دوشنبه سوم آذر ۱۴۰۴ 20:5

من وقتی یک روز در میون یه کتابیو میخونم شروع کردنش خیلی سخت میشه . من وقتی مثلاً شنبه ریاضی میخونم ، یکشنبه بازم دلم میخواد ادامه ریاضیو بخونم در حالیکه مجبورم مثلاً بجای ریاضی ، شیمی بخونم . شاید بد نباشه که هر روز هر کتاب رو یک ساعت بخونم که مجموعاً چهار ساعت بشه . این چهار ساعت بازدهیش بیشترم هست ، چون بخاطر یک ساعته بودن ، تلاش میکنم خوب بخونم که در انتهای یک ساعت ، دستاوردم کم و بیش ارزش و رو مخ نباشه .

امروز خیلی دلم گرفته بود و گرفته ! دعای یستشیر رو هم خوندم و حالم یکم در همون حین خوب شده بود . هم عربی هم فارسی . من همیشه وسوسه میشم که دعا و قرآن رو بذارم کنار ، ولی یادمه وقتی یک روز نمیخوندم حالم با سرعت زیادی بد میشد و دیگه نمیتونستم بخونم . امیدوارم این دفعه وفادار بمونم . وفادار به خدا توی انجام دادنِ یک کار و انجام ندادنِ یک کار . شاید خدا هم به کمک های غیبی وفادار موند ...

Mr.M

دوشنبه سوم آذر ۱۴۰۴ 13:6

دیروز یه دفعه ای ظهر تصمیم گرفتیم با مامانم بریم خونه خاله بزرگم . دعوتش یه دفعه ای بود ، برا همین نشد بخونم و رفتم حموم و آماده شدم برای یه مهمونی کوچیک ! اون یکی خالم که پسر بزرگش مکانیک خودرو میخوند هم با دوتا بچش بود . دخترای خاله بزرگمم بودن . دختر دختر خاله ام هم همینطور ! به مرور خاله کوچیکمم اضافه شد . برای تنوع بد نبود . حرف سمی ای به من نزدن و جای شکر داره . ولی وقتی دراز کشیده بودم و فکر میکردن خوابم ، درموردم حرف میزدن با صدای پچ پچ گونه ! خالم که پسرش مکانیک خودرو میخوند فاز خردمند بودن برداشته بود و وقتی مامانم درموردم می‌گفت ، خالم سعی می‌کرد حرفشو و منو بی اهمیت جلوه بده . انگار توی ذهنش دیگه کاربردی نداشتم . دلیل این کارش هم احتمالاً شکست های پی در پیم بوده . جالبه که اگه پزشکی تهران بیارم ، یه دفعه ای تبدیل میشه به یکی از فن هام و پروسهٔ چسبوندنِ اسمشون به موفقیتِ به دست اومده شروع میشه .

Mr.M

شنبه یکم آذر ۱۴۰۴ 1:25

ساعت ۱۸ اینطورا رفتیم برا من لباس و شلوار بگیریم . دوتا شلوار لی ( آبی + طوسی ) + یه لباس خوشگلِ هودی طور ! . خیلی شبیه هودیه ولی کلاه نداره و زیپ کوتاهی هم داره . منم نمی‌دونم اسمش چیه ، ولی بسی رضایت بخش بود !

روزی که گذشت منبع آب رو منتقل کردیم به حیاط خونه بابابزرگم . برای ما و اونا ( خودش + پرستارش ) قراره باشه . خیلی حمل کردنش بدقلق بود . جای دست نداشت و لیز هم بود ، در حالیکه اندازه بزرگی هم داشت ( یک متر مکعب ) .

ساعت مطالعه فاجعه بود ولی صفر نشد .

روزِ خوبی شروع شده و میتونه شروع تازه ای برای من باشه به دو دلیل :

۱_ اول هفته هستیم ( شنبه‌ست ) ۲_ اول ماه هستیم ( ۱ آذر ) . حالت رندی پیش اومده که به شدت باب میل بنده هستش !

سریال دکتر قریب رو تازه از شبکه آی فیلم پخش میکنن و واقعاً سریال جذاب و آموزنده ای هست . اتفاقاتی که داخل بیمارستان میفته و برخورد دکتر خیلی الهام بخش هست ، هرچند که حواسش به خودش نیست و این نقطه ضعفشه .

خدایا ، حس تنهایی رو از من بگیر . چه به واسطه آدم های خوب ، چه به واسطه تأثیر خودم روی خودم . من تورو خیلی سخت پیدا کردم . یادته به وجودت شک کرده بودم و وسواس فکری فلسفی پیدا کرده بودم ؟ تو نتیجهٔ ماه ها فکر کردنی . تو دستاوردِ وسواس فکری هستی . منی که تورو تا حدی شناختم و نزدیکت شدم نمیخوام از دستت بدم . نمی‌دونم چیکار می‌کنی ، ولی یه کاری بکن ! خلأ عاطفیمم رفع کن و کاری کن که بخاطر این خلأ ، حرف های عجیب نزنم یا کار های خجالت آور و چیپ نکنم .

Mr.M

جمعه سی ام آبان ۱۴۰۴ 2:57

خیلی مزخرف گذشت ولی آخرش خودمو یکم جمع کردم و 2:20 ریاضی خوندم ( مطالعه + تست ) . کنار بخاری دراز کشیده بودم و ناامیدانه خیالبافی میکردم و سناریو های غمگینِ دلگرمی دهنده می‌ساختم با آدمای مختلف . تفننی گفتم بذار چند تا آهنگ بذارم ، شاید فرجی شد و حالم یکم تغییر کرد . دوتا آهنگ از زد بازی گذاشتم : پاشو / بزرگ . انرژیم مثل خوردن نسکافه رفت بالا . خلاصه کم کم رفتم سمت ریاضی و شروع کردم . وقتی شروع کردم ، با سرعت نسبتاً زیادی به خوندنِ ریاضی عادت کردم ؛ چون می‌فهمیدم چی میخونم و چیزای جدید هم نسبتاً خوب یاد می‌گرفتم و استفاده میکردم .

هوا که روشن شد ، درسایی که میخونم اینان : زیست / شیمی .

درضمن ! عمومی هارو تصمیم گرفتم شروع نکنم . دیروز میخواستم شروع کنم که بنظرم فعلاً زوده براشون . اطلاعاتشون فراره و مجبور میشم که بعداً دوباره از اول بخونم ! پس عمومی هارو نمیخونم و فیزیک رو شروع میکنم . بخاطر امتحانات نهایی ، اول دوازدهم رو میخونم . ولی پیش نیاز حرکت شناسی و دینامیک ، کار و انرژیه . در واقع ارتباطشون کم نیست و بهتره ریشه ای کار کنم و اول برم سراغ کار و انرژی . بعدش حرکت شناسی . بعد از اون هم بعداً فکر میکنم . فعلاً نیازی نیست ( هرچند احتمالاً بعد از حرکت شناسی ، فیزیک اتمی و هسته ای رو بخونم ) .

Mr.M

پنجشنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۴ 20:19

صبح تا حالا حالم بده . حوصله ندارم صورتمو منقبض کنم که لبخند زده باشم . حوصله هیچی ندارم . و باید یه گوشه برم بمیرم . مث کارتون خوابا .

Mr.M

پنجشنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۴ 1:28

روزی که گذشت تونستم ساعت مطالعمو از حد نصاب که گذاشته بودم رد کنم . این خیلی خوبه . خداروشکر .

فردا چالش میذارم برا خودم که همه کارای لیست رو انجام بدم . ببینیم میشه یا نه .

راستی یه جایگزین برای پزشکی پیدا کردم . با هوش مصنوعی هم خیلی حرف زدم و مشاوره گرفتم . میتونم زیست فناوری یا همون بیوتکنولوژی رو توی مقطع لیسانس بخونم و بعدش برم نوروساینس بخونم . نوروساینسِ بالینیِ پژوهش محور . کل کارم کشف کردن و گسترش علم میشه . البته حقوقش توی ایران نسبت به کشور های توسعه یافته خیلی کمتره ولی به هر حال میتونم پی اچ دی نوروساینس بالینی رو بگیرم و دستمو برای کارای پژوهشی بازتر کنم . راستی ! نوروساینس فقط برای ارشد و دکتراست .

پس اولویت اولم شد پزشکی ( دولتی ) / دوم : داروسازی ( دولتی ) / سوم : زیست فناوری ( فقط در لیسانس و دولتی ) . به چیزای دیگه خیلی رغبت ندارم ، ولی خب اگه هوشبری ( دولتی و لیسانس ) و زیست شناسی عمومی ( دولتی و لیسانس ) هم بیارم ناراحت نمیشم . طیف علایقم خیلی کمه . همش می‌خوام به مغز برسم .... ولی درمورد هوشبری اگه بخوام بگم ، باید اینو خاطرنشان ( !! ) کنم که صرفاً ازش بدم نمیاد وگرنه دروسش ارتباط کمتری به مغز داره و کمک چندانی برای راحتیِ ارشدِ نوروساینس بالینی نمیکنه .

Mr.M

چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 0:4

برنامه رو دوباره ویرایش و اصلاح کردم و صبح قراره یه شروع دوباره باشه . ولی حوصله ندارم تغییرات رو بگم .

از بس خسته و افسرده می‌گذرن روزا ، که حتی چیز خاصی ندارم برای گفتن !

خدایا ، بخاطر گناهانی که کردم معذرت میخوام . ببخش که آدم بدی هستم و به خودم ظلم میکنم . ولی نیمه پر لیوان هم ببین که چقدر بدم میاد الکی به کسی ظلم کنم . من شاید مراعات حال خودمو نکنم ، ولی مراعات حال دیگرانو خیلی میکنم ، وگرنه یه تنه نصف فامیلو افسرده کرده بودم و تاثیر منفی ای روشون میذاشتم ! خدایا ، خودت می‌دونی چقدر توی زندگیم سختی کشیدم و تنهایی جلو اومدم . خودت می‌دونی که چقدر روحم احساس تنهایی می‌کنه . خب ، پس ای کاش یه مقدار بهم حق بدی که افسردگی داشته باشم . خدا جان ، دلم خیلی پره ، ولی حس میکنم نباید با کسی حرف بزنم چون چیزی حل نمیشه ! آدمای مهربون + باهوش + هدفمند رو تقریباً نمیشه پیدا کرد و باهاشون رفیق شد . منِ احمقم که کمالگرام ! خدایا ، هیچی بر وفق مراد نیست ! اگه قراره بازم هیچی بر وفق مراد نباشه حداقل الان بغلم کن ....

Mr.M

سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴ 1:17

روزی که گذشت از مطالعه راضی بودم . یه قسمت از s.t رو هم دیدم و برگام ریخت از بس هیجان انگیزه ! یوتیوب گردی هم کردم و پیج سارا همتی و یه پیج روانشناسی رو چک کردم و چند تا از پست هارو دیدم . البته متفرقه هایی که فالو نکرده بودمم یه سر زدم .

روزی که گذشت تصمیم گرفتم نسکافه درمانی رو دوباره شروع کنم ! می‌دونم یکم عجیبه ، ولی تاثیرش از دارو های روانپزشکی ای که میخورم بیشتره . درضمن هر روز یدونه میخورم و مطمئناً معتاد نمیشم بهش ! هروئین که نیست که نتونم خودمو جمع کنم !

هنوز درمورد نوسانات خلقیم نگرانم و بنظرم بدترین ویژگی من باشه . هرچند دارو ها کمتر کردن این نوسانات رو .

اولویت سختی مشکلات ذهنیم :

OCD

افسردگی

Maladaptive Daydreaming

میسوفونیا

( البته دکتری که میرم معتقده که اختلال شخصیت اسکیزوئید هم دارم ، اما برای من اصلاً سخت نیست و بنظرم اختلال مهمی محسوب نمیشه ) . ( یه مدت هم معتقد بود اختلال شخصیت پارانوئید هم دارم که البته کاملاً درست می‌گفت ! الان که نگاه میکنم ، تقریباً انگار خوب شده وضعیتم ! نمی‌دونم الآنم فک می‌کنه پارانوئید هستم یا نه . )

توی این برهه باید OCD و افسردگی رو به زانو در بیارم . پدرم در اومد از بس مقاومت کردم ، ولی آیا چاره ای جز این هست ؟ من نباید فقد تسلیم نشم ! بلکه باید حالت تهاجمی هم بگیرم .

Mr.M

دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 1:30

با اینکه حالم خیلی بد بود ، همینجوری رفتم یوتیوب که یه سری بزنم به پیج هایی که دنبال میکنم . پیج مدگل رو چک کردم که ویدیوی جدیدی گذاشته بود . درمورد اختلال دوقطبی ای که بهش مبتلا هست حرف میزد و راهکار میداد که چطور میشه کلاً هر بیماری روانی ای رو درمان کرد . البته توصیه به روانپزشک و روانشناس رفتن هم کرد ، و این نشون میده که آدم عاقلی هستش . من بنظرم مدگل آدم باهوشی محسوب بشه . حرف زدنش نقص کمی داره و استدلال هاش زیبا و منطقی هستن . یه جوری توضیح میده که هیچ روانشناسی نمیتونه اونطوری قشنگ حرف بزنه .

بعد از اینکه کلیپ ۵۰ دقیقه ای مدگل رو دیدم ، متوجه شدم که حالم خیلی بهتر شده . امان از نوسانات خلقی ! ای کاش توی زندگیم یه مدگل داشتم که حالمو خوب میکرد . من بمب انرژی مثبتی هستم که درون چاه انداخته شدم . اگر بیرون بیام خیلی آدم تأثیرگذاری میتونم باشم ....

Mr.M

یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۴ 22:17

بجز مطالعهٔ ابتدای روز چیزی نخوندم . انگیزه ای برای زندگیم ندارم . چرا الکی زنده ام ؟ چرا انقد پدر و مادرم نفرت انگیزن ؟ چرا انقد فرق دارم با همه اطرافیان ؟ چرا نمیخوام خ.ودکشی کنم ؟ چرا نمیخوام ؟

اینطوری نمیشه .... نمیشه . نمیشه .

Mr.M

یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۴ 13:1

از شبی که گذشت نتونستم تا ۱۲ ظهر بیدار بمونم . ولی بدون نسکافه خوب تونستم بیدار بمونم . مطالعه خوبی هم داشتم و راضیم . با این حال :

برنامه رو اصلاح کردم . دیشب حسِ اشتباه کردن بهم دست داد . هم بخاطر حرف بلورین ( از دوستای بلاگفا ) و هم بخاطر اینکه تقریباً هیچ رتبه برتری این کارو نمیکنه ! تقریباً همه صبح میخونن مگر در ماه رمضان ، اونم صرفاً برای تحمل گرسنگی .

حال ندارم تغییرات رو بگم . توی وبلاگ دومی نوشته شده .

Mr.M

یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۴ 0:16

چند ساعت پیش حالم انقدری بد بود که میخواستم بدون این که به خانواده بگم فردا برم بیمارستانِ x برای معاینه پزشکی و شروع شوک درمانی . خیلی فکر کردم و خیالبافی کردم . آخر سر یه جرقه جدیدی در مغزم زده شد . و اون جرقه این بود که خودمو به شکل منظم اذیت کنم که بتونم درجه های بالای سختی رو به مرور برای خودم عادی جلوه بدم . بنابراین تصمیم گرفتم هر هفته ، برای کل هفته یه برنامه کلی بنویسم که توش ریاضت های مخصوص اون هفته نوشته شده ! چه تمرین ها و کار هایی ؟ اینا : هر شب از ۱۲ تا ۱۲ ظهر بیدار میمونم هرچند هیچی نخونم . ( ظهر می‌خوابم ، نگران نباشید . ) / هر شب در بازهٔ بیدار باش ۴ ساعت میخونم . / دعای یستشیر به فارسی و عربی در طی روز / هر روز یه قسمت از سریال stranger things . آخری یکم عجیب بود ، نه ؟ شاید برای کسایی که منو نمی‌شناسن جالب باشه که من بخاطر کمالگرایی شدید ، حتی حس خوب رو عقب میندازم ! در واقع خودمو از نعمت های مختلف محروم میکنم که از اون نعمت ها در زمان هایی استفاده کنم که واقعاً نیازه ! و کمالگرایی باعث میشه هیچ زمانی رو لایق استفاده از نعمت ها ندونم و به میزان کافی سخت محسوب نکنم !

راستی ، پست قبلی مثل این پست فاقد هرگونه ایموجی بود . تا روز قبل از اتمام امتحان کنکور که آخرین امتحان محسوب میشه ، هیچ ایموجی ای بجز برای سه نفر که الان توی تلگرام باهاشون ارتباط دارم استفاده نمیکنم . برای چت های خصوصی هم از ساخت حروف استفاده میکنم مث :) و :/ و :D و .... و بجز توی این پست ، توی هیچ پستی حتی از ایموجی های این شکلی استفاده نمیکنم . ( حسابی توحشم گل کرده ! )

پ.ن : وبلاگ دومم تغییر کرده پستاش .

Mr.M

شنبه بیست و چهارم آبان ۱۴۰۴ 19:10

امروز صبح ساعت ۸:۳۰ اینطورا بابام گفت بیا جای من پیش آقا ( بابابزرگم ) که من بتونم برم فلان جا فلان خریدو بکنم . خلاصه منتظر بابام موندم ولی بابام خودش قرار بود جاشو با عموی بزرگم عوض کنه و شیفتاشون تغییر کنه . با این حال عموم زنگ زد که خواب مونده و نه و نیم میرسه . عموم گفت من بمونم پیش بابابزرگم بمونم و بابام بره سر کار . معذرت خواهی هم کرد که خواب مونده .... به هر حال تحمل بابابزرگم برای من سخت بوده همیشه . وقتی بچه بودم دل خوشی ازش نداشتم . یکی از آدمای منزوی کنندهٔ من اون بود .... بگذریم .... وقتی عموم اومد من رفتم خونه خودمون . ظهر هم با مامان و عموم رفتیم لباسشویی بگیریم برا خونه بابابزرگم . راستش لباسشویی داشتن ولی انگار خیلی وقت بود که خراب بود .

هنوز چیزی نخوندم و فقد می‌خوام دو ساعت بخونم . دو ساعت ریاضی ( تست + تحلیل ) .

می‌خوام خودمو بزنم بخدا .... چقدر خسته و افسرده زندگی کردم ! بی ارزش ، بی دستاورد ، بی شور و نشاط ، بدون دلیل موجهی برای زنده موندن ....

Mr.M

شنبه بیست و چهارم آبان ۱۴۰۴ 1:14

ما از تبار بغضیم ...

آسودگی روا نیست !

Tags :

#آتش قلب 🔥❤️‍🩹

Mr.M

شنبه بیست و چهارم آبان ۱۴۰۴ 0:19

روزی که گذشت طبق معمول با چیزی مواجه شدم که برام حسرت به دنبال داشت . رتبه یک کنکور تجربی سال ۹۴ ، سارا همتی تونست با تلاش های بی حد و حصر خودش گرین کارت آمریکارو بگیره و دوره رزیدنتی رو توی یکی از دانشگاه های اونجا بگذرونه . رزیدنتیِ نوروپاتولوژی . انشاالله به درجات بالای علمی برسه و زندگیش پر از موفقیت های پی در پی بشه . ولی ای کاش منم میتونستم تلاش کنم 💔💔 . بخدا اگه مثل بقیه آدما میتونستم توی یه زمینه ای تلاش کنم وضعم کن فیکون میشد .

پیج یوتیوب و اینستاگرامش رو فالو کردم . حداقل پستاشو ببینم شاید نیرویی در من ایجاد شد برای ادامهٔ راه .

Mr.M

جمعه بیست و سوم آبان ۱۴۰۴ 0:55

نخوندم ولی دوتا کار مهم کردم :) . اول رفتم حموم و بعدش رفتم آرایشگاه . بعد از اینکه اومدم خونه مامانم گفت انگار از غار نشینی در اومدی قیافه آدمیزاد گرفتی ( 😕 ) .

بگذریم ...

ساعت ده شب بود که شبکه آی فیلم اخراجی های ۱ رو گذاشته بود . منم تصمیم گرفتم نخونم و فیلم ببینم ولی در عوض نخوابم و تا صبح بخونم . ولی چطوری ؟ با معجون قدرتمندی به اسم نسکافه . البته همیشه استفاده نمیکنم که زبونم لال تاثیرش با مقدارِ ثابت کم نشه .

چهار ساعت شیمی می‌خوام بخونم . میتونم ؟ ما تلاش می‌کنیم و منتظر میمونیم ببینیم آیا خدا طلاش می‌کنه یا خیر :) .

پ.ن : چقدر ذکر لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم قشنگه ! یکم مث یا علی گفتن میمونه مفهومش . 💚

Mr.M

پنجشنبه بیست و دوم آبان ۱۴۰۴ 14:29

امروز بهتره مثل دیروز بخونم ولی در عوض حموم + آرایشگاه برم .

نسکافه فراموش نشه .

💜💚🩵💙💛🧡

قسمت سوم فصل سوم از s.t رو هم دیدم . جالب بود . از اون دختره « مکس » خوشم نمیاد . حس میکنم داره ال رو از راه به در می‌کنه 🫠 .

Mr.M

پنجشنبه بیست و دوم آبان ۱۴۰۴ 1:38

روزی که گذشت و روز قبلش تونستم بخونم . دوباره شروع کردم پروسه خوندن رو . دفعات قبلی که یکی دو روز نمیخوندم ، تا یک ماه درجا میزدم و هیچی نمیتونستم بخونم بخاطر کمالگرایی . ولی این دفعه فقد چند روز طول کشید و خودمو جمع کردم .

حساب کردم و دیدم که اگر هر روز دو ساعت ریاضی بخونم ، احتمال اینکه تا قبل از شروع عید بتونم اکثر ریاضیو تموم کنم هست . ینی بتونم تقریباً یک بار کل سه سال رو بخونم و تست بزنم .

معضل فیزیک دارم فقد . اونم به لطف خدا درست میشه .

🌹🌹🌹🌹🌹

خداروشکر که دندون درد ندارم . خداروشکر که هیچ بیماری میکروبی تقریباً ندارم . خداروشکر که یه خونه نسبتاً ساکت داریم . خداروشکر که از هوش نسبتاً خوبی برخوردارم . خداروشکر که میتونم با این وضعیت بدِ روانی درس بخونم .

مامانم یه عسل خاص گرفته که توش چندین نوع گیاه هم به کار رفته . دو تا قوطی . مجموعاً سه میلیون و هشتصد 😂🤦 . گول تبلیغات رو خورده و فک می‌کنه اون عسل می‌تونه برام معجزه کنه و سردیِ مغز و حال روحی نامساعدم رو درمان کنه . چی بگم والا ؟ حالا اگه میگفتم بریم rtms ، کل جهان مخالفت میکردن .

Mr.M

سه شنبه بیستم آبان ۱۴۰۴ 16:16

قسمت دوم s.t هم دیدم . خیلی قشنگ بود . توی همه قسمتا حتماً باید چند تا صحنه باشه 😂 . فک کنم یه جور ترفند برای جذب مخاطب باشه .

پیانو تایلز هم بازی کردم . یه لول رفتم بالا و شیش تا reward هم گرفتم . ولی همچنان نتونستم رکورد هیچ کدوم از event هامو بزنم . باورش شاید سخت باشه ولی خیلی عرق کردم موقع بازی . فشار زیادی میارم که سوتی ندم 😂 . همین کارو برا درس میکردم الان هاروارد میخوندم 🫠😕 .

صبح حدود یک ساعت خواب سبک داشتم متاسفانه . ولی به هر حال وقتی به خودم اومدم دوباره بلند شدم . قسمت خوب ماجرا اینه که بعد از ناهار نخوابیدم با اینکه نسکافه خوردم هنوز . نیروی کمکیِ بعدی برای نخوابیدن نسکافه‌ست که الان باید بخورم و بعدش با کله برم تو کتابا ! اول ریاضیو جر میدم بعدش زیستو جر میدم .

باید همیشه با مغزم بجنگم . البته طوری که توی دام وسواس نیفتم .

Mr.M

سه شنبه بیستم آبان ۱۴۰۴ 7:28

امروز قرار بود برم یه سر تا فلان بیمارستان ، ولی حس میکنم نباید برم . و بجای آماده شدن تصمیم گرفتم برم سریال ببینم که خوابم بپره و یکمم امید به زندگی بگیرم :) . فصل سوم stranger things رو شروع کردم و واقعاً حس خوبی بهم دست داد . خیلی فضای جذابی داره این سریال . دوستی اِل با مایک هم تو دل برو بود 🫠❤️ .

باید چند تا کار بکنم :

با تمام قدرت نخوابم ! حتی ظهر ! / چهار ساعت در روز بخونم . / از نسکافه و سریال برای انجام دو موردِ اول و همچنین انگیزه گرفتن استفاده کنم . / در ضمن باید ده یازده شب برم بخوابم . حداکثر تا دوازده شب باید بیدار باشه جسمم !

راستی باید سعی کنم کارارو تا بعد از ظهر تموم کرده باشم . باید برم آرایشگاه و موهامو کوتاه کنم و بگم سایه بزنه . ولی قبلش باید سریع برم حموم برای شستن موها با شامپو و آب .

روز سختی در پیش روئه . ولی مطمئنم انجام شدنیه و تاثیرشم مشخصه که چقدر می‌تونه زیاد باشه !

یه برنامه نوشته بودم برای ساعت مطالعه به صورت کلی تا کنکور . بخاطر شیر تو شیر شدنِ این دو هفته ، اونو میذارم کنار و این دفعه هر هفته تعیین میکنم که در طول اون هفته چقدر بخونم . اینجوری حتی شاید سرعت افزایش مطالعه زیاد شه . چرا ؟ چون لزوماً با یه دنباله حسابی ساعت مطالعم زیاد نمیشه . طبق شرایط زیاد میشه ! شرایط ممکنه طوری باشه که یه هفته نیم ساعت زیاد کنم و یه هفته دیگه یک ساعت ! ینی ممکنه شتاب بگیره .

بگذریم . برم خامه شکلاتی بگیرم بخورم 🥺😂 . دوتا میگیرم و خالی میخورم 😂 . ولی توی سطل آشغال های مختلف باید بندازم که کسی نفهمه . خانواده بخاطر کبد نسبتاً چربی که دارم با چیزای شیرین و چرب برای من موافق نیستن و ممکنه مغزمو تیلیت کنن ☺️ .

❤️🧡💛💚🩵💙💜

به وقت انرژی داشتن باید آذوقه جمع کنم برای دورانِ مودِ افسرده . بازه زمانیِ انرژی داشتنم باید زیاد تر کنم . با سریال / با نخوابیدن طی روز ( خوابم زیاده ) / با خوندن ! / با نظم در خواب شبانه .

یه بار دیگه سعی میکنم از سیاهچاله سکون خارج بشم . امیدوارم خدا همیشه یار و یاورم باشه و بهم انرژی مثبت القا کنه .

Mr.M

دوشنبه نوزدهم آبان ۱۴۰۴ 23:48

فردا برای ویزیت میرم اون بیمارستانی که ect انجام میده . پیش روانپزشکش باید برم و امیدوارم سختگیر نباشه . راستش سایت بیمارستان خیلی حرفای مثبتی درمورد ect میزد و نشونه ای از سخت گیریِ انتخابیِ دکتر دیده نمی‌شد . البته شو آف هم نمی‌کرد چون بیمارستانش یکی از معتبرترین هاست و نیازی به این کار نداره . ایشالا اذیت نکنن .

برای اثبات وخامت اوضاع یه سری چیزا آماده کردم :

رسید خرید دارو هام که شامل اسم دارو ، تعداد دارو و اسم دکتر معالج میشه .

ورقه اخراج از دانشگاهم ( اشاره به چهار ترم متوالی مشروط شدن )

ورقه معافیت اول و ورقه معافیت دوم

چند ورق از هر کدوم از دارو ها

💚🩵💚🩵💚🩵💚🩵

خدایا ؟ الکتروشوک قراره بی کسیم رو ساده تر کنه . لطفاً کاری کن که این انتخاب نتیجه خوبی بده و عوارض خیلی کمی داشته باشه . خدایا ؟ امروز مامانم استخاره گرفت از یه آقایی و نتیجه خوب در نیومد ، ولی من باور دارم که حرف تو چیز دیگه ای هست . اولاً اولویت تصمیم گیریِ ما آدمارو عقلمون قرار دادی و مارو تشویق به فکر کردن کردی . دوماً به اون آقای استخاره کننده اعتماد ندارم . شاید چون آدمِ موجهی برای تو نبوده ، بهش پاسخ درستی ندادی . خدایا ؟ من می‌خوام هرچی سریع تر شوک درمانی رو شروع و تموم کنم . من می‌خوام دو ماه دیگه رو پام باشم . می‌خوام حافظم کمترین آسیب رو ببینه و سریع ریکاوری بشم . می‌خوام بعد از شوک درمانی کنکور قبول شم و به کمبود وقت نخورم . لطفاً توی دنیایی که یه مشت نامرد منو ول کردن رها نکن 💚 . تو به من پشت کنی به کی پناه ببرم ؟ خدا جانم ، منو اذیت نکن 💔 . تورو خدا کارمو راه بنداز و قال قضیه رو بکن ! شکنجه های قبل از کنکور برام کافیه . بقیه شکنجه هارو بعد از کنکور سرم بیار :) 💔 .

Mr.M

دوشنبه نوزدهم آبان ۱۴۰۴ 21:2

دکتر شوک ننوشت . قانع نشد و خیلی هم حرف زدیم ولی نه من قانع شدم نه اون . اون می‌گفت درسو ول کن و دنبال کارای دیگه برو ! گفتم من راهمو انتخاب کردم . جز درس نمیتونم کاری بکنم . به هیچ کاری جز مرتبط با تحصیلات دانشگاه علاقه ندارم و کاری که علاقه ندارمو نمیتونم انجام بدم . من کاری که علاقه بیشتری دارمو انجام نمیدم وای به حال کاری که علاقه ندارم 🥲 . قانع نشد .

برای شوک باید کو.نمو داره کنم . وقت ندارم و اعصابم ندارم . هرکی جلوم وایسه مجبور میشم لهش کنم چون بجز این کنکور دیگه کنکوری نمیدم . نتیجه نگرفتنِ نهایی = خودکشی .

فلان بیمارستان رو یه بار زنگ زدم و بهم گفتن که روانپزشکای ما و روانشناسای ما باید تورو ببینن . عکس qeeg هم انگار باید بگیرن همرو بررسی کنن .

الان به شدت عصبی هستم بخاطر درک نداشتن بقیه . یه ملت فرار میکنن از روانپزشک و ای سی تی . من خودم دارم سمتشون میرم ولی جلومو میگیرن . ریدم تو این شانس و حمایت !

شاید فردا صبح زود برم فلان بیمارستان روانی برای پرس و جو . البته قبلش زنگ میزنم ببینم لازمه برم یا نه .

Mr.M

یکشنبه هجدهم آبان ۱۴۰۴ 14:37

یه سوال مغزمو درگیر کرده .

چرا کتاب یه سری جاها گفته فلان اندام ماده مخاطی ترشح می‌کند ولی یه سری جاهای دیگه گفته که از فلان جا موسین + آب ترشح میشود ؟ اگه به موردِ دومی بگیم ترشحِ مادهٔ مخاطی ، کار اشتباهی کردیم ؟ و آیا اگه بگیم یاخته های ترشح کننده ماده مخاطی معده ، موسین + آب را ترشح می‌کنند که پس از ترشح به ماده مخاطی تبدیل میشود ، آیا اشتباه گفتیم ؟

Mr.M

یکشنبه هجدهم آبان ۱۴۰۴ 1:25

یکی از بدترین روز های زندگیم به پایان رسید .

درمورد ect با یه دختری که فامیلاشون این کارو کرده بودن صحبت کردم . خیلی ناراحت شد که می‌خوام به دکتر بگم که اینو برام بنویسه . ولی اینکه خودکشی نمیکنم دلیل نمیشه که به اندازهٔ گروه خودکشی کننده پر از مشکلات روانی نباشم ... از پاییز ۹۸ تا الان در حال درجا زدن هستم . پروسه درمان از اون موقع شروع شد ولی تا الان تموم نشده و بیماریم مقاوم به درمانه . ( OCD شدید / افسردگی / خیال‌پردازی ناسازگار که دکترم بهش میگه یجور OCD ) . مشکلات زیادی دارم ولی خب بزرگترین هارو گفتم . اونایی که از بقیه بارز تر هستن .

چی دارم که از دست بدم ؟ اون دختر با گریه می‌گفت خیلیا آرزوشونه قدشون اندازه تو باشه . خیلیا صدای قشنگی ندارن ولی تو صدات قشنگه . چهرت قشنگه . ( اون اشتباه نمی‌کرد ، ولی مگه میشه ازشون استفاده کرد ؟ من آداب معاشرت بلد نیستم هنوز ! هنوز نمی‌دونم چطوری دوست پیدا کنم ! نمیتونم دوستامو نگه دارم ! ) و درضمن برای سلیقه اون انقدر قشنگ دیده میشدم وگرنه صدا و چهره و قدم صرفاً متوسط رو به بالا هستن .

خدا کمک کنه به اون شخصی که این مشاوره هارو میداد 😢 . خودش داشت از غم و اندوه میمرد . وسط حرفاش راحت میزد زیر گریه و بغضش میترکید 💔 . واقعاً قلبم برای خوب بودنش و هدر رفتن و شناخته نشدنش ترک خورد .... خدا کمکت کنه دوست خوبم 😢 .

راستی همه این حرفا توی فضای مجازی زده شده . از نزدیک ندیدمش هیچ وقت و تا الان رل زده . اینکه باهم دعوا کردن به من ربطی نداره و باید خط قرمز هارو رعایت کنم و خیانت درست نکنم توی این وضعیت نابسامان 😕 .

اون دختر یکم منو از ect مردد کرد ولی من هنوز ۶۰ درصد یا کمی بیشتر ترجیح میدم که ect رو انتخاب کنم . چاره ای ندارم . یه آدم خوب ناشناخته ام که کسی گردن نمیگیره و قدمی به سمتش بر نمی داره . خودمم که خجالتی ! 😅 شاید الکتریسیته جاهای خالی رو پر کنه . من قرار نیست هیچ وقت خوب بشم . سه بار کنکورِ جدی . دانشگاه و چهار ترم مشروطی و اخراج شدن . نصفه ول کردن سربازی و دنبال کارای معافیت رفتن . آماده شدن برای کنکوری که آزمایشی شرکت کردم . و آماده شدن برای کنکور تیر ۱۴۰۵ . توی این گیر و دار ، ۴ دفعه شکست عشقی متوالی هم خوردم . همشون لانگ دیستنس . افسردگی و وسواس و پارانویا و اضطراب اجتماعی های دوران مدرسه رو دیگه نمیگم چون بیشترین ضربه رو بعد از مدرسه خوردم و مدرسه قابل مقایسه با دوران بعد از اون نیست .

Mr.M

شنبه هفدهم آبان ۱۴۰۴ 18:10

از بس پیانو تایلز بازی کردم که دهنم سرویس شد ! هر کاری میکنم نمیتونم توی event ها ، skilled رو به 10 کاشی بر ثانیه برسونم . تا 9.8 میتونم برم جلو .

ولی توی قسمت classic تونستم آیتم دومی رو تا 10.4 برم جلو !

تنها دستاورد جون کندنم این بود که یه لول رفتم بالا و درضمن ، کلاسیک رو از 10 به 10.4 رسوندم که مجموعاً اهمیتی نداشت .

🌹🌹🌹🌹🌹

هنوز نخوندم . امروز یکم عصبی بودم . شاید برای همین گیر دادم به پیانو تایلز ☹️ . متاسفانه بعد از این بازیِ اعتیاد آور عصبی تر شدم . بازم خداروشکر اینستا نرفتم چون افسردگی می‌گرفتم . اینستا جهان رو در تکاپو و تلاش نشون میده در حالیکه من به هیچ دردی نمی‌خورم و کار نمیکنم . 💔 خدا لعنتم کنه 💔 .

Mr.M

شنبه هفدهم آبان ۱۴۰۴ 1:19

هفته ای که گذشت ، فاجعه بود . 11 ساعت کمتر از هفته قبلش خوندم . به پیشرفت کوچیکم مغرور شده بودم و شل گرفتم این هفته رو . به هر حال گذشت ! آینده رو خراب نکنیم . 🥰

روزی که گذشت خیلی کارارو نکردم . مثلاً نرفتم آرایشگاه ، دور موهامو ( و احتمالاً یکم روشو ) کوتاه کنم .

درضمن ، توی ۲۴ ساعت گذشته خیلی توی اینستا بودم . باید خودمو کنترل کنم که نرم اینستا ، چون بعدش دیگه نمیتونم بیام بیرون 😂 .

اگه بتونم فردارو سنگ تموم بذارم ، هفته خوبی رو پشت سر خواهم گذاشت . این هفته ساعت مطالعم حتی یکم بیشتر از دو هفته ای که گذشت باید باشه . بنابراین تنوع درس هارو به دو درس می‌رسونم . همین الان تعیین میکنم که صبح چی بخونم : ریاضی / زیست . البته خوندن شامل تست و درسنامه و کتاب و نکته نویسی میشه . ( بسته به زمان های مختلف ، فرق داره ) .

خدایا ، منو جلوی خودم و خانواده و فامیل و دوست و آشنا سربلند کن ❤️🥺 . باید این خرابکاری های پیش اومده رو با یه حرکت انفجار گونه جبران کنم . پس همراهم باش و همراه بودنت رو همیشه به من یادآوری کن .

خدایا ، حس تنهایی رو از من بگیر . منو قوی کن 🙂💔 . نمیخوام با وابستگی شدیدم به کسایی که دوسشون دارم به آبروم چوب حراج بزنم . آخه یه پسر انقد سست عنصر ؟! خدایا منِ ضعیف رو قوی کن ❤️ . البته با روش های مسالمت آمیز و غیر تهاجمی 😅❤️ .

Mr.M

جمعه شانزدهم آبان ۱۴۰۴ 0:37

کارای امروز نسبتاً خوب انجام شدن و چیزای جالبی یاد گرفتم .

☃️ یادم باشه فردا برم توی اون پیج و پست مربوط به ساعت مطالعهٔ مورد نیاز برای رشته هارو ببینم .

☃️ ترجیحاً بعد از ظهرش برم آرایشگاه و دور موهامو بزنم . روشم کوتاه کنم یکم . البته نمی‌دونم اونجا بازه یا نه ولی طبق گفتهٔ پسره ، تقریباً همیشه بازن .

☃️ قبل از آرایشگاه برم حموم و یه دور سرمو با شامپو و آب بشورم .

☃️ صبح بعد از صبحانه حتماً نسکافه بخورم که دیگه نتونم بخوابم !

☃️ دوشنبه هفته بعد باید برم دکتر روانپزشک . نباید یادم بره . ترجیحاً به منشی بگم که دیگه ساعت 19:15 وقت نده . ظهر وقت بده که هوا گرمه 😂 .

خدایا بهم صبر بده 💔 . حوصله سختی هارو ندارم خدا جان 🫠 . از درون خوشحال نیستم و حتی کارای شخصی و ساده رو با فشار زیادی انجام میدم 🙂💔 . دیگه واقعاً خیلی خسته ام عزیزم 😢 . توی این دنیا از کی کمک بگیرم ؟ فقد تویی که خب خیلی محل نمیدی ....خدایا ببخشید سرتو درد آوردم . فک کنم نباید حرف میزدم :) . منو از لیست آدمای خوب حذف کردی 😔💔 . ای کاش منو نجات بدی ... البته بازم هر جور صلاح میدونی :)) ؛ چون شاید از دیدِ تو صلاحِ من در افسرده تر کردنم باشه :) .

Mr.M

پنجشنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۴ 22:38

الان وسط خوندن هستم . امروز توی قسمت مسائل استوکیومتری غلظت مولی و محلول ها دست و پا میزدم . برای حل سوالات خیلی وقت تلف می‌کنم و این منو داره میترسونه . خیالبافی هام زیادن موقع خوندن . برگشتم به حالت اولیه که در روزای شروعِ خوندن سیر میکردم .

Mr.M

پنجشنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۴ 12:7

قسمتی از این متن رو توی این پست کپی پیست میکنم . بقیشو از لینکی که جلوی جملست بخونید : کلیک

دکتر فَیضال افزود: «با استفاده از قضایای ریاضی مرتبط با ناتمامیت و تعریف‌ناپذیری، نشان دادیم که هیچ توصیف کامل و سازگار از واقعیت از راه “محاسبه‌ی صرف” ممکن نیست. چنین توصیفی به درکی غیرالگوریتمی نیاز دارد که به‌طور ذاتی فراتر از محاسبه‌ی الگوریتمی است و بنابراین نمی‌تواند شبیه‌سازی شود. از این‌رو، این جهان نمی‌تواند یک شبیه‌سازی باشد.»

دکتر “لارنس کراوس” یکی از نویسندگان همکار، می‌گوید این پژوهش پیامدهای ژرفی دارد: «قوانین بنیادی فیزیک نمی‌توانند در درون فضا و زمان محدود شوند، زیرا خودشان فضا و زمان را پدید می‌آورند. مدت‌ها این امید وجود داشت که نظریه‌ای بنیادی، سرانجام بتواند همه‌ی پدیده‌های فیزیکی را از طریق محاسباتی مبتنی بر همین قوانین توصیف کند. اما ما نشان دادیم که این ممکن نیست. توصیف کامل و سازگار از واقعیت نیازمند چیزی عمیق‌تر است، نوعی درک که آن را درک غیرالگوریتمی می‌نامیم.»

🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁

توضیح :

به حقایقی که شکل گیری اونها بر پایه منطق و الگوریتم نباشه ، « حقایق گودلی » میگن . جهانی که توش زندگی میکنیم در کوچیک ترین واحد ها بر حسب حقایق گودلی بنا شده . البته به این معنی نیست که ذاتاً به هم ریخته و غیر قابل اداره‌ست ! شما فکر کنید که دنباله ای از اعداد داریم که شامل بینهایت عدد میشه . همه اعداد رو دستی وارد کردیم و مطمئن هستیم که به صورت کلی هیچ رابطه ای بین اعداد نیست . خب ، همون‌طور که می‌بینید ما تونستیم دنبالهٔ غیر الگوریتمی بسازیم . دنباله ای که فرمول نداره و نمیشه با یه فرمول به همه جای دنباله پی برد . جهانی که توش زندگی میکنیم ، طبق این متن علمی که صبح خوندم و بالا نوشته شده بر همین اساسه . ینی خدا جهان رو کاملاً غیر قابل پیش‌بینی کرده . چیزی به اسم « نظریه همه چیز » وجود نداره و قابلیت وجود داشتن نداره . نمیشه به سرچشمه همه رخداد های فیزیکی پی برد چون مجبوریم به سطحی بالاتر از اون رخداد های فیزیکی بریم ، که این خودش ذاتاً غیر ممکنه . ما برای پی بردن به کلید سرچشمه کیهان باید به درکِ مطلق برسیم . این در حالیه که ما توی درک نسبی برای همیشه گیر کردیم .

بنظرم وجود خدارو میشه از متنِ علمی ای که در ابتدا نوشته شده پیدا کرد . جالبه که یکی از پژوهشگر های این مقاله خودش خداناباوره 😁 .

Mr.M

پنجشنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۴ 2:44

روزی که گذشت به طرز عجیبی کارای درسی کامل انجام شدن :/ . یکی از مهم ترین دلایلش نسکافه بود که افسردگیمو کم کرد ، هرچند md زیاد شد . ریاضی تست زدم . زمان هر تست برام زیاد بود ، ولی مجموعاً اوکی محسوب می‌شد 🙂🥹 .

اگه شد فردام یه نسکافه میزنم به بدن که شارژ بشم و افسردگی بزنه به چاک !

از اینکه دوباره احیا شدم خدارو شکر میکنم 🩵 .

🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁

نباید فراموش کنم که توی روزای سخت کسیو نداشتم که بهم انرژی و انگیزه بده و باهام حرف بزنه . منظورم به دنیای واقعیه . البته خیلیای دیگه هم مث من هستن و کسیو ندارن . خدا به هممون کمک کنه ❤️🥀🥲 .

نسکافه رو ساعت ۱۹ خوردم و الان حدوداً ۲:۳۰ هستش . هفت و نیم ساعت گذشته ولی هنوز نمیتونم بخوابم و سرحالم . سرحال که چه عرض کنم ؟ صرفاً خوابم نمیبره وگرنه آنچنان علاقه ای هم به بیدار بودن ندارم 😅 . دلم میخواد روزای سخت رو خواب باشم و نبینم !

امروز یه کلیپی توی اینستا دیدم که بعدش اشک در چشمام جمع شد 🥲 . یه خانومِ احتمالاً کره ای ، با یه نوزادی که با یه وسیله ای بسته شده به کمرش و یه پسر حدوداً هشت ساله ، کنار خیابون و توی سرمای شب کار می‌کردن . در واقع اونا بچه های اون خانوم بودن . خانومه یه بساطی مشابه لبو فروشی های خودمون داشت ولی چند مدل غذا سرخ میکرد و میداد . یه بلاگر معروف کره ای می‌ره ازش غذا بخره و در همون حین فیلم هم میگیره . از خانوم جوان می‌پرسه چرا نوزادتو با خودت آوردی ؟ گفت چون کسی نبود نگهش داره . گفت چرا این یکی بچت اینجاست و خونه نیست ؟ گفت چون پدرش نیست که بچه هامو نگه داره . پرسید چرا ؟ خانومه جواب داد : « چون پسرم مشکل قلبی داره و باید عمل شه . پدرش پول عمل نداشت . برای همین تصمیم گرفت مارو ول کنه و بره ! منم اینجا ازین غذاها درست میکنم و میدم به مردم که بتونم پول عمل پسرمو جور کنم . » در همین حین اون زن با خنده حرف میزد . با خنده درمورد سختی های نابود کنندش حرف میزد . اون بلاگر پرسید که چرا با خنده اینارو بهم میگی ؟ اون خانومه با خنده و لبخند جواب داد : « چون ترجیح میدم غم هامو برای خودم نگه دارم . می‌خوام غمام پیش خودم بمونن . » اون بلاگر وقتی می‌خواست پول واریز کنه به حساب اون خانوم ، یه مبلغ گنده وارد کرد و فرستاد . بعد به خانومه نشون داد و اون خانومم هم می‌خندید و هم گریه میکرد 🥺🫂 . با گریه به بلاگر گفت که این مبلغ خیلی زیاده و باید برای خودتون بمونه :) . بلاگرم گفت که این پول برای من زیاد نیست . نگران نباش . بعدش خانومه کلی تشکر کرد و به پسرشم گفت که از آقاعه تشکر کنه . وقتی گریه میکرد ، وسط گریه هاش پسرش اشک مادرشو با دستش پاک کرد 🥺🥹🥰 . توی دلم گفتم : تو از خیلی از ما مسلمون تری ! خدا چطور دلش میاد تورو اذیت کنه و وارد بهشت نکنه ؟ یه مشت موی سر دلیل خوبی برای اذیت کردنت نیست . تو خیلی بزرگواری . خیلی بخشنده ای . خیلی مهربونی . ای کاش مثل تو بودم . ای کاش مثل تو روح بزرگی داشتم 😢❤️ .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم