سه شنبه بیست و هفتم تیر ۱۴۰۲ 20:48

پست قبلی رو ، میخواستم دیروز یا پریروز تایید کنم ولی همش نصفه موند . خلاصه الان سریع تایید کردم .

چیز خاصی نمی‌خواستم بگم . البته کلن چیز خاصی نمیگم . حتی فرصت هم نمیشه چیز خاصی بگم و کسی خوشش نمیاد چیز خاصی بگم :( . فقد اینو میخواستم بگم که ترم چهارم رو هم مشروط شدم و دور از انتظار هم نبود . خیلی ترکیدم و ریده شد توی وجودم . صبح که دیر بلند شدم . ناهار رو که خوراک لوبیا بود ، یکم و همونم خالی خالی خوردم و توی پذیرایی نشستم روی زمین و گذاشتم سرد سرد بشه که موقع غذا خوردن ، مجبور نشم صبر کنم و سریع تموم شه 💔. بعد از ناهار ، توی اینترنت می‌گشتم . درمورد چه چیزی سرچ میکردم ؟ بذارید بهتون بگم : درمورد قتل های معروف و تجاوز های بزرگ تاریخ . از روی کنجکاوی میخوندم . ولی ببینید که کنجکاو بودنم به کجا کشیده که یه مشت خزعبلات میخونم .

هیچی نمیگم ولش کن ... فایده ای نداره.

فردا صبح ، زنگ میزنم برای شوک درمانی . وقتی مسئولای اونجارو دیدم ، ازشون درخواست میکنم که منو ببرن بیمارستان روانی . نه برای روانی بودنم ، که البته مشکل روانی بزرگی برام ایجاد شده . ولی ۸۰ درصد بخاطر خانواده ای که ندارم ، می‌خوام برم اونجا . ای کاش از اول خانواده ام ولم کرده بودن و توی پرورشگاه بزرگ میشدم . ای کاش در بدترین حالتی که میشه تصور کرد ، توی آفریقا بزرگ میشدم از نوزادی ولی اینجا نبودم . این زندگی بهم ثابت کرد که میشه تقریبا غذا نخورد و زنده موند چون سه ماه یا بیشتر هست که غذای کمی میخورم و اشتهام کور شده . بخاطر ویاس هم هست ولی وقتایی که حالم خوب بود ، مثل دوران قبل از ویاس غذا رو می‌خوردم . الان که دیگه حوصله غذا خوردن هم ندارم 😅. توی فکرمه که غذا خوردن رو خیلی کمتر کنم . اینطوری اطرافیانم مثل این خانواده مزخرفی که توش گیر افتادم ، متوجه میشن که توی کونم عروسی نیست و واقن حوصله اونارو ندارم و واقن باید برم برای شوک درمانی . درضمن فامیل هم ، از من توقع روی گشاده نخواهند داشت . چون قراره باهاشون نپرم و حرف نزنم . البته شاید در حد سلام و خدافظ حرف بزنم و ممکن هم هست که در حد چند تا کلمه بگم.

از مسئولای قسمت شوک درمانی ، که احتمالا اطلاع هم دارن ، درخواست میکنم که راهی پیدا کنن برای تغییر محل زندگیم . چون ریده شده توی روح و روانم ، بنابراین نمیتونم کار کنم تا چند وقت ولی اگر بخوام کار کنم ، قبلش باید این دوتا خوک نر و ماده رو نبینم وگرنه فلج باقی میمونم . حتی نگاه کردن به چهرشون باعث گرفتن قلبم میشه و یادم میاد که چقدر ازشون بدم میاد .

اگر شد ، میرم بیمارستان روانی . اگر نشد ، یه گوهی میخورم و مثلن با التماس و بدبختی و فلاکت ، میرم بهزیستی . البته امیدوارم منو راه بدن و بذارن برم یه جای سخت ولی جدا از خوک های نر و ماده .

درمورد بیمارستان روانی ، سعی میکنم کاری کنم که فک کنن پدر و مادر اصلن ندارم و فرض رو ، روی پدر و مادر نداشتنم بذارن و پولی نگیرن برای بستری توی اونجا . البته خب خیلی تخمی تخیلیه این فکر . چون مسلما پولو میگیرن چون پدر و مادر هم اگر نداشتم ، فامیل رو داشتم و پول رو از اونا میگرفتن .

چه پرورشگاه (که البته من بچه نیستم که راهم بدن ! )، چه بیمارستان روانی ، سعی میکنم یک سال بمونم . اگر جانی برام مونده بود ، توی اون یک سال ، میخونم برای کنکور . کتابم البته ندارم 😅. کتاب کمک درسی هم ندارم . ولی خب پی دی اف کتاب های کمک درسی رو میتونم دانلود کنم . توی برنامه گاج ، میتونم پی دی اف کتاب های کمک درسی رو هم ببینم . ولی خب من ، نمیتونم برای همه درس ها ، با گوشی برم بخونم و تست بزنم و سوالارو چک کنم . چشمام از کاسه در میان توی گوشی .

من باید برم رشته پزشکی . هدفم هنوز سر جاشه . دلم پر خونه . قلب پاره پاره شدهٔ من ، بین خون ، حتی دیده هم نمیشه ولی خب من خیلی وقته که شناختم هدفم رو . من انتخاب کردم که چی میخوام از بین هزاران رشته مختلف که همشون هم قشنگن . روانپزشکی چیزی بود که همیشه میخواستم . برای اینکه بدونید من روی هوا حرفی نمی‌زنم ، بهتون بهتره بگم که فلوشیپ روانپزشکی عصبی یا عصب شناسی روانی (اسمش به فارسی رو یادم نیست ) که به انگلیسی میشه neuropsychiatry ، هدف بعد از گرفتن مدرک روانپزشکیمه . تا اینجا رو مطمئنم و شکی توش نیست . اینکه چطور بهش میرسم ، سوالی بی جوابه . ولی چیزی که مطمئنم ، اینه که یا قبول میشم ، یا وسط راه ، تلف میشم و میمیرم . اگر قبول بشم و این کار انجام بشه ، تا جایی که نمیرم ، به آدم ها کمک میکنم و کار میکنم ؛ چون خودم میدونم که وضع روحی بعضیا ، چقدر می‌تونه خراب بشه و میتونم بدون مسخره کردن احساسات یه مشت انسان بیگناه که واقن مشکل روحی گرفتن بخاطر اطرافیان ، بهشون کمک خیلی جدی کنم و بیارمشون پیش خودم که بدون روانی شدن ، زنده بمونن و برسن به چیزی که میخوان .

امروز خیلی خوابیدم 😢. مطمئنا تا نصفه شب بیدار خواهم موند و نمی‌دونم چیکار کنم که بشه خوابید چون دلم نمی‌خواد توی این دنیا باشم . می‌خوام فردا بیام توی این دنیا و یه زنگ بزنم به اون بیمارستان ، و درمورد شوک درمانی سوال کنم و بعدش بخوابم . چون در واقع ، خوک های نر و ماده ، هیچ وقت تا خودکشی نکنم ، منو نمیبرن اونجا . واقن خنده داره که خودم بخوام برم اونجا و آرزوم این باشه که کاری که هیچ انسانی راضی نمیشه انجامش بده رو ، با شوق و اشتیاق برم انجام بدم ولی باز هم نذارن و بگن که باید بری دندون پزشکی چون دندون ها واجب ترن !! حیف صفت خوک که به شما تاپاله ها نسبت بدیم .

توی این چند وقت ، خیلی احساس بدی داشتم نسبت به خودم که چرا کاری نمیکنم . در حالیکه منو خالی کرده بودن و میگفتن پر باش ! بدون انرژی ، برم خدا بشم ؟ 🙂 خدا خودتون و پدر و مادرتون رو لعنت کنه .

دلم برای نون خامه ای تنگ شده . وبشو که عوض کرده ، پیدا کردم چند وقته . ولی خب چرا پیام بدم بهش وقتی زحمت یه تماس تصویری به خودش نداده طی دو سال دوستی ؟ چرا پیام بدم وقتی ویس دادنش ، با التماس کردن بود ؟ چرا برای کسی که نزدیک بیست بار وعده دیدن همدیگه رو داده بود و هر دفعه یه بهانه گرفت و غیب شد ، بخوام خودمو بکشم ؟ چقدر یه آدم می‌تونه بی معرفت و بدقول باشه ؟ 💔 من حتی اسمش رو اینجا نگفتم و همش از اسم مستعار استفاده میکنم که یه وقت به احتمال یک صدم درصد ، شناسایی نشه که بعدش به احتمال یک درصد ، اذیت شه ، ولی از اون طرف ، خیلی راحت کنار گذاشته شدم . آنقدر وعده های دروغ شنیدم که آخرین بار گفتم که اگر زمان ندادی برای دیدن ، باهات حرف نمیزنم و تا اون موقع ، فقد صبر میکنم و پیام هات رو میخونم ولی جواب هم نمیدم . ولی فقد گفت باشه و فک کنم از خداش بود حرف نزنم . چون قبل از اون زمان ، وقتی چیزی میگفتم ، دو هفته ممکن بود طول بکشه که جواب داده بشه و وقتی هم جواب میداد و بهش میگفتم که : اگه میخوای حرف نزنیم ، من مشکلی ندارم و لطفن احساس گناه یا عذاب وجدان نکن و راستشو بگو که خوشحال بشم ، خودشو به آب و آتیش میزد که چرا اینطوری فکر می‌کنی ؟

مشخص بود که چقدر مهم بودم . برای همین نمی‌خواستم کوچیک کنم خودمو . یه خدافظی کردم و منتظر جواب نموندم و حتی برنامه رو پاک کردم . ولی هنوز توی دلم مونده که وقتی یه نفر نمی‌خواد با یکی بمونه ، چرا لال میشه و نمیگه که نمیخوادش و حس می‌کنه با پسره نمیتونه خوشبخت شه ؟ خب چه عیبی داره رک بودن ؟ حالم از خجالت کشیدن و مراعات کردن بهم میخوره وقتی که بخواد حس اصلی رو پنهان کنه . رک بودن از تقدس و بزرگی و مهربونی کم نمیکنه . شاید هم میخواست که پایان دهنده نباشه و خودم بکشم کنار که حرفش زیر سوال نره که می‌گفت : من هیچ وقت ولت نمیکنم . 🤦🤦😅 اگر میزد زیر حرفش ، شاید دردش یک سوم این حالت بود . ولی هیچی نگفت . مثل همیشه ، هیچی نگفت و وقت تلف کرد و منو بلاتکلیف نگه داشت . مسلما زندگی من توش قشنگی ای نیست . پس وقتی که با هیچ کس نباشم و با هیچ کس همنشینی نکنم ، برام میلیون ها برابر سخت تر از اونه که بخواد وقت بخره و راحت صبر کنه . دلم تنگ شده و هر روز ممکنه بهش فکر کنم بعضی تایم ها . ولی کمرنگ شده و امیدوارم که اگه سرکاری بود ، سریعتر فراموشش کنم .

🖤

درضمن الان مثل این جنازه ها ، توی پذیرایی خوابیدم . برم شام رو بیارم توی پذیرایی بخورم ....

​​​​​​

Mr.M

سه شنبه بیست و هفتم تیر ۱۴۰۲ 19:33

سلام بچه ها . یه دعای قشنگ چند روز پیش خوندم . شمام یه نگاه بندازید . اسم دعا ، مناجات شعبانیه هست . و اینکه معنیش خیلی احساسی قشنگه . نمی‌دونم منشأ اون از کجاست و کی گفته اونو .

More Mr.M

یکشنبه بیست و پنجم تیر ۱۴۰۲ 0:44

شبتون بخیر 🌺

امیدوارم دلتنگ هیچ کس نباشید ، همیشه درک بشید ، هیچ وقت احساس تنهایی نکنید و دلتون نگیره و بتونید با همه دوستان و خیلی از دشمناتون مهریون باشید و متقابلاً اونام عاشقتون بشن ❤️. این حرف دلم بود . ظاهرم خشکه ولی توی دلم جنگ جهانی ! 🙂❤️

امیدوارم دلتون شکسته نشه بخاطر هر دلیلی . اگر اون دلیل ، قابل حله ، کاری کنید پیش نیاد و اگر قابل حل نیست ، امیدوارم زود خوب بشید .❤️

امیدوارم وقتی حالتون بده ، هنوز بتونید برای بقیه آرزو های خوب بکنید .

و خدا دشمنای آدم های مورد ظلم قرار گرفته رو نابود کنه 😢.

و امیدوارم خدا منو نجات بده از این زندگی عجیب و غریب . نباید اینطوری میشد 😔. ینی چیکار میشه کرد ؟ 💔

Mr.M

شنبه بیست و چهارم تیر ۱۴۰۲ 20:23

امروز متوجه شدم که استاد درس تاریخ ، چهار نمره داده بهم بخاطر حرفایی که توی قسمت اعتراض به نمره زدم .دمش گرم ، ولی تاثیری نداره این کارش 🥲. درس اقتصاد مهندسی ، هیچ ارفاقی نکرد و گفت که با دست باز صحیح کرده و همه چیز رو لحاظ کرده که نمره بره بالا و نمیتونه نمره اضافه بده . گفت اخلاق کاری هم باید لحاظ کرد توی نمره دادن و این حرفا!! نمره مکانیک سیالات هم اومد امروز . شدم ۱۰/۷۵ ! خیلی بده و باید ۸ نمره بگیرم که بتونم اخراج نشم . اینو با خجالت توی قسمت اعتراض به نمره گفتم . گفتم قضیه سه بار کنکور و سه ترم مشروطی رو . و گفتم که طی گذر زمان ، از شروع درمان شدن ، بهتر و بهتر میشدم و الان هم همینطور هست و تا مهر ، مطمئنا خیلی بهتر شدم . مشکل درسی هم نداریم و مشکل ذهنی ای که داریمه که نمی‌ذاره آسایش داشته باشم . بهش گفتم که برای اخراج نشدن ، تنها راهی که داریم اینه که هشت نمره اضافه تر از شما بگیریم که توقع غیرمنطقی و بیجایی هست که از شمایی که با دست باز صحیح میکنید ، این درخواست رو بکنیم . ولی چاره دیگه ای نداریم . ولی در هر صورت ، سپاسگزاریم . 🌹

احتمالا نمره نمی‌ده ، اگرم بده نمیاد ۸ نمره بده . چون تخیلی نیست ماجرا ! 🥲 بنابراین ، اتفاقی که نباید میفتاد ، این ترم میفته . 😔 البته امروز ظهر ، بعد از پیام من ، نماینده کلاس زنگ زد به استاد که اگه میشه به بچه ها یکم ارفاق کنید چون توقع این نمره رو هیچ کس نداشت و همه نمره پایینی گرفتن . اونم گفت من همین الانش هم ارفاق کردم و بهتون نمره دادم و دیگه راه نداره 😢.

به اندیشه اسلامی هم زنگ نزدم . چون امروز صبح ، نمرم رو تایید نهایی کرده بود و در ضمن ، اون کسی نیست که نمره بده به یک نفر ! خیلی بی خیره برای آدما.

چبکار کنم الان ؟ 😅😭 میخواستم زنگ بزنم برای پرسیدن درمورد شوک الکتریکی از مسئول بیمارستان که قیمتش چطوریه با بیمه . ولی نزدم بخاطر اینکه مامانم میگه برو دندون پزشکی ولی من گفتم که این کار واجب بودنش قابل مقایسه نیست با دندون پزشکی !! اون فقد دندونه ولی این ، مربوط به کل بدنه! خب قبول نکرد و پولم انگار نمی‌ده و گفت برو خودت به بابات بگو ! (میدونه باهاش حرف نمیزنم . برا همین اینو گفت که ینی اصلن از چیزی خبری نیست 😏) .

Mr.M

جمعه بیست و سوم تیر ۱۴۰۲ 4:10

نمی‌دونم که بهتون گفتم که اقتصاد مهندسی ، نمرش اومده یا نه . ولی به هر حال ، ۱۰/۲۵ شدم .

از دانشگاه احتمالا اخراج میشم ولی نمره مکانیک سیالات هم باید بیاد و نتیجه اعتراض زدن هم مشخص شه.

به اقتصاد مهندسی و تاریخ تحلیلی ، اعتراض زدم و ماجرای احتمال اخراجم رو گفتم و فشرده گفتم که روانپزشک میرم و مشکل وسواس داشتم و خودم دوست نداشتم که مطالعه نکنم و اذیت میشدم بابتش. زیاد نمیشد چیزی نوشت. باید نسبتا کوتاه حرف میزدم .

ولی یا نمره نمیدن ، یا اگر نمره بدن ، اونقدری نمیدن که بشه اخراج نشد 🙂.

حالم عجیب و غریب شده . دیگه خیلی انگار حس بد بهم دست نمی‌ده . انگار قبول کردم که توی بدبختی میمیرم و فقد منتظر لحظه فرارسیدن مرگ هستم . بدون من یا با وجود من ، اتفاق مثبتی نمیفته . ولی خب اگر خودکشی کنم ، خدا هم میزنه جرم میده . ینی هم اینجا درد میکشیم ، هم با درد می‌میریم و هم اون دنیا ، با درد بسیار ، شکنجه میشیم که چرا خودکشی کردی ! بخاطر همین ، خودمو نمی‌کشم . بهتره که با مرگ طبیعی بمیرم . امیدوارم اگر قراره مصیبت های زندگیم ادامه پیدا کنن ، خدا همه چیو تموم کنه . ولی من سعی میکنم که بجز مردن ، یه تیر هایی هم تو تاریکی بزنم که شاید گرفت 😔. من خیلی بدبختم که حتی کسی باورش نمیشه که دارم میمیرم . به دوتا از دوستام گفتم . یکی مهدی که دبیرستان باهاش بودم و وکالت میخونه ، و اون یکی ، نماینده ترم دو که یه خانوم ۳۰ ساله هست و مثل خواهرم ، به من لطف داره و منم براشون ارزش خاصی قائلم و احترام خاصی پیش من داره . به هر حال ، هر دو نفر ، گفتن که همه همینن 😅. خب خداروشکر ! همه همینن و من ضعیف هستم و اونها قوی ! چون من تسلیم شدم و کاملا از نظر تلاش ، خنثی هستم و اونها در حال تلاش های بی وقفه . درضمن جفتشون گفتن که مشکلمو بزرگ میکنم و طوریم نیست . احتمالا فقد ظاهر لبخند زنان و بعضاً شوخ طبعم رو دیدن و گول خوردن . خب آخه من بیام جلوی شما ، آبروی خودمو با گریه و زاری ببرم ؟ جلوی شما باید چیکار کنم که باورم کنید ؟ حتی اگر باورم کنید ، آبروی خودمو با کولی بازی هام بردم ! برا همینه که حتی نمیخوام کسی بفهمه افسرده ام و مشکلات ذهنی متعدد دارم . چون یا مسخرم میکنن و مشکلمو کوچیک میکنن ، یا اینکه باورم میکنن ، ولی از من یه دیوونه میسازن و بهم نزدیک نمیشن ! انگار که دیروزش که فک میکردن طوریم نیست ، آدم سالمی بودم ولی الان که فهمیدن بیماری دارم ، آدم ناسالمی شدم!

خدایا ، لطفن یه راهی جلوی پام بذار و چشمام رو هم تیز کن که راه رو پیدا کنم . درضمن سوخت رسانی رو هم جون هرکی دوست داری انجام بده چون بدون بنزین ، یه ماشین راه نمیره !! منم دور و برمو آدمای بی معرفت و نامرد گرفتن . ینی واقن میخوای منو بین این نامرد ها که خانواده ام در رأس کار هستن ، تنها بذاری؟ خب اگه تو تنها بذاری ، من تنهاییمو چطور پر کنم ؟ با کی پر کنم ؟ خیلی بی معرفتی اگر صدامو بشنوی و درد هامو ببینی ، ولی جوابی ندی . از مخلوقاتت بخاطر موجودیتشون نمیشه توقع بی نقص بودن داشت و طبق قانون احتمال ، یه نفر می‌تونه بین صدها انسان سمی که نزدیک ترین ارتباط هارو باهاش دارن قرار بگیره . ولی ازخالق میشه توقع کمک داشت چون نقصی نداره که مثلن بخواد بخاطر کارای بدی که کردم ، صدامو نشنوه و ترجیح بده که نگام کنه که بیشتر بسوزم و از سوختن من لذت ببره ! سادیسم داشتن ، نشانه فقدان اعصابه ، و فقدان در خالق وجود نداره. اگر خالق ایرادی داشت ، دنیا شکل نمی‌گرفت چون در واقع، اصلن اسم اون جاندار ، خالق نبود و لازم بود که خودش خدایی داشته باشه که بهش موجودیت بده !!

با این اوصاف ، چرا وقتی از خدا ، آرامش و روان آرام رو تقاضا میکنم ، بهم هیچی نمی‌ده ؟ چرا وقتی دوست خوب توی دنیای واقعی می‌خوام ، کسی که شبیه منه از لحاظ اخلاقی و هدف ، و منم دوست داره ، به چشمم نمیخوره ؟ چرا خدا هیچی جز دسته بیل بهم هدیه نمی‌ده 😅. من که نامرد نیستم که با انسان های مهربون و بی گناه که سعی میکنن خوب باشن ، مهربون نباشم . منی که مهربان بودن و متواضع بودن ، توی رأس کارمه ، چرا خدا انقد بهم سختی های بزرگ میده در حالیکه حتی حال ندارم کارای عادی رو بکنم ؟ چرا انقدر منو تنها گذاشته ؟ اگر تنها نیستم ، پس چرا انقد با وجود آرزوهای بزرگ ، دنیای کوچیکی دارم ؟ ناراحت کنندست و دل آدمو می‌شکنه ، وقتی که مهربون باشی ولی کسی نبیندت و دوستت نداشته باشه یا اگر هم دوستت دارن ، سطحی و در حد لبخند زدن های همراه سلام علیک باشه ! منم بشم مثل بقیه که دیده بشم ؟ منم لاشی بشم ؟ منم دو رو و سادیسمی و خودشیفته بشم ؟ منم تظاهر به چیزی که نیستم بکنم که بی نقص دیده بشم و بقیه خوششون بیاد ؟ نه ! نمیتونم این کارو بکنم . خیلی تنهام و شاید روز های زیادی برام نمونده باشن ، ولی با شرافت میمیرم و دل آدم های پاک و رنج دیده ای که ذات مهربان و با عاطفه ای دارن رو با فیلم بازی کردن و لو رفتن های بعد از اون ، نمیشکنم . درد هام برای خودم . امیدوارم خیلی طول نکشه و سریع تر این درد ها همشون با جسمم تموم شن. خدا به همه رنج دیده های عاطفی ، صبر بده و تحملشون رو زیاد کنه در مقابل سختی ها و نذاره مثل من به فروپاشی برسن . شاید توسط خالق، بنا به دلایلی دوست داشتنی نباشم ، ولی حداقل ای کاش با بقیه ، مثل من برخورد نکنه و اونارو ببخشه اگر کار بدی کردن و دوست داشته باشه . من ۲۲ سالمه . نباید بیشتر زندگیمو ، توی افسردگی مطلق گذونده باشم . مگه دسته ای آدم کشتم ؟ 😔

خدایا ، حرف هامو شنیدی . خیلی دوست دارم بدونم که موضعت در مقابل حرف هام چیه ؟ میخوای جسم خسته منو ، با درد بزرگی که در حال اومدنه مهمون کنی ؟ یا اینکه راهی قراره ببینم و توش قرار بگیرم که خوب کنم خودمو و منو درمان کنی ؟

یکم مهربون باش باهام . خواهش میکنم منو از خودت دلسرد نکن . 😔

Mr.M

چهارشنبه بیست و یکم تیر ۱۴۰۲ 15:34

ریاضی ۲ (ضریب ۳ ) 👈 ۱۲

بهداشت پرتوها (ضریب ۲) 👈 ۱۰

تاریخ تحلیلی صدر اسلام (ضریب ۲) 👈 ۱۱

اندیشه اسلامی ۲ (ضریب ۲) 👈 ۶ !!!

مکانیک سیالات (ضریب ۲ ) 👈 ؟

اقتصاد مهندسی (ضریب ۲) 👈 ؟

برای اخراج نشدن :

تاریخ تحلیلی رو باید ۱۶ بشم (ینی ۴ نمره ارفاق کنه که نمیکنه و اخراج میشم .)

مکانیک سیالات رو باید ۱۵ بشم .

اقتصاد مهندسی رو باید ۱۴ بشم .

در صورت اتفاق افتادن همه این موارد خوشبینانه :

اخراج نمیشم .

ولی من وضعم خرابه و چاره ای ندارن بنده خداها جز اخراج من .

ترم ۱ و ۲ و ۳ ، مشروط شدم . درسته که خودمو بهتر کردم و روی هم رفته ، توی امتحانات ترم سوم تا الان :

۱_ مسواک زدن به مرور نهادینه شده . حداقل یک بار در روز . دوبار هم میرسه ،

۲_ قدرت کنترل افسردگی ، یکم بهتر شده و درضمن ، افسردگی منطقا یکم کم شده ،

۳_ خودارضایی رو تونستم کنترل کنم تا حد خوبی و حتی اون موقعی که هدفم دیدن نون خامه ای بود ، سه هفته به صورت مستمر خودارضایی نکردم و این رکورد خوبی بود ،

۴_ رسیدگی به موها و حموم رفتن ، یکم بهتر شده برام ،

۵_ اضطراب موقع مواجهه با جنس مخالف و درضمن ، در حضور دانشجو های دیگه و صحبت با اونها ، خیلی کمتر شده و اضطراب کمتری میگیرم وقتی آدم های جدید میبینم ،

۶_ ۹۵ درصد کلاس هایی که دانشجو ها شرکت کردن رو ، منم شرکت کردم و این نسبت به ترم های قبل بیشتره ،

ولی هیچ کدوم از این کارا ، به درد اخراج نشدنم نخوردن. احتمالا این ترم ، اخراج میشم .

نمی‌دونم به روم بیارم یا نه . اگه خانواده بفهمن ، منو بازم ول نمیکنن ولی در عوض یه جوری میرینن به روح و وجودم ، که هیچی ازم نمیمونه . اونا منو ول هم نمیکنن. در عوض آتیشم میزنن و پودرمو میریزن توی فاضلاب .

امروز باید صحبت کنم با مسئول الکتروشوک اون بیمارستان . سوالارو باید بپرسم . باید بپرسم که آیا این شوک های الکتریکی ، میتونن منو معاف دائم کنن ؟ 🥲 با چه رویی برم پیش اون روانپزشک ؟ سالی که کنکور دوم رو میخواستم بدم ، ینی سال ۹۸ به ۹۹ ، رفتم پیش این روانپزشک . کنکور ۹۹ رو خراب کردم و حالم در حد مردن بود ولی نمیمردم 🥲. کنکور ۹۹ به ۱۴۰۰ هم پیش همین دکتر میرفتم . سال ۱۴۰۰ ، به زور تونستم برم یه دانشگاه دولتی توی استان مجاورمون . سال ۱۴۰۰ به ۱۴۰۱ ، بخاطر ناامید شدن روانپزشک از درمان شدن من ، گفت برو ect . من ترسیدم و گفتم فلووکسامین رو که سه تا هست ، بکن چهار تا . شاید فرجی شد. اگه این دفعه هم نتیجه نداد و بهتر هم نشدم ، میرم ect 🥲. اونم گفت تاثیر نداره افزایش دارم ها ولی عیب نداره. یک ماه گذشت و حالم خوب نشد . خجالت کشیدم برم پیشش . درضمن خیلی ترسیدم که منو بفرسته الکتروشوک . رفتم پیش یه روانپزشک دیگه که پسر خالم و خواهراش ، خودشونو به اون نشون میدن و چند ماه یک بار یه سری بهش میزنن. اون هم حالمو خوب نکرد و اولش یکم بهتر شدم و بعدش حالم بد و بدتر شد . از ۱۴۰۰ به ۱۴۰۱ ، دو ترم دانشگاه رفتم . هر دو ترم رو مشروط شدم 🥲. درضمن بیماری افسردگیم خیلی زیاد بود . اضطرابمم زیاد بود الان که فکر میکنم . وسواسم معمولی بود انگار . سال ۱۴۰۱ به ۱۴۰۲ ، ترم سوم رو هم مشروط شدم و دیر شروع کردم به خوندن . درست زمانی شروع کردم ، که شروع کردن ، مهم نبود . اسم من و یه نفر دیگه که اونم هم دوره ای و هم کلاسی ما بود ، رفت کمیسیون پزشکی دانشگاه . مدیر گروه دانشگاه ، منو اخراج نکرد و گفت که حرف من مهمه و نمی‌خواد نگران باشی . ولی دفعه بعد ، حتی اگر سرطان هم داشته باشی ، اخراج میشی چون دانشگاه میگه که این آقا ، مشکلش هرچقدر هم که بزرگ بوده باشه ، باید توی چهار ترم حل میشده . وقتی حل نمیشه ، ینی نمی‌تونه مشکلش رو حل کنه و برای دانشگاه نمیصرفه که دانشجو رو نگه داره و دیگه منم اون موقع نمیتونم کاری بکنم چون دیگه نظر من هم مهم نیست و اگر هم بخوام بمونی ، کسی موافقت نمیکنه . منم با چشمای گریان و بغض مزخرفی که داشتم ، الکی تایید میکردم . یکمم به تمسخر گرفت منو و شوخی های لفظی بد کرد و اول حرفش گفت که مارو گرفتی یا خودتو ؟ ینی واقن مشکلی داری ؟ دانشگاه نیومدی که سربازیو بپیچونی ؟! منم همش میگفتم نه ، واقن یه مشکلی داریم که داره حل میشه و اگر مهلت بدین ، میتونم خودمو نشون بدم و درس بخونم و اینا . اونم خلاصه آخرش امضا زد که موافقت میکنم . کمیسیون پزشکی هم که رفته بودم ، پیش روانشناس دانشگاه رفتم و بهش برگه از طرف روانپزشک و روانشناس برای دانشگاه آوردم (که گفته بودن بیار) . اونام موافقت کردن . خیلی سختی کشیدم توی دانشگاه . ولی متاسفانه اخراج میشم .

حالم یه جوریه . انگار که قیامت شده و وقت حساب و کتابه و منم هیچی ندارم و کارم تمومه. ولی خیلی نامردیه. من واقن داغون بودم 😢. یکی که داغونه و همه مسخرش میکنن و یه سریام پشت سرش ، بدش رو میگن ، چطوری و با کدوم روحیه بتونه خودشو نجات بده ؟ منو واقن این ترم ، همه دنیا تنها گذاشتن . 😔 خدا هم تنهام گذاشت . فقد به خودم یه خوشی های زودگذر میداد . مثلن تعطیل کردن دانشگاه م تعطیل شدن فلان کلاس توی فلان روز ! و یا اخراج نکردنم از دانشگاه ، ولی کمک نکردن به درست دانشگاه رفتن . خدا مثل کسی با من رفتار کرد ، که بدنش توی آتیش سوخته ، ولی فقد کمکش می‌کنه که نمیره ولی جراحت هاشو هیچ کاری نمیکنه و وعده میده که اگر خودتو یه جوری درمان نکنی ، بازم میری توی آتیش . خودتو برای گذر از آتیش آماده کن و قوی شو . ولی اینو بدون که هیچ انسانی با تو نخواهد بود . 🥲 حتی خانوادت و دوستای خیلی عادی دانشگاهت که در حد یه سلام علیک و رفت و آمد راه ، باهم بودین و یه لبخندی می‌زدین . هیچ کس نگاهت هم نکرد و حتی یه دختری که دوست معمولی ولی باحالت بود و باهاش درمورد ناراحتی هات حرف میزدی و اونم سرتو با درد و دل میخورد هم دیگه باهات حرف نمیزنه .

دوستان نمادین بلاگفایی من ! نمی‌دونم چرا ترم چهارم ، بچه ها ازم میترسیدن و فکر کردن که همجنسگرام . 🥲 بین دخترایی که باهاشون کلاس داشتم هم پخش شده بود که براشون خطریم و ازین پسرای شیطونی هستم که دخترارو خفت میکنم و ترتیبشونو میدم 🙂. در حالیکه فقد دو دفعه ، اونم در فاصله زمانی طولانی، یه دختر رو خیلی معمولی بغل کردم 😔. حتی هیچ کس رو بوس هم نکردم . حتی لپ دختر هارو . به پسر ها هم هیچ نگاهی نمی‌کردم بجز یک نفر که اون اصرار داشت دوست باشیم با هم و منم برام مهم نبود که چقدر تنها بمونم ولی برای اینکه حداقل یه نفعی و یه خوبی از برای اون داشته باشم ، باهاش می‌خندیدم و لبخند میزدم . هرچند همون پسره هم بهم به شوخی می‌گفت یه لبخندم نمیزنی دلمون خوش باشه از بس جدی ای 😅. مث ونزدی میمونی! البته برای من جالب بود که هم خانواده مادری (دختر خالم و پسر خاله هام) و هم از بچه های دانشگاه (آرمین ) ، منو به یه شخصیتی که قلبا خیلی هم دوستش دارم تشبیه کردن. هرچند که خیلی دختر جدی ای بود توی فیلم !! ولی تلاشگر بود و باهوش . چیزی که هیچ تلاشیم ، شبیه اون دختره نبود و فقد الکی یه کارایی که همونام کمیتشون در حد یکی دو ساعت در روز ، اونم بعضی وقت ها بود ، میکردم .

ترم چهارم ، خیلی خسته بودم و ریاضی رو دوبار امتحان دادم تا قبول شدم 🥲و تکالیف ریاضی رو نفرستادم که ۲ نمره بگیرم و با این که میدونستم ممکنه این کارم منو اخراج کنه ، احتیاط نکردم .

حالا کارم خیلی سخت شده :( . استاد ها باید گلریزان نمره کنن و هرکی یه چیزی بده که روی هم جمع شه و اخراج نشم و این نشدنیه.

متاسفم برای اساتیدی که نمیخواستن اخراج شم و کمکم کردن . مث دکتر کاکاوندی ، دکتر هاشمی زاده و دکتر ضرابی . و مسئول آموزشی که خیلی سعی کرد هوامو داشته باشه و چیزی کم نذاره که اخراج نشم و برگردم به حالت عادی . 😔 به چشمای خانوم میرزامحمدی نمیتونم نگاه کنم :((( .

حالا چیکار کنم ؟ بساطمو جمع کنم و کجا برم ؟ کجا منو راه میدن ؟. حتی خدا هم منو راه نمی‌ده 🥲 . برم بمیرم ؟ چرا مهربون هستم با همه ولی کسی با من مهربون نیست ؟ چرا کسی منو نفهمید ؟ 🥺😢 چرا انقدر تنها بزرگ شدم و افسرده شدم ؟ من حتی کودکی خوبی هم نداشتم 😔.

خدایا ، داری چیکار می‌کنی با سرنوشت من ؟ قراره چطور بمیرم ؟ قراره چطور زندگی کنم ؟ 😢

نمی‌دونم چطوری این پست رو به پایان برسونم :) ولی شاید بهترین حرف برای قسمت پایان ، این باشه که شاید خدا چیزی برام آماده کرده که بتونه منو نجات بده . شاید الکتروشوک کمک کرد . شاید معاف شدم. شاید اصلن اخراج نشدم و نمره دادن. شاید دوباره مهلت گرفتم از دانشگاه و ترم چهارمم مشروط شدم . شاید سال بعد پزشکی آوردم . شاید هم سال بعد ، استخونام توی قبر ، در حال فاسد شدن و تجزیه شدن بودن . موریانه ها و مورچه ها ، عاشق جسم مرده من هستن 😢.

فلن خدافظی نمیکنم چون هنوز به مرحله تایید شدن و ایمان به مرگ روح قبل از مرگ جسم نرسیدم .

هنوز خودکشی نمیکنم . چون هنوز دلم میخواد خوب شم 😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔.

😔😔😔😔😔😔😔😔😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😔

Mr.M

چهارشنبه بیست و یکم تیر ۱۴۰۲ 7:50

اینجا intj_t وجود خارجی داره ؟

Mr.M

سه شنبه بیستم تیر ۱۴۰۲ 1:12

بچه ها قبلن یه سوالی ازتون پرسیده بودم ولی جوابی به اون سوال ندادید .

بذار یه بار دیگه بپرسم که سوال قدیمیمون ، جدید بشه .

سوالم اینه که :

اگر خانواده ای درآمد خیلی بالایی نداشته باشن و فقد درآمد خالص پدر خانواده خیلی پول برای بیمارستان روانی نداشته باشه و بچه اون زن و مرد ، احتیاج باشه بره بیمارستان روانی ، چطوری بدون استرس ، بچشون بره بیمارستان روانی که خانوادش که عامل مریضیشن ، فشار مالی بهشون نیاد ؟ بیمه چطور حساب می‌کنه ؟ چیکار کنیم دقیقا ؟ 🥲 بدون بیمه رو زده بود ماهی حدود ۵ میلیون تومن . خب این خیلی بده 😢. راهی نداره که بشه خیلی کمتر پول داد ؟ ینی مثلن دو میلیون در ماه یا حتی اگر شد ، کمتر 🥲.

🌹🌹🌹🌹🌹

سوال تموم شد . ادامه متن : 😅

من در حال حاضر ، مشکل افسردگی شدید دارم . شدید بودنش رو هم ، خودم میگم . البته روانپزشک هم ect نوشت . قبلن پیشنهادش رو داده بود . من قبول نکرده بودم . الان حدود یک سال از اون موقع میگذره . حاضرم همه چیمو بدم که خوب شم . مشکل افسردگی و تنهایی و غمگینی ، از دوران کودکی با من بوده . ولی دوران کودکی ، افسردگی خفیف بود . الان خیلی دارم اذیت میشم . دکتره میگه که مشکل اصلی من ، وسواسه . اگر وسواس نبود ، از دید دکتره ، افسردگی هم نداشتم. نمی‌دونم درست میگه یا نه ، ولی اینو می‌دونم که افسردگی ، حداقل ۵۰ درصدش بخاطر عوارض وسواسه .

حالم بده .

دختر عموم هم خونه مادربزرگمه و اونم افسردست . به من گفته بیشتر اینو . میگه میلم به غذا نمیره و حالت تهوع دارم و چند روزه که افسردگیم خیلی زیاد تر شده و تا حالا توی زندگیم اینطوری نبودم . به شدت هم تنهاست . نمی‌دونم از من تنها تر یا نه . ولی فک کنم از منم تنها تره . بنظرم حدود ۳۰ درصد از من هم تنها تره . ولی جوون تره . من ۲۲ سال و چند ماهمه . اون ۱۴ سال و چند ماه . هشت سال از من کوچیک تره و هنوز خلقیاتش ، تثبیت نهایی نشدن و راحت تر می‌تونه خوب شه. متاسفانه خیلی افسردست . البته توی افسردگی ، من وضعم خیلی وخیم تره و وقتی یه نفر می‌پرسه چته ، با تمام وجود گیج میشم و نمی‌دونم کدوم وری توضیح بدم . نمی‌دونم از کجا شروع کنم و به کجا برسم . هرکس یکی از ده مشکل اصلی منو داشت از پا در میومد. البته خودمم شاید با یه مشکل اصلی از بین ده مشکل ، شاید از پا در بیام چون آستانه تحملم خیلی کمتر از مشکلاتمه . در واقع اگر ده برابر بهتر بشم ، بازم سختمه که بتونم زندگی کنم :( . دیگه خسته شدم از ایموجی گریه . سعی میکنم خیلی به کار نبرم و بیشتر دو نقطه و پرانتز بذارم برای ابراز ناراحتی یا خوشحالی و اینا :) .

دختر عموم بهم گفت که استرسش قبلا خیلی زیاد بود و خودش خودسرانه ، پروپرانولول ۱۰ میلی رو گرفته بود و نصفش رو برای یک روز میخورد . ینی روزی پنج میلی گرم پروپرانولول . گفت خیلی روم تاثیر داشت و خیلی خوب شدم . من بهش گفتم که دارو هارو ، علی الخصوص داروهای روانپزشکی رو نباید خودسرانه بخوری چون اگر بخوان تاثیر بد بذارن و بهت نسازن ، بیشتر از انواع دیگه دارو ها ، میزنن حالتو میگیرن ! به هر حال ، اون که گوش نمی‌ده ولی من تیکه میندازم بهش به شوخی و حواسم هست که ناراحت نشه . من افسرده هارو میشناسم و می‌دونم چیکار کنم . البته ما فامیلامون ، البته پدر و مادر ها ، خیلی مذهبین ولی از نوع اسکلشون ! ینی فک میکنن خدارو میپرستن ولی شیطان پرستی بیش نیستن چون دیدن پیامبر این نیست که با زورگویی و اخم و تَخم و بد و بیراه و انتقام گیری بخوای کارتو جلو ببری که مثلن فوقش بچت یه روسری بندازه روی کلش ! وقتی مامان بزرگ و بابابزرگم مشغول کارای خودشون بودن (بابابزرگم خواب و مامانبزرگمم خواب یا بیرون از خونه ) ، اون روسری روی سرش نبود و حتی بغلش هم کردم که آروم شه. وقتی یه نفر افسردست ، چه می‌فهمه که اسلام و پیامبر چی گفتن؟ 🥲 یکیش خود من ! من اصلن برام مهم نیست که یه جنس مخالف رو بغل کنم و بوسش کنم . البته خیلی دوست دارم که توی بغل یه دوستی که ندارم و نمی‌شناسمش و فقد از نظر تئوری ساختمش (😅) بگیرم بخوابم . البته دختر . نه پسر ! از پسرا خیلی خوشم نمیاد برای دوست بودن . دلم میخواد با یه نفر درمورد هدفام حرف بزنم و بغلش کنم و گریه کنم برای افسردگی هام و بدی های مشکلات روانیم . الان یه لحظه چشمای خودمم توشون اشک جمع شد 🥲😁. چیز خاصی نمیخوام ولی ، ظاهراً چیز زیادی می‌خوام . الان حتی حال ندارم که با کسی دوست بشم . انرژیمو خیلی گرفتن . خدا لعنتشون کنه . هیچ کس رو تا حالا توی زندگیم از نزدیک ندیدم که شبیه من مهربون باشه درونش . فقد یه نفر مثل من مهربون بود . اونم نرگس کلباسی بود که توی اینستا دنبالش میکردم . اون خانومه ، توی آفریقا و مناطق محروم ایران ، خیلی به مردم بی پول و فقیر و سیل زده و آواره کمک کرده . اکثرا هم حمایت دولتی نشده . البته دولت که کلن کشکه . ایران دولت نداره. اون خانومه واقن خیلی خیلی خیلی مهربونه و من بخش زیادی از مهربون بودن رو از اون یاد گرفتم . خیلی دوستش دارم . خیلی گله و مهربون. البته شوهر کرده و الان هم بارداره:). من خیلی براش خوشحالم . راستی شوهرشم دکتره و خیلی هم مناطق محروم می‌ره و از این نظر ، شبیه همن . نیمه گمشده همو پیدا کردن . نرگس کلباسی می‌گفت که توی آمریکا که زندگی میکرد ، اون آقاعه که شوهرشه ، چند تا خیابون اون ور تر ، خونشون بوده !!!! توی کل آمریکا ، خونشون دقیقا در یک ایالت و یک منطقه خاص بوده و توی ایران هم ، همدیگرو میبینن و اتفاقا کارا و اخلاقشون هم شبیه همه . واقن دم خدا گرم که اونارو به هم رسونده . ولی اون خیلی خوشحاله و من خیلی ناراحت . فرقمون اینجاست . اون وقتی ناراحت میشه ، سریع گریه می‌کنه و به قول خودش ، با مسخره ترین چیز های ممکن هم گریش میگیره و دلش خیلی نازکه . من اگر جلوی فامیل گریه کنم ، تا منو نکشن ولم نمیکنن. حین کمک کردن میزنن ک...نمو پاره میکنن و جنازمم میندازن توی جوب آب ! نمیتونم ابراز گر باشم . محتاط بودنم رو خیلی زیاد کردن این آشغالا . خوش به حال نرگس خانم 🥲.

فردا زنگ میزنم برای الکتروشوک . سوالامو بپرسم از مسئولش .

سوالا اینان :

۱_هزینه هر جلسه الکتروشوک ، بدون بیمه و با بیمه تامین اجتماعی .

۲_هزینه ۶ جلسه ، با هزینه یکی دو جلسه ، تفاوتی هم داره ؟ ینی مثلن تعداد زیاد تر بشه ، میزان تخفیف خوردنش بیشتر نمیشه بخاطر هزینه های سنگین ؟

۳_چطوری باید وقت بگیرم ؟ چطوری باید حاضر شم توی بیمارستان ؟ تا چند ساعت قبل از ect باید چیزی نخورم ؟ آب هم نباید بخورم ؟ اگر آب رو میشه خورد ، منعی توی کم و زیاد خوردنش نداره؟

۴_عوارضش چیاست معمولا برای شمایی که اونجا کار میکنید ؟ حافظه بیمارا معمولا چقدر طول می‌کشه که بتونه مثل اولش بشه ؟ روانپزشکم گفت که روی هوش تاثیری نداره . درست میگه و توی عمل هم همینطوره؟ چون توی سایت های خارجی نسبتا معتبر ، درمورد کم شدن بهره هوشی می‌گفت . سردردش چقدر زیاده بعد از ect ؟ چقدر طول می‌کشه که سردردم خوب شه ؟ اگر حدود ۲۴ ساعت بکشه که کلن سردردم خوب شه و اگر سه روز در هفته برم ect ، در واقع سه روز هم سردرد خواهم داشت ؟ قابل تحملن سردرداش ؟

۵_میزان بهبودی برای منی که همزمان ، وسواس فکری شدید و عملی متوسط و افسردگی شدید چند ساله مقاوم به درمان دارویی و اضطرابی که خیلی کم شده ولی بازم میشه گفت زیاده و کندن پوست دست ، عصبی شدن با صداهای غذا خوردن و نوشیدن مایعات و تخمه شکستن دارم ، و درضمن خیالبافی های مثبت و آرامش دهندم ، خیلی خیلی زیادن و مرز های فوران رو رد کردن و توی دنیای واقعی تقریبا نیستم . اینا مشکلات اصلین . بهبودی توی ۶ جلسه ، برای یکی مثل من تقریبا چقدره ؟ (میانگین ، طبق بیمارای قبلی ) شما پیشبینی می‌کنید که چند جلسه بخوایم ؟

۶_میشه با وجود مشکل حافظه ای که پیش میاد ، درس هم خوند ؟ منظورم به حدود یک هفته بعد از آخرین جلسه ect هست .

۷_ پول جلسات رو میشه قسطی داد ؟ هر قسط چقدر ؟ فاصله قسط ها چقدره ؟

۸_با انجام ect میشه تاثیر خیلی زیادی روی معافیت سربازی گذاشت ؟ چون شاید از دانشگاه بخاطر مشروط شدن های زیاد ، اخراج شم و نتونم ادامه بدم و مجبور شم که دوباره کنکور بدم 😔. ولی چون سه بار پشت سر هم کنکور سراسری دادم که یه رشته معقول بیارم ، دفعه سومش ، از شانس ثبت نام دانشگاه پیام نور برای پیچوندن سربازی استفاده کردم و دیگه نمیتونم از این شانس استفاده کنم . برا همین اگر اخراج بشم ، مشمول میشم و منم اگر برم سربازی ، رک بگم بهتون ، واقن خودکشی میکنم . من حتی حال کارای خیلی ساده و عادی روزانه رو هم ندارم چه برسه به زندگی نسبتا سخت توی سربازی .

۹_آلرژی دارم / دندون خراب به عصب رسیده هم دارم . اینا مشکلی ایجاد نمیکنن ؟

همینا به ذهنم رسیدن . اگه چیزی یادم اومد اضافه میکنم بعدن .

خدافظ ❤️.

Mr.M

دوشنبه نوزدهم تیر ۱۴۰۲ 12:3

دوستی معمولی دختر و پسر ، خیلی خوبه بنظرم . البته بهترین کار نیست ولی حداقل خیلیم کار بدی نیست :) . مشکل پسرا و دخترایین که سو استفاده میکنن . پسرا دنبال بدن دختران که فقد کارشون راه بیفته و دخترام اکثرا دنبال پول و پله پسران . این وسط تعداد خیلی کمی هستن که دوست داشتنشون بدون سواستفادست و اگر جنس مخالف رو دوست داشته باشن و باهاش رل هم نزده باشن ، میتونن مهربون باشن حتی اگر منفعتی برای شخص مقابل نداشته باشن . من همیشه این آدمارو دوست داشتم و کسایی که بی دلیل خوب هستن . کسایی که دنبال خوبی دیگران نیستن که جبران کنن و از همون اول خوش رفتار هستن و منت هم نمیذارن برای کارای خوبشون . بخاطر زیبا بودن اون آدما بود ، که منم سعی کردم شبیهشون بشم . البته هنوز خیلی راه طولانی ای باقی مونده برای جلو رفتن .

🌹🌹🌹

خب ،

راستش این چند روز ، حالم یه جور خاصی شده . انگار قید زندگی رو یکم زدم . کار مهمی طی روز نمیکنم . فقد کارای معمولی ای که حداقل آدم حساب شدنه رو انجام میدم . ینی حموم + مسواک + ناخن گرفتن و شونه مو :/

حتی اشتهام کمه هنوز . حالم خوش نیست چون توی برزخ گیر کردم . به دانشگاه که فکر میکنم حالم گرفته میشه . دغدغه های کوچیک یه سریا ، بزرگ ترین مشکلات منه . رانندگی کردن ، درس خوندن ، کار کردن و .... . آخه چرا افسردگیم انقد زورش زیاده ؟ تف تو روح هرچی بیماری روانیه . بخدا وقتی یکی بیماری روانی داشته باشه ، شاید از نظر درک کردن ، نسبت به روانشناس و روانپزشک ، احساس همدلی بیشتری بکنم و بیشتر هم بدونم چی میخواد و با چی خوب میشه . 🥲

لطفن اگه این پست رو یه وقت خوندید و فرد غمیگین و یا استرسی یا وسواسی یا دارای هر مدل اختلال شخصیتی ای یا بیمار روانی ای پیش خودتون دارید ، این ملاحظه هارو بکنید تا هم اون فرد رو خوشحال کنید هم خدارو خوشحال کنید و هم زندگیتون سر و سامون بگیره و خودتون هم حس خوب بگیرید . اگر خلاف این کار هارو میکنید و بعد از روشن شدن حقیقت ، از کارتون دست نمیکشید و لجبازانه فرد بیمار رو اذیت میکنید ، امیدوارم تاوانش رو با با سرعت زیاد بعد از اذیت کردن اون فرد ، پس بدید و حسابی روح و روان خودتون هم خسته بشه :) 💔 . انسانیت سخته . ولی حیوان نبودن ، انقدرام سخت نیست :)

چیزایی که خیلی خوب یاد گرفتم اینا بودن :

۱_آدمایی که بیماری روانی دارن دو گروه هستن : کسایی که درک نشدن و حرفاشون شنیده نشدن و گوش شنوایی برای اونها نبود و بیمار شدن . و گروه دوم کسایین که بیماری ژنتیکی اختلال روانی دارن . این گروه هم درک نشدن ، وگرنه بیماریشون کش نمیومد و با همدلی و کمک های اطرافیان ، حالشون مث آدمای عادی میتونست بشه تقریبا .

۲_مشکلات روانی همه آدما با مهربونی قابل درمانه . مهربون بودن ، کار هزار تا فوت و فن روانشناسی رو پر می‌کنه . هرچند که فوت و فن های روانشناسی هم توشون مهربون بودن شاید لحاظ شه .

۳_گوش دادن به حرف آدما ، حتی اگر همراه با درک کردن نباشه ، می‌تونه تاثیر درک کردن رو داشته باشه . چون یه نفر ممکنه درک نکنه ، ولی با گوش کردن و شنیدن حرف ها ، راهکار های خوبی بده . هرچند که ممکنه احساس شخص مقابل رو نفهمه ، ولی حداقل شاید علم حل مشکلش رو داشته باشه . درضمن حتی اگر علمش هم نداشته باشه و فقط گوش بده ، کار بزرگی کرده از نظر من 😔.

۴_تنها نموندن و داشتن دوست ، میتونه مشکلات روانی رو به شدت قابل تحمل کنه . خیلی وقت ها وقتی پیش آدمایی هستیم که دوسشون داریم ، یادمون می‌ره که حالمون بده و چه آدم بدبختی هستیم 😢. بخاطر وجود بعضیا ، میشه خوشحال شد و تا یه زمانی ، خوشحال موند . جدا از خوشحال شدن و انرژی گرفتن ، ذهن آدم رو هم باز میکنن و باعث میشن به هدفمون فکر کنیم و برای زندگی کردن تلاش کنیم نه صرفا زنده موندن ! بعضیا لازم نیست کاری کنن . فقد کافیه وجود داشته باشن و اجازه بدن بغلشون کنیم . هرچند خیلی کمن و شاید برای من ، تقریبا وجود نداشته باشن .چون هم حالم خوش نیست و هم هرکسی به حال خوش من سازگار نیست :) . چه برسه به حال ناخوش 😂😂😢😢.

۵_یه مدل از مهربون بودن و درک کردن ، پیگیر کارهای شخص دارای اختلال روانی برای حل مشکلشه . ینی اینکه یه نفر بیاد کنار یه شخص افسرده بشینه و ازش سوال کنه که چیزی نمیخوای ؟ یا مثلا نمیخوای بغلت کنم ؟ یا مثلا غافلگیر کنه و بگه که من هیچ کاریت نداشتم . فقد دلم برات تنگ شده بود و گفتم بغلت کنم که هم خودم خوشحال شم هم تو یکم آروم شی 🥲. میشه با آدم هایی که مشکل روانی سختی دارن ، برنامه ریخت که چیکار کنن . برنامه ریختن باعث میشه روحیه بگیرن . چون روی کاغذ از نظر تئوری و با منطق تقریبی ، میفهمن که میشه طی فلان مدت ، اون همه کار رو به شکل خرد خرد انجام داد و فلان قدر حس بهتری بدست آورد .

۶_برای در اومدن از حالت بلاتکلیفی ، یکی از کار های خوب ، برنامه ریختن های سبکه . ینی کار های کوچیکی که همونارم اهمال کاری میکردیم رو انجام بدیم و بعد از انجام دادن ، یادداشت کنیم که انجام شد و مثلن یه تیک هم بزنیم . اینطوری دوتا اتفاق مهم میفته . هم بخاطر انجام دادن اون کار ، خوشحال میشیم یه کوچولو ، و هم این که انجام اون کار های کوچیک ، نتیجه های کوچیک مثبت دیگه ای در پی دارن . وقتی سود انجام کار های مثبت کوچیک ، روی هم تلبنار بشه و مدت زیادی کار های کوچیک زیادی رو انجام بدیم ، به خودمون میایم و میبینیم که کار کوچیکی که فکر نمی‌کردیم بشه منظم انجامش داد رو تونستیم به روتین زندگی تبدیل کنیم . ینی توی این حالت ، بلاتکلیفی رو ، غیر مستقیم با کارهای متفرقه مثبت حل کردیم . ینی انجام کار های کوچیک متفرقه ، برای رسیدن به نتیجه مثبتی که در ظاهر ، ارتباطی با کار های متفرقه نداره .

۷_پیدا کردن هدف زندگی ، مشکلات زندگی رو ساده تر می‌کنه . اگرم مشکلات زندگی خیلی بزرگ باشن ، داشتن هدف ، می‌تونه مارو زنده نگه داره و کاری کنه که خودکشی نکنیم . این وسط ، هم خودمون باید تلاش کنیم که به سمت پیدا کردن هدف و تلاش برای اون قدم برداریم ، و هم اطرافیانی رو انتخاب کنیم که تشویق کنن و طبق سلیقه شخصیشون ، اهداف مثبت مارو ، احمقانه جلوه ندن . درست مثل بعضی خانواده ها که یه سلیقه شخصی رو سعی میکنن به بچشون القا کنن که در نهایت ، حتی اگر یک درصد ، حرفشون اجرا بشه ، روح بچشون یه جای دیگه سیر می‌کنه و از دنیای واقعی به مرور فاصله میگیره و توی افکارش زندگی می‌کنه تا زندگی واقعی !

۸_وقتی یه نفر کلافست و خیلی اوضاعش وخیمه ، سیگار کشیدن یا نکشیدنش مهم نیست ! مهم اینه که زنده بمونه که در مرحله بعدی ، بخواد سیگار رو ترک کنه یا نکنه !! درمورد خودارضایی هم همینطور . درمورد گل کشیدن ، رابطه جنسی خارج چارچوب ، دوستی با جنس مخالف خارج چارچوب ، تیپ های عجیب و سلیقه های خیلی نا متعارف و مشروب های افراطی خوردن هم همینطور ! کاری که باید این آدما بکنن اینه که : یکم بهتر شن نسبت به وضعیتی که دارن و کار آسیب زننده رو کمتر انجام بدن و بعدش به کاراشون ادامه بدن و صرفا آسیب کمتری ببینن :) . کار دوم هم اینه که علت مشکلات رو یه کوچولو حل کنن . ولی لازم نیست که خیلی خودشونو بکشن . حتی یه میلی متر جلو رفتن ، باعث میشه که طی گذر زمانی که عموما به چشم نمیاد ، مسیر زیادی رو طی کنیم . ملاحظه کردن اطرافیان توی این مرحله ، تقریبا توی ایران ، وجود خارجی نداره!!!! توی کشور های پیشرفته و کشور هایی که نظام آموزشی خوبی دارن ، به سلامت روان دانش آموزا و دانش جو ها اهمیت زیادی داده میشه و توی این کارا به خانواده ها کمک زیادی میکنن و درضمن اعصاب خانواده ها هم عموما نسبت به ایران ، کمتر خرده !!!

۹_روتین های ورزش کردن و کتاب خوندن و مدیتیشن و قدم زدن (که یه جور ورزشه) و کارهای روتین زندگی عادی ، مثل مسواک زدن و ... رو به شکلی که بالاتر گفتم ، خیلی کم و کوچیک کوچیک انجام بدن . این کارایی که گفتم ، چند تا از مهم ترین روتین های زندگی هستن .

۱۰_اطلاعات بدست آورن درمورد منشأ بیماریش ، و شناخت بیماریش و آشنایی با راه های خاص درمانش ، و مطالعه کتاب هایی که به شناخت بیماریش کمک میکنن و اطلاعات اینترنتی ، باعث میشه که ریشه مشکل رو بیشتر بشناسه و به خودش بیشتر کمک کنه .

🌹🌹🌹

این چیزایی که گفتم ، خیلی تاثیر زیادی دارن و تقریبا شامل همه چی میشن . هرچند جزئیات و ایده دادن برای انجام هر کدوم از اونا ، دنیایی داره و خیلی سخته انجامشون . البته اوج سختی ، زمانیه که اطرافیان هم درکت نکنن و هم جلوی پیشرفت توی کارت رو بگیرن و نذارن پیشرفتی که داشتی ادامه داشته باشه . معمولا وقتی یه کار مثبت کوچیکی که میکنیم برای خودمون ، توسط دیگران دیده نمیشه و اتفاقا خیلی هم فشار روانی رو مثل قبل ادامه میدن ، تا جایی که قید زنده بودن رو ممکنه بزنیم ! واقن بعضی وقتا ، هیچ کاری نکردن و فقد زندگی عادی کردن ، از کاری کردن خیلی بهتره .چون وقتی کاری انجام بشه ، مطمئنا بخاطر شعور پایین اون شخص ، باعث ضرر های سگی میشه ! لطفن اگه کمک کردنمون باعث بدتر شدن حال اطرافیان میشه ، کمک نکنیم !! ولی کمک نکردن ، به معنی لج کردن و مخصوصا کمک نکردن توی هیچ زمینه ای ، نیست !!! ینی شاید که کمک به جزئیات ، نباید جزو برنامه های اون فرد احمق باشه ، ولی حداقل باید بذاره آروم توی حال خودش باشه ! نه اینکه مخصوصا کرم بریزه که اون فرد بیمار ، بیشتر از قبل اذیت شه.

Mr.M

جمعه شانزدهم تیر ۱۴۰۲ 0:0

اگر متن رو نمیخونید عیب نداره. فقد لطفن یه نگاه به قسمت فلش دار بزنید . یه کادری رو علامت گذاری کردم . فقد اون تیکه رو بخونید و اگر چیزی به ذهنتون رسید به من بگید که انجامش بدم. دوستتون دارم 💔

سلام :) . نمی‌خواستم خیلی وارد جزئیات بشم ولی شماها منو نمی‌شناسین بنابراین حتی لازم نیست توی پست رمز دار بگم .

امشب خونه ما دعوا بود . بین من و بابام . بابام می‌گفت چرا با مامانت نیومدی خونه و مامانت تنها اومده خونه ؟ تلتم که زدی روی سرت مث دخترا شدی باهمم میومدین دیگه ! برگشتم گفتم اینکه تل میزنم بخاطر اینه که دلم میخواد به تو ام هیچ ربطی نداره! (چند وقت بود که میگفت که آزادی هر جور خواستی لباس بپوشی چون بزرگ شدی ، ولی ماها کلن توی فامیل ازین تلا نمی‌زنیم چون شبیه دخترا می‌کنه آدمارو ، منم بنظرم اصلن خوشگلی نداره و زشت میشی ، ولی میل خودته هرجور خواستی میتونی تصمیم بگیری و ما هم دخالت نمیکنیم (گوه میخورد)).

ادامه حرف بهش گفتم خرید کرده بودیم ، خریدارو آوردم خونه ، چیزیم دستش نبود که قالش گذاشته باشم ! دلم خواست جلو تر بیام و دو نفری نیایم . تو نگران دو نفری اومدن مایی یا نگران اینکه یه عده بیکار بیان مخ زنتو بزنن ؟ (کسی مخ یه شخص حدود ۵۵ ساله رو نمیزنه که حتی آرایش نمیکنه و چادر هم سر می‌کنه . نه بخاطر حشری نبودن ، بلکه بخاطر اینکه جنده خوشگل و خوش کیفیت زیاده که خودشون پا بدن ! ) بهش گفتم نکنه شک داری که یکی مخشو بزنه یا بدزددش ؟ تو حتی به ننه باباتم شک داری . تو یه بیمار روانی شکاک پارانوئیدی هستی که به خواهر و مادرتم شک داری .

(این یارو که انگار بابام حساب میشه و تولید کننده من بوده ، به خاله هام و به عمم و زن عموهام و بیشتر پسرخاله هام و بعضاً پسر عمه هام هم شک داره که نکنه می‌خوان ما تیکه تیکه بشیم و بد خواه بودنشون در حد اینکه که می‌خوان ما بدبخت و گدا و بیچاره بشیم و خودشون پولدار و تحصیل کرده . درضمن به آدمای توی خیابون هم به شکل نامتعارف و روانپریشانه ای شک داره که همه می‌خوان مخ زنشو بزنن و نباید توی یه قسمت از محلمون که مغازه هاش زیادن بره چون آدم نااهل زیاده و میان اذیتش میکنن ! در حالیکه وقتی مریض میشه ، میگیره به تخمش و بی پدر مادر بودنش رو به منصه ظهور میرسونه !!! این یارو کسیه که بیشتر عمرش ( حدود ۵۰ سال) حتی نماز هم نمیخوند و الان که نماز میخونه موقع شروع نماز ، جاپاش رو محکم می‌کنه و با فشار دادن پاهاش روی زمین ، چک می‌کنه که راحتی لازم برای یه نماز تمام عیار در حد محمد مصطفی رو داره یا نه ولی حروم زاده بودنش وقتی گل می‌کنه بحث روسری و چادر بیاد وسط ! حتی مادرم نمیتونه بدون چادر بره بیرون و وقتی مهمون میاد خونمون ، باید حتما چادر داشته باشه. البته جدیدا منت گذاشته و لطف کرده گذاشته که تولید کننده ماده من ، با یه مانتوی خیلی خیلی گشاد در حد اوایل انقلاب بیاد توی جمع مهمونی ای که توی خونه هستش . شاشیدم توی دین شیطان پرستیت که هنوز فرق شیطان با خدارو حالیت نمیشه ولی توی جزئیات دین دخالت می‌کنی . شاشیدم توی طرز فکرت و جسمت و روحت و تمام تاثیرات وجودیت روی محیط. )

به بحث برگردیم . خلاصه بحث بالا گرفت و به شکل روانپریشانه ای ، شروع کرد به ادا دراوردن من ! با ادا دراوردن جوابمو میداد و صدای جفتمون با داد زدن بود . منظورم از ادا درآوردن اینه که جواب حرفامو میداد ولی با داد زدن و ادا در آوردن . بحث انقدر بالا گرفت که دلم میخواست دماغشو خرد کنم و بزنمش . مولد ماده ، شد کاسه داغ تر از آش و شروع کرد به خودزنی . ینی با دستاش میزد توی صورتش و مث گاومیش ها هم گریه میکرد و هم میزد توی صورتش . کسی که خودش مشکل روانی داشته و شوهرشم مشکل روانی داره و با یه خریت مثال زدنی باهم ازدواج کردن و با بالا گرفتن اختلافاتشون پیش روانشناس و روانپزشک نرفتن و پیگیر درمان اختلالات روانیشون نشدن فقد بخاطر اینکه اسم روانشناس و علی الخصوص روانپزشک به اونا اصابت نکنه و بین فامیل دوزاریشون بی آبرو نشن ، درمان نشدن و مشکلات رو تلنبار کردن و من هم بیمار کردن و با وجود تلاش های چند هزار تاییم برای تداوم مطالعه که همشون به شکست کامل منجر شدن ، نتونستم خودمو نگه دارم و مشکلات خیلی زیادی گریبان گیرم شد .

با این انزوا و با این دعواهای توی خانواده و قطع ارتباط طولانی مدتم با خانواده و نزدیک نشدنم به فامیل بخاطر اثبات نشدن روانپریش بودن پدر و مادر و تصور سالم بودن اونها و بیمار روانی بودن من ، هیچ کاری نمیتونم بکنم از جانب خودم به صورت مستقیم و حتی غیر مستقیم هم کار خاصی نمیشه کرد . البته بیمار هستم ولی هم قبول دارم و هم بیمار بزرگ شدم و متاسفانه محیط روی روانم چیره شد ، و همه فامیل و تولید کننده های کن ، همشون فاز مسخره کردن منو ورداشتن و اصلن مهم نیست که چی میگم یا آیه قرآن میخونم یا حرف های شیطان پرستانه میزنم ! مهم اینه که اون حرف هارو من دارم میزنم . کسی که زیر بار حرف زور نمیره . کسی که برده اونها نیست و باهاشون در حد خودشون برخورد می‌کنه نه در حد اون پادشاه دانشمند پزشک متخصصی که توی ذهنشون از خودشون ساختن و توقع دارن ماهم طبق تصوراتشون باهاشون برخورد کنیم . اونها دنبال سود خودشون و بالا بردن خودشون و ول کردن بقیه ، البته با سیاست های خاص خودشون هستن . در واقع ، کمک کردن ما ، وظیفس و کمک کردن اونها توی هر مسئله ای ، منت گذاشتن اونها بر روی سر ماست ! این اتفاق حتی توی خانواده منم میفته و هرکار مثبتی که بکنم ، وظیفس ، ولی هر تری که این دوتا بزنن روی کلم و اطاعت از اون مدفوع فرود اومده بر روی کلم ، واجب و از دستورات خداوند متعال و محمد مصطفی هستش ! بخدا اگر پیامبر جسمش زنده بود و اینا رو با جسم زنده میدید ، لعنتشون میکرد و وعده جهنم میداد بهشون .

الان که این حرفارو زدم ، آروم شدم و اگه از نزدیک منو میدیدید ، می‌گفتین که تو سالمی ولی حال مادرت بده ، پس حق با اونه . چون زجر کشیده تر از تو هست ! ولی آیا از درونم هم خبر دارید ، آدمای بی دین و ایمان ؟ ارزش یه خداناباور بعضی وقت ها از یه مسلمان نما خیلی بیشتره . بعضی وقت ها وجدان خداناباور ها ، خیلی بیشتر از به ظاهر مسلمان شده هاست ! کسایی که از نوزادی مسلمان بودن ولی فقد شیطان پرست بزرگ شدن . لطفن از روی ظاهر کسیو قضاوت نکنید . خودستایی خیلی بده و نفرت انگیز ، و من توی هیچ پستی ، مستقیما به خودم نگفتم که باهوش هستم چون ممکنه یه نفر خوشش نیاد یا دلش بشکنه که چرا چندتا دونه نورون و سیناپس بیشتر نداره یا فک کنه من بخاطر هوش نسبی ، زندگیم خیلی رو به راهه و بخاطر این موضوع هم ، دلش بشکنه و من برخلاف ظاهرم ، از به صورت اتفاقی شکستن دل بقیه خیلی بدم میاد و دل خودم خیلی بیشتر می‌شکنه . داشتم میگفتم .... من توی هیچ پستی نگفتم که باهوش هستم ولی واقعیتی که شاید یکی دو نفرتون هم بدونید یا شاید کسی ندونه و همه فکر کنن نادان و احمق هستم ، اینه که واقن خیلی خلاق هستم . رگه های خلاقیت ، با وجود افسردگی و وسواس و انواع اضطراب ها و حتی md ، هنوز توی من دیده میشه و من به خاطر هموناست که می‌خوام زنده بمونم . می‌دونم که اگر زنده بمونم ، میتونم روانپزشک خوبی بشم چون میتونم آدمارو درک کنم (ترجیحا اگر افسردگیم اوج نگرفته باشه و بدونم شخص مقابلم جنبه مهربون شدنم رو داره و فکر نمیکنه که قراره بهش تعرض کنم ) . من خیلی صفحات باز شده ای دارم که درمورد روانشناسی یا پزشکی هست و دلم میخواد قسمتای مربوط به روانپزشکی رو خیلی حرفه ای بخونم و حتی برای بیمارا دارو درست کنم (به کمک داروساز ها . چون خودم نمیتونم تکی این کارو بکنم ولی میتونم سهم بزرگی توی جلوبردن کار داشته باشم ) . ولی با وضع فعلیم ، چیکار کنم ؟ توکل ؟ بله توکل باید کرد ، به شرطی که معنی توکل رو بدونیم. توکل یعنی امیدوارانه تلاش کن . ینی بدون خدا کمک می‌کنه و تو ام زحماتت بی نتیجه نمیمونه به شرطی که تلاش کنی . حالا وقتی افسرده و ناکارآمد باشیم و کسی هم به دادمون نرسه ، باید چیکار کنیم ؟ منتظر ظهور امام زمان بمونیم ؟ خر باشیم و فقد علافانه وقت بگذرونیم ؟

سوالم از شمایی که این مطلب رو خوندین اینه :

👇👇👇👇👇

من با توجه به خانواده ای که مادر خانواده اختلال وسواسی جبری و اضطراب و پدر خانواده اختلال شخصیت پارانویید و اضطراب و وسواس فکری داره ، و این اختلال ها ، زیادتر نباشن کمتر نیستن ، چیکار باید بکنم و کجا میتونم برم ؟

من اگر از دانشگاه انصراف بدم ، باید برم سربازی و با این حال و تیپ شخصیتیم ، برم سربازی ، خودکشی هم نکنم ، یه بیمار بالفطره میشم که علم پزشکی نمیتونه درمانش کنه حتی با شوک الکتریکی . اگر انصراف ندم ، ممکنه این ترم حتی اخراج هم بشم چون چهارمین ترمه که ممکنه مشروط شم و اخراج شدنم می‌تونه تضمینی بشه . اگر هم اخراج بشم ، باید برم سربازی و اتفاقاتی که گفتم پیش میان .

چطوری زنده بمونم ؟

من زیر نظر دولت یا کمیته امام و کوفت و زهر مارای دیگه نمیتونم رایگان برم بیمارستان روانی ؟ من آرزوم اینه که برم بیمارستان روانی . چطوری برم ؟! من حتی میتونم دیوانه خطاب شم و منفور باشم ولی حداقل باید جایی باشم که کسی منو جر نده با حرف هاش و مغزم رو پاره نکنه با کنایه هاش و رفتار هاش . میتونم پزشکی بیارم و یا این رشته رو اگر اخراج نشدم ادامه بدم ، ولی می‌خوام خانوادم رو نبینم و فامیل رو نبینم و باهاشون زندگی نکنم . پول هم نداریم خونه بگیرم . خودمم کار آمد نیستم که بتونم کار مفیدی بکنم بجز درس خوندن که برام ساده ترین کاره که همونم با توجه به شرایط قادر به انجامش نیستم .

کجا برم که منو نگه دارن؟ کسی آدم نمی‌خواد بخره ؟ 💔

👆👆👆👆👆👆👆

خدایا لطفن منو آتیش بزن و با بهترین روش ، مردنم رو عقب بنداز که با درد بمیرم و جون بدم ، ولی زندگیمو اینطوری نذار . نمی‌دونم از جون من چی میخوای ؟ ولی لطفن اذیت نکن منو . اگر نمیخوای راه کار آمد بذاری جلوی پام ، لطفن حداقل اذیتم نکن . به اون محمدت من انقدرام نفرت انگیز نیستم که اینجوری می‌کنی . الان داری چیکار می‌کنی ؟ داری ظرفارو میشوری و صدامو نمی‌شنوی ؟ 🥲 ظرفارو بشور . تو ام منو حیوون میبینی . فدای سرت . مثل همیشه راحت باش 💔.

Mr.M

دوشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۲ 2:14

این ترم اخراج میشم . الان یک ساعته گریه میکنم و توی اینترنت پیگیر روشی که دکتره یک سال پیش گفت هستم . ینی الکتروشوک درمانی . احتمالا توی بیمارستان برم و با دستگاه آر تی ام اس این کارو نکنم چون طول می‌کشه .

مشکل قدیمی و همیشگی من هم پابرجاست . یعنی سربازی . شاید سربازی رو با پولی که بعد درمان شدن توسط الکتروشوک درآوردم بخرم . بعدش برم کنکور بدم و ... 😢

راه دوم هم داریم . راه دوم بستری شدن چند روزه توی بیمارستان روانیه که یه پرونده درست شه که بتونم معاف شم . ولی بیمارستان روانی خرج داره و درضمن بعدش چطوری می‌خوام افسردگی رو درمان کنم بدون الکتروشوک ؟

فک کنم چاره ای نیست بجز راه اول . ینی الکتروشوک و خرید سربازی . البته نمی‌دونم سربازی رو میشه خرید یا نه . اگر میشد که میخرم . اگرم نمیشد .... 😢

اگر نمیشد ، میرم بیمارستان روانی و پرونده درست میکنم که بتونم باهاش سربازی نرم و توی اون دوران بیمارستان روانی هم ، درس میخونم . دور از خانواده . دور از تنش . دور از آسیب .

Mr.M

دوشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۲ 0:34

الان ساعت دوازده و ربعه که می‌خوام این پست رو بنویسم .

حالم خوش نیست . دلم گرفته و احساس تنهایی میکنم . احساس افسردگی میکنم . احساس سنگینی میکنم و انگار یه بغضی ته گلومه که میخواد منجر به گریه بشه ولی نمیشه چون اعصابم خرده و توانایی گریه ندارم . گردنم پشتش درد می‌کنه . بخاطر خوابیدن زیاد توی این دو روزه . بالشتی که زیر سرم میذاشتم کوتاه بود و رید یه استخون ستون فقراتم .

صبح ساعت هشت و نیم ، امتحان مکانیک سیالات و اقتصاد مهندسی دارم و این در حالیه که از زندگی ، هیچی نمیخوام جز اینکه زنده موندن ، ولم کنه . از خدا خوشم نمیاد دیگه . خستم کرده با کارای ضد و نقیضش . خب اگه میخوای بکشی ، چرا فکر می‌کنی ؟ اگر میخوای زنده بمونم ، چرا نگاه می‌کنی ؟ اگه قراره با تلاش خودم به جایی برسم و تو مسئول نگاه کردنی ، پس چرا وجود داری ؟ برای قشنگی وجود داری ؟ برای وجود داشتنِ بقیه وجود داری ؟ به همه کمک می‌کنی ، به منم کمک می‌کنی :) . خود خدا هم سر کارم گذاشته و میخواد انتقام گناهی که بقیه با من کردن رو از من بگیره . انتقام اذیت های فامیل ، انتقام اذیت های خانواده ، انتقام تهمت های دانشگاهی ها ، انتقام افسردگیم ، انتقام وسواسم ، انتقام توی هپروت بودنم ، انتقام همه بیماری های روانیم ، چه ژنتیکی ، چه محیطی هایی که نتیجه پاره شدن بودن . انتقام تنهایی هام و گریه هام ، انتقام پنجاه هزار تقلایی که برای بودن کردم ، انتقام اینکه خوب موندم و رابطه نزدیک با دخترای هرزه نداشتم و انتقام دوستی نداشتنم و دوست داشته نشدنم و قلب شکسته ام و گریه های پنهانی یک ساعته قدیمم که به صبح و ظهر ها هم کشیده بود ! انتقام ساده بودنم و وابسته شدن ناشی از تنهاییم ، انتقام بهتر کار کردن مغزم نسبت به اطرافیانی که همشون خنگ بودن و منو اذیت میکردن که از من هیچ خوشی ای نبینن ، انتقام تلاش هام برای تغییر ، انتقام برنامه هام و اجرا نشدن هاشون که بخاطر افسردگی بود ، انتقام آدم بودن و خوب بودن و خوب فکر کردن و انسانیت رو از من بگیر . منو بکش خدای مهربونم . خیلی گلی ، ولی من ازت چیزی نمیخوام . فقد منو بکش و هرجایی که دلت خواست بنداز . اگر دلت خواست ، بنداز توی جهنم که بیشتر خوشت بیاد و اگرم نه ، توی یه جنگل درخت دار رهام کن و به کارای دیگت برس و وقتت رو با امثال من هدر نده . تو خدای آدمای افسرده نیستی . آدمای افسرده نمیتونن قرآن بخونن ، نمیتونن نماز مستمر بخونن ، نمیتونن دعاهای کت و کلفت بخونن که بخواد انشالله معجزه بشه که البته همونم بگیر نگیر داره و ناز کردن هات خیلی دیدنیه :) . تو منو میخوای بخاطر این که سعی میکنم دیگران رو اذیت نکنم و همرو دوست داشته باشم و دشمن هامو دوست خودم بکنم ، بکشی . تو منو به چشم یه حیوون نگاه می‌کنی . دیگه نمیخوام بهت فکر کنم . از تو فقد عذابت به من رسیده و کمک هایی که برای نفس کشیدن و نمردن بوده تا کمک به حل مشکل .

Mr.M

دوشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۲ 0:12

دیگه نمیخوام اسمت رو ببینم . عکسای خودت و عکسای مرتبط با خودت و پیجت رو پاک کردم . ۱۶۶ تا بودن . همه رو پاک کردم به صورت کامل از گوشی .

گفته بودم که پاک کردن عکس ، ینی پایان همه چی . امیدوارم از ذهنم پاک بشی . امیدوارم حواسم جمع بشه و خر نمونم .

خیلی اعصابم خورده . دیگه اینجا نیا . اگرم اومدی ، توقع حرف زدن نداشته باش .

خدافظ نامرد . دیگه سر کار تو نمیمونم .

موفق باشی . اگرم نگران حلال کردن بودی ، من هیچ طلبی ازت ندارم و امیدوارم تو ام بدی های منو ببخشی .

Mr.M

شنبه دهم تیر ۱۴۰۲ 18:18

سلام بچه ها . گفتم بیام یکم درمورد این ساعات که میگذرونم حرف بزنم .

امروز قرار بود برم دکتر . گفتم مامانمم بیاد که شاید یکم از حیوانیت در بیاد جلوی اون دکتره . شاید آدم شه . شاید اهلی شه. شاید انسان شه. ولی آلرژیش زیاد شده بود و خوابیده بود و وقتی هم که بیدار شد باز هم آلرژیش زیاد بود و گفت خودت برو . منم چیزی نگفتم و نرفتم و خوابیدم .

از صبح تا این ثانیه ، با فحش و لعنت های درونی به پدر و مادر سادیسمیم دارم طی میکنم و از فرط کلافگی نمیتونم کاری بکنم و سیاهی کل قلبم رو گرفته . کسایی که این حالات رو واقن تجربه کرده باشن میدونن که خیلی سخته و هر ثانیه ، مثل یک روز میمونه . خب اول درمورد نمره ها بذارید صحبت کنیم :

نمره هایی که اومدن :

بهداشت پرتوها : ۱۰

اندیشه اسلامی ۲ : ۶

ریاضی ۲ : ؟ (احتمالا ۱۵ اینطورا )

مکانیک سیالات : ؟

اقتصاد مهندسی : ؟

تاریخ تحلیلی صدر اسلام : ؟

بهداشت پرتوها بخیر گذشت ولی اندیشه اسلامی ای که ۲۰ تا تست داده بود ، با اینکه مطمئن جواب دادم همرو و اینکه نمره منفی نداشت ، ۶ شدم . ینی ۱۴ تا غلط . چطور ممکنه ؟ یک کلمه هم نخونده بودم ولی از قسمت های فلسفی سوال نداده بود و بیشتر گیر داده بود به هدف رسالت پیامبر و اینا . من این موضوعات رو توی دبیرستان خونده بودم و دینیمم خوب میزدم و انگار که همه سوالا از اون دوران بود ولی غلط هام بیش از حد زیاد بودن . توی قسمت اعتراض نوشتم که اگه ممکنه یه بار هم دستی صحیح کنید طبق ورق سوالی که داشتم . (چون سوالای همه باهم جابجا بود .) نمی‌دونم واقن این همه غلط داشتم یا اشتباهی رخ داده و پاسخنامم بر حسب ترتیب سوالای یکی دیگه صحیح شده ؟.

به هر حال اندیشه اسلامی معمولا یه نمره به همه میده و درضمن ، توی کلاس یه نفر ۵ شده بود و یکی ۶ و یکی هم ۹ ! بقیه هم نگفتن بجز دو نفر که یکی ۱۷ و یکی ۱۸ شده بود . نمره های پایین کم نبودن و شاید مشکلی توی صحیح کردن پیش اومده . چون دستی صحیح نمیکنن .

با فرض نمره اندیشه ۷ ، و نمره ۱۰ بهداشت پرتوها و ۱۵ ریاضی حداقل نمره هایی که باید بگیرم ، اینجورین تقریبا :

حداقل هر کدوم از سه درس مکانیک سیالات و اقتصاد و تاریخ ، ۱۳ باید بشن . اگر هر سه ، ۱۳ بشن ، معدلم میشه ۱۲/۰۷ . دوازده و هفت صدم . این حداقل حالت ممکن هست .

مکانیک رو میتونم ۱۵ بشم . اقتصاد رو هم میتونم ۱۵ بشم و تاریخ رو هم میتونم ۱۶ بگیرم تقریبا . اینجوری معدلم میشه : ۱۳/۱۵ . سیزده و پونزده صدم .

چشمام خستن از بس خوابیدم و گردنم هم درد میکنه . واقعیتش وقتی زیاد میخوابم ، گردنم درد میگیره پشتش . ینی الان وقتی گردنم رو خم میکنم به سمت جلو ، درد میگیره . نمی‌دونم چیکار کنم و از کجا شروع کنم . بنظرم اول اون تکلیفارو بفرستم که حداقل نصف نمرشونو بدن . جوابارو دارم آخه . دو ساعت هم تا ساعت دوازده شب مکانیک سیالات بخونم .

ینی شنبه : ۲ ساعت

یکشنبه : ۹ ساعت

دوشنبه صبح زود (دوازده شب به بعد) قبل امتحان : ۴ ساعت .

پونزده ساعت میشه خوند حداکثر .

۸ ساعتشو اگه مکانیک سیالات بخونم و ۷ ساعت اقتصاد ، بد نیست .

فردا اگه بتونیم بریم دکتر هم بد نیست . چون اگه فردا نریم ، پس فردا هم نمی‌تونیم بریم چون روز امتحان ، وقتم گرفته میشه و امتحان فرداشو نمیتونم بخونم . بنابراین شبش باید تا صبح بیدار بمونم و صبح سه شنبه برم امتحان تاریخ بدم و بعدش بیام خونه . خب اون موقع جون ندارم که برم دکتر ! در این صورت ، می‌ره تا چهار شنبه .چهارشنبه اگر نرم دکتر ، پنجشنبه هم نمیتونم برم چون پنجشنبه باید برم لابراتوار برای ناهار و تداخل پیدا می‌کنه با تایم کاری دکتره .

پس یا فردا ، یا چهارشنبه و من چند روزه ویاس ندارم و واجبه برم نسخشو بگیرم از دکتره .

Mr.M

دوشنبه پنجم تیر ۱۴۰۲ 1:27

سلام دوستان .

حالم بد نیست خیلی . الان میشه گفت معمولی هستم .

باید سنگ شم . محکم در رفتار و محکم و سخت در قلب .

نمی‌دونم چه سرنوشتی برام پیش میاد ، ولی نمیذارم بد رقم بخوره .

شنبه صبح که راه افتاده بودم ، چشمام خسته بودن با وجود نسکافه ای که خورده بودم . یکم احساس حالت تهوع داشتم که بخاطر کلافگی نخوابیدن بود . استرس امتحان هم داشتم که بر حالت تهوع اضافه کرده بود . نمیتونستم کاری بکنم و فقد آهنگ گوش میکردم و استرسم بخاطر کاری نکردن بیشتر میشد و در نتیجه حالت تهوع رو بیشتر حس میکردم و همچنین احساس کلافگی رو . توی مترو گریم گرفته بود ولی آروم گریه میکردم که جلب توجه نشه و سعی میکردم که ذهنم رو آروم کنم ، ولی کلافه بودم و نمیشد . واقن میخواستم بمیرم و خواسته قلبیم توی اون لحظه ، مردن بود ولی نمردم. موقع برگشت ، خوابم گرفته بود شدید ولی حالت تهوعم بهتر شده بود . یکم از سریال ونزدی رو دیدم و بهتر شدم . وقتی رسیدم خونه ، خوابیدم و حس خستگی از بدنم بیرون رفت .

نمی‌دونم شنبه چطور گذشت ! انقدر حالم بد بود که وقتی الان به روز شنبه نگاه میکنم ، حالم بد میشه و تعجب میکنم که چطور تونستم نمیرم و چطور تصمیمی به برگشت به خونه نگرفتم ! چون واقعیتش دلم میخواست برگردم و امتحانو ول کنم ! ولی همینجوری گفتم بذار برم . چیزی نمیشه . باید تحمل کرد ، باید ساخت ، باید با شرایط سازش کرد ..... خلاصه خیلی سخت گذشت اون موقع .

یکشنبه هم تعریفی نداشت و بخاطر ویاس نداشتن ، خواب آلوده بودم . باید برای پنجشنبه وقت بگیرم . ینی روز بعد از امتحان جبرانی ریاضی .

بهتره به گذشته فکر نکرد چون سوژه افسرده کننده ، توی زمان حال هم هست و احتیاجی به دنده عقب رفتن و جست و جوی بدبختی نیست .

فایل های پی دی اف یا ورد میکروب شناسی عمومی و میکروب شناسی محیط رو برداشتم و شماره گذاری و نام گذاری هم کردم . شیمی هارم می‌خوام بردارم دانلود کنم . هم شیمی عمومی و هم شیمی محیط رو ببینم یارو چیکار کرده و فیلم داده یا جزوه به بچه ها . برای تابستون عقب افتادگی هارو جبران کنم و استاد هارو حیرت زده کنم چون نمیخوام فکر بد بکنن درموردم . حداقل اونا پشتمو خالی نکنن . البته لازمه این اتفاقات تابستون ، مشروط نشدن این ترمه .

ریاضی + مکانیک سیالات + اقتصاد مهندسی + تاریخ تحلیلی موندن . اندیشه و بهداشت پرتوها گذشتن و نیازی به فکر کردن ندارن حتی اگه خراب کرده باشم . البته ریاضیم داده بودم ولی لطف کردن که گذاشتن دوباره امتحان بدم روز چهارشنبه این هفته .

ریاضی : 17 . مکانیک سیالات : 18 . اقتصاد مهندسی : 16 (با حساب تاثیر منفی ارسال تکالیف) . تاریخ تحلیلی : 18 . حساب کردم با احتساب نمره تقریبی اندیشه و بهداشت پرتوها و این نمره های تقریبی گذاشته شده ، میشم 15.61 . ینی سه و نیم نمره از 12 بیشتر . فقد یه پشتکار و یه قلب سنگ میخواد .

Mr.M

جمعه دوم تیر ۱۴۰۲ 21:32

ریاضیو خراب کردم امتحانشو .

اندیشه اسلامی ۲ رو هم نخوندم ولی امتحانش از شانسم ، خیلی ارتباط داشت با سوالات کنکور و من اون قسمت هارو خونده بودم و سر کلاس هم به حرفای استادش گوش کرده بودم . حداقل نصف هاشو در مجموع ! و تونستم بجز یکی دو سوال ، بقیه سوال هارو تقریبا مطمئن بزنم ، هرچند که استادش خیلی مارمولکه و نکته انحرافی کم نداره توی تست ها ! بیست تست بود . من نزدیک ده دقیقه دیر تر شروع کردم چون دیرتر رسیدم ولی بهم مهلت دادن و پنج دقیقه بیشتر نشستم و هم سوالات رو دوره کردم و غلط گیری کردم ، و سوالات رو حساب کردم که چند نمره میتونم از توشون بکشم بیرون :) . مجموعا اندیشه اسلامی رو نمیفتم انشالله.

بعد از امتحان اندیشه اسلامی ، رفتم لابراتوار پیش پسرخاله هام . چون قرار بود یکیشون ناهار بده . ناهارو خوردم و دو سه ساعت هم بعد از ناهار موندم .

در حین بودن توی لابراتوار ، نماینده کلاس ترم دو ، بهم پیام داد که استاد ریاضی ، قبول کرده که ازت یه امتحان جبرانی بگیره . فقد با آموزش باید هماهنگ کنی . ««« من واقعیتش به نماینده گفتم که به استاد بگه که امتحانو خراب کردم و تاثیرش زیاده توی معدلم . اگه ممکنه ، از قول من ازشون خواهش کنید که بذارن یه امتحان دیگه بدم 😢. فک نمی‌کردم که قبول کنه استادش . ولی قبول کرد . »»»

روز چهارشنبه که از لابراتوار برگشتم خونه ، خیلی خوشحال بودم . ولی شب رسیدم خونه و خیلی خسته بودم چون شب قبل امتحان اندیشه نخوابیده بودم و تا فردا شبش هم بیدار بودم ! ینی حدود یک روز و نیم .پس گرفتم خوابیدم.

پنجشنبه روزش از نوع سرزمین عجایب بود ! نمی‌دونم توش چه اتفاقاتی افتاد ولی نخوندم ! واقن به وجود خودم شک کردم ! انگار که ذهنم دست خودم نیست بعضی وقت ها ، چون زمان رو یه طوری از دست میدم ، که خودم هم برگام می‌ریزه .

امروز جمعه ، روند پنجشنبه ادامه داشت علی الخصوص این که ویاس هم تموم شده بود و خوابم گرفته بود بخاطر این موضوع ! پنجشنبه هم ویاس تموم شده بود . در واقع ، روز امتحان که چهارشنبه بود ، آخرین ویاس خورده شد .

خلاصه جمعه هم خیلی هرز رفت و تا ظهر بیکار بودم و یا دراز کشیده بودم و یا خواب بودم و یا با گوشی ور میرفتم . جالبیش اینجاست که صبح زود بیدار شدم و صبحانه خوردم و منتظر بودم که تایم مطالعه یکم نزدیک شه که شروع کنم . ولی خوابیدم و شروع نکردم !

سرتون رو درد نیارم . تا الان کار کش اومد و تازه می‌خوام شروع کنم و شب نمیخوابم . با نسکافه خیلی راحت میتونم نخوابم . فردا قبل حرکت هم ، نسکافه میخورم . البته شاید هم توی متروی بین شهری نسکافه رو بخورم که خیلی بعیده .

درس بهداشت پرتوها رو ، تا یه جایی قبلا خونده بودم و متوجه شدم که سختی خاصی برای من نداره و فقد مشکل کمبود وقت خواهم داشت اگر بخوام مشکلی داشته باشم .

حدود ۶۸ صفحه باید بخونم . ۳۲ صفحه از جزوه خودم و ۳۶ صفحه از جزوه یه دختر خانوم که قبلا بهداشت پرتوها داشته و کل کلاس از جزوه اون قراره جلسات آخر رو بخونن . ماجرا از این قراره که جلسات برگزار شده ، ناقص موند و استادش گفت که خودتون ادامه رو بخونید ! ادامه رو اگر می‌خواستیم بخونیم ، باید جزوه انگلیسیش رو ترجمه میکردیم و بعدش چیزی که قرار بود نفهمیم رو میخوندیم ! ولی از جزوه این خانومه می‌خونیم چون خیلی کامله ! بدیش هم ب همینه که نمیدونیم کجاش مهمه و کجاش مهم نیست !

عیب نداره . میخونم . حرف مفت هم نمیزنم درمورد سختی کار .

از امروز تا حدود پنجشنبه یا جمعه هفته بعد ، درمورد درس های دانشگاه و مطالعه هام چیزی نمیگم . در واقع تمرکزم روی نگفتن ساعت مطالعس چون وقتی برنامه هامو میگم ، بهشون عمل نمیکنم ! دلیلش یکم پیچیدس ولی از نظر روانشناسی هم چک کردم و فهمیدم که درسته . ینی گفتن هدف ، از انجام هدف توسط شخص ، میکاهد !

درمورد چیز های دیگه باهم حرف خواهیم زد . ولی امشب شب سختیه . باید طاقت بیارم و آینده سختی که خود خواسته قراره برم سمتش رو تجسم کنم و امید بگیرم از اینکه اگر الان عادت کنم ، بعدن اذیت نمیشم و این یه روند در مسیر رسیدن به خواسته نهایی هست .

بسه !

من فلن برم . خدافظ 🌹.

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم