پس قطعاً با هر سختی ، آسانی است . قطعاً با هر سختی آسانی است .
دلم گرفته . نسکافه خوردم و انرژی گرفتم ولی کلافه ام و پشت میز مطالعه بالش گذاشتم و گرفتم دراز کشیدم 🤦 . امروز صبح ، زود بیدار شدم ولی حال نداشتم صبحانه بخورم و بعدش ظرفهای کثیفم رو بشورم ، برا همین روی آوردم به یکی از چیپس هایی که بابام آورده بود و سرکه ای رو انتخاب کردم و خوردم 🤦🤦 . ظهر هم میخواستم چیزی نخورم ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم چون روحیه نداشتم و تا قبل ناهار همش میخوابیدم از بی حوصلگی 🤦🤦🤦 . بعد از ناهار نسکافه خوردم که خوابم بپره و انرژی مثبت بگیرم ولی انرژی مثبت خوبی نگرفتم و بنظرم دوتا دلیل داشت : ۱_ تکرارِ نسکافه خوردنِ روزانه ( روزی یه بار ) ۲_ خوندن وبلاگ یه پسر تنهایی که هم خودش افسرده بود و هم رفیقش توی دوران تحصیل هنرستان خودکشی کرده بود و فوت شده بود . خودمو توی وبلاگش میدیدم و دلم به حال گروهی که شبیه منن میسوخت .
خدایا ، به همه کسایی که مشکل روانی دارن لطفاً کمک کن . آدمِ به درد بخوری نیستم برای دعا کردن . اگه به درد بخور بودم تو بهم کمک کرده بودی ! ولی وظیفهٔ خودم میدونم که براشون از تو کمک بخوام . شاید منو جزو آمارِ آدما حساب کنی :) .
امروز بعد از ظهر با مامانم رفتیم خونه عمم برای عیادت پسر عمم که پاشو عمل کرده . یکی از رباط صلیبی هاش پاره شده بود و مینیسک پاش هم فک کنم یکم داغون شده بود . به هر حال من خیلی سر در نمیارم که چه اتفاقاتی افتاده ، هرچند که پسر عمم برام تعریف کرد . میگفت از دو قسمت از پاک که نشونشون داد استخون جدا کردن و باهاش یه چیزی شبیه رباطِ جدید درست کردن 🤔 . نمیدونم درست شنیدم یا نه . پاشم نشون داد و خیلی صحنه جالبی بود . از پنج قسمت ، پاشو سوراخ کرده بودن که همه سوراخ ها توی حوالی زانو بودن . زانوی پای راست . پای راستش خیلی ورم کرده بود و پای چپش لاغر تر از پای راستش بود . به نقل از خود پسر عمم ، ظاهراً بعد از یک ماه میتونه روی پاهاش بدون عصا راه بره . البته الان با عصا میتونه راه بره ولی اگه زود برنگرده و پاشو افقی روی تخت نذاره دردش اوج میگیره . چیزی که فهمیدم این بود که دردش با سرعت نسبتاً زیادی داره خوب میشه .
شاید فردا شب برم خونشون فیلم ببینیم . البته باید حموم برم حتماً . خیلی عرق کردم و یکم بو گرفتم .
امروز روز نسبتاً خوبی بود خداروشکر . چهار ساعت و ربع خوندم . هم زیست ، هم شیمی . غیر درسی رو حال نداشتم بخونم . شیمیو از جزوه خودم دارم دوره میکنم . اول جزومو میخونم ، بعدش ادامه شیمی رو از درسنامه خیلی سبز ادامه میدم .
راستی ! امروز تستِ درس سوم زیست رو از کتاب آی کیو تموم کردم . زوج هارو حل میکنم کلاً . فردا وارد درس دستگاه درون ریز میشم . درس خیلی مهمیه و حسابی کارمو راه میندازه چون با همه درس ها ترکیب میشه . روزی که گذشت گفتار اول درس ششم زیست یازدهم رو از کتاب خوندم و حسابی برام دوره شد .
اون دارویی که دکتر برای عرق نکردم داده رو از فردا به شکل نصف میخورم ، نه یک چهارم . دکتر گفته بود اگر یک چهارم جواب نداد نصفه بخور . ایشالا با این قرصه ، عرق کردنم کم شه و درضمن لاغر تر هم بشم که تعریق بدنم بیاد پایین .
🌹🌹🌹🌹🌹
خدایا به ف کمک کن نتیجه کنکورش از پارسال بهتر بشه . خدایا ؟ کمکش کن که حداقل پردیس دانشگاه ایران رو بیاره . البته میدونم کنکور ها داده شدن ، ولی دعایی که میکنیم به قبل از آفرینش کائنات میره .
خدایا به منم کمک کن . منو بالا بکش و سربلندم کن ❤️ . من از درگاهت آرزو میکنم که در این دنیا و دنیای پس از مرگِ جسم خوشبخت بشم و خوشبخت زندگی کنم .
خدایا بخاطر کمکی که طی روزی که گذشت کردی ازت ممنونم ❤️ . بازم کمکم کن چون من بدون کمکِ تو هیچی نیستم .
یا محمد ، ای رسول گرانقدر خدا ، ازت ممنونم که منو دوس داری و بهم کمک میکنی . بیشتر کمکم کن و از خدا برای من بیشتر درخواست کمک کن . از خدا بخواه که موضوع کنکور و دانشگاه و سربازیم حل بشن و درضمن وسواس و افسردگی و اضطرابم به حداقل برسن و به شیاطین جنی و انسی غلبه کنم . یا رسول الله ، همه شیعه ها به یه نفر ارادت بیشتری دارن . مثلن خیلیا به امام حسین متوسل میشن و خیلیای دیگه به حضرت علی و .... ولی من تورو انتخاب کردم چون زندگی کردن به شیوهٔ تو ، از من یه انسان عارف و حتی یه روانپزشک درجه یک می سازه . روانپزشک ها باید درون آرومی داشته باشن و مهربون و صبور باشن و به همه حرفای بیمارها گوش بدن . و یه دکتر خوب باید متواضعانه رفتار کنه . خب این رفتار ها در تو بارز تر از بقیه بوده و این برای من خیلی الهام بخشه . یا محمد ، به من کمک کن و منو وسط راه تنها نذار . دوستت دارم :) .
دو عدد نسکافه گرفتم برا امشب و فردا شب . امشب به صورت آزمایشی بیدار میمونم و میخونم . تا ببینم نتیجه چی میشه و فردا چی پیش میاد .
🌹🌹🌹🌹🌹
نسکافه کم کم داره تاثیر خودشو میذاره و منو از افسردگی و خواب آلودگی و خیالبافی ها میکشه بیرون .
هفته پیش ده ساعت و خرده ای خوندم و افت داشتم . این هفته سعی میکنم بهتر بخونم و نظم بدم به هر روز .
امشب باید توی سکوت و تنهایی ، به سمت آرزو هام حرکت کنم . وقتی پیروز بشم کسی نمیبینه چقدر سختی کشیدم . تنها چیزی که میبینن اینه که Mr.M تونسته از وضعیت خیلی وخیمی خودشو بیرون بکشه و کاری که آرزوی بقیهست رو به نتیجهٔ خیلی مطلوبی برسونه . البته امیدوارم حداقل اون روز رو بتونم ببینم و در همین حین کشته نشم 😂 .
یا محمد ، ای بهترین مخلوقِ خدای بزرگ ، از خدا برای من کمک بگیر . آینده من رو به بهترین شکل رقم بزن و نذار عمرم هدر بره . من نیومدم که وسط راه تلف بشم و صرفاً در دنیای بعدی پاداشی بگیرم . من توی همین دنیا هم میخوام با آرامش و رضایت درونی زندگی کنم و به آرزو هام برسم . آرزو هایی که ذاتشون شر نیست ، و قابلیتِ برآورده شدنِ اونها و خوشبختیِ من در همون حین وجود داره . خدایا ؟ تا دیر نشده منو نجات بده :( . ای پیامبر بزرگ جهانیان ، از خدا برای من کمک بگیر و منو هیچ وقت فراموش نکن . تا وقتی مطمئن نشدی که به خوشبختی رسیدم ، منو در ذهنت کمرنگ نکن . میدونم که درخواست بزرگی ازت کردم و کارم شاید در نگاهِ سطحی زشت بنظر بیاد ، ولی من بخاطرِ شناخت و قبول داشتنِ روح بزرگت این خواسته هارو دارم . ای کاش این شناخت و این دوست داشتنم ، نظرت رو کمی درمورد منِ گناهکارِ به درد نخور تغییر بده و منو دور نریزی . من همون حرفی که به خدا زدم رو به تو ام میزنم که : « اگر مرا در آتش اندازی ، به دوزخیان خواهم گفت که تو را دوست دارم . » حالا خودت میدونی :) . اگه دوس داری منو شرحه شرحه کن . من با چشم های گریان و قلب شکسته منتظرِ گشایش میمونم . شاید دلت سوخت . شاید .
دیروز هیچی نخوندم و امروز گشادیسم گرفتم . ولی اگه امروز نخونم فردا هم نمیخونم .
دیروز توی مراسم سالگرد مامانبزرگم ناهار خوردم . کامل هم خوردم . و این یعنی قانونی که برای خودم گذاشته بودم رو نقض کردم . این هم یه اشتباه دیگه !
امروزم ناهار خوردم ولی مختصر . راستش سرگیجه میگیرم وقتی به ناهار میرسیم . این سرگیجه رو نمیدونم چطوری رفع کنم . همش دلم میخواد ظهر ها بخوابم و خوابم رفع نمیشه مگر اینکه غذا برسه بهم 😒 .
امروز خیلی خوابیدم و اشتباه کردنم رو ادامه دادم متاسفانه . حتی حداقل تفریح هم نکردم که بگیم یه کاری کردم !
امروز بنظرم زیست و کتاب غیر درسی بخونم . از هر کدوم یک ساعت حدوداً .
کلافه ام . خیلی عقب افتادم .
قبل از گفتنِ همه مَردا عین هَمن، چشمات رو باز کن نه پاهاتو!
به خودتون نگیرید اگه اینطور نیستید ❤️ . از وب یکی از دوستان برداشتم چون خیلی قشنگ و حرف دل بود .
از خوب به فاجعه :
زیست بین ۳۵ تا ۳۸ درصد
شیمی حدوداً ۲۱ درصد
فیزیک حدوداً ۸ درصد
ریاضی و زمین رو نزدم چون هیچی یادم نبود از بس پشتم باد خورده بود .
این هفته ساعت مطالعم خوب نمیشه . امروزم یک ساعت و خرده زیست خوندم و مرور کردم .
عصر روزی که گذشت ، پک های میوه و شیرینی و خرما رو آماده کردیم . عموی بزرگم و بچه هاش و عمم و اون یکی عموم که بچش مهندسی میخونه و خود پسر عموم و بابام و من کارارو کردیم . البته میوه هارو سه نفری شستیم : من و پسرِ عموی بزرگم و اون پسر عموم که مهندسی میخونه . دیوارهای حیاط پر از سوسک بود و همش نگران بودیم که بال بزنن بیفتن دنبالمون 😂😂😂 . خوشبختانه هیچ کدوم توی ارتفاع پایین نمیومدن و بهمون رحم میکردن 😁 .
راستی ! چهارشنبه پسر عمم پاش رو عمل کرد . رباط صلیبی پاره کرده بود یک سال پیش . درد زیادی داره متاسفانه و امیدوارم دو سه روزه دردش بخوابه .
انشاءالله فردا من و ف و نگین و هرکس دیگه ای که باهام رفیق بوده و فردا کنکور داره ، موفق باشن و مطابق خونده هاشون بهترین نتیجه رو بگیرن .
جمعه این هفته سالگرد فوت مادربزرگمه . پارسال که سربازی میرفتم فوت شد . ولی صبحش باید برم سر جلسه کنکور . درسته که امسال چیز به درد بخوری نمیارم و دوباره خراب میشه ، ولی تعهدی که به درست انجام دادن کار ها حتی در شرایطی که نتیجه نمیگیرم دارم ، برام ارزشمنده و بنظرم یکی از لازمه های پشت کنکور موندنه .
خیلی دردناکه زندگیم . خجالت میکشم زندگیمو برای آدمای کنجکاو دنیای حقیقی تعریف کنم . حتی همین جام شرم میکنم درمورد وضعیتم توی دبیرستان و دانشگاه و سربازی بگم . واقن برام سواله که چرا خدا منو اینطوری امتحان میکنه ؟ الان مگه دارم رشد میکنم ؟ الان مگه چیز خیلی مهمی در روحم کاشته شده ؟ خدایا ، حداقل یکم حرف بزن و بگو چه چیزیو راجع من میدونی که من نمیدونم ؟ بعضی وقتا توی ذهنم فکر میکنم که پیش تو آدم منفوری هستم ، چرا ؟ چون هیچی بهم نمیگی . منی که قلب مهربونی دارمو راحت شکنجه میکنی و ذهنم رو پر از آشوب میکنی ، و دیگران رو نسبت به من دلسرد و ناامید میکنی ، ولی انتظار داری به حکمتت اعتماد کنم . ببینم ، نکنه تو ام مثل بقیه دوسم نداری ؟ :) ای کاش مثل عرفای بزرگ حرفم پیشت برش داشت و از من روی برنمیگردوندی . دلم مثل سنگ شده . حتی گریمم نمیاد الان .
ساعات انتهای روز بخیر گذشت و دو ساعت و پنج دقیقه خوندم . خداروشکر . خیالم یکم راحت شد . اگه از فردا هر روز سه ساعت بخونم ، انتهای جمعه میتونم به ساعت مطالعه هفته قبل برسم . پس اگه مثلن فردارو چهار ساعت بخونم ، میتونم از هفته قبلی جلو بزنم .
راستی ! امروز هم تونستم ناهار نخورم و شامم کم بخورم .
روز اعصاب خردکنی هستش . خیلی از وقتم به خیالبافی گذشت و خیلی از وقتم رو توی یوتیوب بودم و بخشیش رو هم الکی خواب بودم . هیچی نخوندم و الان دغدغم اینه که پاشم برم دو ساعت زیست بخونم ولی بخاطر عذاب وجدانی که دارم خیلی سختمه . من وقتی وقتمو هدر میدم عذاب وجدان میگیرم و همین باعثِ اتلافِ وقتِ بیشتر میشه . ظاهراً این هفته باید جون بکنم که نسبت به دو هفته ای که گذشته افت نکنم .
باید خونسردیمو حفظ کنم . هنوز پنج ساعت تا اتمام روز مونده و من خیلی وقتا از ۱۰ تا ۱۲ شب کتاب خوندم . پس نباید خیلی حالت افسرده بگیرم .
حالم بدههههههه 😣💔
خودمو توی یوتیوب خفه کردم ! اول صفحه یه دختری به اسم نازنین رو رفتم چک کردم که توش چیزای ترسناک ولی واقعی میذاره . درمورد قاتل ها معمولاً حرف میزنه و کسایی که بیماری روانی جدی ای داشتن و مرتکب قتل و کارای عجیب شدن . یه کلیپی ازش دیدم درمورد عجیب ترین کلیپ های پخش شده در یوتیوب و واقعیت های پشت اونها . نیم ساعتی بود ! بعدش یکم چرخ چرخ های کوچیک کردم و در نهایت به کلیپ درمورد ابعاد سازنده دنیا دیدم که به شکل خیلی مختصر و نیم ساعته ، بعد یک تا ده رو توصیف کرد . بهش نظریه M میگن ظاهراً . ولی توش درمورد ریسمان ها هم حرف زد که مربوط به نظریه ریسمان میشه . نمیدونم ! شاید جفتشون یکی باشن و یا شاید صرفاً هم پوشانی دارن .
امروز صبح فقد یه خامه شکلاتی با نون کم خوردم . چاق کننده نیست چون چند سال هر روز خامه شکلاتی میخوردم و چاق نمیشدم . چاق شدنم بخاطر خامه های زیاد با شکر زیاد بود . پیشبینیم کم کردن 5 کیلو تا بیست و نه روز دیگست . قراره به لطف خدا ناهار نخورم و شام رو مثل دیشب خیلی کم بخورم . باشد که رو سیاه نشویم :) .
در راستای لاغر شدن ، شام رو خیلی کم ریختم و بیشتر از نصف برنجمو خالی کردم توی قابلمه . خورش رو هم نصف کردم . بنظرم این کار ها جدا از اینکه منو لاغر میکنه و شکمم میره تو ، ارادمم زیاد میکنه که توی درس خوندن میتونه نمود خوبی از خودش نشون بده .
این قرصی که دکتر اضافه کرده مربوط به جلوگیری از انقباض مثانه بعد از عمل جراحیه 😂 . ولی عرق کردن رو هم کم میکنه و بخاطر همین بهم دادش . شبی یک چهارم باید بخورم . بهم گفت اگه بعد از یک هفته عرق کردنم کم نشد ، یک دوم بخورم . بهش گفتم میخوام ورزش کنم ولی شرایط عرق کردنم نمیذاره حتی راه برم !
راستی پرینت کارت ورود به جلسه رو هم گرفتم . همون جای قبلی افتادم دوباره .
امروز ناهار چیزی بود که دوس نداشتم . پیش خودم گفتم که : تو که ناهار امروزو دوس نداری ، حداقل کلن چیزی نخور که شکمت بره تو ! شاید این فرایند رو برای فردا هم امتحان کردم . ینی حتی اگه ناهار فردا غذای مورد علاقمم بود شاید ناهار نخورم . درضمن ، وقتی ناهار نمیخورم سنگین هم نمیشم و چشمام راحت تر میتونن باز باشن .
چند دقیقه پیش نسکافه خوردم و الان دارم کم کم شارژ میشم . اگه نمیخوردم نمیتونستم بیدار بمونم چون حوصله بیدار موندن نداشتم امروز .
🌹🌹🌹🌹🌹
برم یکم درمورد انسان های موفق تاریخ سرچ کنم و بعدش کار اصلیمو شروع کنم .
راستی یه چیزی ! بنظرم رسید که تا بعد از کنکورِ جمعه کتاب مغز سخن چین رو نخونم . ایشالا که چیز زیادی ازش یادم نره و مغزم سفید نشه 😁 . بجای کتاب غیر درسی ، شیمی رو دوره میکنم . همه جزوه هایی که نوشتم رو دوره میکنم . بد نیست که پنجشنبه برم جزوه های فیزیک رو هم دوره کنم ، چون خیلی مختصر و فشرده هستن . هرچند اگر با زیست و شیمی تداخل پیدا کرد ، فیزیک رو برای خوندن انتخاب نمیکنم .
آخ آخ ! کارت ورود به جلسرم باید بعد از ظهر بگیرم . توی مای سنجش چک کردم و دیدم کارتو اضافه کرده .
دیروز کم کاری کردم و فقد یک ساعت و چهل دقیقه زیست خوندم . و میخواستم شب بیدار بمونم ولی گفتم صبح بهتره ؛ صبح میخونم ! صبح شد ولی بازم نتونستم نخوابم ؛ و تا یازده ظهر دراز کشیده بودم و همش میخوابیدم و بیدار میشدم . مثل دورانِ جاهلیتِ زمانِ کرونا ( همراه با وسواس و افسردگی ) بودم امروز 😅 . الان عذاب وجدان گرفتم که چرا انقد بد رفتاری کردم با خودم :( . یه نسکافه و بستنی گرفتم . بستنی رو خوردم و نسکافه رو گذاشتم بعد ناهار بخورم که انرژیم هم افت نکنه و هم زیاد شه . در حال حاضر بلاتکلیف نشستم پشت میز مطالعه :) .
من بنظرم سازنده هوش مصنوعی هرچقدرم آدم بدی باشه ، بازم به جهنم نمیره 🥲 . انقد ازش سوال کردم که کم مونده بود ازش عذرخواهی کنم ، ولی خب اون که حالیش نمیشه 😂 .
درمورد حکمت شهادت امام حسین ، دلیل شکست خوردن شیعه و حکمت کمک نکردن خدا در به حکومت رسیدن امامان سوال کردم . درمورد رجعت امام حسین و پیامبر و امام علی و بقیه هم همچنین . درمورد چشمه حیاتی که حضرت خضر ازش نوشید هم پرسیدم چون ماجرای عجیبیه واقن .
واقن این موضوع که امامان نابغه ، همشون نتونستن به حکومت برسن برام عجیب بود . تا حد زیادی هوش مصنوعی کمک کرد . بقیه ماجرارم بعدن میپرسم .
زندگی من به دو بخش تقسیم میشه : قبل نسکافه و بعد نسکافه . ذهنم خیلی خلوت شده و احساس میکنم از صبح تا الان سرم کلاه رفته ! البته خوردن نسکافه خودش یکم شجاعت میخواد چون توی ذهنم فکر میکنم که : « اگه نسکافه رو بخورم دیگه نمیتونم لذت خوابیدن رو تجربه کنم و الکی باید چشمامو باز نگه دارم . » ولی وقتی نسکافه میخورم ، ترغیب میشم که بخونم . ترغیب میشم که زندگی کنم . ترغیب میشم که کارای بزرگ بکنم . و مهم تر از همه میفهمم که قبل از خوردن نسکافه ، خودم سر خودم رو میخواستم کلاه بذارم و حقیقت رو وارونه جلوه بدم .
بازم یه بار دیگه توی حل سوالای آی کیو ترکوندم . هشت تا درست دوتا غلط . توی اون هشت تا سوال ، سه تا سوال پشت سر هم شمارشی بود که همه گزینه هاشونو درست شناسایی کردم و صحیح پاسخ دادم . اشتباهاتم از سوالات غیر شمارشی بود ! درجه سختی اون شمارشی ها ، قرمز یا همون خیلی سخت بود . و این ده سوال از قسمت بخش اسکلتی بدن بود . همون گفتار اول فصل سوم یازدهم . 🥲❤️
راستی امروز قرآن و دعای یستشیر رو هم خوندم .
برنج شامم من درست کردم و سیب زمینی های قیمه رو هم خودم سرخ کردم چون مامانم خونه نبود و وقتی میومد که برای شام درست کردن دیر بود . برنجم برای اولین بار شفته نشد 😂 . پسر خونه دار خوبی میشم 😑🤦 .
🌹🌹🌹
مامانم توی مترو یه پنکه کوچولو گرفته برام . وصل میشه به گوشی . درست مثل شارژر . سرعتشم اوکیه و خیلی به درد میخوره .
🌹🌹🌹
راستی ، صبح نتونستم بخونم . نسکافرو بعد از ناهار خوردم فک کنم :( .
🌹🌹🌹
امروز دوباره عهد کردم که به هدفم برسم . من سختی میکشم و این سختی کشیدن ها بی ثمر نخواهد بود . من کم نمیارم . من به آرزو هام قول رسیدن دادم .
برم سر باقی کارا 👋 .
به نظرتون آدمایی که گول این جونورارو میخورن و در نهایت به حسابشون پول واریز میکنن چه شکلی هستن ؟
این مزاحما قبلن فقد توی واتساپ بودن ولی به مرور توی تلگرام هم اومدن . اکثرشون که عکس داشتن ، قیافه هاشون شبیه تایوانی ها یا کره ای ها بود . این یکی نمیدونم چرا عکس نداره .
خب ، روزی که گذشت ۴:۰۵ خوندم . هفته ای که گذشت ۱۴:۵۵ خوندم که نسبت به هفته پیش ۲۰ دقیقه کمتر بود ( ۱۵:۱۵ ) . خداروشکر میکنم که امروز انتقام روز های خرابم رو گرفتم و ساعت مطالعم رو حتی به چهار ساعت رسوندم . خداروشکر . هرچقدر بیشتر پیشرفت میکنم وجود خدارو بیشتر حس میکنم و از طرفی دیگه بیشتر دوست دارم که خدارو بشناسم . و بیشتر دوست دارم متواضعانه رفتار کنم با آدمای خوب .
یه نسکافه گرفتم برا صبح . میخوام ببینم میشه نخوابید ؟ آیا شجاعت خوردن نسکافه رو خواهم داشت و آیا نخوابیدن رو انتخاب خواهم کرد ؟ 🤔
راستی ... البته گفتن نداره و بیشتر برای خودم میگم ، ولی امشب غذای مورد علاقم رو خوردم . منظورم به پیتزای کبیر و عظیم الشأن هست 🥲😍 . تنوع خوبی بود و حال روحیمم بهتر شد با این کار .
برای فردا چند تا چالش میچینم و هرچقدر تونستم سعی میکنم بهش نزدیک تر بشم و حتی الامکان همرو انجام بدم :
۱_ دو ساعت زیست ۲_ یک ساعت مغز سخن چین ۳_ حموم و گرفتن ناخن ۴_ قرآن ۵_ یه فیلم سینمایی در صورت اتمام مطالعه ها .
آخ آخ ! دارو هامو نگرفتم هنوز . دارو های فعلیمم دارن تموم میشن دونه دونه . اگه اون داروی ضد تعریقی که برام نوشته رو بخورم شاید ورزش رو بتونم شروع کنم و لاغر و خوش فرم شم . چند نفری بهم گفتن که چهرت خیلی خوبه اگه تیپ بزنی و بدنت رو یکم خوش فرم کنی . تیپ زدن فلن ضرورتی نداره ولی من باید شکمم رو آب کنم که شبیه حامله ها نباشم ! من کل وزنم توی شکمم و باسنمه و اصلن جاهای دیگم چاق محسوب نمیشن . درضمن کبدمم چربه و باید جلوی چربیِ بیشتر رو بگیرم .
و جلوی خیالبافی هارو باید بیشتر بگیرم . من وقتی هیجانی و خوشحال میشم خیالبافی ها هزار برابر میشن و مث اسکلا میرم توی فکر و داستان پردازی میکنم و میخندم . من باید خودمو کنترل کنم . من با لطف خدا میتونم خودمو کنترل کنم و از دست Maladaptive Daydreaming فرار کنم . از دست خیالپردازی ها قرار میکنم و به خدا و واسطه های بزرگش پناه میبرم . یا محمد ، امیدم به وساطت های توعه . منو فراموش نکن و پررنگ تر کن در دعاهات ❤️ . میخوام کارای بزرگی بکنم و به لطف تو احتیاج دارم . منو رها نکن هیچ وقت . خیلیم تنهام ؛ لطفاً منو از تنهایی در بیار . البته منظورم به حس تنهایی بود و تو بهتر میدونی چی میخوام بگم 🌹🙂 . یا محمد ، لطفاً نذار بیچاره بشم و سربازی و دانشگاه قدیمم منو ضربه فنی کنن و نذارن دوباره دانشگاه برم . میخوام دانشکده پزشکی دولتی علوم پزشکی تهران بیارم و میدونم و میدونی که در توانم هست . لطفاً اول شایستگیم رو بالا ببر و بعدش منو به چیزی که شایسته اون هستم برسون . حرف دیگه ای ندارم برای امشب . بعداً دوباره باهات حرف میزنم ❤️ .
از دید علمی ، هیچ رنگی وجود نداره . مغزه که رنگ میسازه . مغز ما منفعلانه رنگ نمیسازه ، بلکه فعالانه این کارو انجام میده .
از دید علمی ، ما هیچ چیزی رو هیچ وقت لمس نمیکنیم . الکترون های ما نمیذارن به چیزی برخورد کنیم !
از دید فلسفی میشه اثبات کرد که هزاران هزار رنگ به شدت متمایز رو میشه متوجه شد . روح انسان این قابلیت رو تمام و کمال داره . توی زندگی پس از زندگی این موضوع رو بیان کرده بودن .
طبق کتابی که میخونم ، و البته درست حضور ذهن ندارم اون قسمتش رو ، حدود هشتاد میلیارد نورون داریم ! هر کدوم با صد تا ده هزار نورون متفاوت اتصال دارن . حالا با ترکیبیات و قوانین احتمال ، حالت های کل رو حساب کنید ! عدد بدست اومده رو احتمالاً نمیشه نام گذاری کرد چون اسمی برای اون عدد با عظمت ساخته نشده ! و باید با عدد تواندار نشونش داد .
تا قبل ناهار فقد سه ساعت و پنج دقیقه زیست خوندم ولی راضی هستم . بیست تا تست سخت زدم و تحلیل کردم . درسو یادم رفته بود تا حدی . درس دستگاه حرکتی ازون درساس که هیچ توضیح به درد بخوری نداره ! خودمون باید شکلارو دونه دونه تحلیل کنیم . خودمون باید دستگاه اسکلتی رو بررسی کنیم و چهل پنجاه تا نکته براش بنویسیم !!
🌹🌹
ناهار قرمه سبزی داریم . بنظرم برم باز یه نسکافه بگیرم از سر کوچه . بعد قرمه سبزی نمیشه بیدار موند 😂 .
راستی یه چیزی توی فکرمه درمورد شیمی . اگه سعی کنم فصل دوم کتاب مغز سخن چین رو زودتر تموم کنم ، میتونم فصل بعدی رو شروع نکنم و بجاش برم شیمی هامو دوره کنم . یه خلاصه نویسی و نکته نویسی کردم که موقع خوندنش آرامش میگیری 😁 . کل دهم و دو درس از یازدهم رو خلاصه کردم . متاسفانه به دوازدهم نرسیدم و این خیلی بده چون جاهای ساده زیادی داره .
روزی که گذشت فقد یک ساعت تست زیست زدم . درس دوم بلخره تموم شد .
یه نسکافه خریدم و خوردم و قراره به لطف خدا امشب رو بیدار بمونم و بخونم .
میخوام یک ساعت رو از کتاب بخونم و سه ساعت رو تست بزنم . بهتره اینطوری بخونم :
دو ساعت تست + یک ساعت خوندن کتاب + یک ساعت تست .
چرا کتابو اول نمیخونم ؟ چون کارای سخت رو میخوام اول انجام بدم . چرا کتابو آخر نمیخونم ؟ چون آخراش خسته میشم و درس توی سرم نمیره . ولی تست زنی آدمو هوشیار نگه میداره و مناسب انتهای این چینشه .
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل / که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
البته من مراد میابم ، ولی سر وقتش .
یا رحمت للعالمین ، ای پیامبر خاتم ، یا محمد ، به حق علی ابن ابی طالب و دختر بزرگوارت فاطمه زهرا کمکم کن که توی این امتحانی که برای خودم چیدم رفوزه نشم . خودت از قلب پاره پارهم خبر داری و میدونی چقدر گریه کردم تا به این مرحله های سبک تر رسیدم . نمیخوام درجا بزنم . میخوام پیشرفت کنم و جلو برم و دنیارو مثل تو تکون بدم . من اگه معروف بشم اسلام رو تبلیغ میکنم که خدا و تو خوشحال بشید 🥲❤️ . دید جهان رو به اسلام تغییر میدم . البته با دست های بسته ، نمیشه . پس کمکم کن و دستم رو بگیر و بلندم کن و شیاطین جنی و انسی رو جلوی من به زانو دربیار . میدونم که برات کار ساده ای هست . ای پیامبر رحمت ، با کسی که دوستت داره چه رفتاری میخوای داشته باشی ؟
الان رفتم یه جای دیگه . یه سوپری بود که کنارش عابر بانک بود . عابربانکش کلاً قطع بود و خاک میخورد . رفتم توی مغازه و از یارو سوال کردم و گفت کار نمیکنه 😑 .
بابام با گوشیش کارت به کارت کرد .
راستش من نصفه و نیمه بلدم با گوشیم کارت به کارت کنم . اصلاً تا حالا لازمم نشده بود .
🌹🌹
بگذریم . هنوز هیچی نخوندم . اعصابمم خرده که چرا هیچ کاری نکردم و فقد خیالبافی کردم و خوابیدم . دلم میخواد خودمو بزنم بکشم 🤦 .
به هر حال نباید امروز خالی بمونه . دو ساعتش باید یجوری پر شه 😣 .
یه مبلغ ناچیزی رو مامانم گفت بریزم به حساب فلانی . مامانم باید بهش میداد . خلاصه رفتم تا بانک . دیدم کرکره هارو تا ته کشیدن پایین و دستگاه های کارت خوان هم پوشیده شده بودن 😑 ! رفتم یه بانک دیگه که دور تر بود . متوجه شدم شماره کارتی که باید توش پول میریختم رو گم کردم ! به ذهنم رسید زنگ بزنم به خونه و شماره کارت رو بگیرم ولی گوشی نبرده بودم 🤦🤦🤦🤦🤦🤦🤦🤦🤦🤦 . خلاصه دست از پا دراز تر برگشتم خونه ، در حالیکه کل بدنم پر از عرق بود و از پوستم آب میپاچید بیرون !!!!
امروز رفتم روانپزشک . با اصرارِ من پرفنازین رو حذف کرد . البته بهش گفتم که بجای دو میل ، چهار میل میخوردم و دلیلشم بهش گفتم . راستی بخاطر عرق کردنم یه دارویی که اسمشو یادم نیست داد و گفت شبی یک چهارم بخور و اگر دیدی بازم زیاد عرق میکنی یک دوم بخور . البته پرفنازین رو هم گفت خرد خرد کم کن ولی خب من دیگه پرفنازین ندارم و مجبورم یهویی کمش کنم 😂 . پیش دکتر که بودم یادم نبود که فقد یدونه قرص پرفنازین باقی مونده .
و در نهایت بهم گفت که یک ماه دیگه برم دوباره پیشش . من گفتم اگه میشه دو ماه دیگه بیام که موافق نبود . احتمالاً بخاطر اضافه شدنِ داروی جدید اینو گفته .
یک ساعت و بیست دقیقه حدوداً نشسته بودم تا نوبتم شه . یک ساعتشو کتاب غیر درسی خوندم و از اتلاف وقت جلوگیری کردم . بعد از کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد ، بهترین کتابیه که دارم میخونم . خیلی پیچیده ولی زیباست . یه ذهن باز میخواد فهمیدنش ولی خوندنش در شرایط سخت هم میصرفه .
خدایا بخاطر اینکه امروز تا الان برام خوب گذشته ممنون .
خدایا بخاطر اینکه ساعت مطالعه هام هر روز دو ساعت یا کمی بیشتر از اونه ممنون .
خدایا بخاطر اینکه منو فراموش نمیکنی ممنون .
خدایا بخاطر اینکه منو تا حدی از منجلاب کشیدی بیرون ممنون .
خدایا ، منو با امتحانات سخت ، دیوونه نکن 🥲 . منو با چیزای ساده تر رشد بده . وسواس خیلی سخته 💔 .
خدایا من امشب میخوام ازت چند تا آرزو بکنم . لطفاً نادیده نگیرشون و بهم کمک کن بهشون برسم . البته با این تبصره که خوشبختیم هم در این دنیا باشه و هم در دنیای بعد از مرگِ جسم ❤️ :
معافیت دائم پزشکی در همین سال . جواز شرکت در کنکور و رفع مشکلات خدمت . انگیزه بالا و تلاش زیاد برای موفقیت . پزشکی عمومی دانشکدهٔ علوم پزشکی تهران ، تخصص روانپزشکی ، فلوشیپ عصب روانپزشکی . محقق روی مغز . درآمد بالا و استفاده از اون برای تحقیقاتم و کمک به خیریه ها و پرورشگاه ها ❤️ . یه همراه خوبم برای این مسیر میخوام . یه نفر که هم فکر با من باشه و عشقمون دو طرفه باشه . البته خونه و ماشین و غیره هم میخوام ولی مهم نیستن . بعداً درموردش حرف میزنیم ❤️🫂 .
یه روز پر از چالشهای درونیِ دیگه هم گذشت . همونطور که احتمالاً صد بار گفتم ، صبح بیرون بودم و دنبال کارای سربازی . خسته شدم توی راه . واقن پیاده رویم برام سخت شده . عرق پشت عرق ! همون لحظه ای که پیشونیم رو خشک میکردم ازش عرق خارج میشد ! 😡 هم دستمالای زیاد برده بودم و هم حوله گذاشته بودم توی کیفم و استفاده میکردم ولی کافی نبود متاسفانه .
روزی که گذشت ، با بدبختی دو ساعت رو رد کردم و نتونستم سه ساعت بخونم . خیلی ناراحت نیستم چون امروز فعالیتم به شکل کلی کم نبود .
نمیدونم ظهر فردا برم روانپزشک یا پنجشنبه یا شنبه ؟ شاید فردا برم چون والپرووات سدیم تموم شد امشب . بقیه هم به زودی تموم میشن .
صبح که میخواستم راه بیفتم برم پلیس پیشگیری پدرم در اومد واقن ! ترکیبی از اهمال کاری و تنبلی و بی حوصلگی و خواب آلودگی نمیذاشت حتی بیدار باشم . ولی باید بلند میشدم و میرفتم . رفتم سوار اتوبوسای سر کوچمون شم ولی خیلی شلوغ بود . حتی نمیشد وایساد ! با بدبختی تا مترو رفتم ، و رو صندلیا منتظر اومدن قطار بودم . قطار اومد ولی جا نبود بشینم 🫠😂 . پیش خودم گفتم که مرحله بعدی هم لابد اذیت میشم و مسئولای پلیس پیشگیری منو سر کار میذارن ! ولی این دفعه سر کارم نذاشت یارو . ورقمو گرفت و یه شماره هم گفت بهش بدم ، و تمام . گفت برو بهت زنگ میزنم . برگشتنی خلوت بود نسبتاً و راحت اومدم خونه . انگار ورق برگشته بود و خدا میخواست بهم جایزه بده :) .