ساعت ۱۸ اینطورا رفتیم برا من لباس و شلوار بگیریم . دوتا شلوار لی ( آبی + طوسی ) + یه لباس خوشگلِ هودی طور ! . خیلی شبیه هودیه ولی کلاه نداره و زیپ کوتاهی هم داره . منم نمیدونم اسمش چیه ، ولی بسی رضایت بخش بود !
روزی که گذشت منبع آب رو منتقل کردیم به حیاط خونه بابابزرگم . برای ما و اونا ( خودش + پرستارش ) قراره باشه . خیلی حمل کردنش بدقلق بود . جای دست نداشت و لیز هم بود ، در حالیکه اندازه بزرگی هم داشت ( یک متر مکعب ) .
ساعت مطالعه فاجعه بود ولی صفر نشد .
روزِ خوبی شروع شده و میتونه شروع تازه ای برای من باشه به دو دلیل :
۱_ اول هفته هستیم ( شنبهست ) ۲_ اول ماه هستیم ( ۱ آذر ) . حالت رندی پیش اومده که به شدت باب میل بنده هستش !
سریال دکتر قریب رو تازه از شبکه آی فیلم پخش میکنن و واقعاً سریال جذاب و آموزنده ای هست . اتفاقاتی که داخل بیمارستان میفته و برخورد دکتر خیلی الهام بخش هست ، هرچند که حواسش به خودش نیست و این نقطه ضعفشه .
خدایا ، حس تنهایی رو از من بگیر . چه به واسطه آدم های خوب ، چه به واسطه تأثیر خودم روی خودم . من تورو خیلی سخت پیدا کردم . یادته به وجودت شک کرده بودم و وسواس فکری فلسفی پیدا کرده بودم ؟ تو نتیجهٔ ماه ها فکر کردنی . تو دستاوردِ وسواس فکری هستی . منی که تورو تا حدی شناختم و نزدیکت شدم نمیخوام از دستت بدم . نمیدونم چیکار میکنی ، ولی یه کاری بکن ! خلأ عاطفیمم رفع کن و کاری کن که بخاطر این خلأ ، حرف های عجیب نزنم یا کار های خجالت آور و چیپ نکنم .