جمعه سی و یکم فروردین ۱۴۰۳ 1:30

🧡 In the name of Allah 🧡

سلام بروبچ .

توی این پست ، نابغه های بزرگ ایرانی رو به هم معرفی میکنیم ❤️ . کسایی که توی دنیا ، افتخارات و جایزه های بزرگی کسب کردن ولی داخل ایران به دنیا اومدن و بزرگ شدن . لطفن شما هم کمک کنید . ممنون 🌹🫂 .

۱_ مریم میرزاخانی ۲_ نادر انقطاع ۳_ کوچر بیرکار ۴_ محمود حسابی ۵_ انوشه انصاری ۶_ مجید سمیعی ۷_ علی ملک حسینی ۸_ علی حاجی میری ۹_ بهزاد رضوی ۱۰_ بیژن پاکزاد ۱۱_ بابک فردوسی ۱۲_ یاسمین مقبلی ۱۳_ پردیس ثابتی ۱۴_ پریسا تبریز ۱۵_ مینا ایزدیار ۱۶_ کامران وفا ۱۷_ فیروز نادری ۱۸_ پرویز شهریاری ۱۹_ کمال سرابندی ۲۰_ محمدرضا حسن زاده ۲۱_ ابوالقاسم بختیار ۲۲_ جواد مخبری ۲۳_ علی جوان ۲۴_ نصیر قائمی ۲۵_ مونا جراحی ۲۶_ رکسانا مصلحی ۲۷_ محمد اخباراتی ۲۸_ توفیق موسیوند ۲۹_ ؟؟

Tags :

#نابغه های ایرانی

#سوال و جواب

Mr.M

سه شنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۱ 17:7

❤️ به نام خدای مهربون ❤️​​​​​

پروفایل رو حتماً یه نگاه بندازین . 🤝🌹

اینجا بیشتر این موارد گذاشته میشن :

۱_❤️روزمرگی هایی درمورد :

👈چالش هام درمورد درس خوندن

👈اتفاقات و رخداد های نسبتاً مهم زندگیم

👈دلتنگی هایی که برام پیش میان

👈شوق و اشتیاقم درمورد اتفاقات آینده و پیش بینی شغل و زندگیم در آینده

۲_💙درمورد سرچ های اینترنتیم : مطالب مربوط به روانپزشکی ، نورولوژی ، روانشناسی ، فلسفه ، و فیزیک ذرات ( اکثراً در حد اطلاعات عمومی )

۳_💚درمورد عشق و عاشقی های زندگیم

۴_ 💜برنامه ریزی برای رسیدن به اهداف کوتاه مدت ، میان‌مدت و بلند مدت

اگه حوصله دارین ، یه سر به ادامه مطلب هم بزنید 🌱.

وبلاگ دوم ( مخصوص برنامه ریزی و اجرای اونها)

ماییم و نوای بی نوایی

بسم الله اگر حریف مایی

Tags :

#پست ثابت

More Mr.M

چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۴ 23:43

خوابم نامنظمه و پرخواب هم هستم . صبح ها نمیخوام بیدار باشم و می‌خوابم . و این باعث میشه ملاتونینِ زورکی ترشح بشه و وقتی که می‌خوام بعد دو ساعت تاخیر بلند شم خواب آلود باشم و نتونم رو پاهام وایسم 🤦 .

خواب نامنظم و زیاد + آفتاب نخوردن به پوستم و بیرون نرفتن + نداشتن تفریحی که منو خوشحال کنه + تنهایی توی خونه . این موارد باعث میشن که یه روزی مث امروز نتونم مث آدمیزاد بخونم . کمیت رعایت شد ولی کیفیت نه ! کلافه بودم و وقتی سوال یکم سخت میشد ، چند برابر کلافه تر میشدم .

اینطوری نمیتونم مسئله های استوکیومتری شیمی رو با سرعت خوبی حل کنم . و حل مسئله های شیمی خیلی مهمه و اگه بخوان نامردی کنن استوکیومتری میدن .

خداروشکر که امروز چیزای زیادی یاد گرفتم . هم از شیمی و هم از درسِ عبرتِ فاجعهٔ مدیریت ذهن و زمان .

Mr.M

چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۴ 23:30

بخاطر صدای تلویزیون و صدای نماز خوندن بابام ( روی تن صداش خیلی خیلی حساسم و از عصبانیت دیوونه میشم ! ) تعداد تست هایی که حل کردم و تحلیل کردم خیلی خیلی پایین اومد . هشت تست توی 3 ساعت و 20 دقیقه . رکورد گینس شکست .

Mr.M

چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۴ 21:12

ای تف تو این زندگی 😂💔 . بازم باید برم سراغ استوکیومتری .

عوامل پوکیدنم :

۱_ خطای محاسباتی و به جاده خاکی زدن !

۲_ پرش ذهنی و خیالبافی ای که همیشه در من بوده .

۳_ این حس تکراری که فلان سوال برام جدیده و خلاقیتِ خاص خودشو میطلبه برای حل کردن .

خدایا ؟ 💔

Mr.M

چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۴ 18:59

بچه ها چند تا تست استوکیومتری بزنم که یکم دستم راه بیفته ؟ هرچقدر جلوتر میرم سخت و سخت تر میشه چرا ؟ 🤦 مغزم آتیش گرفت توی استوکیومتری . هم به فکر زیادی احتیاج دارن و هم به قدرت محاسبات زیادی .

توی یک ساعت میتونم فقد پنج تا تست استوکیومتری بزنم و تحلیل کنم :( .

خیلی اوضاع خیته 😂🤦💔 .

Mr.M

چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۴ 1:55

روز مزخرفی بود ولی کار درسی کاملاً انجام شد . تونستم سه روز پشت سر هم به ساعت مطالعه ای که قبلاً به شکل نوسانی بهش می‌رسیدم دست پیدا کنم . خداروشکر .

خدایا ، به همه کنکوریا سلامتی جسمی و روانی ببخش . خدایا ، آرزو های منو فراموش نکن :) 💔 . دوسِت دارم معبودِ بخشندهٔ من . هم تورو و هم پیامبر اکرم و حضرت علی رو . به حق این دو نفر منو ول نکن توی این سختی ها ❤️ .

Mr.M

سه شنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۴ 17:32

دوتا پرستار تا حالا برای بابابزرگم اومد ولی طاقت نیاوردن و رفتن . هیچ کس نمیتونه تحملش کنه . آخر سر عموم رفت پرستار قدیمیِ بابابزرگم که اسمش کامرانه رو آورد که چند روزی جایگزینِ پرستاری بشه که رفته عمل آب مروارید بکنه . کامران همونه که کتاب دنیای سوفی رو دو سال پیش بهش قرض داده بودم ! یک و نیم ساله که میخواد کتابو پس بده ! الان اومده خونه بابابزرگم و پیش مامانم و عموم و عمم گفته که کتابو قرض دادم به یه نفر و الان ندارمش ولی اینترنتی سفارش دادیم بیارن . هر موقع آوردن میدم بهتون ! شیطونه میگه برم شماره کارت بدم که پول کتابو ازش بگیرم ! آخه کدوم بی فکری می‌ره کتابی که باید برش گردونه رو قرص بده به یه آدمی که دسترسی ای هم بهش نداره ؟ خیلی زور داره کارش . شاید بهش بگم که تا یک هفته دیگه کتابو بسازید بیارید تحویل بدید ! ( که حس زرنگی نکنه جلوی من . دزد بی شرف 😒 . )

Mr.M

سه شنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۴ 1:35

روز مزخرفی بود ولی ساعت مطالعه به اون مقداری که باید می‌رسید رسید .

خداروشکر برنامه خوبی شد و اجراش داره امیدبخش میشه .

میخوام شکستای قدیم رو با یه فتح الفتوحاتِ کنکوری جبران کنم 🔥 . هیچ وقت توی زندگیم نتونستم انقد با برنامه جلو برم و این عجیبه . شاید دلیلش اینه که پدر و مادرم رها کردنم به حال خودم . همش گیر نمی‌دن که فلان کارو بکن ! عادتای خیلی کمی از اونا بهبود پیدا کرده ولی تاثیرات قابل توجهی گذاشته . واقعاً بعضی وقتا هیچ کاری نکردن و خیر نرسوندنِ زورکی ، یکی از عوامل پیروزیه !

روزای سختی دارن می‌گذرن خداوکیلی .... اصلاً حوصله حموم رفتنم ندارم و این یعنی فاجعه :) . بعضی وقتا چیزای کوچیک و چرت و پرتی که نیاز دارمو توی ذهنم تصور میکنم که افسردگیم کمتر شه . امروز خودمو در حال بغل کردن یه شخصِ فرضی و غیر خاص تصور کردم . گرمای بدنش رو حس کردم و قلبم ضعف رفت و دست و پام از خوشحالی یکم سبک شدن :) . این جمله هارو خجالت میکشم تعریف کنم ولی اگه اینجا نگم کجا بگم ؟ :)

خدا آدمارو با چیزای مختلف امتحان می‌کنه و مدلش برای هر فرد اختصاصیه . منو با حس تنهایی و افسردگی و مغز پر از افکارِ ناخواسته امتحان میکنه . آدم میمونه چی بگه ؛ میدونین چرا اینو میگم ؟ بخاطر اینکه خدا میتونست من رو نابینا یا ناقص الخلقه به این دنیا بیاره . نمی‌دونم بخاطر نبودن در حالتهای فاجعه از خدا قدردانی کنم و دلمو خوش کنم ، یا بخاطر قرار دادنم در یه خانواده سرد و بی روح که بعد عاطفی رو در نظر نمی‌گیرن و منو می‌خوان بی نقص و در عین حال مذهبی بار بیارن ، از خدا گله کنم . ترجیحاً خدارو شکر میکنم و بخاطر بدن سالم ازش قدردانی میکنم ؛ تا بعد ببینیم چی پیش میاد :) .

Mr.M

دوشنبه بیست و یکم مهر ۱۴۰۴ 21:48

حاجی من واقعاً انرژیم ته کشیده انگار 🤦😂 . مطمئناً به لطف خدا برنامه امروز بخیر تموم میشه ، ولی جونم داره از بدنم خارج میشه . برای درس خوندن نیست که حالم داغونه ؛ بخاطر انگیزه نداشتنِ مطلقه . کلیپای مصاحبه با رتبه برتر هارو میبینم ولی نمیتونم انگیزهٔ پایداری بگیرم . انگیزه میاد ، ولی ناامیدیم میاد قاطیش میشه .

تأثیر ناامیدیم مث چرخه بازخورد مثبت عمل می‌کنه . هرچقدر ناامید تر میشم ، بیشتر دلم میخواد تنها شم و هرچقدر تنهاتر میشم بیشتر ناامید میشم 🤦 .

این روزا هیچ موجود زنده ایو ندارم برای کمک . باید همرو فراموش کنم . منطق میگه همه آدمارو فراموش کن . تنهایی و در سکوت ، یه گوشه ای برو و در آرامش و صلح و نیایش با خدا بمیر . رَستین ، خودتو حذف کن .

Mr.M

دوشنبه بیست و یکم مهر ۱۴۰۴ 1:5

روزی که گذشت خیلی خوابیدم متاسفانه . ولی کار درسی کاملاً انجام شد . مثل روز قبلش شیمی خوندم . در واقع تست زدم . قسمت استوکیومتری فصل دوم دهم هستم . واقعاً مغزم آتیش میگیره سر یه سری سوالا . ینی نیم ساعت ممکنه روی یه سوالی گیر کنم فکر کنم و بعدش برم پاسخنامه رو ببینم . ولی قلق سوالای سخت داره دستم میاد . سخت ترین قسمت استوکیومتری اینجاست که مقدار یک ترکیب رو نمیدن و مثلاً میگن مجموع جرم دو گازی که تولید میشه 130 گرم است . و باید با دوتا مجهول کارو ببری جلو و از لای سوراخ سمبه ها یه معادلهٔ دیگه ام بسازی که «دو معادله دو مجهول» بشه و حلش کنی . نوع دیگه ای از مردم آزاری ، دادن معادلهٔ واکنشیه که با روش عادی حل نمیشه و باید با a b c d حلش کنیم 🫠 . همیشه توی قسمت ریاضیش جمع و تفریقم بخاطر حواس پرتی اشتباه میشه و مجبور میشم از اول حلش کنم . تازه بعد از موازنه باید بری شروع کنی به حلِ سوال 😂🤦 .

سخت گذشت ، ولی خداروشکر که میتونم با حوصله کارارو جلو ببرم و همش نگران نیستم که نکنه مجبور شم استوکیومتری رو حذف کنم 🎊🥰🙏 . یه روز تبدیل میشم به سلطان استوکیومتری . مث فراهانی ( مدرس شیمی کنکور که داروسازی تهران میخونه ) .

متاسفانه آب قطعه و نمیتونم مسواک بزنم .... ای کاش بعد شام سریع میرفتم مسواک میزدم و کار به این جا نمی‌کشید 🤦 .

Mr.M

یکشنبه بیستم مهر ۱۴۰۴ 2:5

نمی‌دونم قضیه چیه که روزای اول هفته رو خراب میکنم . شنبه هفته قبل ، مثل شنبه همین هفته کم خوندم . البته امروز روانپزشک هم رفتم ، ولی دلیل موجهی نیست چون رفت و آمدش خیلی طول نمیکشه و امروز خیلی منتظر نموندم . باید حواسمو جمع کنم که در روز جدید بتونم کارارو درست انجام بدم وگرنه وضعیت دوباره قرمز میشه و پای کمالگرایی میاد وسط و تا یک ماه میرم تو خودم 🫠 .

دکتر روانپزشک همون دارو هارو با همون دوز داد . این کار روانپزشک ها برای تثبیتِ وضعیتِ بهبودیه . ینی این کار باعث میشه بهبودی ادامه پیدا کنه و اصطلاحاً جا پاش محکم بشه . حدود سه چهار بار این کارو شاید بکنن . بعدش دارو هارو کم میکنن . البته وضعیت من به شدت ناپایداره و مطمئناً فشار ماه های پیش رو نذاره دارو ها کم بشن . مهم نیست . مهم اینه که درمان شم ؛ وگرنه همین الانشم میشد ماست مالی کرد ! دکتر میریم که خوب شیم ، نه اینکه ادای درمان شده هارو دربیاریم و سرخوش بشیم 😒 .

1_ عمل به برنامه درسی

2_ یه قسمت از s.t

3_ مدیتیشن

4_ دوولینگو برم برای عربی حدوداً 1000XP جمع کنم .

خب ، این کارا از واجبات هستن ، هرچند که احمقانه باشن .

Mr.M

شنبه نوزدهم مهر ۱۴۰۴ 1:6

یک ساعت و پنج دقیقه از هفته پیش بیشتر خوندم .

البته در بهترین حالت باید مساوی هفته پیش میشد چون روز اول هفته رو خیلی کم خوندم و هدر رفت . با این حال روز های بعدی رو خوب خوندم و کارخرابیِ شنبه رفع شد .

راستی ! روزی که گذشت برنامه درسی کاملاً انجام شد و درضمن فهمیدم که درس توان های گویا و عبارت های جبری رو چندین ماه پیش تست زدم و تموم کردم . پس جزوه اون فصل رو دوره کردم و جزوه فصل بعدی که مربوط به روش های حل معادله های درجه دو و S و P و غیره هست رو شروع کردم . یکمش رو خوندم و سریع رفتم تستاشو بزنم .

برنامه هفته ای که شروع شد :

نخوندن گیاهی و شروع زیست دهم و حرکت تا درس پنجم . گیاهی دهمم نمیخونم و سریع میرم سراغ دوازدهم تا جایی که برسم به فتوسنتز . اون موقع میرم چهارتا فصل گیاهی رو میخونم و بعدش فتوسنتز رو شروع میکنم . البته فعلا باید برنامه هفته ای که شروع شده رو انجام بدم و وقت برای اینکه در ادامه چیکار کنم هست .

ریاضیم فعلا تا جایی که جزوه نوشتم باید تست بزنم . بعدش میرم درس جدید رو شروع میکنم .

شیمیم باید فصل دوم دهم رو کم کم به پایان ببرم و برم فصل سوم دهم . جزوه کل دهم و دو درس از یازدهم رو دارم و نوشتم . و فقد باید تست هارو بزنم و تموم کنم . البته ضریب دو . در همین حین باید دوره هم بکنم بعضی جاهای جزوه رو .

فیزیکم فلن نمیخونم چون ساعت مطالعم انقدری کم هست که شروع یه درسِ جدید احمقانه باشه .

🌹🌹🌹🌹🌹

و اینکه حال روحیم خوب نیست اصلاً . خدا به دادم برسه ....

Mr.M

جمعه هجدهم مهر ۱۴۰۴ 14:3

اهداف کوتاه مدت و بلند مدت رو توی ادامه مطلبِ پست ثابت بروز کردم 💯❤️ .

Mr.M

پنجشنبه هفدهم مهر ۱۴۰۴ 20:29

همیشه وقتی ترشح هورمون آزاد کننده مهار بشه ، ترشح هورمون مهارکننده افزایش پیدا می‌کنه ؟!

Mr.M

پنجشنبه هفدهم مهر ۱۴۰۴ 0:57

روزی که گذشت دهنم سرویس شد . پرستار بابابزرگم عمل چشم داشت . چشمش آب مروارید درآورده و باید روزی که گذشت عمل میشد . برا همین بعد از ظهرِ دیروزش رفت . از صبح تا ظهر بابابزرگم کلافگی میکرد و داد و بیداد راه انداخته بود . هممون خل و چل شده بودیم از دستش :/ . من و مامانم رفتیم پایین خونه بابابزرگمینا . یکم داد و بیداد کردنش متوقف شد ولی بعد از یه مدتی ، دوباره به پرستار گیر داد و بی تابی کرد . آخر سر هم بهش انگ دزدی زد ولی چون سنش خیلی بالاست و به همه مشکوکه ( اختلال شخصیت پارانوئید داره ) ، برا همین جدی نگرفت پرستارش . پسر عمم اون زمانی که بابابزرگم به پرستارش گیر میداد اونجا بود . وقتی اون آقاعه رفته بود آشپزخونه به بابابزرگم هی می‌گفتیم توروخدا آبروریزی نکن زشته ! منم یادمه که بهش گفتم دزد نیستش . آبروریزی نکنین ! به پرستاره می‌گفت کیفتو بیار ببینم توش چیه . بیا کیفتو خالی کن و ....

خلاصه دهن پرستار بعد از کمتر از ۲۴ ساعت سرویس شد و همون قبلیه برگشت در حالیکه عمل نکرده بود . در واقع بابام و عمو هام گفتن که این دوباره بیاد که یه جایگزین دیگه براش پیدا کنیم . وقتی که برگشت ، بابابزرگم دیگه هوار نمی‌کشید و استرس مرگ نداشت . خیلی خیلی از مردن میترسه و میگه پیشم بشین . احتمالاً فک می‌کنه عزرائیل ازمون میترسه 😑😁 .

مشکل بابا بزرگم دوتا چیزه :

مشکلات مغزی ( زوال مغز و آلزایمر ) + نداشتنِ هیچ سرگرمی ای !

چون وقتی جوون بوده هیچ سرگرمی ای برای خودش نداشته ، توی پیریشم همون طوری باقی مونده و البته چیزیم یاد نمیگیره چون دیگه زوال عقل پیدا کرده و بدون قرص ها حتی راه نمیتونه بره و حرف زدنم براش سخت میشه .

احتمالش هست دوباره ببرنش روانپزشک . البته نمی‌دونم چرا همه جور دکتری می‌رن ولی به روانپزشک ها گیر نمی‌دن و اعتماد نمیکنن ! باباشون داره جون می‌کنه و کلافست ولی همش میبرن مغز و اعصاب و اسکن و کوفت و زهر مار میگیرن و توهم میزنن که نابغه ترین خانواده جهانن ! دفعه پیش که رفت روانپزشک ، فقد با یدونه قرص اعصاب و روان تونست مث آب خوردن بخوابه . عمو هام خنگ هستن . عممم خنگه و اختلال شخصیت خودشیفته هم داره بنظرم . یه لیسانس پرستاری از دانشگاه آزاد گرفته ، ولی توی کل کارای پزشکی دخالت می‌کنه و نظر میده . نمی‌دونم گفتن بلد نیس :/ . خدایا یه کاری کن مث اینا نشم ! خدایا ، من ازت یه شخصیت متمایز می‌خوام که ایرادات خیلی کمی داره .

البته مطالعه هم داشتم . ساعت مطالعه دقیقاً همون قدری شد که باید میشد :) . خدارو شکر .

الآنم نمی‌دونم چرا سردرد دارم . به مغزم خیلی فشار آورد این پیرمرد 😑 . صداش هنوز توی سرمه .

Mr.M

چهارشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۴ 2:0

یه چیزی به ذهنم خطور کرده . وقتی ساعت مطالعم از یه حدی بالاتر رفت ، اضافه بر سازمان ، یکی دو درس عمومی رو بخونم و جلو ببرم . ترجیحاً فارسی و دینی . این اضافه شدن باید مستقل از اختصاصی هایی که هر روز میخونم باشه . ینی اگر شیش ساعت اختصاصی میخونم ، یک درس عمومی هم به عنوان آخرین ضربه می‌شینم میخونم و احتمالاً تبدیل به جنازه بشم 😂 . به هر حال این روش برای شتاب گرفتنِ ساعت مطالعه فکر خوبیه . بعدشم به هرحال عمومی ها راحت تر هستن و یکم امید به زندگی میگیرم 😁 . مجموعاً به فنا خواهم رفت ولی زیبایی هایی هم دیده خواهند شد :) .

🌹🌹🌹🌹🌹

تا رسیدن به هدف حق جا زدن ندارم . میتونم استراحت کنم ولی نباید جا بزنم ؛ درست مثل گذشته و زمانِ حال، با این تفاوت که بهتر و بی نقص تر انجام میشه . من امسال با همه سالها تفاوت دارم . هیچ وقت سابقه نداشت که انقد خوب بتونم کارای درسی رو انجام بدم . نمی‌ذارم این شعلهٔ آتشِ فروزان خاموش بشه . کل روحم رو تبدیل به آتیش میکنم . آتشی از جنس عشق رسیدن به هدف .

خداوکیلی خیلی دست تنهام و چاره ای هم بجز این ندارم . آدمای اطرافم سمی هستن و نمیشه باهاشون درمورد رتبه دو رقمی یا تک رقمی حرف زد . مامانم که منتظره یه چیزی پیش بیاد و مسخرم کنه . بابامم که کلاً قطع امید کرده و واکنشی نشون نخواهد داد با حرفام . دوستی هم ندارم توی واقعیت . در واقع با هیچ کدوم از هم مدرسه ای ها یا هم دانشگاهی ها صمیمی نشدم . پس چرا خودمو خراب کنم توی این وضعیت ؟ فامیلامم که خاله زنکن همشون 😂 . منتظرن یه خبری بهشون برسه و بعدش کنفرانس بین المللی تشکیل بدن و برای آیندم قانون تصویب کنن ! فقدم کارشون غیبت کردنه . نباید به هیچ کس نزدیک شد ، ولی فقد تا زمانی که امتحان تستی کنکور رو بدم و ورقه رو تحویل بدم . خیلی سخته که با این شرایط کنار بیام . چطوری یه نفر که صرفاً کوته فکر یا سمی یا بی معرفت نیست رو پیدا کنم ؟ خدایا مشکلمو حل کن 💔 . یا منو با تنهایی وفق بده یا یه نفرو وارد زندگیم کن و منو از تنهایی در بیار . خدایا ، فقط تو را می پرستم و تنها از تو یاری میخواهم . به حق پیامبر اکرم دست های این بندهٔ حقیرت را بگیر ، که تو مهربان ترین مهربانانی .

Mr.M

سه شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۴ 22:7

روزی که گذشت تونستم کارای درسیو انجام بدم . ریاضی باید میخوندم . امروز آخرین روزی بود که درسنامه ریاضی میخونم . از پایانِ امروز تا زمان نامعلومی فقط تست میزنم . سه تا فصل از مهر و ماه رو باید تست بزنم . البته جزومو دوره میکنم حتماً . بخاطر کوتاه بودنِ جزوه ، راحت میتونم هر روز یه دور بخونمش . فردا نوبت زیست شناسیه . ادامه تست هارو میزنم و جلو میرم . احتمالاً تستارو به نزدیکای پایان گفتار دوم از فصل تولید مثل برسونم .

🍂🍂🍂🍂🍂

قسمت چهارم از فصل دوم s.t رو هم دیدم . خیلی داره هیجان انگیز میشه . خیلی ال رو دوس دارم . واقعاً دختر نازیه هرچند زیادی کم حرفه 😁 .

🍃🍃🍃🍃🍃

روزای سختی رو دارم میگذرونم . امیدوارم تحت هیچ شرایطی برنامم به هم نخوره .

Mr.M

سه شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۴ 1:17

روزی که گذشت هم تونستم برنامه درسی رو کامل انجام بدم و از این موضوع خوشحالم . روز شنبه خیلی کم خوندم و نگران شده بودم که نکنه بازم روزای بعدی رو به شکل رگباری خراب کنم ؟! خداروشکر اینطور نشد و یکشنبه و دوشنبه بخیر و خوشی گذشتن . البته از نظر مطالعه ای گفتم نه از نظر روانی 😒😁 .

راستی دوباره صبح نتونستم بخونم . این دفعه سعی میکنم به بطالت نگذرونم .

✨✨✨✨✨

بلاگفا یکم سوت و کور شده از بعدِ کنکور . پست گذاشتن نزدیک کنکور خیلی زیاد میشه . الان که وبلاگارو میخونم یکم حوصلم سر می‌ره ولی چند ماه دیگه همه به تکاپو میفتن . هم بخاطر امتحانات مدرسه و نهایی ها و هم برای کنکور . فعلا باید این سکوت رو تحمل کنم و البته به فال نیک بگیرم چون اکثراً هیچی نمیخونن و تعداد زیادی جلو میزنم . منم کارام دارن سامان میگیرن . دو ماه دیگه رتبم از صد هزار کشور به زیر پنجاه هزار میرسه ( اگر کنکور دو ماه دیگه بود ) . البته سعی میکنم نتیجه بهتر از این تخمین های تقریبی بشه .

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

خدایا به من صبر بده که با تنهایی کنار بیام . من نمیخوام توی تنهاییا صرفاً زنده بمونم . می‌خوام تنهاییارو دوس داشته باشم هرچند که در حدِ انزوا باشن . آخه چاره ای جز این ندارم . خدایا کارم رو سامون بده . من ازت می‌خوام زندگیمو طوری تنظیم کنی که با آرزو هام که هیچ کدوم گناه نیستن همراه بشه و آرزو هام تاثیر بدی روی زندگیم نذارن . البته خودت منظورمو میفهمی و لازم نیست خودمو بکشم با توضیحات 😂 . پزشکی دولتی شهرمون + روانپزشکی دولتی شهرمون + عصب روانپزشکی دولتی شهرمون . می‌خوام تا ده سال دیگه ، خونه و ماشین و موتور داشته باشم و تا ۳۵ سالگی ازدواج کرده باشم . خدایا من پر رو نیستم ، فقد تورو بزرگ می‌دونم ❤️ .

Mr.M

دوشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۴ 11:14

بچه ها سه تا سوال دارم . اگه کسی بلد بود لطفاً بگه :

آیا دور اووگونی مث اووسیت ها فولیکول هست یا نه ؟

اگر اولین سلول قطبی خودش میوز ۲ رو انجام بده ، به سلول های به وجود اومده چی میگن ؟ بهشون نمیشه گفت دومین سلول قطبی ؟

آی کیو گفته که اووگونی اندازه بزرگتری از سایر یاخته های موثر در تخمک زایی دارد . بعدش یکم پایین تر گفته که تقسیم سیتوکینز نابرابر ندارد ! خب اگر اووگونی بخواد تبدیل به اووگونی + اووسیت اولیه بشه ، باید تقسیم سیتوپلاسمش نابرابر باشه و به اووگونی سیتوپلاسم بیشتری برسه ! چرا گفته تقسیم سیتو پلاسمش برابره ؟

Mr.M

دوشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۴ 0:44

روزی که گذشت جبران کردم . حتی یه ذره از مقداری که مشخص کرده بودم بیشتر خوندم . کار ناتمام دیروز رو تموم کردم . راستی یه راند از سوالات رو خیلی خوب جواب دادم : ۱۰ تا سوال از گفتار دوم تولید مثل از کتاب IQ زدم و ۸ تاش درست بود و اون دوتای دیگه هم بی دقتی و ناشی از کور بازی درآوردن بود . من تا الان هیچ وقت نتونستم توی ده تا سوال ، بیشتر از هشت تا درست داشته باشم . نمی‌دونم چرا . توی هشت گیر کردم . راستی ! ده تا سوالی که دیروز تحلیل نکرده بودمم تحلیل کردم و درسنامه های پاسخنامه هارم همیشه میخونم و از هر سوال مهمی ممکنه یه نکته دربیارم و توی دفترِ نکاتِ زیست یادداشت کنم .

من دقت که کردم متوجه شدم صبح ها انرژیم زیاده و ظهر و بعد از ظهر خسته ام اکثر اوقات . عصر و شب هم انرژیم زیاده ، ولی کمتر از صبح . اگه صبح کارارو انجام بدم بقیه روز کمتر شکنجه میشم چون کارارو توی برهه ای که کمتر عذاب میکشم تموم کردم و راحت میتونم به خسته بودن در ادامهٔ روز ادامه بدم 😂 .

رَستین ( Rastin ) جان ، تو حتی اگه کارارو همینطوری آروم ولی مستمر جلو ببری میتونی توی کشور اول بشی . بعدش مث بقیه رتبه برتر ها پیج اینستا میزنی و به بقیه بچه ها کمک می‌کنی . میتونی به خیلیا درس زیست یا یه چیز دیگرو توضیح بدی و جلسه رفع اشکال بذاری ، یا حتی اختصاصاً به یه دانش آموز کمکِ صد در صدی کنی و همیشه ببینیش . اینطوری فن بیانت خیلی خوب میشه و افسردگیتم پایین و پایین تر میاد . رستین جان ، قبل از رتبه دو رقمی یا تک رقمی ، همه آدما می‌خوان آدمی که مث تو هست رو خرد کنن ، ولی بعد از پزشکی دولتی آوردن اونم توی شهر خودت ، آدما تصمیم میگیرن باهات رفیق بشن و باهات حرف بزنن و خودشونو بهت بچسبونن . بعد از دوران پزشکی عمومی به خودت میای و میبینی چه خاطره هایی برات ساخته شده ! میگی یادش بخیر ، چه روزای عجیبی رو گذروندم ! چقدر با گذشته فرق دارم ! چقدر وضع زندگیم خوب شده ! چقدر خوشبخت تر شدم ! ولی همه اینا به این چند ماه بستگی داره . اگه هر روز سعی کنی بهترین مطالعه رو داشته باشی و عمیق بخونی ، مطمئن باش به صورتِ طبیعی به خواسته‌ات می‌رسی و کل ایران کف میکنن . شاید اون موقع باشه که تورو رئیسِ ماتریکسِ کنکور معرفی کنن 😅 .

سرسخت باش عزیزم . هیچ دختری با این وضع بلاتکلیفت نمیاد توی زندگیت ، ولی قرار نیس تا آخر عمر بی کس و کار بمونی . یکی مث خودتو پیدا می‌کنی .... البته چهرش باید بهتر از تو باشه چون خودت متوسط رو به بالایی و آنچنان خفن نیستی حداقل تا الان 😅 . درست میشه این اوضاعِ تنهایی .... نمیشه که درست نشه ! :)

Mr.M

شنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۴ 21:16

امروز رفتم حموم و درضمن ریشارم کوتاه کردم . ولی زیاد نخوندم و الآنم خیلی وقت ندارم .

شاید اگر مدیتیشن برم حالم بهتر شه و بتونم ادامه بدم .

لعنت به این زندگی مزخرف 🤦 .

ولی من باز بلند میشم . من در حین گریه کردن هم که شده ، بازم کارمو میکنم . عادت مطالعه نباید قطع بشه یا تغییر کنه .

اگر این پست رو خوندین و حال داشتین یه جملهٔ انرژی مثبت بفرستین ❤️ .

Mr.M

شنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۴ 1:20

امروز قرار بود زیست شناسی بخونم ولی اشتباهی ریاضی خوندم . اینو زمانی که میخواستم ساعت مطالعه وارد کنم فهمیدم 🤦 . به هر حال ، این هفته نسبت به هفتهٔ گذشته حدود 6 ساعت افزایش ساعت مطالعه داشتم در کل .

در این هفته ای که یک ساعت پیش شروع شد تمام تلاشم رو میکنم که هر روز نیم ساعت از هفته گذشته بیشتر بخونم . افزایش قابل توجهی نیست ولی چاره ای جز این ندارم ! باید مث لاکپشت ساعت مطالعه رو بالا ببرم که هم عادت کنم و هم به مطالعه علاقه مند بشم .

برخلاف پیشرفتی که توی این نوشته می‌بینید از درون خیلی داغونم . نمی‌دونم چه خاکی بریزم تو سرم ولی یه عمر روانم خسته و داغون بود ؛ این چند صباحم روش ! ایشالا سال بعد رتبم از 100 هزار کشوری برسه به زیر 100 کشوری . شاید براتون عجیب باشه ، ولی برای من مث آماده کردنِ یه وعدهٔ غذاییه . حس میکنم یه کار عادی دارم انجام میدم . البته هر از چند گاهی به آینده ای که نابود شده هم فکر میکنم ؛ چون لازمه بعضی وقتا هشیار بشم . اگر قوانین خدارو نمی‌شناختم نمیتونستم انقدر راحت بگم که قراره انقدر زیاد پیشرفت کنم . خدا به کسایی که دنبال اهداف بزرگ و ترجیحاً مقدس هستن ، دوبله سوبله کمک می‌کنه ؛ چون عاشقِ کمک کردن به بنده هاست و دنبال بهانه میگرده .

فکر معافیتِ دائم گرفتن اومده توی سرم و حسابی ذهنمو درگیر کرده نصفه شبی 😑😂😒 .

Mr.M

جمعه یازدهم مهر ۱۴۰۴ 1:17

روز بدی نبود . کارای درسی کامل انجام شد . مدیتیشن متاسفانه نرفتم . روزی که گذشت ، خیلی بالا و پایین میشدم همش . ولی در کل ، بیشتر روز حالم خوب نبود .

اگه خواهر داشتم خیلی خوب میشد 💔 . متاسفانه همیشه در آرزوی چیزی هستیم که نداریم ، و داشته هامون رو قدر نمی‌دونیم . مثلاً من دست و پام سالمه و مغزم خوب کار می‌کنه ، اما این موضوعِ مهم برام بی اهمیت هستش . خداروشکر که سندروم داون ندارم 🌹 . خداروشکر که سرطانی نیستم 🌹 . خداروشکر که نابینا نیستم و دست و پام سالمن 🌹 . خداروشکر که خدارو دارم 🌹 .

پ.ن : ظاهراً نتایج دانشگاه اومده . امیدوارم که نسبتاً راضی بوده باشین . و تحت هر شرایطی ، آیندهٔ هممون روشن و پر از امید و آرامش باشه . ❤️

Mr.M

سه شنبه هشتم مهر ۱۴۰۴ 20:7

حدود دو ساعت پیش کار مطالعاتی تموم شد . امروز دوباره s.t رو شروع کردم ببینم . قسمت سوم از فصل دوم رو . داره عجیب و عجیب تر میشه ، درست مث اسمش 😅 .

امروز حوصلم خیلی سر رفته بود 💔 . باید مقاوم بمونم در برابر افسردگی 😭 . نمی‌دونم تایم های پِرتمو چطور بگذرونم . کارای خیلی کمی میتونن خوشحالم کنن . خیلی وقتام هیچی خوشحالم نمیکنه . از طرفی نمیتونم شروع کنندهٔ خوبی باشم و این یعنی قاطی شدنِ چند ویژگیِ بد .

مدیتیشن رو از امروز شروع بکنم ؟ 🤔 یادمه افسردگیمو کم میکرد . عادتِ مدیتیشن رو از امروز استارت میزنم و سعی میکنم هر روز تا اتمام کنکور ادامه بدم . اینطوری میتونم حتی استرسی که خیلیا تحمل میکنن رو از زندگیم حذف کنم و یا به بهترین شکل مدیریتش کنم . تایمشو ۱۵ دقیقه در نظر میگیرم و فعلاً فقد یه بار در روز . زمان انجامشم طی روز فعلاً مهم نیست . باید به شکل عادت در بیاد .

پیش به سوی رتبه زیر هزار و خفن تر از آن ! ❤️‍🔥

If you do what you can , God will do what you can't ✨🫂 .

Mr.M

سه شنبه هشتم مهر ۱۴۰۴ 0:22

امروز یه اتفاق خوبی افتاد که از نظرم پنهان بود . امروز تونستم ظهر نخوابم و تا الان بیدار بمونم . در واقع تا حدود ده و نیم صبح دراز کشیده بودم و با گوشی ور میرفتم . قبلشم یه صبحانه خورده بودم . به هر حال بعد از ساعت ده و نیم ، تا الان بیدار موندم . خداروشکر ❤️ .

صبح زود بنظرتون درمورد چه چیزی توی اینترنت می‌چرخیدم و سرچ میکردم ؟ باورش براتون سخته ولی درمورد تریزومی کروموزوم ۱۳ . افراد مبتلا به این بیماری سه تا کروموزوم ۱۳ دارن . این اتفاق باعث میشه بدنشون به شدت کج و کوله شکل بگیره و حتی جای اندام های روی سرشون خیلی تغییر کنه نسبت به ما . زده بود که فک کنم حدود ۹۰ درصدشون قبل از تولد یا زمان کمی بعد از تولد میمیرن . ولی خب اونایی که زنده میمونن می‌خوان چیکار کنن ؟ حتی سندروم داون براشون مث آرزو میمونه چون اونا حداقل ساختار بدنشون فرم قابل قبولی داره و اندام ها سرجاشونن و درست کار میکنن . خدایا ممنون که منو با اختلالات روانی امتحان می‌کنی و رشد میدی . کار به سریا واقن خیلی سخت تر از منه . حتی بین بیماری های روانی ، اسکیزوفرنی اگر تا چند سال درمان نشه و اون فرد بی‌خیالی کنه ، شاید تا آخر عمرش با اسکیزوفرنی زندگی کنه حتی اگه چند ماه یه بار شوک درمانی بره ! هرچند منم واقن خیلی داغونم ، اما بر خلاف بیماری های سایکوتیک نیستم که واقعیت رو از موهومات تشخیص ندم . همین که میتونم واقعیت رو تا حد خیلی خوبی ببینم جای شکر داره .

منِ عزیز ، هروقت حس کردی موانع رو به روت نمی‌ذارن هیچ وقت موفق شی یاد رستگار رحمانی بیفت . ببین که چقدر بدبختی کشید تا جراح مغز شد ! ولی توی چه دانشگاهی ؟ دانشکده علوم پزشکی تهران :) . منم با لطف خدا ، علاقه و ارادت قلبی به حضرت محمد ( صلی الله علیه و آله ) و امداد های غیبیِ ایشون و تلاش های خودم پزشکی دانشکده علوم پزشکی تهران قبول میشم . چرا یه نفر که رتبش فاجعه هست و هیچ پیراپزشکی ای حتی پردیس خودگردان قبول نشده میخواد رتبش زیر ۱۰۰ و ترجیحاً یک بشه ؟ چون انقدر فشار روانی کشیدم که گرگ شدم . هیچ کس نمیتونه منو متوقف کنه حتی اگه از خودی ها مثل پدر و مادر هم در امان نباشم و جلوی پام سنگ بندازن . من OCD و افسردگی ای دارم که توصیفش در کلمات نمی‌گنجه ، ولی به درک ! قلبم حداقل هزار دفعه شکسته ، ولی به درک ! هیچ کس منِ واقعی رو نمی‌شناسه و نمیدونه چه بمب هیدروژنی ای هستم ، ولی به درک ! احتمالاً در حال حاضر هیچ کس منو دوست نداره ، ولی به درک ! هیچ کس به آیندهٔ من امیدِ واقعی نداره ، ولی به درک ! و هیچ کس رحمی به من نمیکنه و خیلی جاها راحت بهم بی احترامی میشه ، ولی این یکیم به درک :) . منِ عزیز تر از جانم ! به وقتش دیده میشی . به وقتش هزار نفر می‌خوان ازت مشاوره بگیرن . به وقتش هزار نفر می‌خوان باهات طرح دوستی بریزن ، و هزار تا اتفاقِ دیگه . پس عاشقانه سختی بکش و خدارو شکر کن که وقتی هیچ کسو نداری ولت نمیکنه . این تلاش ها جای دوری نمیرن :) . نصف یک سال باید در تکاپو باشم . احتمالاً توی این چند ماه خیلی بزرگ و پخته بشم . امیدوارم خدا منو با شکست های عجیب و بزرگ امتحان نکنه و مشکل عجیبی طی مسیر برام پیش نیاد . این پست نسبتاً طولانی رو با این جمله تموم میکنم : آنچه که به تو تعلق دارد تو را گم نخواهد کرد .

Mr.M

دوشنبه هفتم مهر ۱۴۰۴ 18:2

امروز تونستم زودتر از موعد کارای درسی رو کامل انجام بدم و این عالیه .

معمولاً بین 21 تا 66 روز میتونیم به یه کار عادت پیدا کنیم . اینو چت جی پی تی گفت . هی منتظر روزِ 66 یا حداقل 30 ام هستم ولی بهش نمی‌رسیم مگر اینکه صبر کنیم و تلاش . باید یاد بگیرم مثل بقیه زندگی کنم . باید زامبی نبودن رو تمرین کنم . بیرون از دنیای تاریکی که دارم شاید یه نفر منتظرم بود 🥲 .

دارم میمیرم از بی حوصلگی 🫠 .... مث ترک مواد مخدر میمونه ؛ شاید سخت تر از اون 😭 . هیچ خریم پیدا نمیشه یه بار بغلم کنه یا بذاره بغلش کنم 😂 . خیلی اوضاع خیته 😅 .

Mr.M

دوشنبه هفتم مهر ۱۴۰۴ 8:25

توی ذهنم مدام خاطرات قدیم تکرار میشن و برای تک تکشون دلم می‌شکنه . و مدام تکرار میکنم که : چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ 💔🥲

خیلی زندگی مزخرفی داشتم و دارم .

Mr.M

دوشنبه هفتم مهر ۱۴۰۴ 1:56

خب داشتم به یه موضوعی فکر میکردم که یکم خوشحالم کرد . من توی این چند روز حالم بهتر بوده و حالت جنازه طور نداشتم خیلی . میتونستم بیشتر بیدار بمونم و درضمن هر روز یه مقدار مشخص و تعیین شده تونستم درس بخونم . خلاصه افسردگیم کمتر شد توی این چند روزی که تونستم بخونم . توانایی گرفتن در خوندنِ درس ها واقن به من انرژی میده . اگه نسکافه هم به این ترکیب اضافه بشه که دیگه معرکست !

ظهر حساب کردم که اگر خیلی آروم ولی پیوسته پیش برم ، تا روز اول خردادِ سال بعد چقدر میتونم توی روز های هفته های مختلف بخونم . میخواستم عدد هارو ببینم و خوشحال شم و انرژی بگیرم . و واقن هم خوشحال شدم . اگر اون اعداد به حقیقت بپیوندن میتونم پزشکی دولتی شهرمون رو بیارم . البته معافیت سربازی باید دائم بشه . امیدوارم اواسط آذر که دوباره رفتم برای مراحل کمیسیون ، کارو تموم کنن و معاف دائم بشم .

ولی خب نیمه خالی لیوان رو نباید هیچ وقت فراموش کنم یا شوخی بگیرم . من مشکلات روانی مختلفی رو دارم هندل میکنم که آسیب کمی بزنن و بشه باهاشون نتیجهٔ مطلوبی گرفت . ضرر میزنن به من ، ولی بنظرم وقت حمله‌ست و البته چاره ای هم جز این ندارم . علاوه بر اون خیلی خیلی احساس تنهایی میکنم که شاید تا آخر عمر درگیرش باشم ؛ پس باید خودمو قوی کنم که بتونم توی تنهایی هامم قدرتمند باشم و دست تنها نمونم . باید خودم برای خودم کافی باشم . ای کاش خدا منو از بنده هاش بی نیاز میکرد :( . نمیدونم چطور این وضعیت رو توصیف کنم ، ولی تصور کنید که توی یه جزیره دور افتاده ، فقد خودتون هستید و هیچ انسانی اونجا نیست . تصور کنید که همه جور نعمتی هم اونجا هست . داشتنِ اون آپشن ها می‌تونه جای خالیِ آدمارو پر کنه ؟ نه نمیتونه . و بعد از یک ماه واقن دیوونه میشیم :) . البته اینجا توی این دنیایی که توش زندگی میکنیم آدمای زیادی هستن . ولی نمی‌دونم چرا آدمای خوب بیشتر از بقیه آسیب روانی میبینن . خوبها تنها ترن :(( .

Mr.M

یکشنبه ششم مهر ۱۴۰۴ 23:7

امروز کار مطالعه ای درست و کامل انجام شد . فقط متوجه شدم که خیلی خیلی خیلی توی محاسبات حواس پرتم . موازنه هارو خیلی کند و اشتباه حل میکردم . لعنتی هام سه معادله سه مجهولن همشون 😑 .

کلاً حالم جالب نبود امروز . یه جوری بودم که انگار مرگمو پذیرفتم ☹️ .

Mr.M
1 2 3 4 5 Next
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

دانلود آهنگ دانلود آهنگ

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم