چهارشنبه بیست و هشتم خرداد ۱۴۰۴ 23:55
نمیدونم قضیه چیه ولی به طرز عجیبی تونستم این دفعه بدون مشکل بیام بلاگفا 😄 . با رایتل و فیل شکن اومدم ولی نمیدونم کدومشون چقدر تاثیر دارن . آنتن دهی هم معمولیه .
ما الان توی اون یکی خونمون هستیم . نزدیکای خونه اصلیمون اوضاع خوب نیست چون تقریباً اطرافش پادگان های زیادی هستن و شبا صدای موشک میاد همش . شب بعد از ترور اون چند تا سردار ، وقتی دیدیم صدای موشک و پدافند هوایی میاد هممون رفتیم پشت بون و به آسمون نگاه میکردیم . کل همسایه ها هم مثل ما بودن . یه سریا هم توی خیابون بودن و یه سریام از پنجره نگاه میکردن .
مامانم خیلی نگران بود و منم استرس گرفتم بخاطرش . صدا سیمارو زنده دیدیم که هدف موشک قرار دادن و به شخصه برگام ریخت . فک کردم بنیان ایران داره نابود میشه 😑 . مامانمم جو داد و حسابی تحت فشار قرار گرفتم ولی چون پسرم نباید کسی میفهمید 😂 . خلاصه اومدیم اینجا و عممینا هم فرداش که دیروز باشه اومدن . فردا صبح تصمیم میگیرن که بمونن با نه ، ولی یکی از پسرعمه هام باید برای هوشبری بره طرح توی بیمارستان شهرمون . عمم هم بخاطر پسرش شاید برگرده و ضمناً اون یکی پسر عمم هم میخواد خودش تنهایی برگرده . توی خونشون میگه راحت تره کلن .
ما احتمالاً تا شنبه اینجا باشیم . امیدوارم بعدش جنگ تموم شده باشه .
انشاالله بلاگفاییا سالم و سلامت باشن چون اکثرن قلبهای مهربونی دارن ❤️ . ( چرا دعا نکردم هیچکسی نمیره ؟ چون میدونم برآورده نمیشه :) . باید یه چیزی بگیم که معقول باشه . )
سلامت باشین ❤️ .
Mr.M
پنجشنبه بیست و دوم خرداد ۱۴۰۴ 14:0
امتحان شیمی امروز فک کنم سطحش متوسط حساب میشد . مطمئن نیستم که کسایی که خوب خوندن چیکار کردن . ولی منی که با اطلاعات عمومی ، با فشار آوردن به مغز و گرفتن اطلاعات قدیمی انقد زیاد نوشتم و اطمینان نسبی داشتم از نوشته هام ، وای به حال کسایی که سوالای سالهای قبل رو بررسی کردن ! البته عاملِ استرس و فرسایش هم باید لحاظ کنیم . بعضیا ممکنه این دو ویژگی در اونها زیاد باشه .
🌹🌹🌹🌹🌹
دیروز اتک آن تایتان تموم شد . خیلی دلم برا ارن و میکاسا شکست . و باورم نمیشد که کاپیتان لیوای گریه کنه 😂 . دلم برا هانجی هم خیلی شکست . کلن دو تا قسمتِ سینماییِ آخر خیلی تراژدی داشت . پشت پرده زندگیِ ارن هم خیلی دارک بود . و پایانش توی تیتراژِ پایانی یه واقعیت تلخی رو بیان کرد که باز دلمو شکوند 😑💔 . اگه پایان تلخی نداشت خوشحال میشدم ولی وقتی واقعیت تلخه ، پس درستش اینه که باهاش رو به رو بشیم و سعی کنیم خودمون رو اصلاح کنیم .
💐💐💐💐💐
دیروز هیچی نخوندم حتی کتاب غیر درسی . امروز به لطف خدا جبران میکنم .
Mr.M
پنجشنبه بیست و دوم خرداد ۱۴۰۴ 6:26
به سوی آخرین امتحان تشریحی امسال میرم . میدونم خراب میکنم و اصلن تعجب نمیکنم . دلیلش واضحه . از پستای قبلی میشه فهمید .
دیشب تا دوازده و خرده ای بیرون بودیم . بعد از امتحان بیشتر توضیح میدم ....
Mr.M
چهارشنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۴ 1:5
یا امیر المومنین ، دوستت دارم 🫂
ای بزرگترین فرستادهٔ خدا ، خیلی دوستت دارم 🫂🫂
خدایا ، بی حد و حصر دوستت دارم 🫂🫂🫂 ....
Mr.M
سه شنبه بیستم خرداد ۱۴۰۴ 23:37
امروز هم یک ساعت خوندم . یکم به خوندن عادت کردم دوباره . ینی بیگانگیم کمتر شده . به لطف وقت زیادی که دارم ، میتونم این دفعه رو برخلاف هزاران دفعهٔ پیش هول نشم و نخوام دو سه ماهه به ده ساعت مطالعه برسم . این دفعه فرق میکنه . بله ! دوباره شکست میخورم و خودم اینو میدونم . ولی به درک . من میخوام زنده بمونم و زندگی کنم . یه روزی در میام از این منجلاب . خدای بزرگ و پیامبر مهربانش هستن .
ظهر تلویزیون درمورد حضرت علی یه موضوعی رو اشاره کرد . فک کنم برادر حضرت علی بود که از ایشون درخواست پول از بیت المال کرد . حضرت علی یه سنگ داغ گذاشت کف دست برادرش که ماهیتِ اون کار زشت رو به برادرش نشون بده . خوب بودن و قابل اعتماد بودن حضرت علی ( نسبت به بیت المال ) خیلی منو منقلب کرد و به قول یه سریا از درون گریه کردم :) . بیست سی سال شاگرد پیامبر اکرم باشی بایدم به این فضایل دست پیدا کنی ( ◜‿◝ ) ♡
Mr.M
دوشنبه نوزدهم خرداد ۱۴۰۴ 22:15
تا قسمت یکی مونده به آخر اتک آن تایتان رو دیدم .
فردا هم اپیزود دوم از آخرین قسمت رو میبینم و تمام . تا اونجایی دیدم که دوستای قدیمِ ارن ریختن روی اسکلت تایتان بنیانگذار . ظاهراً یه قسمت حدود ۸۵ دقیقه ای مونده .
Mr.M
دوشنبه نوزدهم خرداد ۱۴۰۴ 13:36
امروز با بدبختی و هزار تا مصیبت ، فرایند ثبت درخواست معافیت رو اجرا کردم .
اول باید میرفتم یه قسمت از بیمارستان و نامه ای که بهداد فاتب فرستاده بود رو میگرفتم . بعدش وارد سخت ترین قسمت کار میشدم : پذیرش و نوبت گیری . حدود یک ساعت و نیم علاف شدم فک کنم . البته زمان نگرفتم ولی میدونم که بیشتر از یک ساعت علاف بودم . بعد از پذیرش باید میرفتم منتظر میشستم توی یه قسمت دیگه از بیمارستان ، تا صدام کنن و از عوارضی اول رد شم 😂 . بیست دقیقه تا نیم ساعت نشستم تقریباً . خلاصه بعدش صدام کردن و باید میرفتیم کنار اتاق های معاینه میشستیم تا صدامون کنن و بریم برا حرف با روانپزشک . حدود نیم ساعت هم اینجا علاف شدم . رفتم داخل و حرفارو زدم . یه چیزایی نوشت رو کاغذ که عکسشو گرفتم ( 😁 ) و گفت برم انتهای راهرو برای تست روانشناسی . حدود بیست دقیقه منتظر شدم و بعدش گفتن برم داخل اتاق و سیستمی به 370 سوال جواب بله یا خیر بدم . این کارو انجام دادم . بعدش بهم گفتن این نتیجه ای که بهت میدیم رو میری تحویل اتاق روانشناسی میدی . رفتم اتاق روانشناسی و یکم با خانومه حرف هم زدم و اونم یه چیزایی روی کاغذ نتیجه نوشت که میتونستم بفهمم چی هستن هرچند که انگلیسی بود . اسم ها آشنا و راحت بودن . از اتاق روانشناسی اومدم بیرون و گفتن که نتیجه آزمون و تحلیل روانشناس رو دوباره برم به روانپزشک بدم . بلافاصله و بدون انتظار گفتن برم داخل . به روانپزشک تحویل دادم و اونم یه چیزی نوشت رو کاغذ و یه حرف ناامید کننده ای زد در آخر حرفش :
تو اگه بخوای معاف دائم بشی نباید پیش روانپزشک دیگه ای بجز مراکز ارتشی و کوفت و زهر مار بری و باید اینجور جاها نامه بگیری و بهمون بدی .
گفتم نمیدونستم اینو . بهم نگفته بودن ! گفت باید پیگیری میکردی خودت . نه اینکه شیش ماه بری و بعدش یهو بیای اینجا ! ( روانپزشکش یه خانوم حدود سی و هشت ساله میخورد باشه ولی یکم شمر بود 🙂 ) .
گفتم خب بیچاره شدم که !
گفت باید فکرشو میکردی . به هر حال ما نامه روانپزشکت رو میچسبونیم به پروندت تا بررسی بشه ولی روال کلیش رو بهت گفتم .
بعد از بدبختی های روزی که گذشت ، سوار مترو و اتوبوس شدم و الان در حال برگشت به خونه هستم . لاکردار جاشم طوریه که پیاده روی داره برا رسیدن به بیمارستان . پدرم در اومد امروز . امیدوارم کارم سخت نشه الکی .
به یه بنده خدایی که چند بار سابقه خودکشی داشت یه کمک دلچسبی کردم که مثل رانی توی ظهر در کویر لوت بودش 😂 . کار خاصی نبود ولی حس میکنم برای خدا خاص محسوب بشه . بنابراین نمیگمش که نتیجش رو تمام و کمال از خدا بگیرم و اجرش پایین نیاد 😄 .
راستی ! نتیجه رو ده روز دیگه باید از بهداری یگانمون بگیرم .
Mr.M
دوشنبه نوزدهم خرداد ۱۴۰۴ 9:38
توی صف طولانی ای از پذیرشی ها قرار گرفتم . حدود چهل دقیقس که نشستم ولی نوبتم نشده . جا نیست بشینم و روی پله راهرو نشستم 😂 . گشنمه و صبحانه فقد گیلاس و سه تا شکلات خوردم . ضعف کردم ولی اینجا جایی برای خرید نداره .
شماره ۶۳ هستم و ۷۷ هم دارم . ینی دوتا شماره 😁 . یکیشو زاپاس گرفتم . یه آقایی الان کنارم بود که شماره ۱۳۷ بود ! هرجوری حساب کردم دیدم حداقل سه ساعت دیگه نوبتش میشه . سرعت انجام کار خیلی پایینه .
یکیو دیدم دستش کیک گل محمدی معینی پور دستش بود 😅 . برم بگردم ببینم مغازه پیدا میشه اینجا یا نه ....
برام دعا کنید کارم بی دردسر انجام شه و بخیر تموم بشه و الکی اذیت نشم . ❤️
Mr.M
یکشنبه هجدهم خرداد ۱۴۰۴ 22:28
یکم از نظر روانی سنگینم . گفتم بذار یه سر بیام اینجا حرف بزنم .
امتحان امروز بنظرم استاندارد بود . ولی خب نخونده بودم و جالب ندادم 🥲 . ینی قشنگ با اطلاعات عمومی جواب دادم بجز درس یک و دو رو . درس یک و دو رم حدوداً یه ماه پیش میخوندم فک کنم 😂 . حاجی خیلی اوضاع خیته 😅 . آخرین باری که دکتر رفتیم دکتر بازم گفت که درسو ول کنم و وارد بازار کار بشم . من تنها کاری که کردم این بود که به فحش نکشیدمش و خودمو کنترل کردم . ناسلامتی پنج ساله پیشش میرم و نباید بهش متلک بندازم 🙂 . آخر حرفمون ازم پرسید پس چیکار میکنی ؟ و من گفتم که حرفایی که زدید کلن کنسله و برنامه قبلی رو ادامه میدم 😂 . البته با خنده بهش نگفتم ، چون دلم یکم پر بود از وضعیتی که توش گیر کردم . ولی دکتر خندش گرفت که انقد یه دنده هستم !
واقعیتش اینه که من وقتی حس کنم و به نتیجه برسم که یه چیزی درسته ، برنامه رو تحت هیچ شرایطی عوض نمیکنم حتی اگه مسیرم فرسایشی بشه . همین امروز بنظرتون چیکار میکردم ؟ وقتی از امتحان برگشتم ، همش خواب بودم . یه قسمت از اتک آن تایتان هم دیدم . خیلیم توی اینستاگرام چرخیدم . یه پست هم درست کردم برا اون پیجم . کار دیگه ای نکردم تقریباً . البته دو دفعه ام رفتم تا بانک و مانده حساب رو گرفتم .
فردا میرم بیمارستانِ X برای معاینه پزشکیِ معافیت دائم . ایشالا همه چی درست میشه .
بابام داره صداهای عجیب در میاره و با عروس هلندیمون حرف میزنه . من روی خیلی از صداهاش حساسیت شدید دارم و عصبی میشم . ریدم تو این زندگی که نمیشه به این دوتا نره خر بگیم بالا چشتون ابروعه ، وگرنه احترام به والدین رو از عرض میکنن تو ک.ونمون .
Mr.M
یکشنبه هجدهم خرداد ۱۴۰۴ 1:16
امروز یه اشتباه کردم و از خدای بزرگ معذرت میخوام ❤️🫂 .
یه قسمت از اتک آن تایتان هم دیدم .
یک ساعتم کتاب غیر درسی خوندم .
بنظرم بهتره رمان بگیرم . برای روحیم بهتره . یه کتاب علمی بجز اینی که دارم میخونمم دارم ، که میتونه مکملِ کتابِ رمان باشه .
راستی ! پوست دستم رو دیگه نمیکنم . این اتفاق حدود یک هفته هست که در حال وقوعه . امیدوارم کلن بذارمش کنار و انگشتای شستم خوشگل و مث آدم شن 😁 .
صبح امتحان زیسته و هیچ گوهی براش نخوردم .
🌹🌹🌹🌹🌹
یادم رفت بگم بهتون ! پروندم فرستاده شد بیمارستان . باید پس فردا برم برا معاینه پزشکی برای کمیسیون . خیلی خوشحال شدم امروز . همین که کلانتری و پلیس پیشگیری از بدنم جدا شدن حس خیلی خوبی داشت :) . دنبال کننده های وبم باید بدونن چقدر بخاطرشون اذیت شدم . فردا که امتحان دارم . پس فردا میرم بیمارستان .
🌹🌹🌹🌹🌹
Mr.M
شنبه هفدهم خرداد ۱۴۰۴ 0:23
ماییم که از بادهٔ بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
Tags :
#آتش قلب 🔥❤️🩹
Mr.M
جمعه شانزدهم خرداد ۱۴۰۴ 20:16
اگر دیروز فیلم ندیده باشم ، امروز چهار قسمت از اتک آن تایتان رو دیدم . دارم به قسمت های آخر میرسم . الان اونجاشم که «کانی» میخواست «فالکو» رو بده به مامانش که بخوردش . ولی بخاطر «آرمین» پشیمون شد .
🌹🌹🌹🌹🌹
امروز عید قربان بود و بابام برا خودمون شیرینی تر گرفته بود . برا بابابزرگم و پرستارش هم دانمارکی گرفت . خوردن شیرینی باعث شد حالم برای چند دقیقه و برای حداقل یک ساعت خیلی بهتر بشه . واقن زندگیم یکنواخته و این بهم ضربه های هولناکی زده .
علی الحساب یه مطالعه حداقلی ای دارم که غیر درسیه . کتابی که میخونمم هزار دفعه اینجا اسمشو آوردم و الان آخراشم . کتاب سختی بود و خیلی ام به کارم نیومد 😅 . ولی دوسش داشتم و این برام کافیه . بنظرم ارزش یه بار خوندنو داره .
Mr.M
پنجشنبه پانزدهم خرداد ۱۴۰۴ 1:51
میخوام بخوابم . همینجوری گفتم بذار یه پست بذارم 😑😁 . یکم مناجات گونه بخوابیم :) .
خدایا ، ای خالق میلیارد ها میلیارد جهان موازی
یا رسول الله ، ای بزرگ ترین فرستادهٔ خدا
یا علی ابن ابی طالب ، ای جانشین فرستادهٔ خدا
دوستتون دارم ❤️ . الان احساس چندان بدی ندارم . ولی به یادتون بودم . پس توی لحظه های سختِ زندگیم به کوچیک ترین سربازتون کمک کنید 🫂 .
من یکی از آرزو هام دیدن پیامبره . البته قبل از مردن ! بعد از مردن که معلومه میبینمش 😂 . دلم میخواد باهاش زندگی کنم . ینی هر روز مکالمه مستقیم داشته باشم باهاش . بنظرتون یه آدم عادی مثل من میتونه همچین کار پیچیده و سخت و نسبتاً غیر ممکنی بکنه ؟ ( چون میدونم هیچ کس نتونسته هر روز یکی از اولیای خدا که جسمش فوت شده رو به شکل مستمر ببینه . )
Mr.M
چهارشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۴ 20:44
کار مفید امروز :
حموم رفتن و تمیز شدن ، مث آدما ( 🥲😂 ) + سه قسمت از اتک آن تایتان . ( تا آخر قسمت ۲۰ از فصل آخر ) .
خیلی دوست دارم دوباره شروع کنم زندگیمو . ینی کتابی که هنوز تموم نکردم رو بخونم ( انسان شناسی در مریخ ) ، و آزمون های زیست رو حل و بررسی کنم که براش تا حدی آماده بشم
🌹🌹🌹🌹🌹
اول اتک آن تایتان رو تموم میکنم و بعدش میرم فیلمایی که دیشب با پسر خالم و دختر دختر خالم سوا کرده بودیم میبینم . فیلمای قشنگی معرفی کردن و سیو کردیم .
سریال اتک آن تایتان دیدمو باز میکنه و مغزم سبک میشه . ذهنم کنجکاو میشه و دلم میخواد راز های آفرینش رو بفهمم . دلم میخواد برم سمت کتاب . بنظرتون این دوتا واقن به هم ربط دارن ؟ 😂
شنبه باید کارای سربازی رو با بابام ادامه بدیم . البته بابام دیروز رفت کارای باغچمونو پیگیری کنه . امروزم که هنوز نیومده . فردا هم تعطیل رسمیه . پس فردا هم جمعست . به شخصه دلم نمیاد کارشو توی شنبه به هم بریزم . ولی چاره ای نیست . سعی میکنم هماهنگ کنم که شنبه بریم برای ادامه کار ها . اسم سربازی میاد حالم بد میشه . خیلی کش پیدا کرده . الآنم که درموردش نوشتم حالم یکم بد شد ، ولی مطمئناً نمیذارم اینطوری بمونه . امشب میخوام مطالعه داشته باشم .
🌹🌹🌹🌹🌹
Mr.M
چهارشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۴ 12:53
میخوام دوباره پوست دستمو دیگه نکنم . دو تا شست دست هام رو میگم . شست های پاهامم خیلی خوب شدن . نمیدونم چطوری تونستم کندن پوست پا رو کنار بذارم . ولی بنظرم بخاطر در اومدن از حالت تنش بود . یکم آروم و قرار پیدا کردم با دور شدن از سربازی . ولی دست هام هنوز کار میبرن تا خوب شن . شست دست راستم ، نیمهٔ راستش برآمدگی داره هنوز ( پف کردگی ناشی از کندن پوست طولانی مدت ) . من وقتی با دهنم پوستم رو میکنم ، اونو میجوعم و میخورم ( درماتوفاگیا ) . و این باعث میشه دهنم بو بگیره و اگر میوه ای چیزی نخورم ، مجبورم خیلی با کسی حرف نزنم . باید با یه چیزی خنثی کنمش .
از امروز روز شمار میذارم .
خ.ا رو هم دوباره میخوام کنار بذارم . آخرین بارش همین یکشنبه بود . یکشنبه این هفته .
این دوتا کار باعث میشه بدنم کمتر آسیب ببینه . این کار هارو در راه خدا انجام میدم . و میخوام این قرار رو با خدا بذارم که اون هم به من کمک های زیادی بکنه ( چون تداومِ عدمِ انجامِ این کار ها نیاز داره به تلاشی که تا حدود یک سال طول میکشه . ینی میخوام بگم که سخته خدایی 😂 . ) چیزایی که در ازاش از خدا میخوام :
گرفتن کارت قرمز اعصاب و روان / بهبود حال روانی ، تا جایی که اراده ۱۰ ساعت مطالعه در روز رو ، حداقل با فاصله ۳ ماه تا کنکور داشته باشم . ( و قبلش هم منطقاً ساعت مطالعم آروم آروم با سرعت قابل قبولی سوق پیدا کنه به این سمت ) . / قبولی رشته ای که میخوام از دانشگاهی که میخوام ، با رتبه ای که آرزوشو دارم ( مجبورم اینجا مستقیماً نگم . ببخشید . ) / یه دختر خوب هم میخوام که دوسم داشته باشه و ویژگی هایی که توی پست های قبل گفتم رو داشته باشه .
میدونم آرزو های سنگینیو ازت میخوام برآورده کنی . هیچ آدمی نیست که این آرزو هارو نسبت به وضعیتم ، کوچیک حساب کنه . به هر حال تو بزرگتری از هر چیز 🌹🙂 .
ای بزرگترین فرستادهٔ خدا ، ازت میخوام که آرزو هام رو از خدا درخواست کنی و تا نتیجه نگرفتی رهاش نکنی :) ❤️ . ممنون ازت 🫂 .
Mr.M
چهارشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۴ 1:58
دنیای من ( بیرون فضای مجازی ) اینجوریه که یا من کسیو دوس ندارم ، یا اونی که دوسش دارم منو دوس نداره .
یه فیلم ایرانی ای بود که بر حسب واقعیت ساخته شده بود . توی اون فیلم یه آقایی دخیل میبنده به دیوار مسجدشون ( زمان قاجار بود ) ، و در واقع توی کاغذ ، خواسته هاشو مینویسه و میذاره لای آجر های مسجد . این کارو مثلن پنجاه نفر دیگه هم کرده بودن . بعدش که داستان خیلی جلو میره ، آرزوش برآورده میشه . اون آقا ، خواسته هاشو خیلی به زبون ساده نوشته بود . انگار یه بچه شیش ساله از خدا درخواست کمک کرده بود :) . منم یه دعایی میکنم . ته دلمم سعی میکنم به لطف خدا باور داشته باشم ، هرچند حالم مساعد نیست اصلن :
خدایا ، من خیلی کوتاه و مختصر ، اصل چیزایی که میخوام رو میگم . ببخشید اگر پررو بنظر میام ، ولی تو ذات منو میشناسی و میدونی پلید نیستم :
من یه دختر باهوش و خوش چهره و مهربون میخوام که منو دوس داشته باشه . و با مشکلات فعلیم کنار بیاد و کمکم کنه خودمو بازسازی کنم . منم وقتی اوج گرفتم ، تا آخر عمر مراقبش خواهم بود و خوشبختش میکنم ❤️ .
وقتی دغدغه بقیه رو میبینم و با دغدغه خودم مقایسه میکنم خجالت میکشم واقن . من دنبال یه چیز ساده و بنیادی میگردم ولی بقیه دنبال یه چیز جزئی و دور از دسترس 😄 . مثلن اینطوری میشه توضیحش داد که : من دنبال اندامِ مغز میگردم ، ولی بقیه خیلی وقت پیش مغز رو داشتهن و الان دنبال آی کیو ۱۹۰ هستن 😅 .
برم بخوابم . امروز انرژی نسبتاً خوبی گرفتم با مهمون ها . فوضولی و این حرفا هم نکردن و آدم بودن خداروشکر ❤️ . امیدوارم فردا سخت نگذره برام . واقن دیگه حوصله ندارم له بشم .
Mr.M
چهارشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۴ 1:16
مهمونا هنوز خونمون هستن . نزدیکای رفتنشون هست . من حوصلم خیلی سر نرفت و حداقل دورم آدم بود ، ولی هم صحبت خوبی نداشتم . کلن توی فامیل کسی مث من نیست . منظورم اینه که کسی فازش به شکل کلی شبیه من نیست . سطح پایین فکر میکنن و حرف میزنن . شایدم دنیای من جای پرتیه :) . نمیدونم ....
🌻🌻🌻
شنبه پسر خالم که انسانیه امتحان ریاضی داره و دختر دختر خالم امتحان زیست داره .
Mr.M
سه شنبه سیزدهم خرداد ۱۴۰۴ 7:3
الان توی حیاط مدرسهٔ حوزه ام . منتظر نشستم . عربیم نخوندم ولی یه سری از قواعد رو سر سری از یه کانال تلگرامی خوندم .
شت ، الان گفت بریم سر جلسه 😂 .
Mr.M
دوشنبه دوازدهم خرداد ۱۴۰۴ 23:0
به ترتیب از زیاد به کم :
شیمی : 25.72
زیست : 17.78
فیزیک : 7.78
ریاضی : 2.23
تراز : 6195
نسبت به نخوندن هام خوب بود . در واقع قابل پیشبینی بود .
Mr.M
دوشنبه دوازدهم خرداد ۱۴۰۴ 12:53
امروز احتمالاً آخرین کاری که با پلیس پیشگیری داشتیم انجام شد . یارو اولش بهمون گفت که جلسه دارم و باید برم . فردا بیایید کاراتونو بکنم ! منم قاطی کردم صدامو بردم بالا . اونم به مرور کارمونو انجام داد و بعدش رفت . ولی خیلی کم طول کشید کارش ! خب نمیتونستی بدون دردسر کارتو سریع انجام بدی ؟ مرض داری مگه ؟ چرا اذیتمون میکنی ؟! خلاصه گفت فردا برم بهداری . آخرشم از دستم ناراحت بود و فقد با بابام حرف میزد و به اون نگاه میکرد . ( من فقد بهش میگفتم که خسته شدم از بس رفتم و اومدم . که البته درک هم نکرد خداروشکر 🥲😂 . )
خلاصه فردا خودم باید برم بهداری . هرچند که نامه به بهداری کلن اشتباه بود و یه جای دیگه باید به بهداری نامه میزد . اینجا کارمو یکم راحت کرد و مجبور نیستم از یه جای دیگه نامه بزنم . به هر حال ممکنه بهداری این نامه رو قبول نکنه . نمیدونم .
Mr.M
یکشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۴ 20:0
ای کسی که کامنت خصوصی دادی و آدرس وبلاگتو نذاشتی ، لطفن آدرس بذار 🤦🏻😁 .
Mr.M
یکشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۴ 18:0
ساعت ۱۷:۴۷ امروز اولین فالوور به پیجم اومد . من باید سعی کنم با هوش مصنوعی های مختلفی کار کنم که ایده های پست ها محدود نباشن . ولی فلن فقد با چت جی پی تی کار میکنم و این بده !
امروز کلی پست روانشناسی دیدم . بیمار های روانی و حرفاشون و مصاحبه هاشون و تکنیک های مقابله با بعضی از اونها و .... چشمم یکم میسوخت آخراش 😁 .
🌹🌹🌹🌹🌹
امروز توی حوزه امتحانی ، یکی از دوستای کلاس دوازدهم رو دیدم . البته دوازدهم همکلاسی بودیم ولی اگر کلاس دهم میشناختمش دورادور . همدیگه رو با شک و تردید شناختیم و یکم حرف زدیم . درمورد بچه ها حرف زدیم که هر کدوم کجا رفتن و من درمورد اینکه دوستم توی این زمان چه کار هایی کرده سوال کردم . این ماجرای بعد از کنکور سال ۹۸ اونه : رشته رادیولوژی توی یکی از دانشگاه های شمال کشور میاره . البته نمیدونم دولتی یا پردیس یا آزاد . بعدش که لیسانس میگیره ، میره سربازی . سربازیش اخیراً تموم میشه و میاد همینجوری کنکور میده . میخواد اگر شد ، پزشکی بیاره و ادامه تحصیل بده . البته کار هم میکنه و امتحان های کنکور رو طبق گفته خودش ، همینجوری میده که شاید رتبه خوبی آورد ! ( و من احتمال میدم که یواشکی داره خرخونی میکنه چون خودش بهتر میدونه که همینجوری ای نمیشه قبول شد ! ) مکالممون وقتی گفتن برید سر جاهاتون به پایان رسید چون سریع میخواست برسه دستشویی 😂 . دیگه ندیدمش و خداحافظی نکردیم .
🌹🌹🌹🌹🌹
راستی اون پسری که توی حوزه کنکور دیده بودم ، توی همین حوزه ای که امتحانات نهایی رو میدم میاد امتحان میده . باهم کم و بیش حرف میزنیم و یه سلام علیکی داریم 😄 . شاید پیش خودمون بعضی وقتا بگیم دنیا چقد کوچیکه ! ولی بنظر من کوچیک نیست . خیلی هوشمنده و ارتباطات بین فردی رو با نظم خاصی هماهنگ میکنه .
Mr.M
یکشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۴ 9:5
بچه ها من اولین کنکورم رو سال ۹۸ دادم . ترمیم معدلم رو امسال انجام دادم . اگه درسی رو بیفتم میذارن توی شهریور دوباره امتحانشو مجدد بدم یا اینکه حتی نمره تک رو اصلن تغییر نمیدن و همونجوری وارد میکنن ؟
امتحان ریاضی امروز رو زیر ۱۰ میشم . منطقیم هست وقتی صفر ساعت مطالعه داشته باشی .
امتحان سلامت و بهداشت هم غیبت کرده بودم . اونم میشه توی شهریور امتحان داد ؟
Mr.M
شنبه دهم خرداد ۱۴۰۴ 16:25
امروز ساعت هفت بعد از ظهر نوبت روانپزشک دارم . و فردا امتحان ریاضی دارم و هیچی نخوندم . از طرفی اگه امتحانشو ندم برام صفر رد میکنن و حداقل چند نمره گرفتن از ریاضی میتونه بد شدن اوضاع رو کمتر کنه . اشتباه کردم این امتحانات رو ثبت نام کردم ؛ نباید به والدینم فکر میکردم . اگه به خودم بود راحت میموندم برای سال بعد ، ولی چون پیش خودم میگفتم که خانواده اصلن نمیذارن چیزی برای سال بعد بخونم ، امتحانات رو ثبت نام کردم که شاید بیست سی درصد قبول شدم ! خودمم امیدوار بود قطعاً . چون اگه امیدوار نبودم یک درصد هم به حرف مادرم گوش نمیدادم .
صبح تا ظهر خسته و کوفته بودم و همش خواب بودم . الآنم که مث ماتم گرفته ها خوابیدم کف پذیرایی . ف بهم گفته بود که « همیشه الهام بخش بودی برام . اینکه هدفت رو ول نمیکنی الهام بخشه . » ول نکردن چیز خوبیه ، ولی هیچ کاری نکردن ، راحت خنثاش میکنه و حتی ممکنه زورش بیشتر از ول نکردن باشه :) . ایشالا امسال سال خوبی برات بشه عزیزم .
Mr.M
جمعه نهم خرداد ۱۴۰۴ 22:20
چهارشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۴ : قسمت ۱۳ و ۱۴ فصل آخر attack on titan
پنجشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۴ : هیچ .
جمعه ۹ خرداد ۱۴۰۴ : قسمت ۱۵ .
Mr.M
جمعه نهم خرداد ۱۴۰۴ 22:13
توی یه پیجی ، یه دختری کامنت گذاشته بود که دلش به حال « امیر » توی سریال وضعیت سفید میسوزه . که یه سکانس با خره داشت و بهش میگفت : « من به یه خری مث تو احتیاج دارم که منو از تنهایی در بیاره . » نوشته بود که « هر وقت سکانسش رو میبینم گریم میگیره . » منم رفتم از آپارات اون سکانس یک دقیقه ای رو دیدم . با این که امیر ریخت و قیافه مناسبی کلن توی فیلم نداره و درست حرف نمیزنه و حرکاتش یکم عجیبه ، ولی دلِ منم براش سوخت (╯︵╰,) . امیر توی سریال وضعیت سفید به اختلال خیالپردازی ناسازگار مبتلا بود و این اختلال ناشی از تنهاییش میشد .
Mr.M
جمعه نهم خرداد ۱۴۰۴ 0:30
یه قسمت دیگه از اتک رو دیدم . کاپیتان لیوای دهن تایتان هیولارو برای سومین بار گ... . خیلی رهبری لیوای رو دوس دارم . هوای زیردست هاش رو خیلی داره و باهوش و منطقی هم هست . مث منم OCD داره 😂 .
🌹🌹🌹🌹
در حال حاضر داریم میریم اون یکی خونمون که یه باغچه ( باغ کوچیک ) هم اونجا قرار داره . خسته شدم توی ماشین .... تا فردا ظهر میمونیم اونجا . میوه های درخت هارو قراره بچینیم . فقدم من و پدر و مادرم میریم و فک و فامیل حضور ندارن .
🌹🌹🌹🌹
حرف خاص دیگه ای ندارم ... راستی قبل از راه افتادن مسواک زدم و گشادی نکردم .
Mr.M
پنجشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۴ 8:44
امتحان هویت هم داده شد و بجز سوالای اولش که پنج نمره میشدن ، بقیه امتحان رو با شک و تردید نوشتم . امیدوارم نمرم به ده برسه .
🌻🌻🌻
دیشب یه فیلمی گذاشته بود درمورد یه کلاس سی نفره در کشور هند . هر سی دانش آموز توی یه امتحان ورودی به یه دانشگاه درجه یک قبول میشن . این فیلم کاملاً برحسب واقعیت ساخته شده و این کلاس حسابی توی دوره خودش معروف شده بوده . خیلی دوس دارم ماجرای داستان رو بیشتر بدونم چون حالت خیلی عجیبی رخ داده 😂 . سی نفر دانش آموز فقیر در محله های پایین شهر هند ، با یه معلم و تلاش زیاد میتونن توی بهترین دانشگاه هند درس بخونن :) .
Mr.M
چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴ 22:19
هنوز شروع نکردم هویت اجتماعی رو بخونم .
امروز حتی فیلمم ندیدم ( اتک آن تایتان ) .
هیچ کار مفیدی جز یکم کار برای راه انداختن پیجی که معلوم نیست به کجا میرسه . فلن تعهدم رو بهش نشون میدم . یک ماه دیگه نتیجه نهایی رو بهتون میگم .
خیلی انرژیم پایین اومده و جالبه که نمیخوام دیگه انرژیم بره بالا . میترسم که انرژیم بعدن دوباره بیاد پایین و بشکنم ( مث اختلال دوقطبی ) .
خیلی بی حسم . جلوی مامانمم به حرفای عجیبش میخندیدم . مامانم فک میکرد حالم خوبه که دارم قهقهه میزنم 😂 .
خیلی خیلی خیلی اوضاع مغزم خرابه . هی خوب میشه هی بد میشه .
راستی دو روزه مسواک نزدم . خاک تو سرم ! دوباره دارم به دوران جاهلیتم برمیگردم :( .
Mr.M
چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴ 17:11
یه پیجی زده بودم قبلن ولی غیر فعال بود . از دیشب به کمک هوش مصنوعی دارم راش میندازم . درمورد سه تا اختلاله . هم خیالبافی ناسازگار ، هم OCD و هم افسردگی مزمن . تا الان تنها دستاوردم دوتا دونه لایک بود 😂😂 . اولش اینطوریه . بعدن درست میشه .
برای اینکه ارتباط پیج با بلاگفا کاملاً قطع باشه مجبورم آیدیشو نگم . ببخشین ❤️ .
Mr.M