یکشنبه سی ام دی ۱۴۰۳ 0:40

امروز جالب نبود . خوابم زیاد بود و فقد یک ساعت ریاضی خوندم .

فردا جبران میکنم حتماً . سه ساعتش میکنم . نمی‌دونم میشه یا نه ، ولی اگه استارتش خوب بخوره ، خوبم جلو می‌ره !

🌹✨🌹✨🌹✨🌹

امشبو دارم ناراحت می‌خوابم . نمیذارم این ناراحتی منو ساقط کنه . حق من این زندگیِ بد نیست .

دلم برای خوشحالی از ته دل و پایدار تنگ شده . خوشحالی ای که حداقل پنج ساعت پایدار بمونه و واقن بهم خوش بگذره و توی خیالبافی نباشم . ینی در لحظه حضور داشته باشم . خیلی نابود شدم و فرسوده ، ولی هنوز هستم ! دوپامین و سروتونین مغزم رو باید مدیریت کنم . خوب اومدم تا اینجا ، هنوزم اول راهم از نظرِ رها کردن . پس نباید بهانه بگیرم و باید انرژی مثبت به خودم القا کنم . راستی ! خواب شبم رو میتونم با مدیتیشن مدیریت کنم . مدیتیشنی که تا زمان رسیدن به نقطهٔ خواب ، ادامه داشته باشه . چه فکر خوبی ! بذار اضافه کنم به لیستِ کارهام در جان سخت .

Mr.M

شنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۳ 22:23

بخت از آن کسی است که به کشتی برود و به دریا بزند ، دل به امواج خطر بسپارد و بخواهد چیزی را کشف کند ✨🔥 .

ای پروردگار جهانیان 🫂

یا محمد و یا علی ❤️✨ . برای من کمک بخواید و واسطه کمک به من باشید 🫂 .

پیش به سوی بینهایت و فراتر از آن 🌌 .

Mr.M
A

شنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۳ 22:13

امشب یکی از دوستای قدیمِ تلگرامی بهم پیام داد و میخواست یه مشاوری رو معرفی کنه بهم که کارمو جلو بندازه و بعدش خدافظی کنه برای همیشه . حوصله تایپ نداشت و گفت تلفنی راحت تره . خلاصه یک ساعتی حرف زدیم . درمورد همه چی . بعدش اون از سر و سامون گرفتنِ نسبیش گفت . حالش خوب شده بود و افسردگی نداشت 🥺 . خداروشکر . انشاالله همینطوری باقی بمونه . دوس پسرم داشت دیگه 😁 . و دوست پسرش دوس نداشت ( A ) با پسری حرف بزنه و ارتباط مجازی داشته باشه . برا همین قرار شد بعد از این ارتباط تلفنی ، دیگه پیامی رد و بدل نشه و ارتباط کلن قطع بشه . دفعه قبلی که باهم حرف زده بودیم حدود شاید یک سال پیش بود ! اون زمان حال من و حال اون بد بود به شدت . اون روانپزشک می‌رفت مث من . سهمیه بیست و پنج داشت و امسال تونست پزشکی دانشگاه ایران بیاره . ولی نرفت . خواهرش که پزشکی میخوند نظرشو برگردوند . قراره سال بعد اگر خدا خواست ، داروسازی بیاره . امیدوارم داروسازی بیاره و پیش دوس پسرش بمونه و دوستشون پایدار بمونه . راستی دوس پسرش پزشکیِ شهرشون میخونه . موفق باشه انشاالله . وقتی قرار شد هیستوری رو دوطرفه پاک کنه دلم یکم گرفته بود ولی خوشحال هم بودم که حالش خوبه . به هر حال هر خداحافظیِ دوستانه ای دردناکه ، ولی اگر خداحافظی کردن رو یاد نگیریم ، خیلی از اتفاقاتِ جدید و شاید قشنگ ، برامون شروع نمیشن . توی دنیای ناپایدار نباید سعی کنیم همه چیو پایدار نگه داریم . مثل کتاب کیمیاگر . راستی دلم برای کتابش تنگ شده . برم بخونمش ؟! نمی‌دونم ! فلن که وقتش نیست . بذار ساعت مطالعمو زیاد کنم و بعدش به این کتاب فکر کنم .

Mr.M

شنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۳ 0:38

اون یک ساعتی که قرار بود دی اس ام بخونمم تموم شد یک ساعت پیش . مجموعا امروز 2:35 .

راستی ساعت مطالعه این هفته که گذشت : 14:55 .

فردا ترجیحاً : ریاضی / زیست / انسان شناسی در مریخ .

تاریخ / انسان و محیط زیست / سلامت و بهداشت / هویت اجتماعی . این چهار تا آشغال رو هم باید یه گوشه ذهنم نگه دارم که بعداً بیچارم نکنن .

هدف‌گذاری هفته ای که شروع شد : 17 ساعت .

ببینیم چی میشه . امیدوارم جز خیر چیزی نباشه برام ❤️ . خدا بزرگ تر از مشکلاتمه ، هرچند که اینو همیشه در ذهنم نگه نمیدارم ....

راستی نگفتم بهتون ! اسکویید گیم هم امروز تموم شد . قسمت هفتم از فصل دوم .

احتمالاً ظهر ، اینتراستلار رو ببینم .

Mr.M

شنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۳ 0:2

فرق این سه تا در چیه ؟

آنهدونیا / دیسفوریا / فتیگ .

خیلی از کلمات بنظر میرسه در دی اس ام هم معنی باشن ولی منطقاً هر کلمه ای معنای خاص خودشو داره .

Mr.M

جمعه بیست و هشتم دی ۱۴۰۳ 22:16

امروز مراسم تشییع جنازه اون همسایمون بود که حدوداً ۲۴ ساعت پیش گفتم . توی خیابون خیلی منتظر موندیم تا بیارن . البته یه سیصد نفری بودن . خیلی تعداد بالا بود و والد مونث بهم گفت فیلم بگیرم با گوشیش . منم خیلی عصبی نبودم ازش . برا همین رفتم یه جای خوب و منتظر موندم و بعدش که آمبولانس اومد ، رفتم نزدیکای ماشین و فیلم گرفتم از اون جنازهٔ پوشیده شده . ولی سر مزارش نرفتم . حوصلم نمی‌کشید .

۱:۳۵ ریاضی خوندم . بخاطر اشتباهات بزرگ و سهل انگارانه ای که میکنم ، واقن اعصابم خرد شد امروز . منفی رو نمی‌بینم و کل راه رو اشتباه میرم ! یا مثلن یه عاملِ متغیر رو وسطای کار اشتباهی حذف میکنم و فک میکنم وجود نداشته 😂 . ایراداتی که برام پیش میاد طوریه که توی گزینه ها گمراه نمیشم ، چون اصلن ایرادی که پیش اومده ، توی ذهن طراح سوال نیومده 😂 .

برم یکم دی اس ام هم بخونم و مجموع مطالعهٔ این هفته رو در بیارم .

Mr.M

جمعه بیست و هشتم دی ۱۴۰۳ 1:4

روزی که گذشت ، یک ساعت و پنج دقیقه ریاضی و یک ساعت انسان شناسی در مریخ رو خوندم . صبحم رفتیم اون پارکی که دیشب درموردش گفتم . متاسفانه دوچرخه ایه نبود که اجاره بده . خودمون رفتیم گشتیم و پیاده روی کردیم . یه چیز دریاچه طور هم داشت که توش اردک و غاز و پرنده های شبیه اینا بودن . وقتی برگشتیم دیدیم دوچرخه ایه باز کرده ولی خب خسته شده بودم . بقیه هم رغبتی نشون ندادن و برگشتیم .

وقتی برگشتیم ، خواب نسبتاً زیادی داشتم در مجموع تا عصر . نزدیکای شب بود که رفتم قسمت ششم از فصل دوم اسکویید گیم رو دیدم . خیلی جالب و قشنگ بود . خوشحالم که فلن اکثر شخصیت های دوست داشتنی هستن توی مسابقه 😁 .

بهمن + اسفند + فروردین رو پیش رو داریم . من سعی میکنم بعد از تموم کردنِ انسان شناسی در مریخ ، هیچ کتاب علمی ای نخونم . فوقش برم رمان های کوتاه بخونم برای استراحت ذهن . ساعت مطالعم پایینه و این نگران کنندست و زنگ خطر رو به صدا درآورده . خبر خوب اینه که دوباره به دو ساعت عادت کردم و خبر بد اینه که هنوز توی دو ساعت یا شاید بعضی وقتا سه ساعت گیر کردم .

توی بهمن ، بیشتر سعی میکنم که به سه ساعت عادت کنم و سه ساعت ، تثبیت بشه . کلِ یک ماه ، برای تثبیت عادتی که هیچ وقت تثبیت نشد قراره بجنگم و این موضوع ممکنه برای خیلیا خنده دار باشه ! به هر حال اگر عقب بکشم ، جایی برای رفتن ندارم و باید دوباره بیام جلو ! مگه چند تا انتخابِ خوب جلوی منه ؟!

به عنوان تشویقی برای مطالعه کتاب های درسی ، و برای عقب نموندن از مهم ترین درس رشته تجربی ، زیست رو از صبحِ شنبه شروع خواهم کرد . از درس اولِ دهم به سمت رفتار شناسیِ دوازدهم حرکت میکنم . سعی میکنم کتاب درسی رو بخونم و جزوه های کتاب کار رو تا جایی که امکان داره نخونم ، مگر قسمت های خاص . تست هم که حتماً باید زده بشه به موازات خوندن کتاب درسی . نباید تنبلی کنم و تست زدن رو بندازم عقب . عادت اهمال کاری رو باید منهدم کنم ! وگرنه خودم منهدم میشم :) .

هفته بعد رو به شکل ساعتی جلوی روم بذارم :

ریاضی ( ۷ ساعت ) / زیست ( ۳ ساعت ) / انسان شناسی در مریخ ( ۳ ساعت ) / دی اس ام ( ۳ ساعت )

جو گیر نشدم و منطقی ساعت بندی کردم . ریاضی رو هر روز باید خوند وگرنه نمیشه خوب یادش گرفت . زیست هم فلن با دوزِ پایین شروع میکنم تا کتابِ انسان شناسی در مریخ تموم بشه 😂 . ( فک کنم یک ماه دیگه کتابش تموم بشه . بستگی به گشادی من داره . به هر حال قرار نیست فقد این کتاب تموم بشه تا جا باز بشه برای بقیه کتاب ها . بلکه ساعت مطالعه هم کم کم زیاد خواهد شد .

هفته ای که قراره شروع بشه ، باید متمرکز بر عملی کردن قول هام و انجام وظایف کوچیک به شکل دقیق باشه .

درضمن ، از معافیت موقت یا دائمیِ سربازی هم نباید بترسم . مطمئنم مشکلش حل میشه . طوری که نیست که ذاتاً حل نشه . پس خدا درستش می‌کنه . پس نباید بترسم ازش . و حتی اگر ترسیدم ، نباید کم بیارم . روی کمیتِ عملم نباید تاثیر بذاره و اهمیتی به میزان خراب شدنِ کیفیت نباید بدم .

جمعه صبح ، ینی همین روزی که شروع شده ، یک ساعتی رو باید به یه کتاب غیر درسی اختصاص بدم . چون قراره بریم سر مزار یکی از اشخاص مهمی که توی کوچمون زندگی می‌کرده و فوت شده . دیشب فوت شد بنده خدا . مشکل قلبی داشت و علت مرگ هم ظاهراً همین بود . فامیلیش «قزوینی» بود .

هوی بچه جان ! نذار بقیه با حرفاشون تورو از زندگی زده کنن ! نذار انرژی های منفیشون بدنت رو کنترل کنه ! اونا فقد یه مشت انسان ناآگاه هستن که دست خودشون نیست رفتار و کردارشون . درسته که نباید باهاشون خوش و بش کنی ، ولی نباید درگیر شی . نه درگیری درونی و نه درگیری بیرونی . حواستو بیشتر جمع کن که توی تله نیفتی !

یا الله ، ای سر منشأ عظمت و حکمت و مهربانی ،

یا محمد / یا علی ، ای واسطه های بزرگ خدا ،

کمکم کنید که کمکتون برای تمام اهدافم کافیه .

Mr.M

پنجشنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۳ 0:29

قرار شد صبح بریم پارک با بچه های عمم . احتمالاً همون پارکی که بهمون نزدیک تره رو بریم . دوچرخه هم اگر اجاره میدادن سوار شیم بریم بچرخیم 😉 . قرار شد ۷:۳۰ راه بیفتیم که حدوداً ۸ اونجا باشیم . فک کنم صبحانه هم باید خورده باشیم . به هر حال صبح هماهنگ میشیم .

قسمت پنجم فصل دوم اسکویید گیم رو هم دیدم و پشمام ریخت . ولی به هر حال خیلی دیگه جذابیتی برام نداشت . استرس زا بود ولی جذاب نه . چون میدونستم خیلیا قراره کشته بشن .

🌹🌹🌹🌹🌹

توی مغزم هزار تا فیلم از گذشته داره پلی میشه . از این شاخه به اون شاخه ، به بهانه ها و علت های مختلف که این علت ها خیلی خیلی ظریف و جزئی هستن . به هر حال باید سعی کنم صبح تا شب خیلی نخوابم که شب وقت نکنم اینطوری بشم و سریع خوابم ببره :) .

🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺

برای فردا یه برنامه ای میریزم و صرفاً سعی میکنم انجامش بدم :

۱_ ورزش توی پارک ۲_ یک ساعت از هر سه کتابی که توی این هفته میخونم . ۳_ قرآن سوره یس ۴_ یک ربع حدوداً دوولینگو ۵_ یک ربع حدوداً مدیتیشن

بچه ها واقن الان کلافم 😂 . مث آقای همساده شدم . هرچی بدبختی ای پیش میاد فقد میخندم 😁🥲😁🥲😁 .

راستی چرا کامنت ها پایین اومدن ؟! 😒🤔

Mr.M

چهارشنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۳ 21:2

دبروز قسمت آخر از فصل سوم from رو دیدم . خیلی جالب بود و چند تا از معماها حل شدن ولی چندتا معمای جدید درست شدن 😵‍💫🤣 . اگر کسی این سریال رو ندیده ، توصیه میکنم نبینه چون اعصابش بهم می‌ریزه بخاطر حل نشدن مشکلات .

یک ساعت و ده دقیقه ریاضی خوندم . فصل جدیدی رو شروع کردم . ریاضی رو از پایه دارم میبرم جلو . امیدوارم ساعت مطالعم خیلی زیاد تر شه و این دفعه خودم و خانوادم و فامیل و دوست و آشنا رو ناامید نکنم .

راستی انرژیم پایین اومده . برم قسمت پنجم از فصل دوم اسکوئید گیم رو ببینم . بعدش میرم سراغ دی اس ام .

Mr.M

چهارشنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۳ 2:52

روزی که گذشت ، رفتیم خونه خاله بزرگم . همون‌جوری که قرار بود اتفاق بیفته اتفاق افتاد ! یه روز معمولی ولی نسبتاً خوشحال کننده . راستش یه اتفاق دیگه افتاد که اون تولد دختر خالم بود . بهمون نگفتن که براش کادو نگیریم . می‌خواستن دختر خالمو سورپرایز کنن ولی کل خانواده مادری رو سورپرایز کردن 😂 . یه رفتار عجیبی از یکی از دختر خاله هام دیدم و اون این بود که دیگه به دیده شدن موهاش اهمیتی نمیده ، هرچند که همیشه شال رو سرشه . ولی بعضاً جلوی خودی تر ها شالشو مینداخت و درست میکرد . ( اون دختر خالم که ازم یک سال بزرگتره و با یکی از پسرخاله هام همبازی دوران کودکیم بوده رو میگم ) .

یک ساعتم خونه خالم کتاب انسان شناسی در مریخ رو خوندم و خونه هم که یک ساعت و بیست و پنج دقیقه ریاضی خوندم . مجموعا : 2:25 .

دارو های شب رو دیر خوردم . حدود ساعت 2 نصف شب بود که خوردم . از طرفی ساعت 7 بعد از ظهر اینطورا نسکافه خوردیم اونجا و خوابم برا همین پریده الان .

یه سری حرفارو نمیشه زد . اونجا که بودیم دلم گرفته بود . اولش جداگانه کتاب میخوندم و وسطای تولد هم اتاق خوابِ دخترِ دخترخالم بودم و روی تختش خوابیده بودم و آهنگ یه سرم به ما بزنِ تتلو رو گوش میدادم . هرکس یه چیزِ خاص می‌ره رو مخش . بعضیا هستن که خودشونو الکی قوی نشون میدن در حالیکه حداقل ده تا چیز براشون مثل نفس کشیدن مهمه و به زبون نمیارن که ضعیف دیده نشن ! ولی من صادقانه میگم که دلم یه دختریو میخواد ک بغلش کنم . نه از پشت گوشی . فقد کسایی که بی اعتماد هستن از این پشت لطف میکنن 😅 . هرچند که اینم کتمان نمیکنم که در فضای مجازی نمیشه به هرکسی اعتماد کرد . به هر حال مثال نقض هم پیدا میشه و بسته به سلیقه و هوش ، می‌تونه مثال نقض محسوب بشه یا نشه ! خلاصه اینو می‌خواستم بگم که روحم فلجه . بدون همراه نمیتونم زندگی کنم . میتونم پیشرفت کنم ، ولی نمیتونم زندگی کنم . من حتی اگر ثروتمندِ پولی هم بودم ، برعکسِ ۹۹ درصدِ آدما ، بازم خوشحال نبودم چون قلبم توی قفسی از جنس تنهایی حبس شده بود . کی حال خوندن این متنو داره ؟ ولش کن بابا . بذار بخوابیم :) .

Mr.M

سه شنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۳ 0:46

روزی که گذشت ، یک ساعت ریاضی خوندم . اینکه میگم خوندم ، ینی تست زدم . شاید نیم ساعتی هم ژاپنی خوندم . خوندن ژاپنی با خودِ دوولینگو و اون یکی وبلاگم بود .

قرآن نخوندم هرچند که یاد خدا بودم . امیدوارم خدا هوامو داشته باشه و اجنه اذیت و آزارشون کم بمونه .

امروز خاله کوچیکم و شوهرش اومدن خونمون . خالم چند وقتی با شوهرش قهر بود و یک هفته ای میشه که آشتی کردن 🙃🙂 . خلاصه شیرینی تر گرفته بود در حالیکه بابامم شیرینی تر گرفته بود قبلش . خلاصه یخچال پر شیرینیه فلن 😂😂 . سه تا ناپلئونی انداختم بالا ، ولی یکیشونو یواشکی خوردم که مامانم قاطی نکنه . کبدم چربه یکم ، برا همین اذیت می‌کنه .

راستش خالم زود تر اومد که برا شوهرش و یکی از اقوام که بزرگ خانواده مادری هست کادو روز مرد بگیره . بهش نداد البته و صرفاً بهش گفت که اونم بیاد اینجا به عنوان یه مهمونیِ کوچیک .

فردا احتمالاً بریم خونه خاله بزرگم مهمونی . شایدم بخاطر حال بابابزرگم نریم چون ممکنه بره بیمارستان .

راستی به پرستار بابابزرگمم یه کتاب رمان دادم بخونه . کتاب دنیای سوفی رو گفت بیارم . البته من اسم چند تا از رمان هامو یادم رفت بگم و اونم از بین سه تا کتاب اونو انتخاب کرد . آدم باهوشیه خداوکیلی . مامانم میگه بچه هاشم آمریکا زندگی میکنن و ظاهراً تحصیل کردهٔ اونجا هستن . خودش چرا پرستار این و اون شده ؟! خدا می‌دونه .

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم دی ۱۴۰۳ 12:26

امیرالمومنین امام علی علیه‌السلام فرمود: در شگفتم از بخيل: به سوي فقري مي‌‏شتابد كه از آن مي‌‏گريزد، و سرمايه‌‏اي را از دست مي‏‌دهد كه براي آن تلاش مي‏‌كند.در دنيا چون تهيدستان زندگي مي‏‌كند، امّا در آخرت چون سرمايه‏‌داران محاكمه مي‏‌شود.
و در شگفتم از متكبّري كه ديروز نطفه‏‌اي بي‏‌ارزش، و فردا مرداري گنديده خواهد بود.
و در شگفتم از آن كس كه آفرينش پديده‌‏ها را مي‏‌نگرد و در وجود خدا ترديد دارد.
و در شگفتم از آن كس كه مردگان را مي‌‏بيند و مرگ را از ياد برده است.
و در شگفتم از آن كس كه پيدايش دوباره را انكار مي‏كند در حالي كه پيدايش آغازين را مي‌‏نگرد.
و در شگفتم از آن كس كه خانه نابود شدني، را آباد مي‏‌كند امّا جايگاه هميشگي را از ياد برده است.

متن حدیث:

وَ قَالَ عليه السلام: عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ وَ يَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيَا عَيْشَ الْفُقَرَاءِ وَ يُحَاسَبُ فِي الْآخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِيَاءِ وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَكَبِّرِ الَّذِي كَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً وَ يَكُونُ غَداً جِيفَةً وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرَى مَنْ يَمُوتُ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى وَ عَجِبْتُ لِعَامِرِ دَارِ الْفَنَاءِ وَ تَارِكِ دَارِ الْبَقَاءِ


«نهج البلاغه، حکمت 126»

Tags :

#احادیث زیبای زندگی

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم دی ۱۴۰۳ 0:30

گاهی نیاز است از دیگران فاصله بگیری

اگر اهمیت دادند ، ارزشت را می‌دانند

و اگر ندادند ، تو خواهی فهمید که کجا ایستاده ای ....

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم دی ۱۴۰۳ 0:3

سلام مجدد . همون‌طور که قرار بود ، تونستم یک ساعت دیگه هم بخونم . انسان شناسی در مریخ .

مسواکم زدم ( 😅 ) . البته دیگه برام عادی شده خداروشکر .

دوولینگو هم بازی کردم . ژاپنی رو هم از دوولینگو خوندم و هم از اون یکی وبلاگم . زمانش رو محدود گذاشتم که همیشه از پسش بربیام . حدوداً یک ربع . ده دقیقه هم بشه بد نیست .

نسبتاً راضی کننده بود اوضاع .

Mr.M

یکشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۳ 21:38

امروز فیلم ندیدم . بیشتر متاسفانه خواب بودم و حتی تلگرام و بلاگفا هم خیلی نمیومدم . بعد از ظهر یک ساعت و سی و پنج دقیقه هم فک کنم ریاضی خوندم و درس رو دوره کردم و یازده تست هم زدم . راضی کننده بود خوندنم ، چون همیشه پاسخنامه رو میخوندم حتی اگه با روش من حل نکرده بود . یه نکته کوچیک هم درمورد اتحاد جمله مشترک یاد گرفتم و یادداشت کردم .

راستی یک ساعت پیش هم حموم بودم . ازش انرژی گرفتم . ولی خب ریشارم باید بزنم . خودم بلد نیستم سایه بزنم . ای کاش بلد بودم .... بگذریم ....

در ادامه می‌خوام یک ساعت انسان شناسی در مریخ رو بخونم و ادامه بدم .

و اینکه الان بارون گرفت . عجیبه ! خدا بلاخره دلش به حالمون سوخت 😂 . بارونش کم حجمه و شدید نیست . امیدوارم تا صبح بیاد .

Mr.M

شنبه بیست و دوم دی ۱۴۰۳ 21:31

سلام بچه ها . یه کتاب می‌خوام مشابه « کیمیاگر » . موضوعش رمان باشه و انگیزشی و شاید کمی مث کیمیاگر ، عرفانی . جملاتش شبیه پائولو کوئیلو مو به تن آدم سیخ کنه ! سراغ دارید آیا ؟ 🥲

Mr.M

شنبه بیست و دوم دی ۱۴۰۳ 21:1

تا الان یک ساعت انسان شناسی در مریخ خوندم . حدود ده پونزده دقیقه ژاپنی با دوولینگو خوندم ( بقیشم که زمانشو نمیگم و اهمیتی هم نداره ریاضی بود و ... ) . یک ساعت و خرده ای هم سعی میکنم دی اس ام بخونم .

قسمت هشتم از فصل سوم سریال from رو هم دیدم . آخرش یکم از معماها حل شدن . ولی سکانس عجیبی داشت و اون این بود که : یه دختر در زمان حال ، برای یه مردی طناب میندازه که از چاه بیاد بالا ، ولی این اتفاق در زمان گذشته برای مرد اتفاق افتاده بوده ! توجیهی براش پیدا نمیکنم .

🌹🌹🌹🌹🌹

دلم گرفته . بعد از ظهر رفتم طبقه پایین که تلویزیون رو برای عمم و بابابزرگم درست کنم که فلششون کار کنه . وقتی عمم رو دیدم انرژی منفی گرفتم 😅🤦 . ازش واقن خوشم نمیاد . وسواس فکریمم زیاد می‌کنه :) . یاد دخترش هم افتادم و حالت تهوع گرفتم 🤢🤮 . دخترش آدم سمی ای محسوب میشه و روی دهنش کنترل نداره و دیگران رو سعی می‌کنه کوچیک کنه که خودشو ببره بالا و علامه دهر جلوه بده . حالم از وجودش به هم میخوره ! 😒 به هر حال راضی به مرگ هیچ کس نیستم . فقد امیدوارم که سمی بودنش کمتر شه ، یا سرکوب بشه و نتونه سمِ وجودش رو پخش کنه و دیگران رو مسموم کنه 😕 .

🌺🌸🌹🌺🌸🌹

بهتره برم قرآنی بخونم و از این حال و هوا بیام بیرون . ببینم تاثیرش چطوره .

Mr.M

شنبه بیست و دوم دی ۱۴۰۳ 1:36

هفته ای که گذشت ، 10:40 خونده شد . هفته قبلش هم 15:40 . این ینی پنج ساعت افت . به هر حال هفته ای که شروع شده سعی میکنم اشتباهاتم رو جبران کنم . برنامم ۱۶ ساعته در هفته . ببینیم چی میشه .

روزی که گذشت ، قسمت هفتم از فصل سوم سریال from رو دیدم . اعصاب خرد کن تموم شد . حالم از قتل های غیر عمد داخل فیلم بهم میخوره !

دارم سعی میکنم دوباره مث دوران دبیرستان ، شخصیت مستقل از دوست پیدا کنم . ینی دردِ تنهایی رو به عنوان هدیه ای پذیرم . تنهایی درد نیست . میشه توی تنهایی ، دنیای درونیمون رو از نو طراحی کنیم و به یاد کسایی که در تنهایی به اکتشاف رسیدن ، از یادگیری لذت ببریم . کلیشه ای هستن این جمله ها ، ولی هر کلیشه ای احمقانه نیست .

امیدوارم در نهایت بتونم دانشگاه خوب و درآمد خوب و دختر خوب و شغل خوبی رو تجربه کنم . و در همین حین ، از سلامت روان و جسمم حس خوشبختی کنم . یه حسی بهم میگه خدا برات همه اینارو کنار گذاشته . کسی که رفیق باز یا دختر باز یا سیگاری و موادی نیست و خودشو با الکل و مشروب خفه نمیکنه ، همون کسیه که لیاقت بهترین هارو داره . خدا همه چیو برای آخرت جمع نمیکنه . مطمئناً حس خوشبختی باید در همین دنیا توسط فرد تجربه بشه .

🌹🌹🌹🌹🌹

خدایا ! کمکم کن که حس خوشبختی رو تجربه کنم . اینطوری میتونم خیلی راحت تر به کار های مفید عادت کنم . درضمن ، لطفن به دوستمم کمک کن که پزشکی دولتی بیاره ، اونم توی شهرمون ؛ البته نه برای خودم . حتی اگر تقدیرت در ندیدنشه ، لطفن باز هم بهش کمک کن که اینجا بیاره و انسان موفق و خوشبختی بشه . 🧡

Mr.M

جمعه بیست و یکم دی ۱۴۰۳ 1:18

فقد یادت باشه

قلب های پاک همیشه در پایان پیروز می‌شوند .

🌹

تغییر کردن ترسناک است ، اما تغییر رشد کردن است .

Mr.M

جمعه بیست و یکم دی ۱۴۰۳ 1:4

روزی که گذشت ، سه ساعت و چهل و پنج دقیقه خوندم که عدد خیلی خوبی رو برای شخص من نشون میده .

اگه اشتباه نکنم قسمت ششم از فصل سوم from رو دیدم . قسمت چهارم از فصل دوم اسکویید گیم رو هم دیدم .

روزی که گذشت قرار بود اولین لحظات شروع روز ( نصفه شب ) ، تا صبح بیدار باشم ولی اینطور نشد و فقد یک ساعت انسان شناسی در مریخ رو خوندم . وقتی آفتاب زد ، تا آخر روز که ساعت دوازده شب بود ، دو ساعت چهل و پنج دقیقه دیگه هم خوندم ( ۱ ساعت دی اس ام + ۱:۴۵ ریاضی )

🌹🌹🌹🌹🌹

امشب که میخواستم کم کم بیام بخوابم ، قبل از ساعت دوازده شب ، سوره یس رو به عربی خوندم و حس خوبی ازش گرفتم . انرژی خوبی از قرآن میگیرم و این یکم برام عجیبه که چطور این اتفاق میفته . مطمئنم همه چیز تلقین نیست . فراتر از تلقین کردنه .

مسواک هم زدم طبق روال عادی . خیلی کم پیش میاد که از دستم در بره .

یه سری کار رو باید برای حفظ اعصاب انجام بدم :

۱_ با والد مذکر و مونث سعی کنم صحبت نکنم که دعوایی درست نشه و وسواس فکریمم اوج نگیره . ۲_ خیلی خوشحال نشم که توی حالتِ رویا بافی در بیداری غرق بشم و از دنیای اطرافم و دغدغه هاش فاصله بگیرم . اینطوری افسردگیِ بعد از در اومدن از خیالبافی رو هم تجربه نخواهم کرد ، چون اصلن خیالبافی ای نکردم . ۳_ اگر خوب پیش رفتم ، فک نکنم که کافیه و باید متوقف بشم . باید ولع داشته باشم به خوب موندن و بهتر شدن . ۴_ قرآن رو سعی کنم که دو وعده ای کنم . یه بار صبح و یه بار نزدیکای شب .

دارو هایی که دکتر داده یکم خواب آور هستن و طی روز می‌خوابم ، ولی خوبیشون به اینه که خیالم رو کمی راحت تر کردن و تمایلی به فکر زیاد ندارم . دفعه آخری که پیشش رفتم ( حدوداً دو روز پیش بود انگار ) ، کلومیپرامین رو از ۲۵ به ۵۰ تغییر داد ( یک بار برای شب ) و پرفنازین ۴ میلی رو اضافه کرد .

🌹🌹🌹🌹🌹

دلم میخواد برم بیرون بگردم . نمی‌دونم کجا برم 🤦😅 . کسایی که اینجا زندگی نمیکنن اینجارو بهتر از من میشناسن !

Mr.M

چهارشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۳ 22:14

نفسِ بادِ صبا مُشک‌فشان خواهد شد

عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد

ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی

مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟

Mr.M

چهارشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۳ 21:47

تلفنو گذاشته بودم کنارم که هر موقع مطمئن شدم زنگ بزنم به بیمارستان . ولی تا همین الان دو به شک باقی موندم .

الان یه چیز کوچیکی دوباره اومد به ذهنم که شاید کمک کننده باشه برای حل مسئله . من میتونم شبا خانوادم رو نبینم و صدایی ازشون نشنوم . درضمن هیچ کس دیگه ای هم نیست که مردم آزاریِ روانی کنه ! امشبو تا صبح بیدار بمونم بنظرم . اگر خوب بود ، بازم تکرار میکنم این حرکت رو . قرار نیست تا ابد الدهر این کارو تکرار کنم ، ولی اگر جواب داد ، دو سه ماه ضرر نمیزنه . درضمن ، ظهر هم میتونم بخوابم تا شب .

عواملی که شبا و زمانی که تنها هستم روی مخم خواهند رفت :

۱_ خستگی از تنهایی و نشنیدن صدای هیچ انسانی در طی شب ۲_ خواب آلودگی و تمایل به تنبلی کردن و خوابیدن ۳_ افزایش وسواس فکری و اثراتش روی روانم

روزی که گذشت خیلی خوابیدم ولی والد مونث اصلن گیر نداد . دقیقن زمانی که دیگه برام ارزشی ندارن ، تصمیم گرفتن اهلی بشن و تجاوز مغزی نکنن :) . خدا لعنت کنه خودتون و پدر و مادرتون رو . عصبی شدم 🤦 .

Mr.M

سه شنبه هجدهم دی ۱۴۰۳ 19:53

قانون یک پست در روز رو منقضی اعلام میکنم :) . چند دقیقه پیش از داروخونه برگشتم خونه . یکیشون بیمه رو قبول نمی‌کرد بخاطر قطعی سیستم و مجبور شدم برم یه جای دیگه . خلاصه شوخی شوخی یه داروخونه خوب پیدا کردم که اگر یکم نزدیک تر بود به خونمون ، همیشه میرفتم اونجا دارو بگیرم . فک کنم جدید باز شده بود . دوتا اتاق بود . یکیشون کوچیک تر و برای دارو ، و یکیشون بزرگ تر و برای لوازم بهداشتی و آرایشی . صندوقم اونور بود . یه چیز جالبم داشتن که وقتی چشمم بهش خورد دلم ریخت 😄 . یه اتاق کوچیک توی قسمت دارو ها درست کرده بودن که روی درش زده بود اتاق مشاوره . می‌دونم که کاربردش در حد جلبک بود ، و احتمالاً کسی توش کار نمیکنه ، ولی کلن استفاده از مکانشون خیلی قشنگ بود . درضمن قسمت دارو ها خانوادگی کار می‌کردن و یه نفر فقد غریبه بود انگار . چهرش شبیه کسایی بود که انگار زندگیشون رو توی آزمایشگاه سپری کردن و توی شغلشون خفه شدن ! چهره افسرده ای داشت که افسرده کننده هم بود واقن ! چشماش یکم افتاده بود و سنش هم ۴۵_۵۰ سال میخورد باشه . قدش هم حدود ۱۸۰ بود و استخون بندیش هم یکم درشت بود . شماها که نمی‌شناسید و غیبت نمیشه و اون شخص پیش غیر از من مسخره نمیشه ، ولی واقن شبیه میّت بود 😁 . توی ذهنم تصور کردم که زنش چطوری می‌تونه با این رابطه جنسی برقرار کنه ؟!! 😂😂 موهاشم یکم بهم ریخته بود و نظم نداشت چهرش . یکمم رنگش تیره بود ولی تیره بودنش بنظر من عجیب میومد که دلیلش امکان داره بخاطر چهرش بوده باشه که شبیه میت بود 😅 .

بگذریم !! خیلی درمورد چهرش حرف زدم و خودمم از این کارم بدم اومد 😂 .

🥀🥀🥀

امشب از والد مذکر درمورد بیمارستان روانی حرف میزنم . و میپرسم ازش که دکتره درمورد بیمارستان چی بهش گفته ؟ اگر اطلاعاتی بهش داده ، اونارو بگه تا ببینم تکلیفم چطور میشه .

الام حالم انگار خنثاست ولی می‌دونم که مطمئناً حالم باز بد و خوب خواهد شد امشب .

Mr.M

سه شنبه هجدهم دی ۱۴۰۳ 0:36

یک ساعت و بیست دقیقه دی اس ام . همین .

روز مزخرف و چرت و پرتی بود .

روانپزشک هم رفتیم و دوباره یه دارویی رو اضافه کرد که قبلن هم میخوردم و کلومیپرامین رو هم دوزشو زیاد تر کرد .

فلووکسامین سه تا 100

کلومیپرامین یدونه 50

پرفنازین یدونه 4

بوپروپیون یدونه 150

پروپرانولول دوتا 20

والپرووات سدیم یدونه 500

شاید بیمارستان روانی برم چند وقتی رو . همراه والد مذکر ، پیش روانپزشک درموردش حرف زدیم . نمی‌دونم والد مذکر نظرش چی بود چون روانپزشک گفت من دو دقیقه برم بیرون و در واقع کارش با من تموم شد . به هر حال روانپزشک گفت که میتونم بیمارستان فلان جا برم که هم دولتیه و خدماتش نسبتاً رایگانه . شاید برم . نمیخوام این این دوتارو با چشم ببینم . هیچ کدومشون رو نمیتونم ببخشم . خدا ازشون نگذره .

روزی که گذشت ، فیلم ندیدم . قرآن هم نخوندم . مسواک هم نزدم . حسابی سنگ تموم گذاشتم 🙂 .

Mr.M

دوشنبه هفدهم دی ۱۴۰۳ 1:27

امروز خیلی فاجعه بود ولی نسبتاً خوب به پایان رسید و جلوی خسارت های زیادتر گرفته شد ! 😁 قرار بود سه ساعت بخونم ولی خب 1 ساعت و 10 دقیقه دی اس ام خوندم . قبلش قرآن هم خوندم . سوره یس به عربی . نمی‌دونم چقدر قبل از قرآن بود ، که خوابیده بودم . شاید مثلن یک ساعت موقع غروب خورشید خوابیده بودم ( خوابِ غروب می‌دونم بَده ) . بعدش که بیدار شدم ، توی خماری بودم و بعدش شام خوردم و بعدش قرآن + یکم مطالعه .

صبح ، نزدیکای ظهر ، قسمت سوم از فصل سوم from رو دیدم و دوباره حالم پوکید 🤣 . نمی‌دونم چرا هیچ مشکلی توی این سریال نمی‌خواد حل بشه ؟! 😂 چک کردم و دیدم که ظاهراً فصل چهارمش هم می‌خوان بسازن و ۲۰۲۶ منتشر کنن . تا اینجای کار ( 23 قسمت ) ، هیچ مشکلی حل نشد بجز مشکلِ « تابیتا » . که امروز توی قسمت سوم ، مشکل تابیتا خانوم دوباره برگشت به حالت عادی 😑 . توی فیلم همه دیوونه شدن از بس دور خودشون چرخیدن ! 😂

🌹🌹🌹🌹🌹

روزی که گذشت ، با اینکه بعد از ظهر ساعت ۴ نسکافه خوردم و خوابم پرید ، بازم نتونستم خودمو جمع کنم و عصر حالم بد شد و روی فرش پذیرایی دراز کشیدم . دی اس ام هم بغلم بود و میخواستم فصل اختلالات افسردگی رو شروع کنم . ولی خب نشد شروع کنم و بعدش گریم گرفت و توی فکر رفته بودم که « فک کنم کارم تمومه 😢 » . توی فکرم خیالبافی میکردم که رفتم برای مرحله دوم معافیت اقدام کنم ، و بهم کارت قرمز ندادن و با معافیت شیش ماهشونم لابد نمیتونم دانشگاه ثبت نام کنم حتی اگه قبول بشم ، و .... در نهایت خیالبافی کردم که روانپزشکِ معاینه پزشکی ، تشخیص داده که اصلن چیزی به من تعلق نمیگیره 🤦 . و به دکتر میگم که : من چیزی ندارم از دست بدم . همه چیم ازم گرفته شده . اگر معافیت نگیرم ، در آینده ای نزدیک میام همینجا و جلوی روتون خودمو میکشم . ولی اجباری نمیکنم بهتون با اصرار کردنای بی مورد . هر کاری صلاح میدونید انجام بدین . شما کار خودتونو درست انجام بدین و منم کار خودمو درست انجام میدم .

بعدش آروم و با چشم های بسته گریه میکردم . چشمامو باز کردم و دیدم از چشمام اشک سرازیر شد . صدای مامانم رو شنیدم که انگار تلفنش داشت تموم میشد و از آشپزخونه میومد بیرون . سریع خودمو جمع کردم و رفتم اتاق خواب و چراغو خاموش کردم و روی تخت خوابیدم . درضمن اشکامم کامل با دست خشک کردم که لو نرم . ( چون دردی رو دوا نمیکنن . فقد سرطانی رو به سرطانی اضافه میکنن ! ) مامانم اومد اتاق خواب و دید خوابم . صدام کرد . بیدار نشدم . بعدش متلک انداخت و یکم قاط زد و از اتاق خواب دور شد و رفت سر کارش ! بعدش واقن دیگه خوابیدم چون حالم بد بود و وقتی گریه میکنم خوابم میگیره . و زمانی که بیدار شدم ، مامانم قاطی نبود ! در واقع دیگه یاد گرفته که منو دیوونه نکنه ، چون هر کاری با من بکنه ، دقیقاً با خودش می‌کنه . ( انتقامِ روحی_روانی میگیرم . ) گفت برو برا خودت لبو بذار تو بشقاب و بخور . رفتم آشپز خونه و دیدم لبو ها در حال قل قل کردنن . با چنگال پنج تاشو گذاشتم تو بشقاب و وایسادم از حالت « مواد مذاب » در بیاد تا بخورمش 😂 . بعدشم که کم کم شام حاضر شد و بعد از شامم که براتون تعریف کردم . روزی که گذشت خیلی خوابیدم . خدا افسردگیمو لعنت کنه ! ( خدایا افسردگی چسبیده به بدنم . لطفاً درست هدف بگیر اشتباهی منو نزنی ناکار کنی ! 😂 )

تصمیم بر این شد که نسکافه رو صبح بخورم و برم بخونم و فیلم رو هم ظهر ببینم . بعد از فیلم هم قرآن بخونم که پالس های بدنم بیفتن و بعدش منتظر ناهار بمونم . هرچند که ممکنه ناهار رو قبل از فیلم دیدن بخورم . خیلی فرقی نمیکنه برای من .

درضمن فردا قراره دکتر روانپزشک برم . هفته پیش ، روز دوشنبه وقت گرفته بودم و یک هفته بعدش نوبت داد ! سگ تو روحت ! البته تقصیر منشی هم نیست . به کی فحش بدم ؟ سگ تو روحت روزگار ! 😂

Mr.M

یکشنبه شانزدهم دی ۱۴۰۳ 1:37

روزی که گذشت دو قسمت اول از فصل سوم سریال from رو دیدم و واقن دلم گرفت بخاطر مرگ عزیز ترین شخصیت سریال . حداقل من اونو بیشتر از همه دوست داشتم . بهترین آدم ، بدترین مرگ رو داشت 💔 . خلاصه اعصابم خرد شد و کلافه شدم . این کلافگی تا شب ادامه داشت . راستی امروز مشکل خ.ا هم ایجاد شد متاسفانه . شب حالم بهتر شد به لطف قرآن و گذر زمان .

با اینکه فیلم روم تاثیر گذاشته بود و حالم یکم گرفته بود ، ولی بازم دو ساعت خوندم و فقد یک ساعت کسریِ ساعت پیش اومد خداروشکر .

این دو قسمتی که دیدم یه چیزیو هم بهم یاد داد که البته با توجه به اعتقاداتتون ، میتونید حرفمو درست ببینید یا غلط : اینو فهمیدم که یه سری موجودات هستن که هیچی از انسانیت و انصاف و رقت قلب حالیشون نیست . اونارو نمیشه تغییر داد و باید با قلبِ سنگی جلوشون وایسیم . اون موجودات مزخرفی که توی این جمله مد نظرم هستن ، «جن» هان . هرچند که توی اون فیلم جنی نیست و همشون آدم هستن ( آدمای مرده ) . جلوی بعضی شرارت ها باید بی رحم عمل کرد و درضمن ، جسور بود و بی پروا . نباید جلوی قدرت هایی که ذاتشون ۹۰ درصد شرارته ، با انسانیت و مهربانی برخورد کنیم .

🌹🌹🌹🌹🌹

راستی ! روزی که گذشت ، فصل اول کتاب انسان شناسی در مریخ تموم شد . پایان زیبایی داشت و یک واقعیت مهم رو مبهم گذاشت که : چرا طول موجِ قرمز رو به رنگ قرمز میبینیم ؟ . صرفاً گفته بود که درک ما از ماهیت رنگ ها ، وابسته به ارزش های شخصی و فرهنگیه . ولی حرف من اینه که : پس چطور هممون قرمز رو به یک شکل توصیف میکنیم ؟ مگه فرهنگ و اخلاقیات همه آدما دقیقاً مثل همه ؟

شاید بشه اینطور گفت که یه سری از فرهنگ ها ، با تکامل ، به شکل ذاتی در وجود هر انسانی نهادینه شده . مثلِ درکِ خوب بودنِ مهربانی و بد بودنِ قتلِ هم نوعِ بی گناه . بعضی ارزش ها با تکامل شکل گرفتن یا حداقل تشدید شدن .

ولی ،

ماهیتِ کیفیت چیه ؟ 🤔🤔🤔 ماهیتِ ادراک چیه ؟ 🥲

Mr.M

شنبه پانزدهم دی ۱۴۰۳ 1:27

ثمره هفته ای که گذشت ، 15 ساعت و 40 دقیقه بود که برای من راضی کنندست و راجعش خوشحالم . برناممو برای هفته پیش رو ریختم . می‌خوام 20 ساعت رو رد کنم و رکورد خودمو بشکنم . با توجه به اینکه کتابایی که میخونم مورد علاقمن و ریاضی رو هم به عنوان کتاب درسی وارد کار کردم که باعث تنوع بشه ، حس میکنم به این هدف میرسم . درضمن باید یاد بگیرم که هر روز ریاضی بخونم و بهش معتاد بشم . ریاضیمم خیلی داغونه و هر روز باید خونده بشه .

قرآن خوندن خیلی مهمه . خیلی خیلی مهمه . هر وقت میخونمش افکار منفیمو فراموش میکنم . جالب اینجاست که هیچ کتاب دیگه ای نمیتونه خیلی ذهنمو منحرف کنه ولی تاثیر قرآن خیلی شاهکاره :) . و جالب تر اینکه باعث میشه به اهدافی که توی ذهنمه برسم و در واقع ارادمو زیاد می‌کنه . مکانیزم تاثیرش رو نمی‌دونم ولی مطمئنم خدا خیلی ویژگی های خوبی توی کلمات به کار رفته در قرآن گذاشته . به شما هم توصیه میکنم امتحانش کنید ، شاید مشتری شدید 😁 .

راستی در روزی که گذشت ، قسمت ۸ و ۹ و ۱۰ از فصل دوم from رو دیدم و فصل دوم تموم شد . صبح که بشه فصل سوم رو شروع میکنم و بعد از تموم شدن فصل سوم ، ادامه اسکویید گیم رو میبینم . سریال from اسرار آمیز ترین سریال و فیلمی بود که تا حالا دیدم ! خیلی ساختار عجیبی داره .

جا داره به خودم یادآوری کنم که : صبر داشته باش . نباید هزار متر هزار متر قدم برداری . اولشو کوتاه بردار که بتونی قدمای بلند تر هم برداری . کاری که یه عمره می‌کنی رو سعی کن انجام ندی . می‌دونم کمالگرایی ، ولی خودتو کنترل کن . درضمن خدا خیلی بزرگه . تو میتونی به هدفِ دور از انتظارت برسی . خدا و پیامبرش و امام اول رو فراموش نکن . ( پیامبر و حضرت علی رو از بقیه بیشتر دوست دارم . ولی ارادتم به حضرت محمد شاید ۹۰ درصد باشه و حضرت علی ۱۰ درصد ) . هرچند بقیه ائمه رو هم دوست دارم . من کلن آدمای بزرگ رو دوست دارم . نیوتن ، مریم میرزاخانی ، تسلا ، فروید ، افلاطون و ... همشون معرکن . فراموش نکن که نباید جزئی نگریت رو زیاد کنی که خیلی از کلیات رو نبینی ! درضمن خودتو با حفظ کلیات خفه نکن . همیشه دنبال اعتدال بگرد . بعضی وقتا اعتدال در اینه که ۷۰ درصد جزئی نگر باشی و ۳۰ درصد کلی نگر . بعضی وقتام در اینه که ۵۰ درصد جزئی نگر باشی و ۵۰ درصد کلی نگر .

🌹🌹🌹🌹🌹

قسم به سپیده دم / قسم به شب ، آنگاه که آرام گیرد / که پروردگارت تو را به حال خود رها نکرده و با تو دشمنی نکرده است / و قطعاً آخرت از دنیا برایت نیکو تر خواهد بود / و پروردگارت آنقدر به تو خواهد داد تا خوشنود شوی . / آیا تو را یتیم نیافت پس پناه داد ؟ / و تو را گمراه یافت پس هدایت کرد ؟ / و تو را فقیر یافت پس بی نیاز گردانید ؟ / پس یتیم را از خود نران / و نیازمند را از خود دور نکن / و درمورد نعمت های پروردگارت با مردم سخن گوی . ( ترجمه توسط ذهن خودم از چیزی که قبلن دیده بودم 😂 ) .

Mr.M

جمعه چهاردهم دی ۱۴۰۳ 1:9

روزی که گذشت پیشرفت داشتم یا حداقل نسبت به دیروز مساوی بود نتیجه .

نسبت به دیروز قرآن خوندم . سوره یس به عربی . ۲ ساعت و ۵ دقیقه خوندم . مسواک هم زده شد .

قسمت هفتم از فصل دوم from رو هم دیدم .

یه کلیپ یک ساعته از وینی هم دیدم که بنظرم خریت کردم اون کلیپو دیدم 🤦😂 . کلیپ دوم از قسمت های « نخ » . پنج تا پسر باید مخ یه دختر رو به صورت جداگانه میزدن و وینی و دوس دخترش هم با میکروفن به دختره تقلب میرسونن که پسرارو کلافه کنه . دختره هم خودشیفته بود و حالمو بهم زد . قیافم نداشت و توی کامنت ها کسیو ندیدم که حداقل تعریفی از دختره بکنه ! دختره همرو با قاطعیت رد کرد ولی در نهایت باید یکیو انتخاب میکرد ( حداقل موقتی و جلوی دوربین 😁 ) . یه فلک زده ای قربانی شد و خودشم ناراحتی در چهرش موج میزد که قربانی شده 😂😂 . من احمقو بگو که کلیپو تا ته دیدم !

یه کلیپ فک کنم چهل دقیقه ای هم از یه دختری به اسم نازنین دیدم که قتل های معروف و پرونده های عجیب رو توضیح میده و خیلی طرفداراشو محکم نگه داشته و پیشرفتش هم خوب بوده . خلاصه پرونده زندگی خیلی سخت یه خانومی رو در کودکیش توضیح میده که البته منبعش ، کتابیه که خود اون خانوم نوشته . وقتی داستان به وسط رسید ، تعجب کردم که چطور ممکنه اون خانوم بتونه مجرم نشه ! واقعاً پدرش در کودکی در اومده بود . بدبختیاشو نمیشه شمرد و اینجا نمیتونم توصیف کنم . بهتره اصلن درموردش نگم که از عظمت حادثه کم نشه !!

بخاطر چرخیدنای داخل گوشی ، چشمم یکم درد گرفت و درضمن کارای خوندن رو دقیقه نودی انجام دادم که این خیلی خیلی بده !

درضمن مخمم بعد چندین سال ، دوباره سر یه مطلبی از کتاب انسان شناسی در مریخ ، آتیش گرفت 🤦😂😂😑 . خیلی سخت بود فهمیدنش ! الآنم خیلی جاهارو نصفه فهمیدم . درموردِ واقعیت یا توهمِ رنگ ها و درک درست یا نادرستِ مغز آدمای مختلف از اونها داشت حرف میزد . فیزیولوژی و فیزیک و فلسفه قاطی هم شدن !

Mr.M

پنجشنبه سیزدهم دی ۱۴۰۳ 0:38

امروز حالم نسبتاً خوب بود . حداقل نسبت به دیروز بهتر بودم و دعوایی بین من و خانواده رخ نداد . اونا منو تحمل کردن و منم اونارو . علاقم به کتابخوانی دوباره یکم احیا شده . می‌خوام هر روز DSM5 و کتابِ انسان شناسی در مریخ رو بخونم . امشب یادم افتاد که خیلی وقته هر شب مسواک میزنم ! من به مسواک زدن تا حد زیادی عادت کردم و براش فکر نمیکنم . اگه براش فکر میکردم ، توی ذهنم به مرور پیش میومد که بگم : « مسواک میخوای چیکار ؟ بگیر بخواب ! تو همه چیت داغونه ، خب دندونتم یذره سیاه شه ! درضمن با یه شب مسواک نزدن طوری نمیشه ! » باید سعی کنم که این عادتِ نسبتاً بزرگ رو درمورد کتاب خوانی اعمال کنم .

ساعت مطالعم کم بود ( 2:25 ) ولی من دارم از باتلاق درمیام . قرار نیست مث بوگاتی گاز بدم ! قراره قدم زدن روی آسفالت رو یاد بگیرم و برا خودم عادیش کنم . خسارت روانیِ زیادی دیدم . سخته که یهو معجزه کنم و هشت ساعت بخونم . خلاصه : 1 ساعت و 25 دقیقه کتاب انسان شناسی در مریخ و 1 ساعت کتاب دی اس ام .

ظاهراً عادت مسواک زدن خیلی زیاد نشده و دو سه بار مسواک نزدم ولی آخرین پیوستگی ، ۱۲ شب مسواک بود ( ۱۲ روز ، که امشب رو هم جزوش حساب شده ) . باید حواسمو جمع کنم سوتی ندم و آمار رو خوب نگه دارم .

راستی ! یه قسمت دیگه از form رو هم دیدم . قسمت ششم از فصل دوم بود انگار . خیلی معمایی تر شده و اصلن هیچ سرنخی بدست نمیاد !

بهتره یادم نره فردا نسکافه بخورم . جلوی خواب اضافه باید یجوری گرفته بشه .

و باید یادم بمونه که هیچ وقت مغرور نشم . من همیشه دانش آموز یا دانشجو خواهم بود ، حتی اگر خدای یه حوزه از علم بشم .

🥀🥀🥀🥀🥀

عصر بود که وسواس فکریِ تصورِ خشونت جسمی و روحی در من اوج گرفت . / وسواس فکریِ تصورِ بحث و مجادله با اذیت کننده های اطرافمم همینطور / خیالبافی ناسازگار هم زیاد بود که اکثرش درمورد بغل کردن و لاو ترکوندن با یه دختر بود و بخشیش هم درمورد بازی با خرگوشی که الان ندارم بود . درمورد دوران مدرسه هم فکر میکردم و دوران قدیم رو شبیه سازی میکردم . یادمه یه دوره ای همش اول میشدم و یکی بود که اعصابش می‌ریخت به هم و استرسیم بود و وقتی درصدارو میدید صدای تعجب عجیبی در میاورد 😂 . یاد اون مدل صحنه ها می افتادم و هی می‌خندیدم روی تخت . تعجب بقیه از تواناییم منو به خنده میندازه ، چون توقع ندارن مغزم خیلی کار کنه و منو نمیشناسن 😂 . هرچند خیلیام میدونن مغزم بَدَک نیست :) . خیالبافی های زیاد دیگه ای هم بودن که خیلی زیادن و حال ندارم دونه دونه تایپ کنم . کلن زندگی قدیمم رو تصور میکنم و تغییرش میدم و بهش فکر میکنم و میخندم یا گریه میکنم یا احساسی میشم . هرچند روزی که گذشت فک کنم گریه نکردم و صرفاً این اتفاق نیفتاد .

Mr.M

چهارشنبه دوازدهم دی ۱۴۰۳ 1:5

امروز تونستم افسردگی رو کمی بهتر از دیروز کنترل کنم . بخاطر اینکه وسطای ظهر نسکافه خوردم و افت انرژیِ بعد از ظهر و غروب رو خنثی کردم . با این حال ، نزدیکای تموم شدنِ روز ، وسواس فکریم کمی زیاد تر شد و درضمن خیالبافی ناسازگار با خوردن نسکافه بیشتر شد . افزایش خیالبافی ها بخاطر کاهش غم و اندوه ، تا حد نسبتاً خوبی تحت کنترل در اومد ولی ساعت حدود دوازده شب ، افزایش مزخرفی پیدا کرد که احتمالاً بخاطر رضایتِ زمان مطالعه بود . ینی چون خوشحال شدم که کتاب خوندم ، انرژی مغزم زیاد شد و خیالبافی ها شروع شدن . الآنم یکم متشنجم و انرژی خیالبافی ها خیلی تخلیه نشدن . باید پامو تکون ندم که خیالبافی ها تا حد زیادی قطع بشن . ( حرکت پا ، با انجام خیالبافی همزمان شده و حالت شرطی گرفتم . )

مجموعاً دو ساعت و پنج دقیقه خوندم .

قسمت پنجم از فصل دوم سریال from رو هم دیدم . فردا سعی میکنم هم from رو ببینم هم ادامهٔ squid game رو . ای کاش مسابقه های اسکویید گیم تکراری نبودن :( . قسمت یک تا سه رو فلن دیدم .

🥀🥀🥀🥀🥀

من الان حالم خوبه ، ولی خدا می‌دونه نیم ساعت دیگه خوشحالم یا ناراحتم یا عصبیم یا استرس گرفتم یا معمولیم . صرفاً حدس میزنم که خوشحالیم فروکش کنه و معمولی بشم ، ولی بدن من نشون داده که هرچیزی ممکنه ! خدا منو طوری خلق کرده که قدرت عقلم نتونه آیندمو پیشبینی کنه . این در حالیه که درمورد هر چیزی بجز خودم ، راحت میتونم به جواب های احتمالی برسم ، ولی خدا برای اینکه انصاف رعایت بشه تصمیم گرفت با بیماری های روانی پوستمو بکنه و به خواری بندازه که فک نکنم زندگی راحته و یاد بگیرم که هرچیزی رو شوخی نگیرم .

من نمی‌دونم که سرنوشت کنکور سال بعدم و نهایی هام چی میشه و چطوری میگذرونمشون . ولی صرفاً توی این لحظه و لحظاتی که خیالبافی ناسازگار زیاد میشه حس میکنم که نتیجه نهایی خیلی خوب خواهد بود . منطقم بهم میگه که نباید به اندازهٔ باور خیالبافی ها به اونها بها بدی ، چون خیالبافی هام خیلی اغراق شده هستن و درضمن باعث میشن تلاشم کمتر شه . در واقع منظورم اینه که زمانم با فکر کردن هدر می‌ره و زمانی که انرژیم بالاست ، فقد توی مغزم میچرخم و چیزی نمیخونم . پس افسار ذهنم رو خیلی محکم تر باید بگیرم دستم . مغز وحشی ای دارم .

درضمن امروز مشکل خ.ا باز پیش اومد و امتیاز منفی ای محسوب میشه :( . امیدوارم دیر تر انجامش بدم و یا اصلن انجامش ندم .

🥀🥀🥀🥀🥀

من چند روزه که بر این عقیده ام که هیچ مهمونی ای نرم و خونه هیچ کدوم از خاله هام سر نزنم . حتی ترجیحاً برای مهمونی ، خونه بابابزرگم که طبقه پایینمون زندگی می‌کنه نرم . نه بخاطر اینکه زمانم گرفته میشه ! بلکه برای اینکه یادآوری کنم : خیلی عقبی و زمان داره با سرعت زیادی میگذره و هدر می‌ره . پس به خودت بیا پسر ! یه یا علی بگو و با توکل به خالق جهانیان ، خودت و اطرافت رو تغییر بده و در نهایت همرو شگفت زده کن .

منِ عزیز ! یادت نره که چه چیز هایی ممکن هستن و چه چیز هایی ممکن نیستن . اتفاقای موقتی ، موقتی هستن و روی امکان ها نباید تاثیر زیادی بذارن . وقتی زمان کافی داری ، ینی میتونی نتیجه بگیری . پس به عصبانیت های زودگذر و به استرس های زودگذر و به افسردگی های زودگذر نگاه چندانی نکن . به جلو نگاه کن نه به اطرافت . به جلو نگاه کن نه به ناتوانی هایی که میتونن امیدت رو از پا در بیارن . به شرِ مخلوق نگاه نکن . به خیرِ خالق نگاه کن . به پیشبینی دیگران نگاه نکن . به عقلت که بیشتر از بقیه همه چیز رو وارسی کرده نگاه کن . به تنهاییِ محضت نگاه نکن . به دنیای پر از عشقِ آیندت نگاه کن . این تنهایی ها تموم میشن منِ صبور و مهربونم . پس لطفاً خودتو کنترل کن و دیوونه نشو :) . لطفاً کمتر ناامید شو و اگر ناامید شدی ، کمتر ناامید بمون . ید الله فوق ایدیهم . لیس للانسان الا ما سعی . ما ودعك ربك و ما قلی ❤️🫂 . فان مع العسر یسرا . ان مع العسر یسرا . الا بذکر الله تطمئن القلوب . الله عند القلوب منکسرة 🥀🫂 . یا محمد ، یا رسول الله ، از خدا برای من کمک بخواه . از خدا برای من معافیت هایی که به صلاحمه بخواه . از خدا دانشگاه رفتن و درمان شدنم رو بخواه . از خدا بخواه که بهش نزدیک بشم . از خدا بخواه که تورو بیشتر دوست داشته باشم . دوستت دارم دوستِ خدا ❤️ . یا علی 🍀🌻🪴🌺🌴🌹 .

Mr.M
1 2 3 4 5 Next
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم