یکشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۳ 15:54

رفتم آواتار ۲ رو ببینم ، دیدم کل بدن زنه رو سانسور کردن و فقد سرشو گذاشتن بمونه ! آخه کدوم خری می‌ره با هیولا خودارضایی کنه احمقای افراطی ؟ تف تو مغزتون !

کسی سراغ داره جاییو که این فیلم رو بدون سانسور و با زیرنویس چسبیده به شکل رایگان گذاشته باشه ؟ ❤️

Mr.M

پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۳ 18:49

مناجات شعبانیه در ماه شعبان سفارش شده . دعای خیلی قشنگیه . یه تیکشو ببینید :

خدایا ❤️ اگر مرا بر جرمم‏ بگیری ، من نیز تو را به عفوت بگیرم 🥺 و اگر به گناهانم بنگری ، جز به آمرزشت ننگرم ، و اگر مرا وارد دوزخ کنی، به اهل آن آگاهی دهم که تو را دوست دارم 🔥🫂🫂🫂 . خدایا اگر عملم در برابرِ طاعتت کوچک بوده ، همانا از سرِ امید به تو ، آرزویم بزرگ است. خدایا چگونه از بارگاهت با نومیدی و محرومیت بازگردم ، درحالی که خوش‏گمانی ‏ام‏ به بخششِ وجودت ، این بوده که مرا نجات‏ یافته و بخشیده باز می گردانی ؟

​​

پ.ن : ولنتاین مبارک 🫶 . هر روزی که توش با مهربانی پر شده باشه ، به عقیده من زیباست حتی اگه به قول یه سری افراطی ها ، غربی محسوب بشه . عشق و مهربانی غرب و شرق نداره . هرچی بیشتر ، بهتر ❤️ .

Mr.M

یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳ 18:31

در حدود سال دهم هجرت که برو و بیا زیاد است و شهرت پیغمبر در همه جا پیچیده است یک عرب بیابانی می آید خدمت پیغمبر . وقتی که می خواهد با پیغمبر حرف بزند ، روی آن چیزهایی که شنیده رعب پیغمبر او را می گیرد ، زبانش به لکنت می افتد .

پیغمبر ناراحت می شود : «از دیدن من زبانش به لکنت افتاد ؟ ! »

فورا او را در بغل می گیرد و می فشارد که بدنش بدن او را لمس بکند : برادر ! هون علیک آسان بگو ، از چه می ترسی ؟ من از آن جبابره ای که تو خیال کرده ای نیستم : لست بملک . من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر می دوشید . من مثل برادر تو هستم ، هر چه می خواهد دل تنگت بگو . آیا این وضع ، این قدرت ، این نفوذ ، این توسعه و این امکانات یک ذره توانسته است روح پیغمبر را تغییر بدهد ؟ ابدا . عرض کردم که تنها پیغمبر چنین نیست ، پیغمبر و علی مقامشان خیلی بالاتر از این حرفهاست ، باید برویم سراغ سلمانها ، ابوذرها ، عمارها ، اویس قرنی ها و صدها نفر امثال اینها .

Tags :

#داستانهای درگیر کننده مغز

Mr.M

یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳ 18:10

روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.

ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.

حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.

پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.

ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.

هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت...

دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا!چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟

ندا آمد:

ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما... هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید:بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟

پدر گفت:زمین.

فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟

پدر پاسخ داد: آسمان ها.

فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟

پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:فرزندم. گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.

فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟

پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت:عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است.

Tags :

#داستانهای درگیر کننده مغز

Mr.M

شنبه بیستم بهمن ۱۴۰۳ 19:32

وبلاگ اصلی رو می‌خوام عوض کنم و از فهرست موضوعی هم خارج کنم . نمیخوام غیر از آشناها داشته باشن . خلاصه اگر آشنا هستین ، با آدرس وبلاگتون آدرس جدیدو بگیرید 😘 .

البته اینجارو کامل تعطیل نمیکنم .

Mr.M

شنبه بیستم بهمن ۱۴۰۳ 17:55

نکته خارج از کتاب :

مثال برای بافت پوششی مکعبی چند لایه : در تیروئید

مثال برای بافت پوششی استوانه ای چند لایه : در عدسی .

Mr.M

شنبه بیستم بهمن ۱۴۰۳ 17:46

🌹 همه سلولها اکتین و میوزین دارن . ( برای تقسیم سلولی ) . ینی فقد مربوط به ماهیچه اسکلتی نیست .

🌹 اکتین و میوزین برای انقباض رو ، ماهیچه صاف هم داره ، ولی بخاطر طرز قرارگیری رشته ها ، برای انقباض ، سارکومر نداریم .

🌹 دو جور سلول دوکی شکل داریم : سلول ماهیچه صاف / سلول بافت پیوندی متراکم .

🌹 در بافت پیوندی سست میتونیم سلول چربی پیدا کنیم ولی بافت چربی رو نمی‌تونیم پیدا کنیم ! پس سلول چربی ، لزوماً در ساختار بافت چربی نیست . در ساختار بافت پیوندی سست هم هست .

🌹 سلول های ماهیچه ای قلبی ، ۹۰ درصد تک هسته ای و ۱۰ درصد دو هسته ای هستند .

🌹 همه بافت های پیوندی بجز خون ، در ساختارشون رشته دارن . ماده زمینه ای هم فک کنم همشون داشتن .

🌹 همه ماهیچه ها میتونن تا حدی ترمیم بشن ولی فقد ماهیچه صاف می‌تونه تکثیر بشه .

🌹 ناقل عصبی رساننده پیام به ماهیچه ، همیشه تحریکی است . اگر بخواد تحریک بشه ، پیامش میاد ، و اگر نخواد تحریک بشه ، صرفاً هیچ پیامی نمیاد .

🌹 هر نوع نوروگلیا ، یه وظیفه خاص رو به عهده داره : دفاع ، تغذیه ، هم ایستایی مایع اطراف نورون ، عایق میلین برای نورون ، داربست نورونی .

🌹 سیناپس نورون رابط همیشه تحریکی است .

🌹 بیشتر از سه نوع بافت پوششی داریم . مثلاً پودوسیت نفرون یا سلول های سورفاکتانت ساز حبابک

🌹 سلول های لایه بیرونی کپسول بومن از نوع پوششی سنگفرشی هستن . ینی در واقع مکعبی نیستن . اینو نباید یادمون بره .

بازم بودن ولی حال ندارم بنویسم .

راستی ! برای بهبودی حال روانیم یه صلوات بفرستید ( زمزمه کنید ) . 🫶

نکته ها نوش جونتون ❤️ .

Mr.M

پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ 21:14

امروز روز خیلی سختی بود برام . خدا منو رو پای خودم وایسوند وگرنه کمکی از احدی به من نرسید در واقعیت . توی مجازی هم همچنین . من توی خونمون وقتی توی آشپزخونه بغل یخچال بگیرم بخوابمم کسی نمیگه چه مرگته 🤦😅💔 . امروز اتفاقاً کنار یخچال خوابیده بودم و به صدای دلنواز موتور یخچال گوش میدادم و حالت مدیتیشن برام ایجاد کرده بود 🤣 . بعدش رفتم روی تخت خوابیدم . نمی‌خواستم توی آشپزخونه بخوابم . نمی‌خواستم روی تخت بخوابم . اصلن نمی‌خواستم اهمال کاری و تنبلی کنم . شیطان به وجودم رخنه کرده بود . من خودم حس میکنم که به قرآن خوندن دیروزم ربط داشت ، چون شیطان میخواد نتیجه خوندن قرآن رو بد جلوه بده و دیدمون رو عوض کنه . از طرفی ، وقتی قرآن میخونیم ، برای مدتی حریص تر میشه که آسیب بیشتری بزنه . چرا ؟ میخواد از جرقه آتشفشان ایجاد نشه !

بعد از ظهر که از خواب بیدار شدم نشستم یک ساعت و چهل و پنج دقیقه شیمی خوندم . جلسه یک و دو تموم شد مجموعاً . از هر کدوم نصفش مونده بود که دیده شدن .

الان میرم زمین شناسی بخونم . ولی باید یه چیزی رو بررسی کنم که این مشاورمون فردا امتحان میگیره ازم یا نه . اگر امتحان نگیره ، ادامشو میخونم و اگر بگیره هم دوره میکنم .

Mr.M

پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ 0:43

با بال شکسته پر گشودن هنر است

این را همه پرندگان می‌دانند

Mr.M

چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ 21:45

الهی ، ارنی الاشیاء کما هی 🌹

Mr.M

چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ 19:19

نمیخوام انرژی منفی ای به اطرافم ساتع بشه ، ولی حالم دوباره بد شده و نمیتونم نگم . وقتی اینجا می‌نویسمش حالم یکم بهتر میشه . حس حرف زدن با شخص دومی رو به من میده .

صحبتای پارسا فراهانی رو گوش دادم دو ساعت پیش و واقن تحت تاثیر قرار گرفتم . می‌گفت چهار با از مدرسه های مختلف اخراج شد و دیپلمش رو با مدارس شبانه گرفت . جایی مدرسه می‌رفت که به قول خودش ساکنین اونجا جرعت نمیکنن شبا برن بیرون . اسم میدان قزوین رو آورد که واقنم توی اینترنت اسمش بد در رفته . نمی‌دونم حقیقت ماجرا چیه و چقدر جای ترسناکیه 😂 . ولی یه چیزیو میشه فهمید که از بخش هایی از مکزیک و اونورا ترسناک تر نیست ! اونجا پر از قتل های سادست که اصلن پیگیری هم نمیکنن بعضیاشونو ! فیلمای ترسناکی از اون جا دیدم و البته از کشورهای دیگه ای شبیهِ مثلاً ویتنام هم دیدم که جنازه رو آویزون کرده بودن و راحت بنزین ریختن بسوزه و فیلمشو گرفته بودن . قتل های وحشتناکی هم دیدم که توصیفش سخته .

پارسا فراهانی بیست و یک سالگی شروع کرد به خوندن برای کنکور . خیلی سخت زندگی کرد و سخت تلاش کرد ، ولی چی آورد ؟ داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران 😁 . خدا بده برکت .... راستی ، رتبش هم دویست شده بود . نمی‌دونم منطقه رو گفت یا کشور ، ولی معمولا منطقه رو میگن .

Mr.M

دوشنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۳ 19:24

توی کتابخونه از مسئولش پرسیدم که کمد خالی ماهیانه چقدر میشه ؟ گفت اصلن کمد خالی نداریم ! پرسیدم کی خالی میشن تقریباً ؟ گفت نزدیکای عید یا بعد از عید ( 😅 ) . خب من تا اون موقع دیگه عادت کردم به ساعت مطالعهٔ بالا و نیازی ندارم به کتابخونه رفتن ! پس فکر کمد رو گذاشتم کنار .

🌹🌹🌹

موقع برگشت بازم خیلی عرق کردم ، ولی خداروشکر نسبت به دفعه قبلی کمتر بود . علتش احتمالاً اینه که تی شرت و یه لباس ورزشی زیپ دار فقد تنم بود . درضمن آروم تر راه میرفتم . و یه کتاب کمتر حمل میکردم .

و یه موضوع دیگه ! ظهر که نسکافه خوردم واقن حالم خیلی خوب شد 😂 . هرچند که دارو های ظهر رو بر خلاف دیروز خوردم و این هم یه آپشن بود . دیروز یادم رفته بود دارو هارو بخورم .

اونجا بقالیش آب جوشم ریخت برام و دو هزار تومن شد پولش 😂 . و بهم گفت دوتومنی داری ؟ ( کارت کشیدن براش به صرفه نبود . ) من تو جیبم یکم پول داشتم و دادم بهش .

Mr.M

دوشنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۳ 13:26

اکروز واقن نمی‌خواستم از خونه بیام بیرون چون هوا سرد بود و درضمن ، بعد از یه مدت که راه میرفتم ، به شدت گرم میشد . ینی اولش سردم میشد ولی بعدش بخاطر راه رفتن ، گرمای بدنم سر به فلک میکشید و عرق میکردم ! به هر حال گفتم حالا بذار بریم ببینیم چی میشه ! خدا بزرگه ایشالا نمیمیرم بخاطر گشادیم 🤦😂 .

اومدم کتابخونه و عرق زیادی هم کرده بودم هرچند با اتوبوس اومدم بخشی از راه رو .

تا ساعت ۱۳ ، ۲ ساعت زیست شناسی خونده شد و نکات فیلم آموزشی نوشته شد . یکم دیگه باید بخونم ظاهراً . باید این فیلمه تموم شه که حسِ سرانجام پیدا کردن بهم دست بده . بعدش میرم تست زیست میزنم . ( خیلی وقت زیادی برای زیست گذاشته میشه ! )

خونه ک رفتم نمی‌دونم که فیزیک خواهم خوند یا نه ، ولی ایشالا که بخونم 😂🤦 . باید ساعت مطالعه بره بالا به هر حال .

وضعیت کتابخونه :

صدا خیلی کمه و فقد صدای یه چیزی شبیه هواکش میاد که معلوم نیست چیه 🤣 . فک کنم مال این وسایل گرمایشی باشه که باد گرم تولید میکنن . هوای داخل از هوای خارج سالن گرم تره .

غذامو گذاشتم داغ شه . بعدش هم باید یه نسکافه بخورم که خداروشکر ، لیوان و نسکافه رو دارم و فقد یه آب جوش میمونه که سوپر مارکت داره .

تا درودی دیگر ، بدرود ☺️🌹 .

Mr.M

یکشنبه چهاردهم بهمن ۱۴۰۳ 21:23

امروز حوالی ساعت ۶ بعد از ظهر کتابامو آوردن . همون منابع امتحان نهایی رو . دیگه همه چی تکمیل شد . کتابای جامع کنکور رو که دارم ، و نهایی ها هم با درسنامه و سوال ، دم دستم هستن .

چهار تا درس ترسناک داریم که واقن منو میترسونن . همون سلامت و بهداشت ، هویت اجتماعی ، تاریخ معاصر و اون یکی درسه که اسمش یادم نیس . اینا کارمو خیلی سخت میکنن .

کارایی که باید فردا انجام بدم رو بهتره یادداشت کنم . ایشالا کتابخونه میرم . فیلمای فردارو باید دانلود کنم که دوباره غافلگیر نشم .

Mr.M

یکشنبه چهاردهم بهمن ۱۴۰۳ 0:48

بعضی وقتا فک میکنم که اگه یکی دیگه جای من بود چیکار میکرد ؟ 🥲 از بس درد های روانیِ مختلفی کشیدم که همرو میتونم درک کنم . حتی توی ذهنم حالتای مختلف درد های روانیِ آدمای فرضی رو تصور میکنم و براشون ناراحت میشم و همدردی میکنم . من میتونم خودمو کنترل کنم ، پس تسلیم نمیشم 🩵 .

Mr.M

شنبه سیزدهم بهمن ۱۴۰۳ 22:14

وقتی استاد پارسا فراهانی میاد شیمی رو درس میده روحم از بدنم جدا میشه 🫠 . خیلی باهوشه و هیچ سوال سختی رو جدی نمیگیره و واقنم از جون و دل مایه می‌ذاره توی فیلماش . خودشو تیکه تیکه می‌کنه 😂❤️ . از روی کنجکاوی رفتم بیوگرافیش رو بخونم و دیدم که بععععلههه ایشون واقن نابغه هستن و دکترای داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران دارن . اونم در شرایط سختی که درمورد کنکورشون داشتن :

استاد پارسا فراهانی در سن ۱۸ سالگی در کنکور شرکت نکردند. و در دانشگاه پیام نور تهران غرب بدون کنکور برای اینکه سرباز نشوند و سربازی روند. و بتوانند در کلاس های فوتبال ثبت نام کنند ادامه تحصیل داد.

اما بعد از سه سال که ترک تحصیل کرده بودند تصمیم به دوباره کنکور دادن گرفتن که این تصمیم خود را از ۱۶ آبان سال ۱۳۹۳ شروع کردند. و با معدل ۱۳ رشته ریاضی توانستند در دی ماه امتحانات نهایی رشته تجربی شرکت کنند و معدل خودشان را از ۱۳ به ۱۹.۹۱ برسانند.

ایشان توانستند در ۲۳ خرداد رتبه حدود ۲۰۰ را کسب کنند.

در نهایت ایشان مدرک دکترای رشته داروسازی خود را از دانشگاه تهران و استعداد درخشان علوم پزشکی تهران گرفته اند.

Mr.M

شنبه سیزدهم بهمن ۱۴۰۳ 19:45

حاجی بخدا نمیشه یهویی ده ساعت خوند . منم میترسم به مشاور بگم که ده ساعت رو نمیتونم بخونم و ناامید بشه از من . مجبورم تا مدتی نامعلوم بهش دروغ بگم و سعی کنم خودمو در واقعیت به ده ساعت نزدیک کنم . سنگ بزرگ نشانه نزدنه . همون بهتر که از صبح میکوبیدم روی هفت ساعت . هفت ساعت رو میشه هضمش کرد .

🌹🌹🌹🌹🌹

امروز میخواستم برم کتابخونه . لباس هم پوشیدم ولی یادم افتاد که چند تا فیلم کلفت آموزشی رو دانلود نکردم و ف.یلترشکنام فقد با نت خونه میتونن خوب جواب بدم . ینی احتمال داشت برم کتابخونه ولی فیل.تر شکنام وصل نشن یا همش کانکتینگ بشن . نشستم دانلود کنم و بعدش برم ، ولی دیر شد .

من واقن معضل کمبود وقت برای دانلود فیلم دارم 🤦 . درضمن باید به خانواده هم بگم که حجم بیشتری بگیرن و یه فلش صد گیگابایتی هم بگیریم که فیلمارو بریزم توش . البته فلش یه ترا اگه بگیرن که محشره !

یه چیز دیگه هم یادم افتاد 🤦 . ایرپاد یا یه هندزفری هم می‌خوام برای گوش کردن فیلما توی کتابخونه . چه بساطی شد !!!

راستی کتابارم نیاوردن هنوز . گشادا معلوم نیست چرا نمیارن . دیروز میتونستن بیارن ، ولی حتی امروز هم نیاوردن .

Mr.M

شنبه سیزدهم بهمن ۱۴۰۳ 0:17

قال الامام الرضا علیه السلام: مَن شَهَرَ نفسَهُ بِالعِبادَةِ فاتَّهِمُوهُ على دِينِهِ ؛ فإنَّ اللّه َ عز و جل يُبغِضُ شُهرَةَ العِبادَةِ و شُهرَةَ اللِّباسِ.

امام رضا علیه‌السلام فرمودند:
هركس به وسیله‌ی عبادت خود را مشهور ‏گرداند نسبت به دین او بدبین باشید. همانا خداوند عزوجل عبادت و لباسی را که مایه‌ی انگشت‌نما شدن و شهرت باشد دشمن می‌دارد.

وسائل‌الشيعة جلد۱ صفحه۷۹
هدايةالأمة جلد۱ صفحه۴۲
سفينةالبحار جلد۴ صفحه۵۳۱
امالی شیخ‌طوسی النص صفحه۶۴۹
بحارالأنوار جلد۷۰ صفحه۲۵۱ حدیث۵

Tags :

#احادیث زیبای زندگی

Mr.M

جمعه دوازدهم بهمن ۱۴۰۳ 23:54

وَ هُوَ خاتَمُ النَّبيّينَ، اَجْوَدُ النّاسِ كَفّا وَ اَرْحَبُ النّاسِ صَدْرا وَ اَصْدَقُالنّاسِ لَهْجَةً وَ اَوْفَى النّاسِ ذِمَّةً وَ اَلْيَنُهُمْ عَريكَةً وَ اَكْرَمُهُمْ عِشْرَةً مَنْ رَآهُ بديهَةً هابَهُوَ مَنْ خالَطَهُ مَعْرِفَةً اَحَبَّهُ يَقولُ ناعِتُهُ: لَمْ اَرَ قَبْلَهُ وَ لا بَعْدَهُ مِثْلَهُ؛

اميرالمومنين علی علیه‌السلام فرمودند:
او كه خاتم پيامبران بود بخشنده‌ترين، بردبارترين، راستگوترين، متعهدترین، نرم‌خوترين و خوش‌صحبت‌ترين مردم بود. هركس بدون سابقه‌ی قبلى او را مى‌ديد هيبتش او را مى‌گرفت. و هرکس با ایشان معاشرت مى‌نمود و حضرت را می‌شناخت دوستدارش مى‌شد. و هرکس مى‌خواست او را تعريف كند مى‌گفت، نظير او را پيش از او و پس از او نديده‌ام.

بحارالأنوار جلد۱۶ صفحه۱۹۰

Tags :

#احادیث زیبای زندگی

Mr.M

جمعه دوازدهم بهمن ۱۴۰۳ 23:47

اَلْإِمَامُ اَلْكَاظِمُ صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ : مُحَادَثَةُ اَلْعَالِمِ عَلَى اَلْمَزَابِلِ خَيْرٌ مِنْ مُحَادَثَةِ اَلْجَاهِلِ عَلَى اَلزَّرَابِيِّ.

امام کاظم علیه‌السلام فرمودند:

گفتگو با عالم در خاكروبه‌ها، بهتر از گفتگوی با جاهل بر روی تشک‌هاست.

کافی جلد۱ صفحه۳۹

Tags :

#احادیث زیبای زندگی

Mr.M

جمعه دوازدهم بهمن ۱۴۰۳ 23:17

برنامهٔ دو هفتهٔ پیش رو گرفته شد .

صبح که بشه ،

فیلم تدریس زیست جلسه اول + تست ( ۲۵ تا )

فیلم تدریس زمین جلسه اول + تست ( ۲۰ تا )

فیلم تدریس شیمی جلسه اول + حل تست های همون جلسه ، همراه فیلم ، و مستقل از اون

۱_ دوستمون گفته بود که حداقل ساعت مطالعم باید ده ساعت باشه . با این مقدار کمیت ، مطمئناً به ده ساعت نمی‌رسه . خودم باید بیشتر بخونم و تست بزنم که بشه ده ساعت .

۲_ جلسه اول و دوم و سوم زمین شناسی رو دیدم و نکاتش رو نوشتم . پس یا باید جلسه چهارم رو ببینم ، یا باید جای فیلم دیدن ، تست بزنم برای این جلسات . من تست زدن رو ترجیح میدم . البته دورهٔ جزوه هم همینطور . جلسات یک تا سه فیزیک رو هم دیدم . من ترجیح میدم که جلسه چهارمش رو شروع کنم و در کنارش ، تست های نزدهٔ قبلی رو بزنم .

رستین ! ، یه بسم الله ، یه یا محمد و یه یا علی بگو و شروع کن . از واسطه های بزرگ اسلام کمک بگیر . به خدا برس و به حاشیه ها سعی کن توجه نکنی . خیلی سخته ... .

خدایا ، منو به جایگاه بالایی برسون و قبلش جنبهٔ اون جایگاه رو به من عطا کن و در ضمن ، نذار دیر بشه ❤️ .

خدایا به دوستم کمک کن 🧡 . خدایا تنهاش نذار . من چطوری بهش کمک کنم وقتی اون حتی بعضی وقتا از تو دلسرد میشه ؟ ⁦(⁠╯⁠︵⁠╰⁠,⁠)⁩

Mr.M

جمعه دوازدهم بهمن ۱۴۰۳ 22:49

اینستاگرام رو پاک کردم . حس آزادی بهم دست میده ....

تازه یه گیگ از گوشیمم آزاد شد و جا برای فیلم آموزشیِ بیشتر مهیا شد :) .

Mr.M

جمعه دوازدهم بهمن ۱۴۰۳ 5:7

خواب صخره نوردی عجیبی دیدم . سینه خیز رفتن روی زمین شیب‌داری که پر از کاکتوس و تیغ بود ! ولی خب توی خواب ، نفر اول بودم و اول شدم توی مسیر . خواب های زیاد دیگه ای هم دیدم که درست یادم نیست

Mr.M

پنجشنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۳ 22:34

خدایا بابت صبری که امروز بهم دادی ازت ممنونم ❤️🙏 . خیلی اذیت شدم و تو می‌دونی .

صبح با اتوبوس رفتم و اصلن خستگی ای پیش نیومد ولی برگشتنه اتوبوس نمیومد ! وقتی اومد خیلی خیلی خیلی شلوغ بود و جا برای کیفم نبود . خلاصه با خستگی ، پیاده برگشتم . وقتی رسیدم ، با اینکه هوا سرد بود ، انقدری عرق کرده بودم که مامانم نمی‌ذاشت بشینم ! منو رهسپار حموم کرد 😂 . وقتی بیرون اومدم خیلی توی فضا بودم و خسته بود مغز و بدنم ، ولی خداروشکر که خسته بودم و این خستگی ناشی از زحمت بود .

با این که مسیر سختی بود ، ولی تصمیم گرفتم همیشه پیاده برگردم مگر موارد خاص . راستش امروز چون روز تعطیل بود اتوبوس نمیومد و وقتی اومد هم شلوغ بود . روزای عادی ، زیاد میاد و خلوت بودنش اوکیه . با این حال بازم می‌خوام پیاده برگردم . می‌خوام شکمم آب شه . می‌خوام بدنم خسته شه . می‌خوام تکون بخورم و دوپامین ترشح شه . دلم یه ملاقه سروتونین میخواد 😉 .

چند تا نکته :

۱_ صندوق بگیرم برا کتابام توی سالن مطالعه .

۲_ رفتنی رو با اتوبوس و برگشتنی رو پیاده بیام در حالتی که کتابی با خودم حمل نمیکنم تقریباً .

۳_ نسکافه و لیوان ببرم با خودم و برم ببینم که مغازه آب جوش داره یا خیر . ظهر ها نسکافه لازمم به شدتتتت .

۴_ یه خوراکی کوچولو هم برای فاصله صبحانه تا ناهار و ناهار تا بعد از ظهر داشته باشم .

۵_ چک نویس های جدید بگیرم .

۶_ با لباس ورزشی برم و بیام . کاپشن نپوشم . من موقع برگشت خیلی عرق میکنم . درضمن ذاتاً تمایل بدنم به عرق کردن زیاد شده . این ویژگی بخاطر دارو های روانپزشکیه .

Mr.M

پنجشنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۳ 9:20

توی این پست ها حال و هوای خودم و کتابخونه رو شرح میدم .

روز اولیه که بعد از ماه ها یا شاید بعد از یک سال و نیم میام به کتابخونه . قبلن آب سرد کنش طبقه دوم بود ( همکف + دو طبقه ) . ولی الان برا پسرارو آوردن کنار محیط سالن مطالعه و این خیلی خوبه . راستی سالن مطالعه آقایون طبقه اوله ( همکف + یک ) .

نسبتاً خلوته و هوا خیلی خوبه بنظرم . سرد نیست و سیستم گرمایشی خوب عمل می‌کنه و صدایی هم نمیاد جز ورق زدن های جزئی و راه رفتن های معدود ! البته همین الان صدای خودکار اومد فک کنم 😁 . صدای پچ پچ های کوچولو هم میاد ! یکم دیگه صبر کنم ، مجبور میشم بنویسم : صدای همه چی میاد ، ولی کم !

با اتوبوس اومدم . پیاده دیگه نمیام چون بدنم عرق کردنش کم نیست . با این حال وقتی از اتوبوس پیاده میشی ، یه مسیری رو باید طی کنی . درضمن از خونه تا اتوبوس هم مسیر خیلی کوتاهی نیست . پس به درد کم شدن وزنِ شکم میخوره تا حدی .

اولین کاری که کردم این بود که دستمال کاغذی خریدم که بیچاره نشم ! دستمال کاغذی مث آب میمونه ! چون فاصله تا مغازه یکم زیاده ، کسی حوصله نداره اون همه راه بره تا اونجا . پس باید حین اومدن همه چیو خرید .

راستی ناهار هم آوردم و قراره انشاالله ، بی حرف و پیش ، تا حدود ساعت شیش بعد از ظهر بمونم .

ببینیم چقدر میشه خوند :) .

راستی گزارش جزئیات مطالعه رو توی اون یکی وبلاگم میذارم .

Mr.M

چهارشنبه دهم بهمن ۱۴۰۳ 21:28

جناب مشاور می‌گفت که نامزدش چند ماه قبل کنکور فوت میشه . بعدش دو سه ماه هیچی نمیخونه و دو بار خودکشی می‌کنه . قلبم گرفت یکم 💔 . ولی اینارو گفت که بهم برسونه که منو درک می‌کنه . گفت می‌دونه افسردگی چقدر سخته . ولی میشه حلش کرد . پارسال سی و دوتا دانش آموز داشت که ۶ تاشون پزشکی و دوتا دندون و فک کنم یدونه دارو قبول شده بودن . بقیه هم پیراپزشکی های دولتی و آزاد و یه نفر هم ظاهراً رتبه خوبی نیاورده بود . می‌گفت با آدمای خیلی درس خون کار می‌کنه ولی برای من یکم ویژه تر می‌تونه کار کنه . نمی‌دونم چرا آدم خوبیه 🥲 . خدایا این آدمارو منقرض نکن 🥲 . گفت هروقت حالت بد شد بهم پیام بده یا بهم زنگ بزن .

بچه ها ، ظرفیت این آقایی که کمکم می‌کنه پر شده . من نفر آخر بودم و توی گروه دخترا هستم با وجود پسر بودنم .

خدایا من فردا بی رحمانه می‌خوام کار کنم روی خودم . می‌خوام از بدبختی دربیام . خسته شدم از این وضعیت . منو از این وضعیت بکش بیرون . من قراره کلی سختی بکشم توی این مسیر ، پس منو کنار نزن و بلندم کن 🫂 .

Mr.M

چهارشنبه دهم بهمن ۱۴۰۳ 0:41

به لطف خدا و پیامبر خدا ، روزی که گذشت تونستم از افسردگی تا حد نسبتاً خوبی کنده بشم . ایراد کارم این بود که دیر شروع کردم به خوندن ولی بازم 5 ساعت شد که این عالیه . مهم ترین کاری که باید بکنم اینه که بازم این پنج ساعت رو حفظ کنم و ترجیحاً شیش ساعتش هم بکنم 😍 .

💖💖💖💖💖

برنامه فردا : دو ساعت از هر سه درس زیست و فیزیک و زمین .

💎💎💎💎💎

امروز یکی از بچه های دانشگاه بهم پیام داد توی تلگرام . خانوم غ بود . به من به چشم بچش نگا می‌کنه در حالیکه متولد ۷۲عه . اومده بود حالمو بپرسه و ببینه چیکار میکنم با زندگی . با هم یکم چت کردیم و بعدش خدافظی کردیم . نمی‌دونم خداحافظیمو کوتاه مدته یا دوباره قراره بینش چند ماه خاک بخوره . به هر حال خیلی آدم خیرخواهی بود و این اشخاص رو نباید کنار گذاشت . آدمای خوب باید بمونن ، هرچند که صمیمیتی وجود نداشته باشه . خانوم غ عکس یه دختر رو فرستاد و بهم گفت که « اینو میبینی ؟ این بهداشت عمومی میخوند و دو ترم مرخصی گرفت . الان داره پرستاری میخونه 😍 . توی اون دو ترم نشست خوند . » منم کمی خوشحال شدم علی الخصوص زمانی که گفت « پرستاری هم دوس داشت . » درضمن اون عکسی که برام فرستاد ، پروفایل دختره بود در حالتی که روپوش پزشکی پوشیده بود .

🪻🌻🪷🌷🌺

روزی که گذشت همچنین دوباره با خدا و بزرگ ترین پیامبرش عهد بستم که تلاشمو زیادتر کنم . مطمئناً حملات وسواس فکری منو خسته خواهند کرد ، ولی روی پاهام وایمیسم .

Mr.M

سه شنبه نهم بهمن ۱۴۰۳ 12:45

❤️🥲

Tags :

#حدیث حضرت محمد

Mr.M

سه شنبه نهم بهمن ۱۴۰۳ 0:25

دلم میخواد نگرشمو بریزم سطل آشغال ، ولی نمیتونم . من نگرش منفی ای نسبت به تواناییم در کار کردن دارم . خسته شدم و به خستگی عادت هم کردم ! « عادت به ناامیدی از خود ناامیدی بدتر است . »

روزی که گذشت فقد یک ساعت خوندم .

فردا باز بلند میشم و ک.ون گشادم نمی‌ذاره بخونم :) . ولی من ناامید نمیشم . بازم صبر میکنم تا صبح . امروز رو جبران میکنم و از ساعت مطالعه بالا نمی‌ترسم .

Mr.M

دوشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۳ 23:40

از ساعت ۰۰:۰۰ به بعد ، سالروز مبعث پیامبره . خیلی روز خوبی خواهد بود . حتی اگر به بدترین شکل تموم بشه .

Mr.M
1 2 3 4 5 Next
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم