چهارشنبه سی و یکم خرداد ۱۴۰۲ 9:57

نشد .متاسفم . قراره خراب کنم .

به روانپزشک :

۱_اخراج شدن یا نشدنم به مو بنده .

۲_امتحان ۱ و ۲ رو خراب کردم ولی احتمالا مشروط نشم که اخراج شم ولی معلوم نیست هیچی . چون من به ثانیه های بعدی هم اعتماد ندارم .

۳_نمیتونم بخونم و زندگی خیلی سخت شده و دلیلش اینه که دلم خیلی گرفته چون کسی رو ندارم که بخاطرش امیدی برای زنده بودن داشته باشم . کسایی که باهاشون مواجه میشم ، آدمایی نیستن که دنبال کارای بزرگ باشن . این خیلی دلسردم کرده و از ترس این که به تمسخر نگیرن یا حرفای سمی نزنن که بخوام جواب محکم بدم و خودمو ناراحت تر از این کنم ، با هیچ کس درمورد هیچی حرف نمیزنم و تنهایی سعی میکنم که بخونم . بخاطر این ، موقع تلاش کردن ، فقد حس افسردگی با من حمل میشه . با پدر و مادر هم نمیشه درمورد این موضوعات صحبت کرد چون سرچشمه مشکلات میشن . مادر خانواده که از خودش عقل نداره و مثل کسایی که توی مغزشون ، از پشمای زیر بغلشون پر شده ، می‌ره از کسایی که ۱_هدف ندارن ۲_دنبال بزرگ زندگی کردن نیستن ۳_فکر میکنن که محدود به محدودیت های داخل ایران هستن ۴_با رویاهای بزرگ داشتن و تعریف کردنش مشکل دارن و فقد می‌خوان یه کاری کنن که با دست و پا زدن یه چیزی گیرشون بیاد و پشت کاراشون فکری نیست و از پول درآوردن ، مث سگ کار کردنشو یاد گرفتن ۵_فک میکنن کاری که میکنن باید عامه پسند باشه و توش عین سگ کار کنن ۶_بجای احترام به حرف بقیه ، بخاطر حرف بقیه روح تو بدنشون دارن و اگر از دید بقیه مستحق زنده موندن نباشن ، خودکشی میکنن چون آدم پرستن ، ولی آدمایی رو پرستش میکنن که حرف درار های خوبین چون فک میکنن حرف درار ها ، آدمای با فهم و شعوری هستن وگرنه حرف در نمیاوردن . ۷_درضمن وقتی باهاشون هم عقیده نباشی و خرد و کوچیک و مثل «جون کن های پول در نیار» فکر نکنی و نخوای پشم جمع کنی ، بهت حمله میکنن چون حق نداری با عقیده متعصبانه _ای که خودشون هم نمی‌دونن فکر تلقین شده قدیمی تر هاست _ مخالف باشی ، حق نداری که زنده هم بمونی .

۴_چند وقته که ناف+ یه جای دیگه ، مرطوبن و با اینکه ناف خیلی بهتر شده ، ولی جای دیگه ، هم مرطوب بودنش زیاده و هم پوسته میشه یکم . با حموم رفتن خیلی بهتر میشه ولی خوب نمیشه و این یعنی که ربطی به حموم نداره . درضمن ایجاد شدن رطوبتش همیشه هست . (اذیت کردن و متوجه شدن رطوبت ناف ، شاید مال ۶ ماه پیش بود و به مرور بهتر شد که بوی خیلی نامطبوعی می‌گرفت بخاطر رطوبت حتی وقتی یک روز از حموم می‌گذشت . ) درضمن دستم وقتی بهش میخورد ، حتی وقتی میشستم ، بازم بوش نمی‌رفت و فقد کم میشد و این خیلی عجیب بود. الآنم نافم همون خاصیت رو داره ولی شاید یک سوم شده اون مشکل . درضمن ، قسمت دیگه ، بخاطر رطوبت با بوی بد ، و همزمان شدنش با پوست پوست شدن ، باعث رنگ گرفتن لباس زیر میشه که با شستن ، خیلی حل میشه ولی به هر حال باقی میمونه .

۵_سرم که پوست پوست میشد ، بخاطر رطوبتی که این یکی بخاطر عرق کردنه ، شوره هاش خودشونو خیلی نشون نمی‌دن و روی سر نمیان که دیده بشن ولی متاسفانه کم نیستن و اگر شامپوی ضد شوره زده نشه ، اصلن خوب نمیشه این موضوع . یعنی تا قطع میکنم ، یه هفته بعد دوباره شروع میشه یا حداکثر فوقش دو هفته بعد .

۶_ کسی به صحبت هام گوش نمی‌ده . همه ادا در میارن که به حرفم گوش میدن ولی فقد ظاهر کارشون اینه و بخاطر همرنگ نبودن با اونا ، چند دقیقه یا چند ساعت بعد از تایید کردن حرفم ، حرف خودشون رو سعی میکنن با مقدمه چینی های جدید ، تلقین کنن به من . من حتی اختیار زدن کرم اگزمایی که از فلان دکتر گرفتم هم ندارم ، فقد چون خالم به مامانم گفته که این سرکه سیب که اسمش دیسپ هست رو اگه بزنی ، همه چیت خوب میشه . قرقره کنی کرونا نمیگیری ، بعضیا گفتن حتی مشکل زگیل تناسلی رو درمان کامل کردن باهاش ، و دارن کار میکنن روش که بتونن سرطان رو باهاش درمان کنن ! ، مشکلات معده رو درمان قطعی می‌کنه و وسواس و افسردگی و بیماری های روحی رو کاملا تحت کنترل در میاره و خیلیا بیماری های روحیشون درمان شده باهاش و خوراک اعتیادم که هست چون کسی که درستش کرده ، روی اعتیاد کار می‌کنه مثلا . البته بیشتر بازی بازی می‌کنه و توهم کار کردن و مطالعه کردن هم به ذهنش خطور کرده و با همون فکر خطور کرده داره زندگیشو میگذرونه و یه جماعتی هم با حرفای پدربزرگانه نصیحت می‌کنه و حرفای مسخره ای که توصیفشون توی پنج خط هم زیاده و هدر دادن ورقس و آدمای تحت درمانش ، بارز ترین خاصیت وجودیشون خاله زنک بودنشونه و آدم کشتن برای قدرت گرفتن و خدمت به خلق خدا ! کسایی که همدیگرو می‌کشن و روح همدیگرو جر میدن که چس مثقال قدرت بگیرن توی کنگرشون و بقیه بهشون بگن «خفن » ، «استاد ! » ، «شخص رها شده ای که الان تبدیل به خداوند متعال شده و همه باید راه زنده موندن رو برن پیششون گوش کنن وگرنه به خدا نمیرسن و اینا تنها واسطن» . خالهٔ خاله زنکم که حتی خدارم بخاطر خدا بودنش قبول نداره و بخاطر حرف مهندس قبول داره و نه عقل خودش ، نه کتاب های فلسفی عرفا یا فکر کردن روی قرآنی که ادعای میشه اون آقا توی تفسیرش خود خداست ، حتی از خدا هم خداتر ، چون خدا بخاطر اون آقاست که خدا حساب میشه . توی فامیل ما ، خاله زنک بودن ینی نشانه فکر کردن و فیلسوف بودن . کسی که فکر کنه هم تبدیل میشه به یه فیلسوف نمایی که پشم هم نیست و ادای فکر کردن در میاره و اگر هم با لبخند ملیحی این حرف هارو بشنون ، چند دقیقه یا چند ساعت و حداکثر چند روز گیر نمی‌دن و توی نحوه وجود داشتنم اظهار نظر نمیکنن و بعد از اون ، میشن همون پشمی که در گذشته بودن و با مقدمه چینی های جدید ، حرفای قدیمی میزنن و سعی میکنن که یا بخاطر ریده شدن های گذشتشون ، انتقام بگیرن و با لج بازی ، یا برینن روی اعصابت که انتقام ریده شدنشون رو بگیرن یا متقاعدت کنن که مستقیم یا غیر مستقیم ، بقیه بفهمن که فلانی نظرمو عوض کرده و چون نظرم عوض شده ، پس اونا خیلی آدما انسان های بزرگی هستن و باید بیشتر دیده بشن و بیشتر اطاعت شده بشن . «کسایی که چون مغزشون یه عمر برده انسان ها بوده ، عادت کرده که خودشو رئیس نشون بده و توی ظاهر خفه کنه که ضعف هاش رو کسی نبینه چون اعتماد بنفس ندارن که اگر یکی مسخره بازیش گرفت ، خودشون رو تخریب شده نبینن و فک میکنن که اگه فامیل ها یا دوستاشون اونارو معمولی ببینن ، به خودشون فحش خوار مادر دادن ! خاله زنک بودن + اعتماد به نفس نداشتن + وسواس فکری + پارانویا + کوچیک فکر کردن + خودشیفته بودن »

۷_ پدر خانواده = اختلال شخصیت پارانوئید + اضطراب + وسواس فکری( بیشتر دوران نوجوانی مشهود بوده وسواسش )

مادر خانواده = وسواس فکری + وسواس عملی چیزی روی زمین نبودن و بهم ریخته نبودن همه جای خونه که خیلی شدیده و با پرخاشگری های سادیسمی همراهه + اختلال سادیسم که وقتی عصبیه ، بقیه هم حق ندارن عصبی نباشن و باید دعوا راه بیفته تا ول کنه . ممکنه یهویی در کمک دیواری یا در شیشه دار بالکن رو بکوبه به هم و با صدا کار کنه یا ظرف هارو بزنه به هم که صدای شیشه ظرف ها همه جای خونرو برداره و پشت سر هم و به شکل باورنکردنی پشت سر هم نق میزنه و پچ پچ می‌کنه و حرفای تکرار شونده به زبون میاره به طوری که ممکنه نزدیک پنجاه بار بگه «بقیه بچه دارن مام بچه داریم «بچه نیاوردم ، تر زدم» خسته نمیشی توی اون گوشی ؟ معلوم نی توش چی داره میبینه که صداش در نمیاد ! «ریدم تو این زندگی ، شاشیدم توش » و وقتی عصبی میشیم اونم کم کم ساکت میشه » + رفتار های عجیب روانپریشانه : چندین بار توی دوران عید پشت سر هم تکرار شده به این شکل که شب ، موقع خواب که بیرون اتاق خواب می‌خوابیدم ، گوشیو دستم می‌گرفتم و موقع خواب ، باهاش ور میرفتم . عید بود و دوران خر بازیاش بود . چند بار گفت گوشیو خاموش کن بخواب با اینکه فرداش نه دانشگاه داشتم نه امتحان و نه درس و آنچنان مهمونی هم نداشتیم و اگر هم داشتیم ، شب داشتیم نه صبح زود ! پس گوش دادن به حرفی که خردی در حد پشم هم پشتش نیست ، تاپاله بودن مغز منو میرسونه .گوشی دستم بود و جوابش رو هم نمی‌دادم چون خر خر خر شده بود‌ و هرچی با خودش حرف میزد و متلک های بی سر و ته و رگباری و بدون فکری که اول از دهنش میومد بیرون و بعد توی مغزش تفسیر میشد رو مینداخت ، کارمو میکردم که بگیره بکپه ولی نمی‌گرفت بکپه و خوابش نمی‌برد . چون خوابش نمی‌برد ، کسی که دنبال دور کردن جن ها بود و فک میکرد جن زده شدم که وسواس دارم ، یه رفتار جن زدگی از خودش نشون داد و نزدیک یک ربع در حالت دمر که خوابیده بود ، یهو سرشو سرعتی بلند کرد و زل زد به من . نزدیک یک ربع داشت با چشمای مثل جغد بازش نگام میکرد و حرف نمی‌زد . منم نگاش نمی‌کردم که خسته شه. ولی انقد مث جن زده ها یا بیمارای اسکیزوفرنی کاتاتونیک نگام میکرد و تکون نمی‌خورد که خندم گرفت و بعد از خندیدن ، شروع کرد به حرف زدن و شروع کرد به نق زدن های پر سرعت و عصبی ای که فقد با مشت توی صورت قابلیت تموم شدن داشت و با عربده هم تموم نمی‌شدن . با این حال منم داد و بیدادی که پر از متلکه بهش انداختم و چون دهنش بسته نمیشد ، گفتم حداقل حرفمم زده باشم که بدونه ارزشمندی پشم هم نداره. خلاصه دعوا مرافه شروع شد و هم من عصبی شدم و هم اون و این اتفاق که گیر الکی داده بشه و تا به دعوا ختم نشه ، آروم نگیره ، توی کل دوران خونه تکونی و دوران دو هفته اول عید باقی مونده بود . خونه تکونی پر از دعوا های احمقانه بود و واکنش من ، چند بار در مقابل چندین هزار بد و بیراه گفتن و نق زدن و سرو صدا ایجاد کردن و ملتهب کردن خونه بود .

۸_ دفعه قبل ،

ویاس ۵۰ یکی در روز (صبح )

فلووکسامین ۱۰۰ سه تا در روز (یدونه صبح و دوتا شب )

بوپروپیون ۱۵۰ یدونه در روز (ظهر )

۹_ الف : افسردگی هست و بعضی وقتا بزور زنده میمونم و بودن کنار آدمایی که ازشون بدم میاد ، بیشتر منو عصبی و افسرده می‌کنه چون هیچ سنخیتی با من ندارن بجز این که اجدادمون مشترکن. ولی افسردگی بعد از کم شدنش ، دیگه کم نشده و ثابت مونده ولی برای مطالعه ، نابود کنندس .

ب: وسواس فکری مثل قبله . ثابت مونده و برام مهم نیست که چطوریه . چون مشکلات بزرگتری هست .

پ: اضطرابم بعد از کم شدن ، کم مونده و موقع مواجه شدن با آدمای غریبه ، اضطراب خیلی کمتری میگیرم و حتی میتونم بعد از گذر زمان کوتاهی ، اضطرابو کاملا ول کنم . ینی مخصوصا یه حرف خنده دار مزخرف میزنم که طرف بدونه آدم رسمی ای نیستم و جدی حرف زدنم ، بخاطر صمیمی نشدن با آدمای اشتباهی ، یا حفظ ظاهر کارمه که مثلا کسی نفهمه افسردگی یا اضطراب و وسواس دارم و پشت پوکر فیس بودنم پنهان شن این حالات که فک نکنه قراره قتل عمد کنم و با چاقو بیفتم دنبالش که تیکه تیکه بشه یا خفتش کنم .

ت: Maladaptive daydreaming خیلی با خوشحال کردن های کاذب ، اذیت می‌کنه . وقت خوندن رو بخاطرش میندازم عقب و هر روز بخاطر انجام ندادن کار اون روز ، ناراحت می‌خوابم چون آدمی نیستم که بخاطر کاری نکردن ، ناراحت نشم . مدیتیشن رو متوجه شدم که خیلی کمک کنندس ولی حتی انجام اون رو هم میندازم عقب .

ث: توی یه وبلاگی ، کارایی که باید طی روز انجام بدم رو ، با یه سری امتیاز دهی سه حالتی ساده ولی با تبصره های جمع شده نسبتا زیاد ، نشون میدم و آخر سر درصد میگیرم و کار مفید رو میسنجم .

مثلا اندازه گیریِ : کنترل درماتیلومانیا ، کنترل ام دی در حین مطالعه ، انجام فلان دقیقه مدیتیشن قبل از مطالعه ، مدیتیشن برای موقع خواب که راحت بخوابم و قانون های ساعت مطالعه و زدن دوبار مسواک توی روز و چیزای دیگه .

ج : توی دانشگاه ، ینی توی رشته خودمون ، بعضیا تهمت گی بودن با پسر ها یا خطرناک بودن برای دخترا بهم زدن و پخش شدن این تهمت باعث شد که دید خیلیا نسبت به من عوض شه. ترم دو و چهار و شیش ، همین فکر رو میکنن و اکثرا باهام سرد شدن و رفتار هاشون از شروع ترم چهارم که همین ترم باشه ، عجیب شد و یه دختر حتی منو میپیچونه که باهم توی مترو نباشیم ! توی پیوی گلایه کردم ازش . مهربان بازیش گرفت ولی مشخصه که فک می‌کنه می‌خوام بکنمش ولی از طرفی دلش هم برام میسوزه و این که هنوز نمی‌فهمه که آشغال نیستم ، خیلی بده . توی دانشگاهم که یه دختری که باهام خوب بود حتی وقتی پیشش نمیرفتم ، تصمیم گرفت که باهام حرف نزنه و خیلی ناراحتم کرد .

Mr.M

دوشنبه بیست و نهم خرداد ۱۴۰۲ 0:18

نتیجه ریاضی خیلی زود اومد و گند خورد توش . اعصابم خیلی خرده و الان باید یکیو بکشم که حالم بهتر شه. ینی نیاز به تلفات داریم . ولی اگر خانواده بفهمن خیلی اذیت میکنن و منم دهنشون رو سرویس میکنم . در نتیجه ، هممون سرویس میشیم و اونام بخاطر لج باز بودنشون که از من خیلی سمج تر و بچه ترن ، هم به خودشون میرینن و هم به آینده من . بهتره چیزی نگم که خفه خون بگیرن مثل الان .

ریاضیو فقط چهار ساعت در جمعه (قبل ساعت دوازده شب ) و سه ساعت در شب شنبه (بعد از ساعت دوازده شب تا صبح ) خوندم . یعنی ۷ ساعت . توی این هفت ساعت ، اتلاف وقت های فراوان دیده میشد چون روی یه موضوعی از ریاضی خیلی فکر کردم و متاسفانه دو ساعتم صرف اون شد فک کنم . ینی پنج ساعت برای کل ریاضی . خیلی جاها خونده نشدن و ریدم .

نمره رو نمیگم . ولی اگر این ترم بخیر بگذره میگم حتما .

استرس گرفتم بخاطر نتیجه ریاضی . هم استرس دارم و هم این که خیلی بخاطرش عصبیم . نباید کم میخوندم ولی فایده ای نداره ! دیگه گذشته ولی پنج تا درس دیگه هنوز باقی موندن .

۳۱ ام امتحان اندیشه اسلامیه و به خودم و به خدا قول میدم که همه ساعت مطالعه های گفته شده ، انجام میشن تا روز امتحان اندیشه.

معضل اعصاب خوردی هم اضافه شد 😓🤬. ولی میمونم و ادامه میدم و جا نمیزنم و نتیجه هم میگیرم . قول میدم .

Mr.M

چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۲ 1:33

شت ☹️. نون خامه ای داره غیب میشه و از رویت خارج 🥲. درسته که جدیدا خیلی افسردگی ناشی از وابستگی و نرسیدن ندارم و سندروم ادل خیلی بهتر شده ولی ، به هر حال جای بعضیا کلن خالی میمونه ، حتی بعد از ازدواج و بچه دار شدن . البته بچه ها میتونن کمک کنن به فراموشی و میتونم با دوست داشتنشون و کمک کردن به اونا و مهربون بودن ، برای لحظاتی خوشحال بمونم ولی اون روز نمیاد ، چون خودمو وارد رابطه ای که دختر نتونه عمیقأ خوشحالم کنه نمیشم و به اون ظلم نمیکنم .

بدار صبر کنیم . صبر کنیم .صبر کنیم .صبر کنیم .صبر کنیم ..........

سیگما بودن خیلی هم بد نیست . ما فرضو روی هیچ کس میذارم و اگر یه نفر این بت هیچ کس رو شکست با مهربون بودن هاش ، ترجیحا به نشانه های مثبت ، دقت بیشتری میکنیم .

معیار دختر خوبی که دنبالش بودم و هستم ، از نظر من به ترتیب اینان :

۱_مهربون بودن در ۹۰ درصد لحظات کنار هم بودن ۲_باهوش بودن ۳_بخشنده بودن اخلاقی و مالی(ولی نه برای هرکس ! برای کسایی که واقن نیازدارن و لیاقت هم دارن ) و دستی توی کار خیر داشتن ۴_هدف های بزرگ داشتن و تلاش برای رسیدن به اونا ۵_زیبایی (برای همه آدما فک کنم تا یه حدی ، زیبا بودن دوستشون مهمه . بنظرم این موارد برای زیبایی ، کاملا کافیه : چشم رنگی و لاغر و بینی کوچیک ولی عمل نشده و پوست سفید رنگ) ۶_یک مدل از مهربان بودن رو توی این قسمت یکم بازترش میکنم و جداگانه میگم : کنترل عصبانیت در وقتایی که کلافه هست ، و خالی نکردن عصبانیتش روی من 😂 ۷_کنترل هیجان های لحظه ای . یعنی خونسرد نشون بده در لحظه های حساس و سعی کنه خونسرد بشه . ۸_با جماعت خودشو یک رنگ جلوه بده ، ولی درونش ، راه و روش زندگی آدم هارو تحلیل کنه و از هرکسی حرف شنوی نداشته باشه .

انگار پنج مورد اول خیلی مهم بودن . چون بعدش مجبور به فکر کردن شدم 😂.

فاک :/ معیار پول رو یادم رفت اشاره کنم ولی احتیاجی هم نیست . معیار پول از این قراره که :صرفا فقیر از نوع درجه متوسط به بالا نباشه ! ینی در حد محتاج بودن به غذاهای خوشمزه ای که فقد بعضی وقت ها میخوریم نباشه و عقده خرج کردن نداشته باشه . البته ۸۰ درصد موارد ، خودش گله و هیچ مشکلی نداره و فرشتس ، ولی خانوادش چی ؟ ☹️ من نمیخوام ارتباطم رو قطع کنم با اونا . پس هوش و عقلانیت و فرهنگ و رفتار خانواده هم مهمه که اینو با تقریب خوبی ، میشه با فقر نسبتا مطلق داشتن خانواده متوجه شد .

Mr.M

سه شنبه بیست و سوم خرداد ۱۴۰۲ 9:40

سلام عزیزای دلم .

امروز حس بدی که دارم کمتره. یعنی می‌خوام بگم که خیلی اعصابم خرد نیست . دیشب که حتی مسواک هم نزدم ، هرچند ظهر دیروز ، بجای صبحش مسواک زده بودم ولی دفعه دومی که باید شب انجام میشد ، کاری نکردم و مدیتیشن هم پیچوندم . حوصله اونم نداشتم . طول کشید که بخوابم . نسکافه هم خورده بودم که نخوابم . ولی خوابیدم ، هرچند که خوابم نمیومد ، بلکه حوصلم نمیومد .

نتیجه رو امشب یا فردا صبح خواهم گفت 🤍.

Mr.M

دوشنبه بیست و دوم خرداد ۱۴۰۲ 3:11

صبح که بیدار شدم ، یعنی درست ساعت شیش صبح ، میرم چند تا شیرینی میخورم و بعدش میرم ویاس و فلووکسامین رو میخورم و بخاطر ویاس ، خواب از سرم خواهد پرید .

ساعت رو گذاشتم روی شیش صبح که تا هفت و نیم ، صبحانه رو خورده باشم و مسواک رو زده باشم و دارو هارو خورده باشم و خوابمم پریده باشه و مدیتیشن قبل از مطالعه رو هم ، ساعت هفت و ربع اینطورا خواهم کرد که تا هفت و بیست و پنج ، یعنی پنج دقیقه قبل از خوندن ، تموم شده باشه .

دوشنبه ۲۲ خرداد : برنامه صبح وقتی که خورشید طلوع کرد ، تموم کردن همه جزوه های اقتصاد مهندسی هستش .

سه شنبه ۲۳ خرداد : ارسال تمام تکالیف اقتصاد مهندسی ، البته با تاخیر 🥲 و درضمن شروع ریاضی: خوندن همه انتگرال گیری های چندگانه ، از اول تا آخر مبحثش که فشرده هست ولی پنج صفحه بیشتر نیست و نمونه سوال زیادی نداریم ازش + شیش صفحه اول از مبحث خط ، بردار و صفحه . (یعنی ۱۱ صفحه از جزوه ریاضی رو یاد بگیرم و ترجیحا تا حد زیادی حفظ کنم .)

چهارشنبه ۲۴ خرداد : خوندن پنج صفحه از ادامه مبحث بردار،خط و صفحه که احتمالا تا انتهای خواص ضرب خارجی و مثال هاش هست + ادامه این فصل که دیدن فیلم ریاضی ادامه این مبحثه . اون موقع جلسه مجازی بود.نوشتن نکته هاش و فرمول هاش و یادگرفتن مبحثش باید انجام بشه ولی مثال هاش یادداشت نمیشه و فقد همراه فیلم حل میشه .

پنجشنبه ۲۵ خرداد : خوندن پنج صفحه آخر مبحث بردار ، خط و صفحه که اتفاقا شروع و پایان جلسه آخر هم هست + خوندن انتگرال ترم اولی که جزوش رو ندارم ولی ترم دومی های فعلی دارنش . باید جزوشو گیر بیارم و بخونم . چون از کتاب. رفرنس وقت نیست بخونم .

جمعه ۲۶ خرداد : مرور مباحث ریاضی و فرمول ها و حل و دیدن مثال های گفته شده + شروع اندیشه اسلامی ۲ که از صفحه ۱۵ شروع میشه . از صفحه ۱۵ تا آخر صفحه ۲۶ که دو صفحش فقد اسم مبحث درس اوله. یعنی میشه : 10 صفحه متن دار .

شنبه ۲۷ خرداد : در راه دانشگاه ، مرور فرمول های ریاضی (نیم ساعت باید خونده شه توی قطار ) و البته توی محیط دانشگاه هم میخونم ولی چون خر تو خره ، جزو ساعت مطالعه حساب نمیکنم ! + بعد از برگشت به خونه ، خوندن اندیشه ۲ از اول صفحه ۲۷ تا آخر صفحه ۳۸ که یک صفحش پرتی داره و چند خط درمورد پژوهش اضافه هست که ربطی به امتحان نداره. یعنی ۱۱ صفحه متن دار + از اول ۳۹ تا آخر ۴۹ که ۲ صفحه پرتی داره و روی هم رفته میشه : ۹ صفحه . یعنی روز شنبه درمورد اندیشه اسلامی ، روی هم رفته : ۲۰ صفحه .

یکشنبه ۲۸ خرداد : ادامه اندیشه اسلامی ۲ ، از اول ۵۰ تا آخر صفحه ۷۰ که ۹ صفحه پرتی داره بخاطر پی نوشت و شروع درس که فقد تیتره و... یعنی روی هم رفته میشه : ۱۱ صفحه متن دار . + از اول ۷۱ تا آخر ۸۳ که میشه ۱۳ صفحه خوندنی. + از اول ۸۴ تا آخر ۱۰۴ که میشه ۱۱ صفحه خوندنی. + از اول ۱۰۵ تا آخر ۱۲۴ که میشه : ۱۴ صفحه خوندنی + از اول ۱۲۵ تا آخر ۱۴۶ که دو صفحه پرتی داره و میشه : ۲۰ صفحه خوندنی.

مجموع یکشنبه : 11+13+11+14+20 = 69 صفحه خوندنی .

دوشنبه ۲۹ خرداد : ادامه اندیشه اسلامی ۲ ، از اول صفحه ۱۴۷ تا آخر ۲۰۹ که ۲۴ صفحه پرتی داره و روی هم رفته میشه : ۳۹ صفحه خوندنی. + از اول ۲۱۰ تا آخر ۲۳۶ که ۶ صفحه پرتی داره و روی هم رفته میشه : ۲۱ صفحه خوندنی.

دوشنبه روی هم رفته : 39+21= 60 صفحه .

سه شنبه ۳۰ خرداد : ادامه اندیشه اسلامی ۲ ، از اول صفحه ۲۳۷ تا ۲۶۴ که ۳ صفحه پرتی داره و روی هم رفته میشه : ۲۵ صفحه خوندنی. + دوره چیزهای مهمی که کتاب اندیشه نوشتم و یادداشت برداری کردم . + 10 صفحه اول بهداشت پرتوها خونده شه با خلاصه و این حرفا .البته اگر خلاصه نویسی ای از اوایل مونده باشه .

سه شنبه روی هم : 25 صفحه اندیشه و دوره هرچی که از اندیشه نوشتم طی خوندن و اگر لازم بود ، یه جاهایی از کتاب و خوندن 10 صفحه اول بهداشت پرتوها و اگر جزوه ناقص مونده ، کاملش کنم که بعدن دوره شه.

چهارشنبه ۳۱ خرداد : دوره اندیشه اسلامی توی قطار در مسیر دانشگاه که تقریبا و حداقل نیم ساعت باید بشه . + بعد از برگشت به خونه هم ، بهداشت پرتوهارو ادامه میدم ولی ادامه برنامه ، بستگی به کمیت صفحات جزوه ای داره که جلسه آخر پی دی افشو داد و من ندارمش 😂☹️. طبق اون ، ادامه راه رو میگم .ولی کلن جزوه ای که ازش نوشتیم ، ۳۲ صفحه شده که با احتساب ننوشته های سر کلاسم ، میشه فوقش ۳۳ صفحه که ده صفحشو سه شنبه خوندم و ۲۲ صفحه جزوه + پی دی اف باقی میمونه که بعدن درست خواهد شد نقشه راه .

Mr.M

جمعه نوزدهم خرداد ۱۴۰۲ 8:40

دیشب مدیتیشن اختراعیم رو انجام دادم😅. ترکیبی از ترکیب مدل های ذهن خودآگاه (نگاه به افکار در حالتی که واکنشی نشون نمیدیم به هیچی و نظاره گر هستیم ) و تمرکز روی تنفس ، یک عدد مدیتیشن درست شد که پنج دقیقه قبل خوندن انجام دادم و درضمن ، عشقی پیش خودم گفتم که بذار موقع خواب هم انجام بدم که ببینم زود خوابم می‌بره یا نه . فک کنم یک ربعه خوابم برد !😐😐😐 تاق باز خوابیده بودم و دستام روی شکمم بودن و کف یک دستم رو روی اون یکی دستم گذاشته بودم و پاهام در حالتی که خم نبودن ، یکیشون روی اون یکی بود برای این که احتمال کلافگی و تحریک برای تکون خوردن بیاد پایین . با این که ظهرش خوابیده بودم ، ولی باز هم خوب خوابم برد و آمار خوبی ثبت شد 😁.

من معمولا یک ساعت می‌کشه که بخوابم و اگر ظهرش هم خوابیده باشم ، حدود یک و نیم ساعت . ولی دیشب که ظهرش هم خوابیده بودم ، یک ربعه خوابم برد . در واقع ، یک ربعه ، خیلی سنگین شدم و احتمالا بعدش سریع خوابم برد . وقتی سنگین شدم ، به شکل قراردادی ، اجازه داشتم که تکون بخورم و به یک سمت بخوابم و هرکاری بکنم ولی ترجیحا تکون زیادی نخورم . منم فقد خوابیدم روی سمت چپ بدن .

خلاصه خیلی مدیتیشن خوبه . شما هم مدل های مختلف رو بررسی کنید از اینترنت و انتخاب کنید و یا ترکیبی بزنید و شخصی سازی کنید . 🙂

دیشب ، بعد از خوندن و تصمیم برای خواب ، یک برنامه درمورد مدیتیشن ریختم که فقد زمانش رو طی روز اینجا میگم و بقیش رو توی جان سخت میگم چون هم طولانیه و هم مربوط به مسائل پیشرفت کردن میشه و جای اصلیش اونجاست .

قرار شد که هر روز ، یک ربع مدیتیشن کنم . حداقل و تقریبا حداکثر ، یک ربع . قسمت حداقلش مهم تره 😁.

نحوه خوابیدن هم ، با مدیتیشن انجام میشه و وقتی سنگین شدم ، از اون حالت در میام ولی خب دیگه نمیتونم نخوابم 😂.

همین .

راستی وقتی زمان مدیتیشن به نیم ساعت رسید ، مدل مدیتیشن بروز میشه و بازکردن چاکرا های بدن ، برای تعادل روح و روان انجام خواهد شد و فقد اوایلش رو با مدل های دیگه پر میکنم که بعدن خواهم گفت.

بابای 😄🥲❤️

Mr.M

چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۴۰۲ 22:55

سلام دوستای عزیزم . به صورت غیر مستقیم ، هدایت شدم به سمت اجرای مدیتیشن . ولی اجرا نکردم به صورت رسمی. این که چطور هدایت شدم جالبه . حین درس خوندن که چند روز پیش اتفاق افتاد ، بخاطر شب بودن و خسته بودن و دلشکسته بودن ، ناخواسته تکون نمیخوردم . یکم که گذشت و فهمیدم که تکون نمیخورم ، متوجه شدم که حالم بهتر شده و این حال خوب ، ناشی از درس خوندن یا گذر زمان و ... نبود . اینو خیلی راحت فهمیدم چون فقد یک چیز اضافه تر از قبل بود ولی حالم به شکل غیر طبیعی و فاحشی ، بهتر از میانگین چند روز پیش یا چند هفته پیش شد . به حالتی از آرامش رسیدم اون موقع . یعنی احساس وجد و خوشحالی در درونم نداشتم و حالت غم و اندوه ، از تخت سلطنت کشیده شد پایین و غالب شدم به ناراحتی . با این که غالب شدم ، خوشحالیم هم طوری بود ، که توی دلم چیزی حس نمی‌کردم که داره تکون میخوره . توی دلم ، تاثیر حس خوشحالی رو بر روی ناحیه شکم و قلب و پاها و دست هام حس نمی‌کردم . معمولا وقتی یه نفر خوشحالیش با وجد درونی همراه میشه ، یه حس بی قراری و ریختن دل و استرس و این حرفا ، باهاش همراه میشه که تمرکز رو از فرد میگیره و نمی‌ذاره روی کاری که داره می‌کنه ، فکر کنه . در واقع من نمیگم که به وجد نیایم. فقد دارم میگم که حین کار کردن به وجد نیایم!

این تجربه و حرفی که توی گروه ام دی زده شد ، منو به سمت سرچ درمورد مدیتیشن سوق داد . وقتی سرچ کردم و انواع مدیتیشن رو به شکل کلی خوندم ، متوجه شدم که حین درس خوندن ، مشغول مدیتیشن بودم ! به این شکل که :

ناراحت بودنم و غم و گریه ای که درونم میکردم ، ذهنم رو از دنیای واقعی بیرون برد . من واقن غمگین بودم ولی سعی کردم که تکون نخورم ، فقد بخاطر اینکه مشکلاتم بزرگ تر از نگران بودن منن. پیش خودم گفتم : الان اگه حرص بخورم ، مشکلم کجاش حل میشه ؟ وقتی که مشکلم کلن حل نمیشه ، چرا باید اصلن کاری بکنم و اصلن بخوام ذهنم رو درگیر مشکلات و حلشون بکنم ؟ در واقع ، داشتم احساس ته خط رسیدن میکردم و فقد میخواستم پشت کتاب بشینم که شاید معجزه بشه .ولی چه معجزه ای ؟ اون موقع فکر میکردم که خدا حتی اگر بخواد معجزه کنه ، معجزه ای که از اون توی زندگیم میبینم ، در بهترین حالت، نفس کشیدن و زیر تریلی له نشدنه! یعنی فکر میکردم که خدا فقد سعی می‌کنه که با شکار نشدنم توسط کوسه های اقیانوس آرام ، بهم کمک کنه که به آنچنان تحولی برسم که از همه انسان های روی کره زمین جلو بزنم !! منظورم رو فهمیدید ؟ درواقع بهتون گفتم که اون موقع فکر میکردم خدا هیچ کمکی نمیکنه و بیشترین انتظار رو داره . خب اگه بخواد فقد مارو نکشه ، کمکش قابل ستایشه ؟ باید بهش بگیم که ممنون که منو جر ندادی و ماتحتم هنوز توسط کسی پاره نشده ؟ 🙂 ممنون که تریلی رو از روی بدنم رد نکردی که نتونم پیشرفت کنم ؟ فکر میکردم که کمک خاصی نمیشه . و اگر کمک خاصی نشه ، چرا اصلن کمک بشه ؟ اصلن چرا روی کمک های خدا بخوایم حساب باز کنیم ؟ خدارو التماس کنیم که آخر سر با ناز و کرشمه بخواد فقد بهمون اکسیژن هدیه بده ؟ پس فکر میکردم که لازم نیست خیلی روی خدا حساب باز کنیم و همین که ازش بخوایم که کمک کنه که فلانی رو جایگزین خدا (جایگزین خودش) بکنیم ، لطف بزرگ تری کرده نسبت به این که خودش بخواد کمک کنه ! غیر مستقیم میخواستم که بخواد یکی بجز خودش ، آرامش دهنده من باشه ، فقد چون فکر میکردم که خود خدا به درد من نمیخوره و تمرکز رو باید روی مخلوق و اسباب گذاشت و خدا رو تقریبا ول کرد و فقد بعضی وقتا یه سلام علیکی بهش کرد که افسرده نشیم . 😄 اگه بخوام به واضح ترین شکل ممکن حرفم رو بهتون بزنم ،در واقع به صورت غیر مستقیم و ناخوداگاه و ناخواسته از خدا میخواستم که بهم کمک کنه ولی از طریق افراد دیگه ای که ذهنم رو به سمت مهربونی و آرامش سوق میدن . تا اینجا که مشکلی نداشت ، ولی این خواسته ادامه داشت ، به این شکل که : فقد یه کاری کن که نیام منتت رو بکشم . چون از تو کاری بر نمیاد و این که روی یک واسطه بکوبیم ، بهتر از اینه که از خدا کمک بخوایم که بهترین واسطه رو جلوی راهمون قرار بده به طوری که خودش به بینهایت واسطه ، تسلط داره . میگفتم که : ولم کن و بذار به شیوه خودم برم جلو ، فقد یه کاری کن که کار های خنثی یا کار های درست ، به مرور ، تضادی با خوشبختیم پیش نیارن .

ولی ....

👇👇👇

غیر مستقیم ، مدیتیشن رو در نظرم پر رنگ کرد . من قبلن هم مدیتیشن رو میشناختم ولی فک میکردم که چرت و پرت باشه و به شدت دیر بازده ! یعنی فکر میکردم که جریان هوای اطراف ، تاثیرش توی بلند مدت ، بیشتر از مدیتیشن باشه . ینی یه چیزی مثل گذر زمان باشه که خود به خود همه چی رو از فکرمون دور می‌کنه و کاربردش در حد گذر زمان باشه .

ولی اینطور نبود .

به هر حال من مدیتیشن رو قبلن هم امتحان کرده بودم ولی نمی‌دونستم چیه و در نظرم پررنگ نبود و کاری که میکردم ، به عنوان یه رفتار ، مثل هزاران رفتار دیگه ای که توی وجودم بود شناخته میشد و چشمم بیشتر ، رو به مشکلات بود تا اتفاقاتی که در طی مسیر ، باعث خوشحالیم شدن و من ندیدمشون و تمرکزی روی اون کار ها نداشتم .

💎💎💎💎💎💎💎❤️❤️❤️❤️❤️❤️

این چند مدل مدیتیشن رو بیشتر از بقیه ، البته برای شخص خودم ، پسندیدم . هرچند که همشون شبیه همن ولی جزئیات کوچیکی که توشون تفاوت داره ، مدیتیشن رو شخصی سازی می‌کنه . ینی شیوه انجام یک کاری که بین همه مشترکه ، چند تاش به من بیشتر میخورد که از این قرار هستن :

مدیتیشن ذن

ذن در مكتب بودايي به تفكر لحظه به لحظه و عميق شدن به محيط اطراف تاكيد مي‌كند. رسالت واقعي ذن، نتيجه‌اي است كه مقايسه تناقض‌ها حاصل مي‌شود. مراقبه ذن،‌ براي كنترل و از بين بردن استرس بسيار مناسب است.براي انجام مديتيشن ذن،‌ مي‌توانيد از پوزيشن نشسته در يوگا استفاده كنيد. در يك محيط آرام با ستون فقرات صاف،‌ بنشينيد. مي‌توانيد در اين موقعيت به حالت نيمه نيلوفر آبي (Hankafuza) بنشينيد. براي نشستن در اين حالت،‌ پاي راست خود را زير ران پاي چپ بگذاريد.

عضلات خود را شل كنيد و در حالت راحتي كامل قرار بگيريد. آرام نفس بكشيد و به ريتم آن توجه كنيد و افكار مزاحم را آرام آرام از ذهنتان دور كنيد. اين مراقبه را براي شروع،‌ دو دقيقه ادامه دهيد. هرچند كه با تكرار آن در نوبت‌هاي بعدي مديتيشن ذن،‌ مي‌توانيد مدت زمان آن را افزايش دهيد.این سنت باستانی بودایی شامل صاف نشستن روی زمین، توجه به نفس و دنبال کردن حرکت هر نفس در داخل ریه‌ها و شکم است.

افراد وارد شدن دم و خارج شدن بازدم در شکم را مشاهده می‌کنند. هدف این تمرین، تقویت حس حضور و هوشیاری است.

❤️

مراقبه معنوی

هدف این سبک از مدیتیشن، تمرکز حواس به موضوع کائنات، خداوند و ارتباط روحی با آنهاست. می‌توانید در زمان انجام این مراقبه از عودهای معطر و رایحه کندر یا گیاه صندل استفاده می‌کنید.

❤️

این یکی ، بیشترین تطابق رو با من داره و کار راه اندازترینه . هرچند که آسون ترین مدل مدیتیشن انتخابی نیست . 👇

مدیتیشن ذهن آگاه

در این روش، فرد تنها نظاره‌گر است. در ذهن آگاهی، افکار می‌آیند و می‌روند اما به آنها نه بهایی داده می‌شود و نه مورد قضاوت قرار می‌گیرند. در این روش از آگاهی و تمرکز برای رسیدن به هدف استفاده می‌کنیم. در مراقبه ذهن آگاه،‌ در مقابله با افکار و محرک‌های بیرونی، باید تمرکز را بر روی مسئله فرعی دیگری بگذارید.

مدیتیشن ذهن آگاه را بدون حضور مربی هم می‌توانید انجام دهید.

❤️

مراقبه متعالی

هدف این مراقبه، تقویت تمرکز، حافظه و آرامش است. در مدیتیشن متعالی، باید چند دقیقه کاملا ساکت باشید و بر درون و نفس خود متمرکز شوید.

❤️

این یکی رو باید خیلی بررسی کنم که یه وقت خطری نباشه 😄. ممکنه برام مثل خودکشی عمل کنه . 👇

مراقبه تجسم

برای افزایش آرامش، مراقبه تجسم بهترین راه است. در این تکنیک، از تصور صحنه‌های آرامش دهنده، حس خوبی به فرد دست خواهد داد. در این تکنیک باید با استفاده از حواس، باور کنید که تصورات شما جاری و واقعی هستند.

❤️

مدیتیشن تمرکزی

این شکل از مراقبه نسبتاً ساده است. در این تمرین، تنفس شما مرکز توجه قرار می‌گیرد. شما مدام سعی می‌کنید سرگردانی ذهن خود را رها کنید و به تنفس خود توجه کنید. بهترین تمرین برای آرام کردن افکار پراکنده است.

❤️

Mr.M

سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۴۰۲ 0:47

سلام . توی جان سخت ، پست هایی برای درمان ام دی گذاشته میشه . شمام سر بزنید بد نیست . اگر این اختلال رو بشناسید و شناختش رو گسترش بدید و وجودش رو به رسمیت بشناسید ، آدم ها ، این مشکل ناراحت کننده رو مسخره نمیکنن .

ناراحت کنندس که یه نفر بیماره ولی قبول نمیکنه و انسان ها ، بخاطر شناخت بیماری اون فرد ، که خیلی وقته شناخته شده ، اون رو بیمار حساب میکنن و درکش میکنن و سعی میکنن کمکش کنن ، و فرد دیگری بیماره و خودش می‌دونه که بیماره و واقن میخواد خوب شه ، ولی کیه که بخواد یاریش کنه جز خدا ؟ 💔 واقن اگر چیزی رو درک نمیکنید ، مسخره کردنتون رو عقب بندازید و حداقل شر نرسونید.

به قول سعدی :

امیدوار بود آدمی به خیر کسان / مرا به خیر تو امید نیست ، شر مرسان ! 💔

فلن خدانگهدارتون 🤍.

Mr.M

پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۲ 16:22

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم

چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش

که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز

بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم

یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد

بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه

که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم

سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز

بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

«حافظ» 🌹

Mr.M

سه شنبه نهم خرداد ۱۴۰۲ 21:39

برای نون خامه ای جذاب و خوشمزه ، که دلم براش تنگ شده ، ولی وقتی به ندیدنش فکر میکنم ، دلی نمیمونه که بخواد تنگ شه 😢🥺🥺❤️.

یه شعر بدون قاعده ولی شبیه یه شعری از حافظ که توی کتاب ادبیات فارسی دبیرستان بود نوشتم . یه بیت از اون شعر حافظ اینه :

گفتم که نوش لعلت ، مارا به آرزو کشت

گفتا تو بندگی کن ، کو بنده پرور آید

این بیت ها ، با اینکه بی قاعده توسط من ساخته شدن ، ولی از نظر مدل خوندن ، شبیه بیتی هستن که از حافظ گفتم .

ببینید :

با نام تو به یادم ، آرامشی است به جانم

با من نبودی چون تو ، بودی تو چون کرانم

🌹

هستی چو دُر درونم ، «هستی» ز تو وجودش

در مهر و عشق و دوستی ، بگرفت روی آتش

🌹

بهتر تو از جهانی ، بهتر ز من تو بودی

من هیچ در مقابل ، قلبم ز جان ربودی

🌹

بر دیده ام نبودی ، از دیده ام برفتی

رازت نبایدم گفت ، زان رو مرا شکستی

🌹

شیرین تر از تو انسان ، روی زمین نباشد

در آغوش گرمت ، جانی ز من نباشد

🌹

زیباتر از بهشتی ، در بخشش و محبت

افسوس که کنارم، پر شد ز غم به جایت

اگر خواستید کپی کنید ، عیبی نداره ، ولی با اینکه غلط غولوطه ، ذکر منبع هم بکنید ❤️ ، چون فکر کنم یک ساعت و نیم یا حتی یکم بیشتر ، روی این چند خط فکر کردم 😅. البته در حالت دراز کش روی زمین . مامانم داشت با موبایلش با خالم حرف میزد و یه قسمت از حرفاشون هم روی بلندگو بود و من هم وسط پذیرایی دراز کشیده بودم در حالیکه مامانم دو متر فاصله داشت و نمیذاشت عین آدم فکر کنم 😅🤦.

من هم خسته تر از جابجا شدن بودم . دلمم گرفته بود . فقد خواستم بگم که نون خامه ای ، خیلی دختر جذابیه . جذاب از همه نظر . البته من باهاش دیگه حرفی نزدم و یه بخش از دلم ، برای اون تاریکه . راستی یه چیزی رو اگر نمیدونید ، بذار بگم :

من از نزدیک ، هیچ وقت ندیدم نون خامه ای رو . تصویری هم حرف نزدم متاسفانه . توی اینستا و یه برنامه دیگه ، یا پیام می‌دادیم یا ویس . البته عکس هم همچنین .

این که چی شد رو حوصله ندارم بگم ، ولی انگار خدا دوست نداره تا وقتی چیزی از من مونده ، ببینمش . شاید هیچ وقت رنگش هم نبینم . تنها دختری بود که با تمام وجود دوستش داشتم . شاید اگر می‌دیدمش و بغلش میکردم ، عزیز ترین انسان زندگیم میشد تا لحظه مرگ .

بذار تاریک تر از این نشیم و حرفای ناامید کننده نزنیم .

خدا عاقبتمو بخیر کنه . 😢

موفق باشین ❤️.

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

راستی معنی اون متن شعر مانند رو ، خیلی خلاصه و بیت به بیت میگم:

وقتی نامت به یادم میاد ، به جانم آرامش میاد و با من کسی همچون تو نبود و تو مانند آسمان برایم بودی . مثل آسمان ، بزرگ و آبی با ابرهای قشنگ و سفید .

مثل طلا در درون قلبم هستی . (یعنی مثل طلا باارزشی و در قلبم جا گرفتی ) . و هستی و آفرینش ، وجودش در عشق و مهر و دوستی ، از تو (بخاطر وجود تو) ، روی و چهره و شکل و شمایل فروزان گرفته .

از من و جهان ، بهتری و باارزش تر . من در مقابل تویی که از جهان با ارزش تری ، هیچ نیستم و قلبم رو از من ربودی (یعنی عشق و دوستیمو ، با خودت بردی و فقد پیش تو هستن . )

هیچ وقت ندیدمت ولی از دیده من رفتی . یعنی از نزدیک ندیدمت ولی همون حالت هم ، پایدار باقی نموند . راز دوست داشتن تورو نباید به کسی بگم چون چیزی جز مسخره شدن برای من نداره (چه کسی کار منو عاقلانه می‌دونه وقتی از نزدیک کسیو ندیدم ولی دوستش دارم ؟ من حتی نزدیک یک یا دو ماهه باهاش حرف چت کردنی هم نزدم ) و بخاطر همین ، دلم گرفته و شکسته و تاریک و کدره. (چون وقتی نمیتونم درمورد کسی که نیست و قبلن هم نبوده حرف بزنم ، احساس اذیت کننده ای دست میده بهم .)

از تو شیرین تر ، در جهان پیدا نمیشه و من در آغوش تو ، از فرط آرامش ، جانم رو از دست میدم .

در بخشش و محبت ، حتی از بهشت هم زیباتری . یعنی اندازه زیبایی هاشون برابرن ، هرچند مدل زیبا بودنشون متفاوته . بهشت ، زیبایی ظاهریش مد نظره ولی اینجا ، در مورد نون خامه ای ، زیبایی بخشش و محبتش رو گفتم ❤️. افسوس که کنارم ، بجای نون خامه ای ، از غم و اندوه پر شد .

Mr.M

سه شنبه نهم خرداد ۱۴۰۲ 16:19

یادم رفت کلاس ساعت سه رو .

ساعت سه کلاس تاریخ تحلیلی داشتم ولی نموندم . یادم رفت بمونم .

هفته بعد ، ساعت هشت تا ده ، ده تا دوازده ، مکانیک سیالات داریم . ینی ساعت هشت تا ده ، کلاس اضافه برگزار میشه برای اینکه عقب موندیم و کلاس فوق برنامه تشکیل میشه .

استاد تاریخ تحلیلی گفته بود که غیبت های اولی که دانشجو ها داشتن و سر کلاس نیومدن رو لحاظ نمیکنه و همه کلاس حداقل سه غیبت داشتن . بخاطر این که کلاس هاش دیر شروع شدن و دانشجو ها همراهی نکردن و کلاس هارو نیومدن . گفت غیبتای قبل مهم نیست ، ولی از اینجا به بعد ، کسی غیبت کنه ، حذف میشه .

البته استاد شوخ طبعیه و باهوشم هست ولی فک نکنم دلش به حال یکی مثل من بسوزه . چون پاچه خواری بلد نیستم و دروغم نمیگم .پس اون احتمالا فکر می‌کنه پررو هستم و بی‌تربیت . و در آخر ، حداقل دو سه نمره کم می‌کنه . البته اگر شانس بیارم و حذف نشم . 😢

احتمالا بخاطر اینکه ترم دومی ها ، امروز فقد یه کلاس داشتن و کلاسای دیگشون لغو شده بود ، منم فکر کردم که کلاسی ندارم . چون سه تا کلاس با اونا دارم از شیش تا کلاس .

احتمال دوم اینه که چون استاد گفت هفته بعد ، هشت تا ده و ده تا دوازده باید بیاید ولی امروز یه کلاس داریم ، منم فکر کردم که دوتا کلاسی که دارم ، یکیش لغو شده . حواس پرتی در حد لالیگا ! 😥😢

امروز تاریخ تحلیلی ، میخواست قسمت های حذف شده رو بگه . ینی جاهایی که نمیاد توی امتحان . جلسه آخر هم بود .

من این حجم از بدبختی رو ، برای یه انسان ، طبیعی نمی‌بینم . یا من آدم نیستم ، یا بدبختی ها فاجعه وار ، نابودم کردن . 😢

خدایا ، من نمیخوام بخاطر یه درس ، کارم به اخراج بکشه . می‌خوام بمونم و معدلم بالا شه. امروزم میخوام دوباره شروع کنم . دو ساعت می‌خوام بخونم و فردا ، یا بیشتر یا مساوی امروز . بیشتر هم میکنم . تو می‌دونی چقدر حالم بده . لطفن رو زخمم نمک نباش و منو امتحانات ناجور نکن . چیزی ندارم که ازم بگیری . دوستی ندارم و پدر و مادرم رو دوست ندارم و اونام ، منو دارن میکشن با درک نداشتن هاشون . مثل بچه ها میمونن و وقتی لج میکنن ، رو کم کنی راه میندازن در حالیکه پنجاه سال رو رد کردن . فامیل هامم با امثال من ، ارتباط خوبی نمیگیرن چون شبیهشون نیستم . بعضیاشون هم ، مسخرم میکنن یا تیکه و کنایه میندازن و قلبم رو میشکونن. اگه تو هم میخوای منو بکشی و قلبم رو تیکه تیکه کنی ، بیا منو بکش . هر کاری میخوای بکن ، ولی از دانشگاه اخراجم نکن . من نمیخواستم امروز رو بپیچونم . من تا حالا هیچ کلاسی رو نپیچوندم و اگر میدونستم برگزار میشن ، شرکت کردم . لطفن اگر حرف من برات مهم نیست و نمیخوای روی آرامش به خودم ببینم ، حداقل یا منو بیمار کن و بکش یا بدون بیماری بکش . مثل تصادف یا اصابت ضربه . ولی نمیخوام اخراج شم و نمیخوام مشروط شم . اگر واقن همه جا هستی ، جایی که هستی ، به من احساس امنیت و آرامش بده . من بدون آرامش ، نمیتونم هیچ کاری بکنم . خدایا ، لطفن منو دور ننداز. تو با دوستای فیکم فرق داری . تو خوبی ، مثل اینا نیستی ، قضاوت هات بخاطر اطلاعات کاملته و سلطه داشتنت توی زندگیم . پس اگر با دوستای دانشگاه و دوستایی که داشتم و جنازم با جسم زنده ام براشون فرقی نداشت فرق داری ، لطفن خودت رو نشون بده تا فرقتو بفهمم . وقتی اونا بد باشن و من بخوام بهشون فکر نکنم ، و بجاش به تو و پیامبر مهربونت فکر کنم و آخرشم هیچ تاثیری نبینم ، پس تو چیکار می‌کنی ؟ ینی الآنم یه نقشه فوق پیچیده برای من کشیدی که منو از مخمصه بیرون بکشی ؟ چیزی از وجود من برای بیرون کشیدن از مخمصه باقی مونده ؟ تو که همه چیمو گرفتی ، خدا جونم :) . ینی اگر به تو و پیامبر مهربونت اعتقاد نداشتم ، کیفیت زندگیم از الان میتونست بدتر بشه ؟ و آیا منی که اگر موفق بشم ، به خیلیا میگم که الگوم ، پیامبرت بوده ، با کسی که به قدرت میرسه و امنیت رو از دخترای نیازمندِ پول میگیره ، فرق ندارم ؟ ای کاش اگر دوستت دارم ، تو با من مثل دشمن هات برخورد نکنی چون افسردگی و هزاران مشکل دیگه من ، در حد افسردگی فردیه که خودش رو در مشروب و مواد مخدر و رابطه های متعدد غرق کرده ، ولی خودت هم می‌دونی که من ترجیحم به اینه که اول مطمئن شم که با دختری ، همیشه میمونم ، و بعدش به رابطه فکر میکنم و تا الان حتی دوستی از جنس مونث نداشتم که بخوام به چیزای دیگه فکر کنم . نه من از آدمایی که توی واقعیت دیدم خوشم میاد و نه اون ها . ولی اونها ناراحتم میکنن و من شوخی های زشتشون و تهمت های ناراحت کنندشون رو ندیده می‌گرفتم و بهشون لبخند میزنم . لبخندی که معلوم بود پشتش ناراحتی پنهان شده ولی آدما بعضی وقتا خوی سادیسمیشون از عقلانیت و انصاف و معرفتشون جلو میزنه و شاید اگر منو آتیش هم میزدن ، خیلیا کاری نمیکردن یا حتی لذت هم میبردن . هر کاری که میخوای با من بکن ، ولی من به اندازه کافی کلافه شدم . لازم نیست منو بکشی که بهم بعدن نعمت و پاداش بدی . من از تو پاداش خاصی خواستم ؟ من فقد می‌خواستم به انسان ها کمک کنم . تعداد زیادی از انسان ها . ازت اندازه یه کیهان ، بهشت نخواستم . من بخاطر چیزی قاپیدن از تو یا بخاطر ترس از جهنم ، دوست نداشتم . تو رو بخاطر خودت دوست داشتم . چون حس میکردم خیلی با ملاحظه تر ، منو ارتقا بدی . ولی الان من وسواسم رو چیکار کنم ؟ افسردگی رو چی ؟ دونه دونه اسم نمی‌برم ، ولی این هزاران مشکل رو چیکار کنم ؟ از کجا شروع کنم ؟ کدوم رو بگیرم حل کنم ؟ هر کدوم رو بخوام حل کنم ، قسمتای دیگه ، مثل لشکری از دشمن های من ، به من با تجهیزات حمله میکنن در حالیکه من از خودم هیچ تجهیزاتی ندارم و تو هم توقع داری که خودمو بسازم و تجهیزات و امکانات بگیرم که کل لشکر رو یه تنه سوسکشون کنم :). به هرکی بگم که انقدر بدبختم ولی تورو دوست دارم ، خندش میگیره ، چون از دشمن هات اینطوری انتقام نمیگیری . ینی از دشمنات ، دشمن ترم ؟ من ساعت مطالعم رو میبرم بالا . به زور میخونم و سعی میکنم با کیفیت بخونم . ولی لطفن منو ضایع نکن . خجالت میکشم بگم که تورو باور دارم ولی ازت هیچی ندارم نشونشون بدم . فقد هوشم خوب بود که همونم بلااستفاده شده . من خودمو تغییر میدم ، و بعدش منتظر میمونم که ببینم آیا تو هم زندگیمو تغییر میدی ؟ تلاش میکنم و منتظر پاسخت میمونم که بهم نشون بدی ، اصلن من ارزشی دارم پیشت ؟ ⁦⁦(⁠╯⁠︵⁠╰⁠,⁠)⁩

لطفن کمکم کن دیگه :) . جای دوری نمیره . راستی الان کسی خونه نیست . ولی می‌خوام بخوابم . فهمیدی چی می‌خوام بگم ؟ :)))

Mr.M

دوشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۲ 17:54

اگه بگم که چقدر امروز دلم گرفته بود ، انرژی شمام مثل انرژی من تحلیل می‌ره .

استاد اقتصاد مهندسی ، برای فعالیت کلاسی و غیبت های کلاسی و حل تمرین ها ، سه نمره تا پنج نمره گذاشته.

من سامانه فرستادن تکالیف و گرفتن پی دی افم تازه درست شده . ینی دیروز یا پری روز و حجم زیادی از درس رو نخونده بودم . البته سه تا پی دی اف اول رو از یه نفر گرفته بودم ولی برای حل تمرین ها ، باید دو سه تا پی دی اف دوم رو میخوندیم که بتونیم حلشون کنیم . ذهن منم توی کلاس نمیمونه چون خیلی کلافم و غمگین . هرچند استرس دارم که غمگین بودنم رو به دانشگاهی ها نشون بدم چون اکثرا سواستفاده گرن و مسخره میکنن و پشت سر آدم حرف در میارن و میشن عامل و مولد غم و اندوه 😅.

امروز که از استاد اقتصاد مهندسی بعد کلاس درمورد اون پنج نمره سوال میکردم ، بهش گفتم که سه تا غیبت اولم ، بخاطر انتخاب واحد نکردن بود و اصلن اون دورانی که اسمم توی لیست رفته بود ، دانشگاه حضور نداشتم و کلاسی انتخاب نشده بود . حتی همین هفته پیش ، به اشتباه ، آموزش بهم زنگ زد که فلان تایم رو موافقی که هم رفع اشکال ریاضی باشه و هم بعدش ، امتحان ریاضی ؟ یکم که حرف زدیم ، فهمیدم که داره درمورد ریاضی ۱ حرف میزنه و به اشتباه ، احتمالا اسمم توی لیست ریاضی ۱ رفته ، هرچند ریاضی ۲ هم بودم . خلاصه اینارو که بهش گفتم ، گفت که بلاخره باید بین کسی که همه کلاس هارو شرکت کرده و کسی که همه کلاسارو نیومده ، فرقی باشه ؟ گفتم که اصلن نمیتونستم توی کلاس ها حضور داشته باشم چون آموزش برام انتخاب واحد نکرده بود و میتونید از خودشون سوال کنید که آیا سه تا غیبت اول ، به حق بوده یا اصلن حضورم توی دانشگاه ، تق و لق بوده ؟

متاسفانه این استادش ، تو کتش نمیره حرفام . از نظر اون باید سیستم قانون های دانشگاه خودمون یا حتی دانشگاه های کل کشور رو تغییر میدادم و یه کاری میکردم که کمیسیون پزشکی ، دو سوت برگزار شه و نتیجش هم ، فرداش اعلام شه و قال قضیه کنده شه و انتخاب واحد انجام شه و توی کلاس از جلسه اول حضور مستمر داشته باشم :) . نمی‌دونم چرا انقد درکش پایینه . از زمین و آسمون ، آدمای بی درک دارن با من مواجه میشن و یکی از اون یکی تاثیر گذار تر 😅🥲‌‌.

البته باهاش که یکم حرف زدم ، آخرش گفت که امتحانو خوب بخون ، ایشالا چیزی نمیشه و یه سری حرفایی که یادم نیست و فقد میخواست بره بالا توی دفترش و منو بپیچونه 😄.

امروز یک زنگ داشتیم و زنگ دومی که قرار بود امروز برگزار شه ، دیروز برگزار شده بود و من حواسم نبود به تایم کلاس و شاید به من نگفتن . البته آرمین ، کلن اون روز رو نرفته بود که بخونه و برا همین چیزی به من نگفت و نگران کلاس فوق العاده یکشنبه نبود . درضمن استادش گفت غیبت های یکشنبه رو لحاظ نمیکنه چون کلاسش جزو برنامه کلاسی دانشگاه نبوده .

توی ایستگاه مترو ، بچه های کلاس ترم دوم رو دیدم . دوتاشون پشتشون به من بود و دوتاشون رو به رو به من ولی زاویه دید من طوری بود که فقد یکیشون رو تشخیص دادم . وقتی اون دختر رو دیدم (حدود چهار تا دختر بودن و همشون حرف درار و خاله زنک 😅🥲) ، متوجه شدم که اونم منو یه لحظه دیده و می‌گفت وای فلانیه 😅😱😥. و انگار گفت برنگردین 😅🥲 و داشت این جمله رو به بقیشون می‌گفت و وقتی من اینو شنیدم ، با خونسردی به راهم ادامه دادم و وانمود کردم که ندیدمشون چون هندزفری توی گوشم بود و حواسم مثلا پرت آهنگ شده بود .

دلم از این هم کلاسی های ترم دوم خیلی گرفته . ترم چهارمی ها هم ، چند تاشون که دختر هستن ، حرف در بیار من شدن و هرچند که خیلی حرف نمیزنن توی اکیپشون و داستان های ترسناک از من نمیسازن ، ولی همون کار ها هم برای بد جلوه دادن من بین بهداشت محیطی ها یا شاید دانشجو های بهداشت کافی بود .

امروز آرمین به شوخی می‌گفت پشت سرت حرف میزنن و میگن باهات نپرم چون خطری ای و احتمالا همین الآنم داری یه کارایی می‌کنی پنهانی 😥. آخر سر گفت که شوخی کرده ولی همه چی رو دقیق بیان کرده بود و نمی‌خورد که شوخی باشه 🙂. بهش گفتم اگه مبهم بازی در بیاری توی حرفات ، منم مبهم میشم و اون موقع دیگه خودت خسته میشی و دوستی رو میذاری کنار . اونم گفتش که واقن شوخی کرده و این حرفا . ولی نمیخورد که شوخی باشه . چون شوخی ای بود که دقت داشت روی حقایقی که بیان میکرد و چیزایی که می‌گفت و اون افراد که بهش درمورد من گفته بودن ، نزدیک واقعیت بودن .

بگذریم ....

شاید اگر تقریبا بیست بشم درسشو ، همکاری کنه باهام . ولی نمره اون درس رو میشه از جاهای دیگه ، تا حد زیادی جبران کرد .

فردا مکانیک سیالات داریم . امروز فقد مکانیک سیالات میخونم و کتاب باشگاه پنج صبحی ها .

هدفم دو ساعته . ولی اگر بیشتر از دو ساعت هم بشه یا بعد از ساعت دوازده ، بیشتر از دو ساعت خونده باشم و بخوام ادامه بدم ، خوشحال هم میشم ❤️.

برم خونه ، یکم توی سکوت ، به چیزای خوب فکر کنم و امیدوارم که حداقل گریه درونیم تموم شه. 🌹

Mr.M

دوشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۲ 17:2

این پست رو نصفه شب در یکشنبه این هفته ( بعد از گذشتن ساعت دوازده شب در شنبه ، یکشنبه حساب میشه . ینی شنبه گذشته بود و من بیدار بودم. ) نوشته بودم فکر کنم ولی نمی‌دونم چرا تایید نکردم . شاید نت ضعیف بود . شاید خوابم برده بود . نمی‌دونم . شایدم گریه امانم رو بریده بود . البته بدون صدا و حتی ترجیحا بدون فین و فون :) 😢

و اون متن به این شرح است :

جمعه و شنبه چیزی نخوندم . ینی دو روز پشت سر هم.

صبح که بشه ، باید برم دانشگاه . ناهار میخورم ، میرم کلاس ریاضی و بعدش احتمالا کلاس اندیشه اسلامی . بعدش خسته و کوفته میام خونه و نمی‌دونم چه غلطی بکنم چون هم خستگی راه رو با خودم آوردم و هم خستگی این دو روزی که نخوندم رو .

مثل اسکلا رفته بودم توی یکی از سایت های پیشنهادی گوگل ، و دیدم که نوشته بود که میشه با دی ان ای گرفتن از بزاق ، به توانایی های فرد پی برد . درموردش خیلی تحقیق کردم و آخر سر توی ذهنم گفتم که اصلن کسی همراهی می‌کنه که برم این کارو بکنم ؟ اگه همراهیم میکردن که شاید سمت آزمایش دی ان ای نمی‌رفتم ! چون خودم میدونم چیم قویه و چیم ضعیف . بعدش متوجه شدم که حتی برای خودمم انگار هیچ اهمیتی نداره و هیچ هدفی پشت این علاقه آزمایش دادن نیست و فقد می‌خوام که توانایی هایی که دارم ، در کنار ضعف هام دیده بشن . در واقع ، چون برای دیگران ، فاقد ارزش های مهم هستم ، میخواستم که اگر حرفم بی ارزشه ، نتیجه آزمایش با ارزش باشه ! خب حرف من در حد پشم اهمیت نداره ، ولی حرف دکتر ها چی ؟ اونام خرن ؟

مولد مونث من ، قبلا به دکتر می‌گفت که رو اسم رستین قسم میخوریم ! اصلن توی فامیل کسی شک نداره که رستین دست به کارای غیر عقلانی بزنه ! دو روز پیش بود انگار ، که دختر عموم پایین بود . ینی خونه مامان بزرگم و بابام و مامانم میخواستن برن اون یکی خونمون که شهر مجاور هست . منم میخواستن ببرن . مامانم گفت که بیا کمک کن که فلان چیز رو ببریم . بعدش گفتم خودتون ببرید ! خیری ازتون بهم نرسیده که بخوام خیری بهتون برسونم . بعدش گفت من باید برا بابات غذا بپزم اونجا ، چون می‌ره توی باغچه (باغ کوچیکمون ) کار کنه و خسته میاد خونه و حال نداره غذا بذاره . نمیتونم بخاطر تو بمونم خونه ! گفتم : من به تو چه ؟ توی یخچال مگه چیزی گیر نمیاد ؟ شنبه تا سه شنبه هم دانشگاه ناهار میده . مشکلت چیه دقیقا ؟ می‌ترسی چیکار کنم ؟

می‌دونستم که بخاطر دختر عمومه که میترسن بیارمش خونمون و بهش تجاوز کنم یا رابطه داشته باشیم !

تلفنی هم که با یه گوسفندی که نمی‌دونم چه کسی بود حرف میزد ، همینو گفت که فلانیم پایینه و پدر شوهرمم می‌ره سر کوچه و خونه نیست و مادر شوهرمم که یا خوابه یا داره قرآن میخونه توی اتاقش و ن با رستین تنها میشن . (در حالیکه ما طبقه دومیم و اون طبقه اول مونده بود برای چند روز .)

تاوان خریت . تاوان نفهم بودن و بیشعور بودن . تاوان ناتوانی در ابراز احساس و گوش کردن به حرف هام .

این ها نتیجه تربیت پدر و مادری هستن که به وجود آورنده هیولاهایی شدن که مولد مذکر و مونث من شدن .

خدا اونارو لعنت کنه و خدا مولد های بی خاصیتمو لعنت کنه و اگر به حق این حرف رو نزدم ، همه لعن و نفرین ها به من برگرده .

🖤

امشب خیلی گریه کردم و خب مثل همیشه پنهانی بود . قراره صبح برم دانشگاه و روتین زندگیم تکرار شه. روتینی که توش پر از تمسخر و درک نشدن و تلاش برای مواجه نشدن با من دیده میشه . چه فردای جذابی :) .

​​​​​​​خدارو شکر که زندگیم پر از همراه های دلسوزه . خداروشکر که تنها نیستم و خدارو شکر که احساس خوشبختی میکنم 🙏❤️.

Mr.M

پنجشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۲ 22:34

امروز صبح ساعت دوازده و خرده ای ، در مسیر مطب دکتر روانشناس ، اینارو نوشتم که یادم نره ولی تایید نکردم :

اتفاقای قابل بیان :

شروع با ساعت مطالعه یک ساعت و ازشنبه این هفته ، روزی دو ساعت ثابت . البته روزای اولی که یک ساعت میخوندم ، ممکن بود یکی دو روز پشت هم نخونم ‌.

سه شنبه شب که آخرین روز هفته دانشگاه بود ، ساعت سه نصفه شب ، زمانی که خونه مامانبزرگم خوابیده بودم ، حالت تهوع گرفتم و خواستم برم توی حیاط خونه مامانبزرگم که اگه یهو بالا آوردم ، کثیف کاری نشه . ولی وقتی بلند شدم ، متوجه شدم که حالت تهوعم بیشتر شده و وقتی راه میرفتم ، بیشتر و بیشتر میشد بخاطر تحرک . ینی تحرک ، حالت تهوع رو تحریک میکرد . سریع رسیدم به حیاط و نشد که برم سمت دستشوییشون و همون وسط حالم بد شد .

بعد از دفعه اول بالا آوردن ، دیدم باز حالم بده و رفتم توی دستشوییشون و متاسفانه ، طبق پیشبینی ، دوباره اونجا حالم بد شد و بعدش متوجه شدم بیرون روی هم گرفتم . شیش رفتم حموم که بهتر شم . صبح که شد ، متوجه شدم که بازم حالم بده و این اتفاقا حدود پنج بار روی هم رفته افتاد تا وقتی که صبح مجبور شدیم بریم دکتر . دکتره گفت بخاطر چیزاییه که خوردی ولی شاید منشأ ویروسی داشته باشه و بچه کوچیک بغل نکن . ولی مامان و بابام طوریشون نشد و احتمالا ویروس نبود . همون روز ، یه سرم و دوتا آمپول زدم و و دو تا قرصم داد و تا فردا صبحش تقریبا خوب شدم و تونستم غذا بخورم . چون حتی آب هم به زور می‌خوردم و حالت تهوع میگرفتم .

از شنبه هفته قبل شروع کرده بودم ولی سه شنبه و چهارشنبه ، هیچ کاری نشد بکنم . بجز اون ، همه روزارو خالی نذاشتم و کارای جانبی هم میکردم .

مسواک دوبار در روز که شبش رو تقریبا همیشه میزدم ولی صبح رو تقریبا نصف روز ها نزدم .

خود ارضایی ، کاملا تموم شد و تحت کنترل در اومد .

کندن پوست ، شاید حدود ۹۵ درصد کم شد .

از شنبه این هفته ، یک ساعت شد دو ساعت و ثابت موند .

بعضی وقتا بازدهیم خیلی میاد پایین و خستگی یا هیجان درس ،نمیذاره روی متن درس فکر کنم. بعضی وقتا ، یه قسمتی از درس رو به فیزیک و زیست شناسی و علم های مختلف ربط میدم . حتی مذهب یا فلسفه و ارتباطشون ، هیجانم رو زیاد می‌کنه چون حس میکنم خیلی چیزای خفنی دارم یاد میگیرم . بعضی وقت هام ، خیالبافی های مکالمه ایم زیاد میشن . توی فکرم داستان هایی ایجاد میشن که باعث لبخند و خندم میشن و بعضی وقتا انقدر توی مغزم یه چیزیو به یک نفر توضیح میدم که خیلی وقتم تلف میشه چون بلدم ولی همش توضیح میدم بهش .

👇👇

از اینجا به بعد ، ساعت یک ربع به ده شب نوشته شده:

اتفاقای بد زیادی برام افتاده . دلم خیلی پره . احساس سنگینی میکنم چون در واقع اصلن نمیتونم فکر کنم . حوصله ندارم فکر کنم ولی خب همچنان خیالبافی های ناسازگار ، باقی موندن و بعضی وقتا خیلی زیاد میشن و یادم می‌ره که حالم خیلی بده . وقتی خسته میشم از خیالبافی ها ، یادم میفته افسردم . وقتی هم افسرده میشم ، نمیتونم کاری بکنم ولی سعی میکنم که مقاومت کنم و دو ساعت مطالعه رو داشته باشم . من یک ساعت و چهل دقیقه خوندم دیشب بعد از ساعت دوازده و فقد به بیست دقیقه نیاز دارم که کارم تموم شه ولی شاید یکم بیشتر از بیست دقیقه بشه و حواسم نباشه و بیشتر بخونم که این خیلی هم خوبه .

خیلی خسته ام خیلی . دیگه نمیتونم خودمو آروم نشون بدم و جلوی بقیه افسرده نباشم . به این نتیجه رسیدم که نباید تا سر حد مرگ ، معمولی بودن اوضاع روان رو وانمود کرد ، هرچند وقتی وانمود نکنی و خود واقعیتو نشون بدی ...... متاسفانه عین سگ باهات برخورد میکنن. میخوام یه کار جدید بکنم عزیزای دلم . 🙂 و اون کار اینه :

خود واقعیمو بیشتر از گذشته به دوستای دانشگاه نشون بدم . فیلم بازی نکنم و خودمو بی احساس نشون ندم و درمورد هدف هام ، یکم صحبت کنم باهاشون که بدونن از زندگی چی می‌خوام . بدونن که نیومدم مخ زنی ! بدونن که آدمای مهربون ، وقتی اذیت شن ، ممکنه در حین اذیت شدن ، نگران آینده افراد اذیت کننده باشن . چون خودشون نمیتونن اونارو اذیت کنن و وقتی هم خدا به نشانه دفاع ، جبران می‌کنه و انتقام میگیره ، بازم ناراحت میشن و متاسفانه یا خوشبختانه ، وقتی اذیت بشن ، بعدش هم قراره یه دور دیگه ناراحت بشن . ولی بخاطر دیدن درد کشیدنشون که خیلی ناراحت کنندس و غمناک . من قلبا انقدر که بهتون گفتم مهربونم و دلم نمیاد کسی رو اذیت کنم ولی در واقعیت ، پنهان کاری میکنم چون اگر بدونن از یه سری سرد برخورد کردن ها و از یه سری خوب صحبت نکردن ها و بدرفتاری ها ناراحت میشم ، کاری نمیمونه که انجام بدن و نمیتونن خود واقعیشون باشن 🙂. من از سختی کشیدن دیگران ناراحت میشم ، ولی جلوی هرکسی ، به روم نمیارم و درضمن ، به هرکسی کمک نمیکنم حتی اگه از ناراحتیش ، ناراحت بشم . بهتره بسطش ندم و این بحث رو ولش کنیم .

​​​​​​​

Mr.M

دوشنبه یکم خرداد ۱۴۰۲ 2:26

سلام بچه ها .

یه سوال داشتم و اون اینه که برای طراحی قالب ورد پرس ، منبع خوبی دارید معرفی کنید ؟ سایت خوبی میشناسید ؟

من اگه بخوام قالب ورد پرس بسازم ، باید همه چی رو درمورد وردپرس یاد بگیرم ؟

اگه همه جاشو نباید یاد بگیرم ، کجاهاشو باید یاد بگیرم ؟ 😅

آموزش ساخت قالب بلاگفارم از اینترنت پیدا کردم و مشکل اون قابل حله ، ولی ساخت قالب وردپرس ، قابل حل نبوده تا الان 😅.

راستی از اونجایی که خودمم می‌خوام قالبایی که میسازمو بفروشم ، باید سایت بزنم و باید نحوه ساخت سایت ورد پرس و مدل کار با اون که بتونم از طریق درگاه بانکی ، هزینه قالبو بگیرم رو بلد باشم .

البته امنیت سایت هم مهمه . نه ؟ منظورم اینه که اگر این سایت رو بزنم ، کسی میاد هکش کنه ؟ اگر هکش کنه می‌تونه حسابمو خالی کنه ؟

کسی بلد بود ممنون میشم راهنماییم کنه 🤍❤️❤️.

Mr.M

دوشنبه یکم خرداد ۱۴۰۲ 2:18

یا امام زاده قالب !

چه قالب قشنگی گیر آوردم 😂. البته به واسطه یکی از بلاگفاییا تونستم سایت این قالب رو گیر بیارم .

راستی امروز دو ساعت خوندم . مثل دیروز .

ساعت مطالعم خوب پیش می‌ره و پیشبینی میشه که هفته آخر امتحانات ، روزی فک کنم شیش ساعت بخونم که پنج ساعتش معمولا مطالعه درسیه و یک ساعتش مطالعه کتاب رمان . شایدم بعد از تموم کردن باشگاه پنج صبحی ها ، رمان یا کتاب روحیه بخش نگیرم که امتحانارو تموم کنم و روی اونا تمرکز کنم . شایدم مثلا بعد از پنج صبحی ها ، برم جلد اول Oxford word skills رو تا جایی که خونده بودم دوره کنم و بعدش ادامه بدم . احتمالا همین کارو بکنم 🙂.

بعد از امتحانات ، ول کن نیستم و Oxford word skills رو تا آخر جلد سوم تموم میکنم و در همون حین ، 504 رو هم اوایلش که بلدمو دوره میکنم و ادامشو میرم تا آخر . کتاب فیزیولوژی گایتون رو هم میخونم در همین حین و تحقیق وار جلو میرم . ینی یه جوری که وقتی یه چیزیو نفهمیدم ، بعد از ساعت مطالعه ، برم دربارش تحقیق کنم . برنامه نویسی رو هم باید یاد بگیرم .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم