سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۲ 12:55

ناتانائیل،آرزو مکن که خدا را جز در همه جا بیابی.

هر آفریده ای نشانه ی اوست اما او را نشان نمی دهد.

همین که آفریده ای نگاهمان را به خویش معطوف کند ما را از راه آفریدگار باز می دارد.

ناتانائیل همچنان که می گذری ،به همه چیز نگاه کن و در هیچ جا درنگ نکن. به خود بگو تنها خداست که گذرا نیست...

ناتانائیل من زندگی دردآلود را از دل آسودگی دوست تر می دارم.

ناتانائیل من شوق را به تو خواهم آموخت.

اعمال ما وابسته به ماست همچنان که روشنایی به فسفر. راست است که ما را می سوزاند اما برایمان شکوه و درخشش به ارمغان می آورد. و اگر جان ما ارزشی داشته باشد برای این است که سخت تر از دیگران سوخته است.

برای من خواندن این که شنهای ساحل نرم است کافی نیست، می خواهم پاهای برهنه ام آن را حس کند، معرفتی که قبل آن احساسی نباشد برایم بیهوده است!

در شگفتم ناتانائیل!تو خدا را در خود داری و از آن بی خبری!

او را ندیده ای چون او را پیش خود به گونه ای دیگر مجسم می کردی.

ناتانائیل!تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن،ناتانائیل یعنی باور نداشتن اینکه او هم اکنون حضور دارد.

ناتانائیل! زیبا ترین سرورهای شاعرانه آنهاست که از درک هزارو یک دلیل وجود خداوند به آدمی دست میدهد.

ناتانائیل بدبختی هر کسی از آن است که همیشه اوست که می نگرد و آنچه را که می نگرد از آن خود می داند، اهمیت هرچیز نه به خاطر ما که به خاطر خود اوست، ای کاش نگاه تو همان باشد که به آن می نگری.

ناتانائیل! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان می نگری...

ناتانائیل!در کنار آن چه شبیه توست نمان! هرگز نمان،ناتانائیل.

همین که پیرامونت رنگ تو را به خود گرفت، یا تو به رنگ آن شدی، دیگر سودی برایت نخواهد داشت، باید آن را ترک بگویی.

از هیچ چیز جز درسی که برایت به ارمغان می آورد بر مگیر!

ناتانائیل! می توان به زیبایی به خواب رفت و به زیبایی از خواب برخواست، اما خواب های شگفت در کار نیست، و من رویا را تنها زمانی دوست دارم که حقیقت آن را بپذیرم، زیرا زیبا ترین خوابها هم

با لحظه ی بیداری برابری نمی کند...

(مائده های زمینی_ آندره ژید)

Mr.M

دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۲ 18:59

ناحیهٔ چشم راست و پیشونی راستم خیلی درد می‌کنه . یه استامینوفن ۵۰۰ خوردم بیست دقیقه پیش ، ولی هنوز خیلی خوب نشدم . امیدوارم یک ساعته خوب شم .

یکم حالت تهوع داشتم از سردرد . حالت تهوعم بهتر شده و الان کلافگیم اومده پایین .

از چشم درد و پیشونی درد ، داشت کم کم گریم می‌گرفت نیم ساعت پیش .

بگذریم .... دوستتون دارم قشنگا 😊🫂.

اگه مردم سر ارث و میراث دعوا نکنید 😁 .

Mr.M

یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۲ 22:50

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ﴿۱۹۱﴾

همانان كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى‏ انديشند [كه] پروردگارا اينها را بيهوده نيافريده‏ اى منزهى تو پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار (۱۹۱)

رَبَّنَا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ ﴿۱۹۲﴾

پروردگارا هر كه را تو در آتش درآورى يقينا رسوايش كرده‏ اى و براى ستمكاران ياورانى نيست (۱۹۲)

رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ ﴿۱۹۳﴾

پروردگارا ما شنيديم كه دعوتگرى به ايمان فرا مى‏ خواند كه به پروردگار خود ايمان آوريد پس ايمان آورديم پروردگارا گناهان ما را بيامرز و بديهاى ما را بزداى و ما را در زمره نيكان بميران (۱۹۳)

رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِكَ وَلَا تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ ﴿۱۹۴﴾

پروردگارا و آنچه را كه به وسيله فرستادگانت به ما وعده داده‏ اى به ما عطا كن و ما را روز رستاخيز رسوا مگردان زيرا تو وعده‏ ات را خلاف نمى ‏كنى (۱۹۴)

فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ ﴿۱۹۵﴾

پس پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد [و فرمود كه] من عمل هيچ صاحب عملى از شما را از مرد يا زن كه همه از يكديگريد تباه نمى ‏كنم پس كسانى كه هجرت كرده و از خانه ‏هاى خود رانده شده و در راه من آزار ديده و جنگيده و كشته شده‏ اند بديهايشان را از آنان مى‏ زدايم و آنان را در باغهايى كه از زير [درختان] آن نهرها روان است درمى ‏آورم [اين] پاداشى است از جانب خدا و پاداش نيكو نزد خداست (۱۹۵)

Mr.M

یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۲ 21:43

چند تا صفحه باز کرده بودم و اشتباهی بجای جوشن کبیر ، مناجات شعبانیه رو خوندم برای بهاره و پویا و خودم . عیب نداره . همینم خیلی خیلی عرفانی بود و دعای بزرگیه .

قرآن رو هنوز نخوندم . برم کمک کنم به خانواده . بعدش خواهم خوند .

Mr.M

یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۲ 16:16

حرفایی که به روانپزشک خواهم زد :

آخر حرفم بگید واقن افسردگی دارم یا نه ؟ تا الان که اینجا اومدم ، افسردگی داشتم یا فقد وسواس و اضطراب اجتماعی و حسِ غم و اندوه بوده ؟

نوسانات خلقی کمتر شدن و کمتر اخلاقم طی روز بالا پایین میشه ، ولی وقتی هربار این اتفاق میفته ، مدت بیشتری نسبت به قدیم ، افسرده و عصبی میشم . مثلن قبلن حدوداً یه ربع افسرده و یا عصبی میشدم ولی الان یک ساعت عصبی و افسرده میمونم و توی اون یک ساعت ، قید همه چی رو میزنم و فقد توی ذهنم می‌خوام برم شوک درمانی و بعدش معافیت دائم سربازی رو بگیرم . ولی وقتی حدوداً دو ساعت میگذره ، خیلی خیلی عوض میشم وحتس نتیجه میگیرم که میتونم خودم روی پای خودم وایسم و احساس قدرتمند بودن بهم دست میده .

معمولاً طی روز وقتی یکی دو ساعت میخونم ، به شدت حالم منقلب میشه و واقن خوشحال میشم به طوری که خیالبافی ها خیلی خیلی زیاد میشن و به هزار شیوهٔ ممکن توی ذهنم خوشبخت ترین انسان و قدرت مند ترین انسان بر روی کنترل ذهن و رفتارم میشم و یا به شدت پولدار میشم و خودمو از سختیِ تحمل اطرافیان نجات میدم و یا رتبه یک کشور میشم توی کنکور و ازم درمورد اینکه چطور با وسواس و افسردگی تونستم این نتیجه رو بگیرم همهٔ مردم و همهٔ آدمای بیمارِ روحی سوال میپرسن و معروف میشم .

وقتی خیالبافی ها شروع میشن ، اگر برم سر کتاب ، حالم با وجود اتلافِ وقتی که ایجاد میکنن ، خوب میشه و بعد از خیالبافی ها افسردگی نمی‌گیرم ولی اگر کتاب نخونم ، حالم خیلی بد میشه چون هم خیالبافی کردم و هم کاری که حس میکردم مفید هستش انجام ندادم و زندگیم هرز رفته .

خیلی خیلی عرق میکنم حتی اگه پنج دقیقه پیاده روی برم .

Mr.M

یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۲ 1:48

امروز جای پشمک رو عوض کردم و حس کردم که بهتره بازم نگهش دارم . هرکسی نمیتونه مثل من بغلش کنه . حس میکنم که اگه بدمش به بقیه ، بهش بی مهری میشه . خودمم صاحب خوبی نیستم ، ولی به خودم اعتماد بیشتری دارم .

ظرف دستشوییش رو خالی کردم و داخلش رو شستم حسابی . رویهٔ قفسش رو شستم و بعدش در آوردمش و زیر رویه رو هم شستم . این کارارو توی حیاط مامان بزرگمینا کردم . بعدش که خشک شدن ، توی ظرف دستشویی خرگوشم خاک اره ریختم و خرگوش رو گذاشتم توی قفسش . خرگوشم اومد روی ظرف دستشوییش که دستشویی کنه ، ولی اشتباهی باسنش رو بیرونِ ظرف گرفت و کل ادرارش ریخت تو کف قفسش ! خلاصه دوباره رویهٔ کفِ قفس رو شستم و گذاشتم سر جاش ‌. خیلی عصبی شدم بابت این اتفاق ، چون حتی خرگوشم میخواست بعدش ادرارش رو بخوره و این خیلی عصبیم کرد . هم روی ادرارش راه رفت و هم یه زبون به ادرارش زد که حالم بد شد . خرگوش احمق !

کار مفید خاص دیگه ای نکردم جز این که یک ساعت کتاب خوندم .

این هفته ای که گذشت ، روزی یک ساعت خوندم و هفت ساعت شد . هفته قبلش کلن دو ساعت خونده بودم و این یه پیشرفته . باید امیدم رو حفظ کنم و همین روند رو ادامه بدم . هدفم این دفعه ، روزی دو ساعته .

کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد رو ادامه میدم و کتابی که از مامان بزرگم قرض گرفته بودم رو میخونم . درمورد جهنمه . چگونگی جهنم و افرادی که واردش میشن و فلسفه جهنم و نوع مجازات هاش رو توضیح داده . جالبه کتابش و به عنوان کتابِ مکمل ، انتخاب خوبیه چون سخت نیست متنش .

فردا کار های زیادی داریم .

ثوابِ قرآن و معنیش رو که فردا خواهم خوند رو به صورت مساوی ، صرفِ برآورده کردن دعاهام درمورد خودم و دوتا تا از دوستانم میکنم . نگین و بیتا و خودم ☺️💙 .

راستی کار های عیدمون توی روزی که گذشت تموم شدن . ینی جمعه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ ، کارهای خونمون تموم شدن .

به محل اگزمای پام هم دوباره اون کرمی که دکتر سنتی داده بود رو دارم میزنم . از ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ . البته به محلی از پام که قبلن میکندم و الان هرچی میگذره خوب نمیشه هم این کرم رو میزنم ، چون خشک شده ولی درست ترمیم نمیشه و بعضی وقت ها پوستش ترک میخوره و صاف نمیشه بدونِ کرم . شاید صبح که بشه ، به انگشت شست راست دستمم بزنم چون اونم ترمیم نمیشه و اذیت می‌کنه .

Mr.M

شنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۲ 2:58

چند روزه که خرگوشم رو آزاد نکردم چون توی خونه جا نیست بخاطر خونه تکونی . نه اینکه شلوغ باشه ! نه ! منظورم به اینه که تازه داره خونه تمیز میشه و تا عید باید خلوت باقی بمونه و بعدش میشه پشمک رو آزاد کرد .

ولی فردا میبرمش توی حیاط خونه مامانبزرگم . موهای اضافه‌شم میکنم . جای دستشوییش رو هم عوض میکنم حتماً .

جوشن کبیر رو یک دور میخونم و قرآن رو هم یکم میخونم .

مطالعه رو میکنم دو ساعت . دو ساعت کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد .

میرم بانک و رمز اولم رو میگیرم یا کارتم رو عوض میکنم کلن ! بعدش کتاب خون آشام های آشنا رو سفارش میدم که بیارن . کارتم خراب شده و نمیشه فلن سفارش داد متاسفانه .

بعد از خوندن جوشن کبیر ،

برای بهاره و خودم دعا خواهم کرد . به احترامِ دوستی ای که تا الان داشتیم ، اول برای اون دعا میکنم . امشب قرار گذاشتم که اون منو دعا کنه و من اونو . راستی بعدش برای پویا ، و بعدش برای خودم .

چیزی که برای بهاره می‌خوام : توی این دنیا خوشبخت بشه . توی جهان پس از مرگ خوشبخت بشه . توی علم و اوضاعِ مالی و رابطه عاطفی با شریک زندگی ای که خواهد داشت ، به درجات خیلی بالایی برسه که هر انسانی آرزوی رسیدن به اونو داره .

چیزی که برای پویا می‌خوام : توی این دنیا خوشبخت شه. توی جهان پس از مرگ خوشبخت شه . به اهدافِ پاکی که داره برسه . توی جوانی ، فوق پولدار بشه و فوق پولدار بمونه تا آخر عمر . بهترین دختر رو برای شریک زندگی پیدا کنه و از نزدیک ببینه و با هم خوشبخت زندگی کنن . توی علم به جایگاه خیلی خیلی بالایی برسه .

چیزی که برای خودم می‌خوام رو هم حال ندارم الان بگم 😅 . ولی بیشتر ، سلامتی جسم و روح رو می‌خوام . اونم نه فقد توی پیری ! بلکه می‌خوام توی جوانی هم حس سلامت روحی و جسمی رو تجربه کنم و روحم سالم بمونه تا آخرین لحظه زنده بودن جسم .

Mr.M

جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۲ 17:20

امروز جمعه ۲۵ اسفند ۱۴۰۲ هستیم . توی اینترنت چرخیدم فقد :/ . فرش هال رو هم شامپو زدم با دستمال و حسابی جر خوردم چون فک کنم شیش متری بود .

در حال تماشای زندگی پس از زندگی 💙 .

Mr.M

جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۲ 1:21

کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد به قسمتای آخرش نزدیک شده . کمتر از صد صفحه مونده . کلن 420 صفحه هست .

کتاب معبد سکوت رو ادامه نمیدم . خوندنش اشتباه بود و جذابیتی برام نداشت و اینکه حس کردم که برای این برهه از زندگیم اهمیتی نداره اون کتاب . کتابای بهتری برای الانِ من وجود داره که میتونم اونارو بخونم . ضرری هم نکردم چون معبد سکوت رو از پی دی اف میخوندم 😂 .

خیلی دوست دارم یه رمان بگیرم و یه کتاب علمیِ دیگه . کتاب علمی ای که خواهم گرفت ، «خون آشام های آشنا» خواهد بود . توی این کتاب درمورد شخصیت های سمی صحبت شده . شخصیت افسرده ، شخصیت وسواسی ، شخصیت خودشیفته ، شخصیت ضد اجتماعی و احتمالاً شخصیت هیجانی_نمایشی . کتاب جذابیه و راه های مقابله رو توضیح داده .

🌌🌠🌌🌠🌌🌠🌌🌠🌌

زندگی عجیبی دارم . حس میکنم میشه ادامه داد و تغییر کرد . ولی خب مشکلی که هست اینه که یهو افسرده میشم و تکلیفم با خودم معلوم نیست ! روزی که گذشت ، حالم خوب بود تقریباً ، ولی وقتی نسکافه خوردم حالم خوب شد . ینی قبل از نسکافه ، واقن افسرده بودم و حرفی که میزنم درمورد صبحه . وقتی نسکافه خورده شد ، انرژی گرفتم و سرحال شدم ولی با همون انرژی که داشتم ، یه گوشه ای از ذهنم هنوز درگیر اتفاقاتی بود که بعد از از بین رفتن تاثیرِ نسکافه خواهد افتاد ! میترسیدم از افسردگی ای که یهو میخواست به من رخنه کنه .

ولی خوندن قرآن حالمو خیلی خوب می‌کنه . عجیبه ، ولی واقن حالم خوب میشه با خوندن قرآن . البته اگر ترجمه رو نخونم و فقد عربی بخونم ، حالم خیلی تغییری نمیکنه . مهم تر از خوندنِ قرآن ، درکِ اونه .

🌹🐇🌹🐇🌹🐇🌹🐇

خرگوشمم توی فکرم که بفروشمش ولی فلن نگهش میدارم تا مطمئن بشم از این فکر .

💙💙💙💙

داشتم فکر میکردم که خیلی دوست دارم حضرت محمد رو . ای کاش اونم منو دوست داشته باشه و دستمو بگیره و منو از دستِ اطرافیانِ خودشیفته و کند‌ ذهنم نجات بده ❤️‍🩹 . البته منظورم به واسطه شدن بود . می‌خوام که از خدا بخواد که خدا منو نجات بده و حالمو خوب کنه . من آدمِ بدی نیستم . می‌خوام دستِ بیمارای روحی رو بگیرم و حالشونو خوب کنم و روی بیماری های روحی روانی ، یه تحقیق گسترده انجام بدم و اگر درمانِ OCD همچنان سخت باقی مونده بود ، تمرکزم رو روی شناخت و درمانِ تاثیرگذار OCD بذارم . بیماری های ناشناخته رو هم گوشهٔ ذهنم میذارم . آدمای تنهایی که ازشون قطع امید شده رو نباید به حالِ خودشون واگذاشت . من دوستِ روزای سختشون خواهم بود 🫂 . دوستشون خواهم شد ، توی روز هایی که ذهن های خلاقشون در انزوا گذاشته شدن و کسی اونارو بخاطر نشناختنشون ، دوست نداره .

Mr.M

پنجشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۲ 0:44

اتفاقات عجیبی درمورد روانم در حال رخ دادن هستن . خلقم طی روز ، دو سه بار بالا پایین میشه و این تعداد ، نسبت به گذشته ، کمتر شده خداروشکر ، ولی مشکل اینجاست که کیفیتشون بیشتر شده و هر کدومشون خیلی بیشتر طول میکشن . ینی ممکنه چهار ساعت حالم خوب نباشه و عصبی و یا افسرده و یا جفتشون باشم . بعد از گذر زمان ، یهو افکار امیدوار کننده به من هجوم بیارن که البته این حالات ، با خوندن قرآن و معنی اون و یا خوندن کتاب همراه میشن . ینی انگار که یه کار کوچیک باعث میشه حالم به شکل افراطی خوب بشه و جالب اینجاست که وقتی حالم خوب میشه ، تلاش نمیکنم و فقد فعالیت ذهنیم زیاد میشه و خیالبافی میکنم و الکی توی توهمِ خوشحالیم غوطه ور میشم و خودمو روانپزشک تصور میکنم که دارم به بیمارام کمک میکنم و یا خودمو مشاور کنکور تجربی و یا معلم تستِ زیست شناسی میبینم که خیلی معروف شدم و رتبه یک کشور توی تجربی شدم و دارم تجربیات افسردگی و وسواسم رو برای بقیه مطرح میکنم . خنده داره ، ولی متأسفانه واقعیت دارن . وقتی افسردگی به من غالب میشه ، فقد می‌خوام سربازی رو بپیچونم و شوک درمانی برم و بعدش جداگانه با خانواده زندگی کنم ، و وقتی خوشحالی به من غالب میشه ، می‌خوام به خدا نزدیک شم و کتاب بخونم و پیشرفت کنم و ناامید نشم . چرا یا این وری هستم یا اون وری ؟! و اینکه چرا خوشحال بودنم منجر به تلاش نمیشه هیچ وقت ؟! خدا می‌دونه .

Mr.M

چهارشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۲ 0:54

این یک ساعت خوندن ها ، از شنبه تا الان ادامه داشته . درضمن روزی که گذشت ، بیست و پنج دقیقه قرآن و ترجمشو خوندم .

امروز خیلی غصه خوردم که چقدر بد میشه اگر مجبور بشم به شوک درمانی تن بدم 🙂 . نمیخوام خودمو ناقص کنم ، ولی .... 🥲

زندگی پس از زندگی رو هم دیدم و خیلی چرت و پرت بود . زیبایی نداشت و از لحن صحبت اون آقاعه هم خوشم نیومد . شاید بخاطر تصادف اونجوری شده بود ، ولی به هرحال واقن آزار دهنده بود مدل حرف زدنش و باز نکردن دهنش حین ادای کلمات .

🌹🌹🌹

به هر حال ، دوستتون دارم و شب بخیر 🙂🫂💙.

Mr.M

سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۲ 22:43

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۱۱۸﴾

اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد از غير خودتان [دوست و] همراز مگيريد [آنان] از هيچ نابكارى در حق شما كوتاهى نمى ‏ورزند آرزو دارند كه در رنج بيفتيد دشمنى از لحن و سخنشان آشكار است و آنچه سينه‏ هايشان نهان مى دارد بزرگتر است در حقيقت ما نشانه‏ ها[ى دشمنى آنان] را براى شما بيان كرديم اگر تعقل كنيد (۱۱۸)

هَا أَنْتُمْ أُولَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿۱۱۹﴾

هان شما كسانى هستيد كه آنان را دوست داريد و [حال آنكه] آنان شما را دوست ندارند و شما به همه كتابها[ى خدا] ايمان داريد و چون با شما برخورد كنند مى‏ گويند ايمان آورديم و چون [با هم] خلوت كنند از شدت خشم بر شما سر انگشتان خود را مى‏ گزند بگو به خشم خود بميريد كه خداوند به راز درون سينه‏ ها داناست (۱۱۹)

إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ ﴿۱۲۰﴾

اگر به شما خوشى رسد آنان را بدحال مى ‏كند و اگر به شما گزندى رسد بدان شاد مى ‏شوند و اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد نيرنگشان هيچ زيانى به شما نمى ‏رساند يقينا خداوند به آنچه مى كنند احاطه دارد (۱۲۰)

Tags :

#قرآن

Mr.M

سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۲ 0:48

22 سال و 10 ماهم هست تقریبا . چیزی ندارم از خودم جز مهربانی و گوشِ شنوا و هوش نسبتاً خوبی که گیج بودن و افسردگیم اونو کمی پنهان کرده . اگر احیاناً کسی ( جنس مخالف ) مثل من هست و درک می‌کنه من رو ، خوشحال میشم که ببینمش و دوستِ اجتماعی داشته باشم .

وسواس فکری نسبتاً شدید و افسردگی متوسط رو به بالا دارم .

کسیو می‌خوام که منو توی تنهایی ها تنها نذاره 🙂 . من اگر از دست خودم نجات پیدا کنم ، کوچیک نمیمونم . 💙🥲

Mr.M

دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۲ 20:13

بدنم درد می‌کنه ،

سرم گیج می‌ره ،

یهو سردم میشه و یهو ول می‌کنه ،

بدنم یهو تیر می‌کشه ،

کلافم و نمیتونم راحت بخوابم و همش تکون میدم پامو ،

سرفه هام کمتر شدن ولی داره کم کم گلوم خلطی میشه .

دوتا از دارو های سرماخوردگی رو هنوز داریم . اونارو میخورم و یکم خوب شدم .

سرماخوردگی بعد از سرماخوردگی ! فاعک 💔 .

Mr.M

دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۲ 7:42

خرگوشم پشمک یه حرکت تاریخی زد ! توی ظرف غذاش که البته غذایی نبود ، ادرار کرد ! کف قفس هم یکم ادراری شد و نوک دست و پاش خیسه الان . البته نذاشتم بهم دست بزنه و خودم شانسی بهش یه لحظه دست زدم . کل قفس رو بردم توی حموم و چراغ رو خاموش کردم که بگیره بخوابه و ادرارش رو پخش نکنه با وول زدن ! دهنش سرویس . دیگه ظرف غذاش رو نمیذارم توی قفس بمونه .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸

بخاطر خونه تکونی ، بعضی استخوانا و ماهیچه هام درد میکنن . بیشتر ماهیچه دو سر دست راست و ماهیچه ران پای چپ درد میکنن .

راستی گلومم بخاطر سرفه ، درد خفیف گرفته و انگار یکم خراشیده شده . دیشب چند دقیقه یکبار تحریک میشدم که سرفه کنم . انگار میخارید یا قلقلک میومد . بینیمم از داخل یکم تر شده بود و انگار میخواست آبریزش بگیره . خلاصه با فلاکت و تمرکز تونستم بخوابم . اولش توی هال بودم و بعدش رفتم رو تخت خوابیدم ، چون اصلن نمیتونستم بخوابم ! اصلن کلافه بودم دیشب . یه بخشی از کلافگی ، احتمالا به تموم شدنِ کلومیپرامین مربوط میشه چون دوتا پنجاه میلی نمی‌خورم . ورق هاش تموم شدن . حدوداً یک هفته مونده تا روانپزشک . شاید یه ورق کلومیپرامین بگیرم و شاید هم تحمل کنم . نمی‌دونم ! البته اگر بدن . پوکشو دارم . شاید قبول کنن بخاطرش .

Mr.M

یکشنبه بیستم اسفند ۱۴۰۲ 15:33

اسم مارشمالو اصلن توی فامیلمون مرسوم نیست . همه به خرگوشم میگن پشمک . بنظر منم اسم بدی نیست . پس منم بهش میگم پشمک . حوصله جدل ندارم چون خود اون دختره که ازش خرگوش رو گرفتیم بهش می‌گفت پشمک .

🌹🌹

صبح نسکافه خوردم و نخوابیدم . می‌خوام عادت خواب های اضافهٔ صبح رو بریزم دور !

🌹🌹

امروز اتاق خواب رو ریختیم بیرون . ینی تخت رو جدا کردیم و خرد خرد آوردیم بیرون . آینه و کمدِ دو کشوعه رو آوردیم بیرون و بعدش موکت رو برداشتیم و بردیم پشت بوم . شستیم و پهن کردیم روی دیوار پشت بوم .

دبروز هم سه تا فرش کوچیک شستیم . فرش اتاق خواب + جلوی در اتاق که خیلی بزرگ نیست + کنار دستشویی و حموم که خیلی بزرگ نیست .

خیلی کارارو سخت کرده مامانم . الان جا نیست که بخوابیم . جلوی بخاری فقد میشه خوابید .

وقتی فرش هارو برگردونیم سر جاشون ، سخت تر میشه چون نمیشه دیگه برم اتاق خواب 😂 . مامانم برحسب عادت ، اتاق خواب رو پلمپ خواهد کرد تا روز عید ! فاعک 💔.

🌹🌹

توی فکرمه که ماه رمضون ، نماز صبح رو شروع کنم . درضمن قرآن خوندن هم ثواب بیشتری خواهد داشت ، پس قرآن و معنیشو خواهم خوند . روزه هم نمیتونم بگیرم و خوشحالم چون و دکتر گفته و پتانسیلش رو هم ندارم واقن .

امیدوارم ماه رمضون امسال برام برکت داشته باشه . برام پر از اتفاقای خوب باشه و دستاوردهای خوبی برام به همراه بیاره .

🌹🌹

راستی زندگی پس از زندگی رو هم توی ماه رمضون حتمن ببینید . برنامهٔ جذابیه .

Mr.M

شنبه نوزدهم اسفند ۱۴۰۲ 0:17

امروز روز خوبی بود . یک ساعت خوندم . ده تا آیة الکرسی خونده شد . پنجاه آیه از قرآن رو با معنیشون خوندم و سوره‌اش آل عمران هست . مسواک شب رو هم الان در شرف هستم که برم بزنم ! کنترل درماتیلومانیا و خ.ا هم پیروزمندانه به پایان رسید . 😂

صبح که بشه ( روز شنبه ) کارارو بهتر انجام میدم و بهتره نگم که چیکار می‌خوام بکنم . نتیجه رو میگم ❤️ . وقتی یه چیزی رو بهتون میگم ، انجامش نمیدم . نمی‌دونم چرا ! شاید بخاطر اینکه توی ذهنم تصور میکنم اون کارارو انجام دادم و به شما هم گفتم و شما هم بهم جایزه دادین و قدردانی کردین و دیگه انجامِ واقعیِ اون کارها ، اشتیاقِ کافی رو در من زنده نگه نمی‌داره چون قدردانی توی زمانِ حال انجام شده !

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

راستی ممنون که توی پست قبلی همراهی کردین ❤️😘 . عروسیتون جبران میکنم 🥺😄 .

Mr.M

پنجشنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۲ 23:51

فردا جمعست ، ولی وقت خوبیه برای آدم شدن . می‌دونم که نتیجه نمی‌ده ، ولی دوست دارم ادامه بدم تا جایی که وسعم میرسه . شاید تا آخر عمر هیچی نشم ، ولی حداقل تلاشمو کردم . حداقل با گریه ای که چرا درس نخوندی و چرا تلاش نکردی دق نمیکنم .

❤️❤️❤️❤️

دلم بغل میخواد . شما میتونید کمکم کنید 🙂 . اینطوری : اگر این پست رو می‌بینید ، با اسمِ خودتون و حتی بدونِ آدرس وبلاگ ، اینو بفرستید برام : 🫂

تقلب هم نکنید . فقد یک بار و با اسمِ واقعیتون کامنت بدین 🙂 .

Mr.M

پنجشنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۲ 23:6

امشب تجدیدِ میثاق میکنم و دوباره عهد می‌بندم که ۹۵ درصدِ مهمونیای خونه خالم یا عمم یا عموم یا هرکس دیگه ای رو نرم ، بجز بعضی از آدمایی که هنوز یافت نشدن . منظورم خونهٔ دوستای صمیمی بود .

​​​​​​​دلم گرفت یکم . قرار بود فردا بریم کوه . ولی دوتا پسرعمه هام به همراه فامیلمون ( پسرخالهٔ بابام ) امشب راه افتادن و چیزی نگفتن و هیچ زنگی نزدن که شما چیکار میکنید ؟ آیا مبین میاد یا خیر . من توقعی از شعور دیگران ندارم ، ولی بیشعور بودن مراتبی داره که فامیلای من در محدوهٔ اعلایی از بیشعور بودن و نامرد بودن رسیدن و ادعای ایمانشون ک.ون خرو پاره می‌کنه . این رفتار ها توی ماها عادیه ، علی الخصوص اینکه با من حال نمیکنن حتی وقتی می‌خوام بینشون باشم توی مسافرتا و عشق و حالا . بعد میگن چرا حرف نمی‌زنی ؟ چرا بینمون نمیای ؟! چرا کم پیدایی ؟ چرا وقتی افسرده ای از پدر و مادرت کمک نمی‌گیری و باهاشون صحبت نمیکنی ؟ بخاطرِ اینکه پشتمو خالی کردن و حرفام رو بی ارزش جلوه میدن و لج میکنن که تصمیمشون درمورد زندگیمو به کرسی بنشونن و زورشونو بهم نشون بدن . منم قلدرم ! با دیوار ، دوستی میکنم ولی با حیوون صفت ها همنشینی نمیکنم ، حتی اگر از همین ثانیه ، منو درک کنن . خدایی که درونِ آدمارو میبینه عذابشون رو زیاد کنه انشاالله 💙 .

Mr.M

دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۲ 18:8

نسیم چقدر صداش قشنگه 🥲 . روحم تکون میخوره با صداش !

از نسیم بهتر ، The Donعه .

Mr.M

دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۲ 16:50

جای خرگوشم رو یک ساعت پیش بود فک کنم که رفتم عوض کنم . پاره شدم . سه تا ماسک زدم و رفتم توی بالکن و هوای آزادی که باد میزد و هوا ساکن نبود . خرد خرد خالی کردمش و بعدش بردم حموم و تهشو شستم و هرچی مونده بود رو توی اونجا خالی کردم . و خاک اره ریختم توش و ...

💙💙💙💙

توی maladaptive daydreaming قرار گرفتم و خیالبافی میکنم و در عرض یک ساعت آینده ، اگر کار مهمی نکنم ، افسردگیم یهو اوج میگیره . فاک یو مادر فاکر دریمز !

Mr.M

دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۲ 0:31

روزی که گذشت ، نسبتاً خوب بود . هرچند که حالم تعریفی نداشت ولی رضایت دارم نسبت به این روز .

پسر خالهٔ بابام اومد عیادت پدر بزرگم که از بیمارستان برگشته خونه . منم خرگوشم رو بردم بهش نشون بدم و همزمان همدیگرو دیدیم و حرف زدیم درموردِ رفتار های عجیب بشر . بحث به موضوعاتی مثل اعتیاد و تظاهر ، و تقابلِ عقل و احساس کشیده شد و سر از ناکجا آباد درآوردیم 😂 .

خلاصه حرفاش شنیدنی بود و اطلاعات عمومیش خیلی زیاد بود . درمورد همه چیز می‌دونه ولی متاسفانه وضعیتش متناسب با اطلاعاتش نیست .

شب موند خونه مامانبزرگمینا . من اومدم خونمون .

💙💙💙💙💙

راستی خرگوشم رو دید . ازش پرسیدم که نره یا ماده . جلوی جمع گفت که باید بزرگتر شه که معلوم شه ، ولی وقتی رفتیم حیاط که موهای اضافه خرگوشم رو بتکونیم ، خرگوشم رو برعکس کرد که ببینه نره یا ماده . گفت که جلوی جمع نمیشد چک کنیم 🤣 . ولی خبر خوبی بهم داد ☺️ .

گفت به احتمال خیلی زیاد خرگوشت ماده‌ست . منم توی دلم خیلی خوشحال شدم .

توی اینترنت یکم رفتار های خرگوش ماده رو چک کردم و متوجه شدم که بیشتر تمایل داره که خرگوش ماده باشه تا نر ! در واقع ، انگار ماده‌ست ، وگرنه تقابل پیش میاد با رفتار های زنونش.

خیلی خوشحالم که نر نیست . من واقن دوست داشتم ماده باشه . الان دلیلِ با احساس بودنش رو بیشتر درک میکنم . نوشته بود که اگه نر باشه ، ادرار می‌کنه توی جاهاش مختلف که خودش رو به ماده های اطراف نشون بده با بوی ادرار . و اینکه بعضی وقتا گاز میگیره دست صاحبش رو . دلیل این گاز گرفتن اینه که ماده ای نیست که بره جفت شه باهاش و بخاطر ناامیدی و کلافگی ، روی صاحبش پیاده می‌کنه . ولی خرگوش من اینطوری نیست .

ویژگی ای که مارشمالو داره ، اینه که خیلی دوست داره همه چیو بکنه و حفره درست کنه و بره توش ! این ویژگی بیشتر در خرگوش های ماده دیده میشه که لونه درست کنن و توش پنهان بشن و در ضمن از خونشون و بچه هاشون محافظت کنن .

خلاصه وروجکِ جذابم دختره 🥺 . بوس بهش 😘 .

خیلی موهای در حال ریزش داشت ! یه ربع داشتم موهای اضافه رو می‌گرفتم . البته دستی می‌گرفتم چون راحت کنده میشدن . واقعیتش شونهٔ خرگوش نداشتم و خیلی هم پشماش می‌ریخت و نمیشد بغلش کرد . پس مجبور شدیم دستی پشماش رو جدا کنیم که البته خیلی راحت انجام شد و خرگوشم خوشش میومد چون شبیه ماساژ دادن میموند براش 😂 . وقتی پشمای در حال جدا شدن رو میکندیم ، مارشمالو می‌گرفت می‌خوابید و تکون نمی‌خورد 😕😂.

Mr.M

یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۲ 16:11

با اینکه ژاپنی بازی نکردم و فقد عربی بازی کردم ( یه جورایی میشه گفت تقلب کردم ) ، تونستم توی لیگ الماس ( آخرین لیگ ) نفر اول بشم و بزرگ ترین مدال افتخار بازی رو بگیرم . از یه چیزی هم خیلی خوشحالم : عربی داره کم کم جون میگیره و سخت میشه .

راستی بعدن چند تا از عکسای مدگل رو میذارم توی وبلاگ که فیض ببرید ☺️ .

Mr.M

یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۲ 0:41

دختر خالم گفت اونجا RTMS رو جلسه ای ۹۵۰ هزار تومن میگیرن که خیلی برای من زیاده . از طرفی گفت که احتمالاً بیمه بخشیشو میده . بنابراین باید از بیمه پرس و جو کنیم که چقدرشو میده .

💙💙

فردا اول اوضاع مارشمالو رو سر و سامون میدم .

۱_ ظرف دستشوییش رو خالی میکنم و میشورمش . بعدش که خشک شد توش خاک اره میریزم و میذارم سر جاش . آب و غذا رو هم اگر لازم بود اضافه میکنم .

۲_ خرگوش رو میبرم که ناخنش رو بگیره اون آقاعه. اگر ناخن گیر مخصوص داشت هم ازش میخرم . شونهٔ خرگوش هم حتماً باید خریده بشه . موهای خرگوشم یکم ریزش پیدا کرده و بلند هم شدن یکم ، که ژست خوبی نداره . موهای اضافه باید جدا شن .

💙💙

خبر دیگه این که :

امشب یک ساعت خوندم . از ساعت یازده تا دوازده شب . مغزی که خود را تغییر میدهد رو خوندم .

خبر بعدی اینه که :

دوباره می‌خوام جون بگیرم و ادامه بدم . با گریه و با چشم های خسته و دلی که همیشه شکسته بود می‌خوام این مسیر رو دوباره طی کنم و حداقل جلو تر به زمین بیفتم .

💙💙

یکی از پست های مدگل رو امشب خوندم . درمورد قسمت های تاریک زندگیش پست گذاشته بود . واقن تحت تاثیر قرار گرفتم و حس همزاد پنداری و همذات پنداری بهم دست داد !

تیپشو خیلی دوست دارم . صداشم که قشنگه . و اینکه متاسفانه مثل من با خانوادش قهره و چند سالی میشه که اونارو نمی‌بینه و نمی‌خواد هم ببینه و بخاطرِ این ، دلش گرفته و افسرده شده . ذهنش هم مثل من درگیر مسائل ماورایی و فلسفی هست و بیشتر روز توی این فکراست . نوشته بود که : بیشتر روز بجای اینکه تفریح کنم و یکمم آرامش داشته باشم ، دارم فیلمای یادگیری فلسفه رو میبینم که یه مرد شصت ساله داره توضیح میده !

آتوسا مدگل ؟ خیلی دوستت دارم . کراشِ باهوشِ زیبای خوش صدایِ خوشتیپِ تودل برو 💙☺️ .

Mr.M

شنبه دوازدهم اسفند ۱۴۰۲ 20:5

لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿۲۸۶﴾

خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايى‏ اش تكليف نمى ‏كند. آنچه (از خوبى‏) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى‏) به دست آورده به زيان اوست‏. پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير، پروردگارا، هيچ بار گرانى بر (دوش‏) ما مگذار؛ همچنانكه بر (دوش‏) كسانى كه پيش از ما بودند نهادى‏. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداريم بر ما تحميل مكن‏؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تويى‏؛ پس ما را بر گروه كافران پيروز كن‏. (۲۸۶)

Mr.M

شنبه دوازدهم اسفند ۱۴۰۲ 19:52

بچه ها کسی قیمتِ RTMS با بیمه تامین اجتماعی توی سال ۱۴۰۲ رو داره بگه ؟

امروز زیارت عاشورا خوندم . قبلش نیتم رو نوشتم روی کاغذ و از روش خوندم . چندین نیت داشتم که مهم تریناش ، عاقبت به خیری و دوری اجنه از من و اطراف من بود .

یک ساعت و ده دقیقه ، قرآن و معنیِ قرآن رو هم خوندم . تا آخرِ سوره بقره تونستم توی این چند وقت جلو برم . معنیش هم تا همینجا خوندم البته .

خلاصه بارِ معنویِ امروز زیاد بود ولی خب ! ولی خب حالم خوش نیست . هرچند که بهتر شدم بعد از خوندن قرآن و زیارت عاشورا ، ولی گذرا بود و دوباره حالم بد شد ، هرچند که دیگه به اوج نرسید ناراحتیم .

قرآن خوندن رو فردا هم تکرار میکنم و ادامه میدم ، ولی زیارت عاشورارو فقد یک بار در هفته میخونم .

🌸🌹🌸🌹🌸🌹

جونم براتون بگه که ،

روانپزشک نرفتم . شوک درمانی رو هنوز مردد هستم و نمیخوام الکی انجامش بدم . به دختر خالم پیام دادم که اونجایی که نوروفیدبک می‌ره انجام میده ، RTMS رو چقدر میگیره انجام بده ؟ کلن جلسه ای چنده و اگر بیمه تامین اجتماعی داشته باشیم تقریبا جلسه ای چقدر میفته برامون ؟

چند دقیقه پیش هم زنگ زدم به دختر خالم ولی برنداشت . اگه مجموعاً نزدیک به مجموعِ شوک درمانی باشه ، شاید آر تی ام اس رو امتحان کنم .

🖤🖤🖤

راستی نگفتم یه چیزیو بهتون . دیروز دارو های سنتی رو بخاطر دعوایی که با مادرم داشتم ، انداختم توی سطل آشغال . البته بعدن خودش درآورد و گفت که میده به یکی دیگه که پولش حروم نشه ! میدونید چرا انداختم سطل آشغال ؟ چون منت گذاشت که داره با بدبختی پول دکتر سنتی و دارو هاشو میده ، در حالیکه من مخالف دکتر سنتی بودم از اول . من به زور قبول کردم که برم دکتر سنتی ، اون وقت برای چیزی که با اعصاب خردی رفتم ، منت هم می‌ذاره . مغزش مثل مغز ستاره دریایی میمونه چون جفتشون مغز ندارن!

Mr.M

شنبه دوازدهم اسفند ۱۴۰۲ 0:23

OCD و افسردگی از این مقدار پایین تر نمیان . افسردگی خیلی مقاومه و هر اتفاق جذابی برام میفته ، بعدش یهو افسردگی اوج میگیره .

شنبه ظهر ، میرم روانپزشک . البته خودم میرم چون نوبتش مال ۲۷ اسفنده . آخرین بار ، دو ماهه نوشت دارو هارو . خودم گفتم دو ماهه بنویسه چون دارو هارو تغییر نمی‌داد و کم و زیاد نمی‌کرد . ولی الان پشیمون شدم و باید برم یه سر پیشش .

می‌خوام مشورت بگیرم و بپرسم با توجه به درمان نشدنم و نتیجه ندادنِ افکارم و ناتوانیم توی تلاش کردن ، به عنوان راهِ آخر ، کدوم رو پیشنهاد میدین ؟

1_ ect

2_ rtms

من کلافم و هر روز فحش میدم به خودم که چرا تغییری نمیکنی و هیچ کاری نمیکنی و ذهنت انقد عصبی و خسته و ناامید و مضطربه و چرا انقد توش پره از اطلاعاتِ بی خود و خیالبافی های بی معنی و عجیب ؟ دارم می‌ترکم . امروز ظهر ، انقد حالم بد بود که ناخودآگاه مدیتیشن رفتم . ینی روی زمین خوابیده بودم و نمی‌دونستم چیکار کنم . برا همین تکون نخوردم و همه عضلاتم رو شل کردم و چشمامو بستم . بخاطر تکون نخوردن ، حالم بهتر شد و آروم شدم و ذهنم باز تر شد و توانایی خوابیدن گرفتم . ینی قبلش میخواستم بخوابم ، ولی خودمو تکون میدادم و کلافه بودم و فکرم درگیر بود ، اما وقتی به صورت اتفاقی تکون نخوردم ، حالم بهتر شد و راحت خوابم برد ، که البته قبل از خواب ، آرامش هم گرفتم یکم . امروز هم مثل روزای دیگه ، اشک توی چشمام حلقه زده بود و فک کنم گریه‌عم کردم به صورت پنهانی . ولی از بس خسته شدم ، که حافظه کوتاه مدتم رو به کار نمیندازم که فکر کنم که آیا واقن گریه کردم یا خیر . اصلن حوصله ندارم فکر کنم به هیچی .

خودم ترجیحم به اینه که شوک درمانی رو شروع کنم ولی اولاً نسخه پزشک رو احتیاج داریم و دوماً واقن دیگه می‌خوام زود نتیجه بگیرم . کاسهٔ صبرم لبریز شده و هر روز یه دعوایی توی خونه میشه بخاطر من . البته خودمو ۹۰ درصد اوقات کنترل میکنم و توی خودم میریزم چون می‌دونم چیزی عوض نمیشه و اخلاقشون توی نفهمی باقی میمونه ولی ۱۰ درصدش از دستم در می‌ره .

من که کسیو ندارم ! حداقل مغزم با دخالتِ خارجی ، یکم تغییر کنه و در نتیجه ، یکم سردرد بگیرم و حافظه کوتاه مدتم ضعیف شه برای مدتی . مگه الان حافظم خوب کار می‌کنه ؟ مگه الان خیلی زندگیم رمانتیک و آرومه ؟ حتی حال ندارم حرف بزنم با دهنم ! دلم میخواد بقیه ذهنمو بخونن و بفهمن چی توش میگذره و درکم کنن ، چون دیگه انرژی ندارم که ثابت کنم حالم بده و داغونم و تورو خدا تیکه و کنایه و متلک نندازید چون خودم خدای ناراحتی‌عم ! من بدونِ شما هم میتونم ناراحت و افسرده از خودم و دیگران باشم ! شما دیگه چرا در عمل ، دشمنم میشید ؟

امیدوارم این یکی بگیره 😢 .

Mr.M

جمعه یازدهم اسفند ۱۴۰۲ 15:0

🖤🪦🌪️🕳️☠️😞

Mr.M

جمعه یازدهم اسفند ۱۴۰۲ 1:58

از کلِ دنیا فقد بغل می‌خوام 😔💔.

Mr.M

پنجشنبه دهم اسفند ۱۴۰۲ 16:58

قسمت ششم از فصل سوم بریکینگ بد رو الان دیدم و بسی خفن بود . 🔥

راستی یه فکری درمورد درس و این حرفا اومد به ذهنم . توی جان سخت میگم ....

Mr.M
1 2 3 4 5 Next
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم