جمعه سی و یکم فروردین ۱۴۰۳ 1:30

🧡 In the name of Allah 🧡

سلام بروبچ .

توی این پست ، نابغه های بزرگ ایرانی رو به هم معرفی میکنیم ❤️ . کسایی که توی دنیا ، افتخارات و جایزه های بزرگی کسب کردن ولی داخل ایران به دنیا اومدن و بزرگ شدن . لطفن شما هم کمک کنید . ممنون 🌹🫂 .

۱_ مریم میرزاخانی ۲_ نادر انقطاع ۳_ کوچر بیرکار ۴_ محمود حسابی ۵_ انوشه انصاری ۶_ مجید سمیعی ۷_ علی ملک حسینی ۸_ علی حاجی میری ۹_ بهزاد رضوی ۱۰_ بیژن پاکزاد ۱۱_ بابک فردوسی ۱۲_ یاسمین مقبلی ۱۳_ پردیس ثابتی ۱۴_ پریسا تبریز ۱۵_ مینا ایزدیار ۱۶_ کامران وفا ۱۷_ فیروز نادری ۱۸_ پرویز شهریاری ۱۹_ کمال سرابندی ۲۰_ محمدرضا حسن زاده ۲۱_ ابوالقاسم بختیار ۲۲_ جواد مخبری ۲۳_ علی جوان ۲۴_ نصیر قائمی ۲۵_ مونا جراحی ۲۶_ رکسانا مصلحی ۲۷_ محمد اخباراتی ۲۸_ توفیق موسیوند ۲۹_ ؟؟

Tags :

#نابغه های ایرانی

#سوال و جواب

Mr.M

جمعه سی و یکم فروردین ۱۴۰۳ 11:15

با صدای زیاد تلویزیون ، بازم صدای دهن مامانم رو از آشپزخونه شنیدم و اونم دهن کجی کرد و گرفت به تخمش و گفت : شنیدی که شنیدی !

مادرِ فداکار مارو ببین که کنترل لقمهٔ توی دهنشم نداره ، ولی جونشو میخواد بده به من و برام فداکاری می‌کنه !

تف تو هیکلت !

جلوی روانشناس می‌گفت که بخاطر داغیِ غذاست که از دهنم صدای بلند میاد بیرون 😂 . ریدم تو دروغ گفتنت کثافتِ دغل باز !

خرید بی خرید

مهمونی بی مهمونی

کمک بی کمک

حرف اضافه بی حرف اضافه

Mr.M

پنجشنبه سی ام فروردین ۱۴۰۳ 20:54

قسمت دوم فصل چهارم بریکینگ بد دیده شد ❤️ . داره خفن و خفن تر میشه و جذابیتش بیشتر .

وسواس فکریم اوج گرفته بود در حد لالیگا ! اتفاقاً وقتی قرآن میخوندم ، وسواسم زیاد شده بود . انگار شیطان داشت مستقیماً منم اذیت میکرد که این کارو نکنم . ولی ده آیه ده آیه ، کرنومتر گوشی رو متوقف میکردم و استراحت میکردم برای چند دقیقه ، و بعدش با نیروی بیشتری شروع میکردم به ادامه دادن . راستی اول ترجمه ۱۰ آیه رو میخونم و بعدش عربی همون ۱۰ آیه رو . سرتونو درد نیارم ، ۳۰ آیه از سوره نساء رو خوندم . دارم به ترتیب میرم جلو و الان توی سوره نساء هستم . آیه ۲۰ تا ۶۰ رو خوندم . یکم کسل کننده بود چون احکامِ ساده ای رو می‌گفت و البته یکمم بحث برانگیز بودن بعضی هاشون و انگار میخواست زن ها تحت سلطهٔ شوهراشون باشن . ولی به هیچ مردی نگفته بود که تحت سلطهٔ زنت قرار بگیر و جلوش متواضع باش و برای احترام ، طوری وانمود کن که انگار اون رئیس توعه . بیشتر به زن ها گیر میداد و به مرد ها هم می‌گفت که اگر نیاز جنسی دارید ، با کنیزتون ازدواج کنید ، ولی به زن ها نمی‌گفت که با کنیزتون که مرد هست ، ازدواج کنید اگر نیاز جنسی داشتید . امتیاز هایی به مرد ها میداد که دلیلی نبود به زن ها نده ! به هر حال خدا خوشش میاد که یکم مارو گیج کنه و مارو به تعقل وادار کنه . شیوهٔ خدا ، گیج کردنه که با نفهمیم ، یا اگر فهمیدیم ، با تمام وجود فهمیده باشیم . بعدن سر فرصت میرم تفسیر قرآن رو هم میخونم . البته اصلن ضرورتی نداره که در این دوران این کارو بکنم . اول قرآن باید دو دور خونده بشه حداقل ، و بعدش برم سمت کتابای تفسیر .

🌹🌹

همین 🙂 .

راستی خرگوشم رو عموم هنوز نیومده بگیره . کلن این عموم معروفه به بدقولی ! بنابراین تعجبی نمی‌کنیم 😂 .

Mr.M

پنجشنبه سی ام فروردین ۱۴۰۳ 7:7

خرگوشم امروز گوشاش افتاده بود 🥲 . خیلی دلم گرفت . دلم میخواست غمش بره توی تن من 😢 . میدونستم بخاطر منه همش ، چون چند وقتیه که بجز توی بالکن که بعضی وقت ها بوده ، توی اتاق ولش نمی‌کردم و فقد بغلش میکردم و میذاشتمش سر جاش .

الان ولش کردم و داره توی اتاق خواب میدوعه و خوشحاله ☺️ .

قراره عموم ببردش توی یه اتاقی که توی محیطِ طبیعت قرار گرفته بذاردش . انگار یه خرگوش دیگه هم توی اون اتاق هست و اگر نر باشه ، زاد و ولد میکنن و اینکه احتمالاً دختر عموم و پسر عموم بعضی وقتا برن باهاش بازی کنن . ازشون میپرسم باز .

خلاصه توی اون اتاق می‌تونه راحت می‌تونه بدوعه و خاکی هم هست و می‌تونه صبح تا شب زمینو بکنه یا خاک بازی کنه 🥲❤️ .اگه خرگوشی که اونجاس نر باشه ، می‌تونه بره شوعر کنه و بره خونهٔ بخت و بچه بیاره 😅 .

خدا منو بابت کم کاری ای که در قبال این خرگوش کردم ببخشه 🙏😔 . هرچند که خورد و خوراکش خوب بود و آب هم همیشه داشت و سطح قفسش رو همش با دست تمیز میکردم که مدفوعش توی ظرف دستشوییش باشه همیشه . ولی چه فایده وقتی نتونه بدوعه و خاک بازی کنه ؟!

الان که توی اتاق داره میدوعه ، گوشاش مثل داخلِ قفس ، خوابیده نیست و روی هواست . این ینی غم و اندوهی نداره یا اینکه حداقل فلن خوشحاله 🙂 .

خدایا ببخش منو 💔 .

ولی خداروشکر خوب بار اومد این خرگوش 😅 . همیشه مهربون بود باهامون و هیچ وقت گازمون نگرفت ، برخلاف خرگوشای بچه های عمم که بعضی وقتا گاز میگیرن و حتی بعضی وقتا روی بدن دستشویی میکنن !!

ماشمالو بچه تر که بود ، مدام نازش میکردم و همش بغلش میکردم . اونم دستی شد به شدت و برخلاف خرگوشای دیگه ، از بغل شدن ، خیلی خیلی بیشتر خوشش میومد . وقتی ناراحت بود ، فقد سر و گوششو که دست میکشیدم خوشحال میشد و دندوناشو به نشونهٔ اینکه داره حال می‌کنه ، آروم میزد به هم ( این یه نشونه از اینه که توی اون لحظه داره حال می‌کنه 🥺 ) قبل از رفتن ، ازش عکس خواهم گرفت که یادگاری بمونه 🥲 .

اگر بحثِ دستشوییش نبود حتمن نگهش میداشتم . با اینکه موهاش می‌ریزه و بعضی وقتا مدفوعش ( که خیلی خشک و خیلی کوچیکه ) رو روی زمین می‌کنه .

بزودی دلم براش تنگ خواهد شد ، ولی خوشحال هم هستم که جاش بزرگ تر میشه و سرگرمی هاش بیشتر و شاید با یه نر جفت گیری کنه و بچه بیاره 🙂 .

امیدوارم هیچ حیوونی یا زبونم لال ، هیچ آدمی نخوردش و عمر طولانی ای داشته باشه در عین حال که خوشحال زندگی کنه . ❤️

Mr.M

پنجشنبه سی ام فروردین ۱۴۰۳ 0:53

فصل چهارم بریکینگ بد رو امروز شروع کردم . شروع خیلی خشن و عجیبی داشت . نمی‌دونم چرا هیچی توی فیلم ، سامون نمیگیره ؟! از اول فیلم ، همه در تقلا بودن و هیچ کس به هیچی نرسید ! البته ساول گودمن تا اینجای کار ، ضرری نکرده ، هرچند به خطر افتاد جونش .

🌹🌹

امروز یک ساعت خوندم . خداشناسی فلسفی رو ادامه دادم و درمورد اختیار توضیح داده بود .

اختیار به معنای ذاتی یعنی : دوست داشتنِ ذاتِ خود و لوازمِ آن .

اختیار ینی به ذاتمون علم داشته باشیم و اونو در دنیای اطرافمون ظهور بدیم . مثلن اینکه : شخصیتاً در چه حدی هستیم ؟ اگر حدمون در اندازهٔ پزشک شدنه ، پس چیزی که دنبال ظاهر کردنش هستیم ، پزشک شدنه که لوازمِ اون ( لازمهٔ پزشک بودن ) ، دونستن برخی مطالب علمی و دانشِ برخورد با بیمار و دانشِ بیماری ها و درمان کردن بیمارانه . ما اگر پزشک بودن رو اختیار کنیم ، ینی پزشکی و دنیای پزشکی رو در کمالِ خودمون می‌دیدیم و می‌خواستیم به کمالمون برسیم .

در واقع ، به چیزی که متناسب با اون هستیم علم داریم . مثلن اگر من بگم که ذاتم با روانپزشک بودن متناسب هست ، ینی می‌خوام و دوست دارم روانپزشک بشم و انتهای کمالِ درونم ، به روانپزشکی ختم میشه .

ولی اختیاری که خدا داره چطوریه ؟

خدا خودشو کامل می‌شناسه و علم به ذاتش داره . خدا به چیزی که در درونش میخواد شعله ور بشه علم داره و می‌دونه که قبلن و در زمان حال و بعدن ، چه کاری میخواد انجام بده و چه موجوداتی رو خلق کنه . عالم بودنِ خدا به ذاتش ، باعث میشه که متناسب با ذاتش ، هر چیزی غیر از خودشو خلق کنه .

میتونیم مثلن بگیم که :

خدا اوجِ عالم بودنه و ذاتاً سرچشمهٔ عالم بودنه . پس ذاتش سراسر علمه ! خدا این موضوع که سراسر علم هست رو کاملاً بدون هیچ استدلال و دلیل و منطق آوردنی ، بهشون کاملاً آگاهی داره . پس خدایی که سراسر علم هست ، چه چیزی رو دوست داره ؟ اینو دوست داره که علم خودش رو ظهور ببخشه و با خلقِ مخلوقات ، علمش رو در وجودِ مخلوقات و جهانِ هستی ، نمایان کنه .

ولی یه موضوعی مطرحه ، و اون اینه که :

خدا کمال عالم بودنه ، و دوست داره که اینو با مخلوقات بهش برسه ، ولی عالم مطلق بودنِ خدا ، به مخلوقات وابسته نیست و اگر مخلوقاتی هم نبودند ، باز هم خدا به ذاتش که کمالِ مطلق بودنه ، آگاهیِ کامل داشت . ( بخشی از کمال مطلق ، کمالِ عالم بودنه ) .

یکم سخته و برای خودمم خوب جا نیفتاده . فردا بهتر میفهممش .

Mr.M

چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۳ 20:2

امروز که زنگ زدم به ایران کتاب ، اولاً خیلی دیر برداشتن و دو سه بار زدم تا یکی جواب داد ! خانومه گفت که یکی از کتاباتون ایرادِ چاپی داشت . و اینکه امشب ثبت میشه که براتون فرستاده بشن . انگار گفت که فردا پس فردا میرسن دستم . اون شمارمم که اشتباه زده بودم رو درست کرد .

🌹🌹

​​​​​​​مامانم منو به شدت با گاو بودنش عصبی کرد . منم تصمیم گرفتم که عصبیش کنم که فک نکنه قلدره و می‌تونه هم نفهم باشه و هم به نفهم بودنش افتخار کنه . اگر عوض نمیشی و خوشت میاد گاو باشی ، عصبی شو و برو بمیر .

Mr.M

چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۳ 13:59

دیشب چند تا کلیپ از دوران اعتراضات رو توی مجازی به صورت اتفاقی دیدم . انقد از دست ج.ا عصبی شدم و دلم میخواست کله گنده هارو بگیرم جرشون بدم که انقد توی کنترل نیروهاشون شل عمل نکنن ، که وقتی خوابم برد ، توی خواب دیدم که جزو معترضای خیابونی هستم 😂 . خلاصه توی خواب خیلی تلاش کردم ولی منو گرفتن دستگیر کردن ولی از خانوادم یک و نیم میلیارد گرفتن که منو آزاد کنن ، ولی حق نداشتیم که درمورد شکنجه هایی که روی من امتحان کردن ، با هیچ احد الناسی صحبت کنیم . من توی خواب یادمه که بازم کفری شدم و به کمک به مردم ادامه دادم . این دفعه منو گرفتن و بهم بیخوابی دادن . انقد محکم جلوشون وایسادم که خبر استقامتم توی کل کشور پیچید و کله گنده ترین فردِ ایران تصمیم گرفت که حرفای این معترضِ کله شق رو بشنوه . وقتی توی جمع و جلوی مردم و توی یه فضای سربستهٔ بزرگ ، پشت میکروفون حرفامو شروع کردم ، به شدت منقلب شد و فهمید که یه عمره دنبال قدرته و ته قلبش ، از اصلِ اسلام فاصله گرفته و فقد میخواد دار و دستش رو مسلط به ایران نگه داره . برا همین تصمیم گرفت که جبران کنه ، ولی خیلی دیر بود ! 😑🙂

جونم براتون بگه که ادامشو درست یادم نیست ولی ظاهراً چند تا شیطان پرستِ لباس شخصی ، منو میخواستن از پشت میکروفون جدا کنن و ببرن جایی که عرب نی انداخت ! و اون کله گندهٔ اعظم ، سرشو روی صندلی ، پایین گرفته بود که چیزی نبینه که مکلف نشه جلوی اونارو بگیره ! انگار میخواست خدارو گول بزنه 😂 .

خدا کسایی که بخاطرِ خدانشناس بودنشون و ظالم بودنشون ، اسلام رو بی آبرو کردن و مردم رو از دینشون زده کردن رو لعنت کنه به حق محمد صل الله علیه و آله ❤️ . خدا این افراد رو میلیون ها سال به زمانِ اون دنیا ، توی سخت ترین جای جهنم ، همراه با منافق ها نگه داره . «بعضی اسلام آورده ها» عملاً دارن مردم رو شیطان پرست میکنن . خدا عذابشون رو سنگین کنه و نبخشدشون به حق چهارده معصوم 😔❤️ . خدایا ! کسایی که فکر میکنن انسانهای بزرگی هستن ، ولی در عمل به شدت به اسلام آسیب زدن رو با کثیف ترین منافقینِ تاریخِ بشریت محشور کن و روانشون رو تا جایی تخریب کن که از رحمتت ناامید بشن و آرزو کنن که نابودشون کنی ، ولی هیچ وقت تا میلیون ها سال نابود نشن و لحظه به لحظه توی آتیش برشته بشن !

خدایا ! حتی اگر من باعث شدم که عدهٔ زیادی حالشون از تو و تمام پیامبرات و معصومین بهم بخوره ، یا منو به راه راست هدایت کن و کاری کن جبران کنم ، یا منو توی سخت ترین قسمت جهنم بنداز . من از کمالِ مطلق فرار نمیکنم . دوباره یاد یه جمله افتادم که توی مناجات شعبانیه بود : خدایا ! اگر مرا وارد آتش کنی ، به اهلِ آنجا خواهم گفت که « تو را دوست دارم » ❤️‍🩹😢 .

​​​​​​

Mr.M

سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۳ 20:42

دیروز بعد از ظهر رفتم خونه خاله بزرگم که یه چیزی رو بدم بهشون . امروز ظهر برگشتم خونه . ظهر که خوابیده بودم یه خواب خیلی عجیبی دیدم . توش پر از حسِ عاشقانه بود . عجیب و غریب بود خوابم و داشتیم که از یه جایی بر می‌گشتیم که حالت صف کشی داشتیم و پیاده روی میکردیم یه مسیری رو که به یه جایی برسیم . بعضی جاها جلو می‌زدیم از بقیه و بعضی جاها همدیگرو بغل میکردیم که گم نکنیم همو . از یه راهرویی طولانی عبور میکردیم و یه بخشی هم بیرون از سالن و راهرو بود . یه بخشی از خوابمم توی خونمون بود و ربطی به صف و این حرفا نداشت . کسی که ظاهراً میخواست نامزدم بشه در آینده ، توی خونمون با حضور فامیلای احتمالاً مادری اومده بود مهمونی . خیلی بغلش میکردم و توی دلم یه شور عجیبی بود که با تپش قلب داغ کردنِ شکم همراه بود . سکانس های خواب رو درست یادم نیست و اینکه کلیت خواب رو هم یادم نیست ، ولی این صحنه هایی که گفته بودم رو مطمئنم که اتفاق افتاده بودن . توی خیلی از سکانس ها ، کفِ دستِ همو گرفته بودیم و گرمای دستشو حس میکردم .

🌹🌹🌹

دیروز یه حالت معنوی ای گرفته بودم وقتی توی راه رسیدن به خونه خالم بودم . احادیث پیامبر رو میخوندم و آخرِ شب هم قرآن رو همراه با معنی خوندم . نمی‌دونم چم شده بود . یه حدیث هم در رابطه با جملاتی که روی در های جهنم و بهشت نوشته شده خوندم ( برای بار دوم . چون قبلن هم دیده بودمش ) که خیلی جلب توجه کرد و منو به فکر فرو برد . حتی توی ذهنم تصور میکردم که دارم با حضرت محمد صحبت میکنم و اون بهم راهکار میده . چند ساله که خیالبافی ها به همه چیز رخنه کردن و فقد بعضی وقتا شدتشون کم میشه . خدا افکارِ مذهبی نمایی که شیطانی هستن رو از من دور کنه ❤️ . ولی توی ذهنم همش میگفتم خدایا ، منو به خودت نزدیک کن . خدایا ، روحم رو با فکر به تو تسخیر کن و منو غرق در آرامش کن . خیلی فکرای مختلفی که خودآگاه بهشون فکر میکردم در ذهنم بودن که بعضیاشون رو یادمه و حال ندارم همونارم بنویسم چون به هر حال زیادن و ژانر های خیلی زیادی رو شامل میشن !!

🌹🌹🌹

خدایا ! منو با اجنه تنها نذار . منو با صفتِ کمالِ مطلقت و ذاتِ ناشناختت تنها بذار . منو با مهربانیت تنها بذار ؛ با قدرتت ؛ و بیشتر دوستم داشته باش 🥲 . خدایا ! من هر روز با تو حرف میزنم و یکم بهتر میشم ، ولی آیا خوب میشم یه روزی ؟ حوصلم نمی‌کشه که ادامه بدم . نمی‌دونم چطوری ادامه بدم که شرایطم بهتر بشه و بعدش تثبیت بشه . تا وقتی منو با شیطانِ درونم تنها بذاری ، هیچی خیلی درست نمیشه و فقد درجا میزنم . و چه کسی دلش به حالم میسوزه جز خودت و عدهٔ معدودی از خوبان تاریخ ، که جسمی ندارن با من حرف بزنن ؟ چه کسی منو اذیت نمیکنه جز خودت و معدود انسان هایی که متاسفانه خیلی وقته فوت کردن و نیستن که مستقیم باهاشون حرف بزنم ؟ منو بخاطر کارهای خوبی که نمیکنم ، بین گرگ ها ول نکن ؛ منو بخاطر افکار خوبی که توی ذهنم میان و بخاطرِ تلاشی که برای ناراحت نکردنِ آدمای خوب میکنم ، فقد با خودت نگه دار . حوصلم سر رفته از این وضعیت . چند سالمه و چند ساله که بیمارِ روحی شدم ؟ 🥲 کسی انگار براش مهم نیست . تو ام اگر برات مهم نباشه که باید برم بمیرم 💔 . میشه منو از درجا زدن بیرون بکشی ؟ 😢😔 نمی‌دونم میخوای چیکار کنی ، ولی اینطور فکر کن که من مغزم فلجه و نمیتونم درست فکر کنم . الان چون فکرم خسته شده ، عملاً فلج محسوب میشم . لطفاً با من در سطحِ اساتید هاوارد برخورد نکن ! 🤣 لطفاً طوری کمکم کن که دیوونه نشم از پیچیدگیِ راه !

خدایا ! تو هرکسیو انقدر زجرِ روحی نمیدی . منطقاً حکمتی پشت کارهات هست ، ولی زندگیمو تغییر بده که حکمتت طور دیگه ای حکم کنه که سختیِ کمتری رو حس کنم .

الان چشمام یکم درد میکنن و یکم کلافه هم هستم ☹️ .

ینی چیکار کنم ؟

🌹🌹🌹

راستی کتابارو نیاوردن . حال ندارم حرف بزنم با هیچ کس . بذار فردا زنگ بزنم به پشتیبانیِ سایتشون .

Mr.M

دوشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۳ 18:50

یه شعری توی گالری دیدم . گفتم بذار اینجا هم بگم :

روز ها گر رفت ، گو رو ! باک نیست

تو بمان ، ای آنکه چون تو پاک نیست ❤️🥺

Mr.M

یکشنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۳ 21:1

بچه ها توی سایت کتاب راه ، نوشته که ۲۷ ام فروردین ، ینی فردا ، کتابارو میارن برای تحویل دادن . قبلن یکی دو روز قبلش اس ام اس میدادن که توی فلان بازه زمانی از فلان روز ، کتابا میرسن دستتون . پس توی محل تحویل حضور داشته باشید . دلیلِ پیامک ندادنشون اینه که ممکنه تاریخش بیفته عقب ؟

۱۰ روز صبر کردم . حوصلم سر رفت از بس نیاوردن 😑 .

Mr.M

یکشنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۳ 20:5

اگه بخوام خلاصه بگم : یکی از بنگاه نزدیک خونمون پیشنهاد داده که آپارتمان ما و بقلی رو خراب کنه و یه آپارتمانی بسازه و یه خونه بزرگتر تحویل بده . خیلی خوب میشه اگر این کارو بکنن چون هم مکانمون ثابت میمونه ، و هم خونه بزرگتر میشه . درضمن همه حواسشون جمعه و از عمومم میتونیم بپرسیم که سرمون کلاه نذارن ( عموم بازنشسته مهندسی عمرانه ) .

🌹🌹🌹🌹

بگذریم ! من بیشتر برای خانواده خوشحالم نه برای خودم . من که پولکی نیستم که فکر و ذکرم خونهٔ بزرگتر باشه .

بریم بریکینگ بد رو ببینیم 😍 .

امروز فیلم واکنش خارجیا به آهنگای ایرانی رو میدیدم . خیلی باحال بود . واکنششون به آهنگ بهت قول میدم محسن یگانه واقن مثلِ خودِ اجرای آهنگ بی نظیر بود .

Mr.M

یکشنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۳ 2:7

فردا :

خرید ورق پاپکو ( امروز بازم یادم رفته بود . نمی‌دونم چرا ! )

زدنِ ریش و سبیل ! ( با چهار )

دیدن قسمت ۱۲ ام بریکینگ بد به عنوان تفریح .

ناخنامم باید بگیرم .

انجام کار ها به شکل بدونِ فکر . ینی تصمیم گیریم نباید طولانی بشه که منجر شه کارو انجام ندم .

بین روزای دعا و قرآن خوندن و مدیتیشن وقفه ننداز که یه روز بخونی و یکی دو روز نخونی . تاثیرش می‌ره و خودتم به صورت اتفاقی اینو متوجه شدی مبین !

راستی چند تا حرکت ورزشی وایسادنی هم باید بزنم که خواب از سرم بپره . توی خونه این کارو میکنم .

🌹🌹🌹🌹

راستی بهزیستی خرگوشمون رو قبول نکرد چون گفتن که یه پرنده هم دارن و نمیتونن به خرگوش ما رسیدگی کنن . خلاصه خرگوشمون فلن رو دستمون مونده . خیلی دوسش دارم ، ولی چه کنیم که عوض کردن جای ادرار و مدفوعش سخته .

🌹🌹🌹🌹

بدون استرس تلاش کن . خدا هواتو داره . اگه بدونیم که خدا هوامونو داره ، خیلی بیشتر از زمانی که بهش محل نمی‌ذاریم بهمون کمک می‌کنه . ولی چه کنم که خودم نمیتونم خیلی وقت ها به علتِ فاعلیِ جهانیان محبتی نشون بدم . انگار بعضی وقت ها ، معنوی بودن بد محسوب میشه ! انگار بعضی وقت ها اگر لذت های دنیایی رو سرلوحهٔ زندگیت قرار ندی ، امتیازِ مرحله رو نمی‌گیری ! منشأ این اتفاقات هم می‌دونم چیه :

چون خیلی پاک و پاکیزه زندگی کردم ( 😁 ) ، تمایل دارم که کارای کثیف رو صبح تا شب انجام بدم ولی مدیریت کنم و درس هامم بخونم و در کنارِ موفقیت درسی ، به موفقیت های کثیف هم برسم . انگار که پاک بودن ، برای من ضرر داره و عادی شده و زندگیم به خوب بودن ، پاسخِ خوبی نداده و خوب بودن رو دیگه لازم نمی‌بینه ، چون خیری در اون ندیده .

ولی جدا از این حرفا ، باید برای اهدافِ بزرگ ، اهدافِ کوچیک رو اگر لازم بود قربانی کرد . باید شجاعت نشون داد و وقتی عموم مردم در حالتِ مستی به سر میبرن هوشیار بود . وقتی کسی به خودشناسیش اهمیتی نمیده ، باید قله های خودشناسی رو فتح کرد . باید تک و تنها به قله ها رسید . مثل انسان های نابغهٔ بزرگی که در تاریخ داشتیم . البته من خودمو نابغه نمی‌دونم ولی مگه بده که مثل یه نابغه زندگی کنیم ؟! شاید یه روز متوجه شدیم که توی یه زمینه هایی واقعاً نابغه بودیم و خبر نداشتیم ! خدا داناتره به این مسائل .

🪻🪻🪻🪻

خدای بزرگم ؟ می‌خوام پیشرفت کنم . دلشکسته ام از دستِ خودم و خانواده ام و فامیلی که من توی اون قرار گرفتم . خدایا ، از دست خیلیا ناراحتم . انصاف نیست کسی که تورو دوست داره و به ۱۴ معصوم احترام می‌ذاره ، انقدر سختی های روحی بکشه . تو عاقل تر و بزرگتر از آرزو های منی ، ولی صرفاً میخواستم اینو بهت بگم که شاید طرحی بریزی که قدرت مقابله با مشکلاتم خیلی زیادتر بشه ، و یا اینکه از مشکلات در بیام و وارد مشکلاتِ ساده تری بشم که همون مسیرِ قبلی رو ، راحت تر ادامه بدم .

خدایا ؟ می‌دونم ازم دلخوری . ولی دوستت دارم 🫂❤️ . افکارِ منو از فهمِ بزرگی و کمالِ محض بودنت جدا نکن . افکار منو از درک اینکه همیشه پیشمی و مواظبمی جدا نکن . خدایا ؟ من می‌خوام فقد از خودت بترسم . اگر دنیا به من پشت کرد و خواست نابودم کنه ، بازم منو شجاع نگه دار که فقد از بزرگیت به شگفت بیام و از هیچ مخلوقی نترسم . خدایا ؟ به حق محمد ، زندگیمو سر و سامونِ درجه یکی بده که نظیرش رو هیچ کس توی جهان ندیده باشه . منو از زیر زمین به عرش برسون ! از من استفاده کن که به بیمارها و بی سرپرست ها و فقیر ها کمک کنم .

خیلی بهم سختی دادی خداجانم . خودت بهتر می‌دونی :) . ولی چون تویی ، ازت ناراضی نیستم 🫂 . خدایا ، تورو به قدرتِ لایزالت ، دستمو بگیر و بلندم کن .

خدایا ؟ دستمو بگیر . منو ببر به عمقِ معرفت . منو ببر به عمق علم . اصلن منو ببر پیش خودت :) . خدایا منو به معنوی بودن عادت بده و این علاقه رو در دلم نهادینه کن . منو پر از صفاتِ خوب کن ، درست مثل انبیاء و امامان و حضرت فاطمه .

خدایا ؟ به من اون سه صفت معروفی که همش به کار میبرم رو به شکلِ عظیمی عطا کن : مهربانی _ تواضع _ بخشش . در درجهٔ دوم ، شجاعت در مقابل همهٔ مخلوقات رو هم ازت طلب میکنم .

خدایا ؟ منو همنشین پیامبر اسلام قرار بده در بهشت . ولی اگر خوار و ذلیلم کنی ، بازم بهت خیانت نمیکنم . اگر در آتشم افکنی ، به اهلِ آن خواهم گفت که تو را دوست دارم ❤️♾️.

Mr.M

شنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۳ 1:53

گفتم بذار کتابخوان بگیرم . رفتم توی گوگل سرچ کردم و متوجه شدم که یه کتابخوان معقول ، شیش هفت تومنه . اگه بخواییم یکم حرفه ای تر باشیم ، پونزده میلیون تقریبا . بنابراین این گزینه رو از گزینه های پیش رو برمی‌داریم می‌ذاریم کنار 😂 . در عوض چیکار میکنیم ؟ این کار رو :

بیشترِ کتابارو جلدی میگیرم ، ولی بعضی کتابارو پی دی افی میخونم . اینجوری چشمام خیلی آسیب نمیبینن .

💐🌷🪷🪻🌻💐🪷🪻🌻

راستی فردا حتمن باید ورق پاپکو بگیرم . حتمن !

💐💐💐💐💐💐

راستی بذار یکم دعا کنیم . شاید خدا مارو انتخاب کرد برای برآورده شدن دعاهامون .

خدایا ! دعایی از پیامبر اکرم رو می‌خوام برات نقل کنم و بخشی از حاجتمم همینه : «خدایا ! چیز ها را آنطور که واقعاً هستند به من نشان بده .»

خدایا ! گذشته رو در نظرم بی اهمیت جلوه بده ، ولی گوشهٔ ذهنم همیشه نگه دار ، که هوشیار باشم و هیچ وقت کارهای احمقانهٔ گذشته رو تکرار نکنم .

خدایا ! حس کلافگی و خستگی و عصبانیت و استرس و نگرانی رو از من بگیر و به من کمک کن که این احساسات اگر وجود دارن ، جلوی کارمو نگیرن و تلاشم مثل قبل و یا بهتر از قبل باشه .

خدایا ! آرامشم رو خیلی زیاد کن . آرامشم رو در حد یه روانپزشک خبره کن که دلش با یاد تو آرام میگیره ، نه با موجودات ممکن الوجود .

خدایا ! علم روانشناسی و فلسفه رو به من یاد بده . در واقع کمکم کن که راحت تر برم سمتشون و راحت تر براشون تلاش کنم و راحت تر یاد بگیرم و راحت تر توی ذهنم نگه دارمشون .

خدایا ! اینو یک بار دیگه به زبانی دیگه ازت درخواست و خواهش میکنم که به من سلامت روانی و جسمی بدی و کمکم کنی که این سلامتی رو تا سالیان طولانی و تا زمانِ مردنم داشته باشم .

خدایا ! کمکم کن بعد از سربازی که کنکور دادم ، پزشکی دولتی دانشگاهی که می‌خوام رو بیارم و رتبه ای که توی ذهنم هست رو بیارم .

خدایا ! کمکم کن مفید باشم برای کسایی که دوست دارن مفید باشن . به انسان های شایستهٔ کمک می‌خوام کمک رسانی کنم . البته بیشتر برای بعد از کنکور اینو ازت می‌خوام و کمی از توی این دوران .

خدایا ! اجنه رو از من دور کن و من رو کاملاً به اونها مسلط کن ، به طوری که اجنهٔ گناهکار یا کافر ، جرئت نکنن به من نزدیک بشن و از من بترسن .

خدایا ! تنهاییم رو از من بگیر . خیلی خسته ام . توصیفش نمیکنم چون خودت می‌دونی و قبلن هم خیلی گفتم بهت 🙂 . می‌دونم که شاید داری امتحانم می‌کنی ، ولی منم آدمم و قلب دارم . 😔

خدایا ؟ سلامم رو به پیامبرِ مهربانی ها ( حضرت محمد صلی الله علیه و آله ) برسون . بگو که بیشتر از دوست داشتنِ من به اون ، منو دوست داشته باشه و دستمو بگیره و بواسطهٔ تو بکشه بالا .

یا الله 🫂

آمین یا رب العالمین بحق محمد و آله الطاهرین 🙏❤️

Mr.M

جمعه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۳ 22:22

امروز طبق روال عادی ، یه چیزی به ذهنم خطور کرد . این خطور کرد که بعد از سه کتاب غیر درسی ای که میخونم ، DSM 5 tr رو بگیرم بخونم . ولی تا اون موقع قیمتش شاید به ۵۰۰ هزار تومن برسه . الان توی سایت کتاب روز دیدم که قیمتش ۴۰۵ هزار تومنه . شاید توی سربازی بشینم بخونمش 😂 .

می‌خوام توی اردیبهشت برم سربازی . البته دفترچه رو هنوز پست نکردم . شاید فردای تولدم برم پلیس به اضافهٔ ده و کاراشو انجام بدم .

🌹🌹🌹🌹🌹

برم آیینِ مدیتیشن و بعدش آیة الکرسی رو به جا بیارم و مسواک هم بزنم قبل از هردوی این کار ها . قبل از ساعت یازده ، میریم تو کارِ کتاب غیر درسی ( خداشناسی فلسفی ) .

🌹🌹🌹🌹🌹

راستی ، دقت کردین که چرا حقوق هارو زیاد میکنن و تورم ، بیشتر از افزایشِ حقوق تاثیر داره ؟ فک کنم این سیاستِ کثیفیه برای اینکه مردم دنیا فک کنن که زندگیِ بهتری خواهند داشت چون پولِ بیشتری میگیرن ! ولی اگر این سیاست وجود نداشت ، میتونستن صرفاً حقوق رو کمتر کنن و تورم رو ثابت نگه دارن ، نه اینکه بعد از افزایش تورم ، حقوق رو به نسبتِ تورم ، کمتر افزایش بدن 😅😂.

Mr.M

جمعه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۳ 21:57

به ذهنم خطور کرد کرد که :

اگه حرفای سلمان رشدی درست باشن ، شیطان پرست ها باید ختمِ قرآن راه بندازن و در راه قرآن جهاد کنن و شهید بشن . 🤦

😂😂😂😂😂

Mr.M

جمعه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۳ 21:18

قسمت دهم از فصل سوم بریکینگ بد رو دقایقی پیش دیدم و تموم شد . کل فیلم دنبال یه مگس توی یه آزمایشگاه می‌گشتن ، چون مستر وایت مبتلا به اختلال شخصیت وسواسی بود و توجیه میکرد که آلودگیِ بزرگی محسوب میشه . کل فیلم حول یه مگس میگشت ! ولی با این حال ، به جای قشنگی ختم شد :

مستر وایت به جسی گفت که همه چیز آلودست . ولش کن ! با این حال جسی واسه این که میدونست مستر وایت دوباره قاطی می‌کنه ، زد کشتش . حین اینکه دنبال مگس بودن ، درمورد گذشته حرف زدن و مستر وایت ، نصفه و نیمه درمورد دوست دختر جسی حرف زد که موجب کشته شدنش شده بود ، ولی نتونست به جسی حقیقت رو بگه . وقتی مستر وایت رفت خونش ، به سقف بالای تخت نگاه کرد که یه مگس روی آژیر خطر ( یا دزد گیر ) نشسته .

فک کنم یکم فلسفی بود این قسمتش .

فک کنم این قسمت میخواست بگه که یه آلودگیِ کوچیک می‌تونه چقدر خطرناک بشه و زندگیِ یه انسان ( دوست جسی ) رو هم بگیره ! اون جاش که مگس روی آژیر خطر بود هم میخواست بگه که دردسرِ آلودگی ( کارای نابود کننده ) رو جدی بگیر قبل از زمانی که خیلی دیر بشه .

Mr.M

جمعه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۳ 1:8

معمولاً بعد از سریال پایتخت ، میرم میخونم . امروز بعد از پایتخت ، نمی‌دونم کدوم کانال ، داشت یه فیلم نشون میداد که قبلن هم دیده بودمش ولی جذبش شدم که باز ببینم . اسم فیلم طلا و مس ، یا شاید مس و طلا بود . درمورد یه آخوند که زنش ام اس میگیره و کم کم فلج میشه و آخونده هم چشمش ضعیف میشه از بس فرش میبافه ، حتی با عینکی که میزد هم خوب نمی‌دید دیگه . این آخوند قصه ما ، زندگیش واقن به فنا می‌ره و باید همزمان :

فرش ببافه و پول دراره + بره حوزه و کلاسارو شرکت کنه + بچشو ببره مدرسه و برگردونه + نوزادشونو بزرگ کنه و این خیلی سخت تر از بقیست + غذا بذاره + عدم کنترل ادرار زنش رو مدیریت کنه + لباس هارو بشوره ( با دست . چون لباسشویی نداشتن ) .

زنش بعد از یه مدت نمیتونست ادرارش رو کنترل کنه و این یکی از فاجعه های بزرگ داخل فیلم بود !

دلم گرفت برای زندگیش . اول زندگی ، عشقش رو داشت با سرعت زیادی از دست میداد و پوستش هم داشت کنده میشد ، چون هیچ جوره نمیتونست زندگیش رو مدیریت کنه .

🌹🌹🌹🌹

سرتونو درد نیارم ، ساعت یازده و نیم شب شد در حالیکه ....

در حالیکه نخونده بودم .

صبحی تازه در راهه .

نمیخوام جوگیرانه بهتون بگم که قراره بترکونم . چون قبلن از این حرفا زده بودم و هممون می‌دونیم که پیشبینی هایی که به اراده ام برمیگرده ، عموماً درست در نمیان .

پس سه ساعت میخونم که هم خرابکاری امروز رو جم کرده باشم و هم کارای فردارو کرده باشم و هم شنبه رو با قدرت شروع کنم و اصطلاحاً فِسَّم نخوابه ! 😂

🌹🌹🌹🌹

فردا یه خوبی ای داره و اون اینه که مامانم می‌ره خونه خاله بزرگم برای یه سری کارا . پس میتونم آزادانه زندگی کنم و سر و صدا نشنوم و سرزنش نشم از عجیب بودن کارهام . مامانم هر وقت منو میبینه که خوابیدم ، عصبی میشه و تا چهار پنج ساعت نق میزنه و قیافه میاد و سر و صدا می‌کنه سرِ کار کردن . بعدش منم قاطی میکنم و کم کاری هام زیاد تر میشن ، در حالیکه حتی اگر نق هم نمیزد ، بازم احتمال داشت که کم کاری کنم ، ولی وقتی اعصابم خرد باشه ، واقن این احتمال زیاد تر میشه . بعضی وقتا داد نمیزنه ولی قیافه میاد و کار کردنش با صدا های زیاد همراه میشه که حس خیلی بدی میده و جو خونه واقن عذاب آور میشه برام .

بنابراین فردا سعی میکنم همه کارهارو بجز ورزش کردنِ پیاده روی ، انجام بدم .

🌹🌹🌹🌹🍀🍀🍀🍀🌸🌸🌸🌸

هفته بعد یکم برنامه عوض میشه :

🍀 ساعت مطالعه میشه دو ساعت هر روز

🍀 برنامه ورزش کردن ، یکم تغییر می‌کنه و هر ورزشی که فیزیکی باشه رو میتونم انجام بدم . ولی مقدارش رو برحسب عرق کردنم میسنجم ، چون حال ندارم هزارتا قانون برای تایید شدنِ ورزش ها درست کنم ! هر موقع که صورتم خیلی عرق کرد ، ینی کارم درسته !

❤️❤️❤️❤️

داشتم فک میکردم که از دلتنگی ها و گرفتگی ها بگم ؟ 😔 گفتنش تقریباً هیچ وقت فایده ای نداشته برام . همش هم حرفای تکراری میزنم .

به هر حال بذار یه کوچولو بگم و بقیشو نگه دارم برای خودم :

روز ها سعی میکنم که تا دیر وقت بخوابم چون خواب رو دلباز تر از مجموعِ روز میبینم . کارهامو حتی اگر در حد مسواک زدن باشن ، بازم وسوسه میشم که بپیچونم . از پدر و مادرم بدم میاد و اونارو فقد به چشمِ دوتا آدم میبینم که اگر نباشن ، حوصلم بیشتر سر میره ! نگران آینده هستم چون خیلی مبهم میبینمش . به تواناییم خیلی شک کردم . همش میگم که نکنه تا آخر عمر بخوام افسرده بمونم ؟ نکنه آدمی که می‌خوام نشم و در آینده از زندگیم و از شخصیتم بدم بیاد ؟ نکنه کارم به فکر به خودکشی برسه ؟ نکنه هیچ وقت پیشرفت خوبی نداشته باشم ؟ نکنه حسِ تنهایی هام همیشه باقی بمونن ؟

حوصله ندارم برم مهمونی . حوصله ندارم با فامیل حرف بزنم . حوصله ندارم دوستامو ببینم . یکی دو روز پیش آرمین پیام داده بود که پنجشنبه بریم بیرون . منم طبق معمول پیچوندمش چون حوصله هیچ پسری رو ندارم و فقد دوستی رو می‌خوام که دختر باشه و بشه دیدش و یکم حرفای احساسی تر بزنم ☹️ . از بس جلوی آدما جدی بودم که از احساسم علیه خودم استفاده نکنن و شوخی های بیجا و ناراحت کننده نکنن ، بجز توی ذهنم که ایده های مختلف میاد ، در عمل ، هیچ کار احساسی ای نکردم بجز برای خرگوشم که جدیداً دلم میخواد بدمش به یه نفر دیگه که خوشبختش کنه و کمتر توی قفس بمونه . با خوشحالیِ خرگوشم و آرامشش خوشحال میشم .

یه سری حرفارو نمیشه جز با بغل کردن بیانشون کرد . انگار گفتنی نیستن . گریه کردنی هستن ☺️🥲 . پس دیگه توضیحی نمیدم و صبر میکنم تا روز بشه و انشاالله با انرژیِ بیشتری کارمو دنبال کنم . کاری که امید چندانی ندارم که به جایی برسه . ولی چیکار کنیم ؟ خودکشی کنیم ؟ همین راه رو میریم و خدا مطمئناً منو داره امتحان می‌کنه و میخواد صبرم رو افزایش بده در مقابلِ مشکلات و سعی می‌کنه که با دلِ شکسته و گرفته ، کاری کنه که زندگیمو دنبال کنم و به جاهای خوبی برسم . ما که نمی‌دونیم ، ولی شاید واقن خدا منو به مقام بالایی برسونه . به هر حال ما خدارو دوس داریم و ازش خواسته های بزرگی داریم . امیدوار می‌مونیم و از رحمتِ خدا ناامید نمیشیم .

❤️ یا الله / یا منور القلوب / یا انیس القلوب / یا شفیق من لا شفیق له / یا رفیق من لا رفیق له / یا اله من لا اله الا هو 🥺

❤️ یا محمد / یا رسول الله / یا حبیب الله / یا خاتم الانبیاء / ای دوستِ بزرگوارِ من / ای الگوی انسانیت / ای پیامبر مهربانی ها / ای بخشندهٔ متواضعِ مهربان 🫂

❤️ یا علی ابن ابی طالب / یا امیرالمؤمنین / ای الگوی عدالت / ای الگوی شجاعت / ای بهترین یارِ پیامبر

چیزی ندارم که بهتون بگم . خودتون میدونید . چرا خودمو با بیانِ حرفایی که نمیشه درست بیانشون کرد خسته کنم ؟ اگر از من خبر دارید ، کمکم کنید 💔😔🫂 .

Mr.M

پنجشنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۳ 1:41

سلام بر شما دوستای باحال ☺️

امروز هم یک ساعت خوندم و حس میکنم که به یک ساعت دارم عادت میکنم و سختیش داره میاد پایین . عجله ای برای دو ساعت خوندن ندارم ، ولی فردا رو سعی میکنم دو ساعت بخونم . پس فردارم دو ساعت میخونم ولی شاید برای اینکه به ساعت مطالعه ای که توی هدف‌گذاری نوشتم برسم ، شاید پس فردارو سه ساعت بخونم ولی شنبه هفته بعد ، دو ساعت خونده خواهد شد و سعی میشه که قدمِ بعدی رو ثابت و یکنواخت بردارم .

🌹🌹🌹🌹

عجیبه واقن . آیة الکرسی خوندم و حالم الان انگار بهتر شده . تاثیرش قابلِ حس شده . قبلن انقد ذهنم قاطی پاتی بود که خود خدا باید میومد منو پاکسازی میکرد و از عهده هیچ کس برنمیومد که کمکم کنه ، مگر اینکه من تلاشی نکنم و اون شخص با قدرتش بخواد معجزه کنه ! یه دوره ای داغون بودم ! فاجعه بود حالم ! جنازهٔ متحرک بودم ! وای خدا ! چه دوره هایی رو رد کردم ! وقتی به صبر و تحملم نگاه میکنم و میبینم که تونستم تا حدِ خوبی خونسرد بمونم ، به خودم افتخار میکنم .

دوران مدرسه همش پامو تکون میدادم و حتی نشیمن گاه بدنم رو جلو عقب میکردم بعضی اوقات . حین کتاب خوندن ، ممکن بود فکرم حتی توی توالت باشه ، ولی مطمئناً توی درس خوندن نبود . فکرم پر از خیالبافی های شیطانی بود . چرا میگم شیطانی ؟ چون :

هزاران کلمه توی ذهنم پدیدار میشدن و من ناخودآگاه باهاشون خیالبافی میکردم و همرو به هم ربط میدادم و یه شکلِ عجیب و مبهم به خودش می‌گرفت و یه داستانِ واحدِ چند ثانیه ای درست میشد و خودم پشمام می‌ریخت که چیزی که درست کردم ، دقیقن چیه ؟ دقیقن این چه داستانِ احمقانه ایه ؟ بعضی وقتا عصبی میشدم و بعضی وقتا می‌خندیدم به مسخره بودنش 😂 .

حالت دوم هم افکارِ منطقی تر ، ولی افسرده کننده و یا عصبی کننده بودن . توی این افکار ممکن بود پدر و مادرم رو توی تصادف از دست داده باشم . ممکنه تصور کنم که امروز بابام تصادف می‌کنه و باعث میشه که درآمد خانواده تا یک ماه قطع بشه . ممکنه تصور کنم که کنکور رو خراب کردم و کارم به خودکشی کشیده . ممکنه تصور کنم که دوست دختری که توی واقعیت نداشتم ، توی واقعیت وجود داشته و داره ، ولی منو میخواد ول کنه و برای همیشه بره و هیچ راه ارتباطی ای باقی نذاره. میلیون ها ایدهٔ احمقانه میومد توی ذهنم که البته الان هم میاد ، ولی اوضاع خیلی تغییر کرده .

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

الان یه مبین مونده ، و یه مغز با پتانسیلِ خوب ، که داغون شده ولی هنوز پتانسیلش مونده . پس میشه خرابی هارو بازسازی کرد . ولی تصور کنید که یه کشور ، کاملاً جنگ زده بشه ولی مردمش باهوش باشن و کشورشون رو بخوان مثل اولش درست کنن . مشخصه که :

۱_ خیلی طول می‌کشه .

۲_ اولش خیلی سرعتِ تغییر پایینه ولی به مرور خیلی سرعت میگیره ساخت و ساز .

ولی میشه مثل قبل شد ، و حتی توی بعضی موارد میشه از قبل ، جلو زد و توی فلان کار ، باهوش تر از حالتِ سالمِ فلان قسمتِ مغز بود .

بهتره امید واهی ندم ! راه طولانی ای در پیشه و من این دفعه ، کوله بارم رو کمی محکم تر بستم و آذوقهٔ سفرم ، همه از جانبِ خداست . خدایی که عذاب هاش خیلی شدید هستن ، ولی اگر به رحمتش ایمان داشته باشیم ، با ما مثل تبهکار های بدونِ توبه برخورد نمیکنه .

خدایا ، من شجاعتِ اینو دارم که بازم ازت خواهش کنم :

🙏 اجنه رو تا حد زیادی از من دور کنی و تاثیرشون روی من رو به حداقل برسونی .

🙏 به من در زودترین و بهترین زمان ، سلامتی روانی و جسمی بدی و طی گذر زمان ، حالمو با سرعت زیاد خوب کنی .

🙏 تلاش هام رو زیاد کنی و منو از تلاش کردن ، خیلی خسته نکنی و ارادم رو فولادین کنی .

🙏 و منو توی سربازی همراهی کنی و لحظه ای منو به حال خودم واگذار نکنی ! و گذر زمان رو برای من خیلی تسهیل کنی .

🙏 و از من یه پزشک نوروسایکایتریست بسازی که عاشق شغلشه و از خدمت به مردم ، حس خستگی نمیکنه .

خدایا منو توی این دنیا و عالم برزخ و در نتیجه در عالم پس از قیامت خوشبخت کن و با حضرت محمد ( ص ) محشور کن و جایگاهم رو نزدیک پیامبر اکرم قرار بده .

خدایا این سه تا چیز رو خیلی دوست دارم تقویت کنی و در واقع کمکم کنی تقویت کنم : مهربانی _ تواضع _ بخشش .

مهربانی و تواضع و بخشش رو در مواقع مناسب می‌خوام بروز بدم . پس خدایا ... ؟ لطفن منو خردمند کن و کمکم کن که توی فکر کردن و تصمیم گرفتن ، گیج نزنم 🙂❤️.

♾️ برحمتک یا الرحم الراحمین ♾️

Mr.M

چهارشنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۳ 17:38

بچه ها یه حرفایی زده شد مبنی بر اینکه خرگوشمون رو بدیم بهزیستی که بچه های اونجا باهاش بازی کنن و بزرگش کنن . اونا آدمای مهربونی هستن و قابل اعتماد . چرا بهزیستی ؟ چون یکی از دوستای قدیمم ، اونجا رفت و آمد داره و دیده که اونجا یه خرگوش رو بچه ها نگهداری میکنن و بزرگ میکنن . مامانم به مامان دوستم گفت که به پسرت بگو اگه خرگوش مارو قبول میکنن و بزرگ میکنن بدیمش به اون بهزیستی .

خیلی خوب میشه 😍 . خرگوشم عاقبت به خیر میشه پیش اونا 😂 . درضمن اون بچه هام عاشقش میشن چون خیلی آرومه و بغل رو دوست داره . توی بغل اگر نازش کنیم میگیره می‌خوابه و به عنوان تشکر همش دست رو لیس میزنه . خیلی گله .

خیلی جالبه . داریم میدیم به بچه های بهزیستی ( بدون سرپرست ) که سرپرستی خرگوشمون رو قبول کنن . 🙂😍

Mr.M

چهارشنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۳ 14:0

سلام بچه ها 🌹 . برای بوی بد ادرار خرگوش ایده ای دارید که چطور بدون اوق زدن جاشو عوض کنم ؟ بوش که میخوره بهم ، دماغم یکم تیر می‌کشه و دو ثانیه بعدش اوق میزنم بخاطر این فاجعه 🤦 . ای کاش میشد خرگوشم رو رد نکنم .....

غذای خاصی هست که بوی ادرارش رو کمتر کنه ؟ من الان بیشتر بهش یونجه میدم و یکم کاهو و هویج .

چیزی هست که بزنم به ظرف ادرارش و بوی ادرار رو جذب کنه ؟ یه مادهٔ خاص ، یه اسپری خاص یا ....

Mr.M

چهارشنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۳ 2:1

روزی که گذشت ، آخرین قسمت زندگی پس از زندگی بود فک کنم که پخش کردن . بنده خدایی رو که آورده بودن ، شکنجه هایی رو تحمل کرده بود که در بدترین قتل ها و تجاوز ها دیده نشده توی تاریخ بشریت . اونم نه یک بار یا ده بار ! بلکه چندین سال توی هر طبقه از جهنم شکنجه می‌شده .

داشتم فک میکردم که چرا خدا حالت تعادل نداره ؟ چرا یا خیلی خوبه یا خیلی بده ؟! خب چشم چرونی کرده و این کارِ بدی محسوب میشه . خب چرا باید چند سال توی طبقات پایین جهنم ، بدترین شکنجه های تاریخ رو برای چند سال تحمل کنه ؟

کندذهن ها میگن :

هر گناهی ، یه نتیجه طبیعی در پی داره که اگر در دنیا تاوانش پس داده نشه ، در برزخ پس داده میشه .

ولی من میگم :

هر گناهی یه نتیجه طبیعی داره . ولی طبیعت رو چه کسی آفریده ؟ قضا و قدر در کائنات رو چه کسی وضع کرده ؟ چه کسی کائنات رو طوری آفریده که وقتی فلان عمل زشت رو میکنیم ، فلان شکنجهٔ سنگین برامون نوشته بشه ؟

وقتی یارو درمورد عذاب هاش حرف میزد ، پشمام ریخته بود . من نمیتونم یه سوختگی انگشت رو تحمل کنم ولی اون توی جهنم ذوب میشد و خودش رو میخورد و بدنش دوباره شکل می‌گرفت و باز هم بخاطر داغیِ چیزی که خورده بود ذوب میشد و دردش رو برای چند سال به صورت لحظه به لحظه چشیده بود . آخه کدوم انسانِ سادیسمی ای دلش میاد این کارو با هم نوعش بکنه ؟ عذاب های خدا از نظر کیفی و کمی ، طوری هستن که وقتی داستان های این شکنجه هارو می‌شنوم ، پیش خودم میگم :

اختلال پدوفیلیا اگر با سادیسم جنسی و در نهایت با قتل اون کودک همراه بشه ، دردی که کودک می‌کشه ، در مقابل شکنجه های بی حد و مرز خدا ، مثل مشت و مال دادنِ اون کودک میمونه !

چرا انقدر اَبَر سنگین ؟ چرا انقد بی رحم ؟

چرا خلق جهان انقدر بی رحمانه بوده ؟ آخه یه چشم چرونی که اون خانومم متوجه نشده و دلش نشکسته ، چرا باید چند سال آدمو در بدترین شکل عذاب کنه ؟ چه خبره ؟؟ توی فکر خدا چی داره میگذره ؟! 🤔 از بعد از این برنامه ، واقن پشمام ریخته و یکم دیدم نسبت به خدا عوض شده .

Mr.M

سه شنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۳ 2:33

توی اینستا بودم و یه پیجی دیدم که مال یه دانشجوی پزشکی بود و تبلیغ کتابشو میکرد . خیلی اون دختر خانم رو دوست دارم ؛ چون هم مذهبی و معنوی هست ، و هم خودشو توی افراط ها خفه نکرده و عقلش هنوز کاملاً سر جاشه . یه سریا مثلن می‌خوان رکورد حضرت محمد و یا حضرت فاطمه رو بشکنن ولی در نهایت خودشون میشکنن 😂 . این دختر خانم پشت کنکوری بوده و رتبش از حدود پنجاه هزار ، به یکی دو هزار رسیده و پزشکی بابل آورده . منتظرید اسمشو بگم ؟ باشه : فرشته قدسی / دانشجوی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی بابل . وقتی کتاب رنگی رنگی ای که نوشته بود رو دیدم و دیدم که نوشته بود از پنج منبع مختلف نکته جمع کرده ، واقن دلم خواست که بزرگترین کتاب کمک درسی زیست شناسی ایران رو یه روزی بنویسم . بعضی وقتا خیلی بهش فکر میکنم و چون کارامو سعی میکنم بی نقص انجام بدم ، حس میکنم اگر بعدن رتبه بیارم ، واقن نویسنده خوبی توی این زمینه میشم .

خلاصه عشق به ادامه دادن در وجودم شعله ور شد . در ضمن روزی که گذشت هم خالی نموند و یک ساعت خوندم و داره استمرار پیدا می‌کنه . اگه این هفته بتونم ساعت مطالعمو دو رقمی کنم ، بهانه خوبی میشه برای رسیدن به ساعت مطالعهٔ بالای پونزده ساعت . وقتی چندین دفعه پشت سر هم موفق بشیم ، عادت می‌کنیم به دیدنِ نیمهٔ پر لیوان ، و اون لحظست که واقن امیدوارانه رفتار میکنیم و نتیجه گرفتن هامون به شکل نمودار ایکس به توان ایکس سرعت میگیرن و زیاد میشن . هرچند که به مرور ، شکست های بزرگ تری هم میخوریم ، ولی تحملشون راحت تر میشه .

🌹🌹🌹🌹

عشق به روانپزشک شدن و گرفتن مدرک روانپزشکی عصبی ، در من زنده تر از قبل شد و حس میکنم که حاضرم برای رسیدن به این آرزو ، سربازی رو با سختی هاش و وقت تلف شدن هاش تحمل کنم و بعدش تحقیر شدنی که ناشی از کار نکردن و برای کنکور خوندن هست رو با جون و دل بخرم . راضی هستم به مسخره شدن ، ولی در نهایت ، رسیدن به مقصد :) . منو تلاش کنید که کوچیک کنید . تصمیم گیرنده ، فقد خداست . اگر بتونم این کلافگی و سختی و افسردگی و اضطراب و وسواس رو تحمل کنم و بهترش هم کنم ، و مدام در حال بهبودی خودم باشم ، مطمئناً دستِ خدا باز میشه برای امداد های ویژه ☺️ .

🌹🌹🌹🌹

در پایان ، یه چیزی رو می‌خوام بهتون بگم که واقن اتفاق خواهد افتاد ، ولی تحقق رویام رو تحت تاثیر قرار نمیده :

قراره طی این مسیرِ به شدت سخت ، خسته بشم ، گریه کنم ، ناامید بشم و حوصله تکون خوردن نداشته باشم و تحقیر بشم توسط مادر و فامیل های پدری و مادری . عده ای هم هستن که متأسفانه عامدانه می‌خوان که جلوی منو بگیرن که همیشه ساکت و ساکن بمونم . ولی به همراهیِ خدا ، ناامیدیِ اون افراد رو خواهیم دید ، و روزی خواهد رسید که آدمایی که مخالفِ فکر و تلاش برای اهدافِ بزرگ و پیچیده هستن ، خودشونو جلوی من ، متواضع و سر به زیر نشون بدن ( در حالیکه هیچ وقت متواضع نبودن و نیستن و نخواهند بود ) .

مبین ! یادت نره که قراره حتی بعد از این پست ، اتفاقاتِ سخت ، حسابی گریبان گیرت بشن . درست مثل یک طوفانِ بزرگ ! وقتی واردِ این طوفان شدی ، خونسردیتو حفظ کن و یادت نره که تو فقد باید از خدا بترسی ، نه از طوفان و گردباد و انسان های به ظاهر تاثیرگذار . شاید خیلی زود ، همه چی عوض بشه و تو گریت بگیره و مثل احمق ها به حال خودت گریه کنی و داستان سازی های عجیب و دراماتیک کنی توی ذهنت . ممکنه عصبی بشی . ممکنه تنبل بشی . ممکنه عادت های خوبت کمرنگ و یا نابود بشن . ولی اینو بدون که اتفاقای خوب ، مثل اتفاقاتِ ناخوشایند ، پایدار نیستن . هیچ چیزی قابلیت پایداری نداره بجز ذاتِ خدا . نیاد اون روزی که افسرده بشی ، ولی تغییر نکنی و وقتی پایداریِ افسردگی از بین رفت ، به خودت بیای و ببینی سه هفته‌ست که تلاش خاصی نکردی ! مبین ، دشمنِ درونت و دشمنِ بیرونت رو مغرور و سرخوش نکن . تو هر حریفی رو میتونی له کنی ! ولی استفاده کن از قدرتی که خدا بهت داده . خدا تورو با رویا های بزرگ آفریده .

💙💙💙💙💙

مُبینم ! اولِ مسیر سخته . ولی عادت می‌کنی قربون شکلت برم 😔🙂❤️ . اولش خیلی سخت تر از وسط و انتهاشه . تورو خدا ، و بخاطرِ بزرگی ای که میتونی بهش برسی ، جا نزن و حتی با چشم های بسته ادامه بده . بخاطرِ حرف این و اون و بخاطر بیماری های روانی ای که داری ، و بخاطر سربازی و وقت نداشتن ، خودتو نباز . روز تو هم میرسه . می‌دونم یکم دیر میشه ، ولی بعدش جبران می‌کنی و رشدت رو قدرت می‌بخشی . تو میتونی توی دانشگاه ، درسای فراتر از دانشگاه رو هم بخونی و آماده بشی برای کار های عملی . تو میتونی توی دوران کنکور ، کتاب پزشکی ای که داری رو بخونی و با قدرت ، وارد دانشگاه بشی ، نه مثل یه آماتورِ کنکوری .

مبین ! تو میتونی . ولی از تونستن هات استفاده کن . لطفن هم به صورتِ تئوری بتون ، و هم به صورتِ عملی . و خدارو بیشتر دوست داشته باش . موفق باشی 🫂 .

Mr.M

یکشنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۳ 3:18

امروز دیگه واقن اون سوپ رو میخورم 😄 . عجیبه که سوپ خوردنمم پشتش اهمال کاری نهفته شده !

🌲🌲🌲🌲

دفتر رو هم شاید فردا بگیرم برای یادداشت هام .

🌲🌲🌲🌲

روز شنبه رو یک ساعت خوندم دوباره . ولی راضیم .

🌲🌲🌲🌲

مدیتیشن رو دوباره در روز خواهم رفت. یکی صبح و یکی شب . اینجوری تاثیرش زیاد تر میشه .

🌹🌹🌹🌹

بریکینگ بد رو هم از فردا دوباره ادامه میدم دیدنش رو .

❤️❤️❤️❤️

چرا هنوز بیدارم ؟ 😅

Mr.M

شنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۳ 0:42

ترجیحاً فردا اون سوپی که آزمایشی گرفتیم رو میخورم . فقد باید بریزم توی آب و بذارم داغ شه. خداروشکر سادست ، ولی باید بازم روی جعبشو بخونم .

🌹🌹🌹🌹

ورزش کردن رو بهتره بجای پیاده روی ، به دویدن تغییر بدم . میتونم کمتر وقت تلف کنم و زودتر به خونه برگردم . راستش بدم میاد وقتی میرم بیرون و تنهایی میرم پارک و بقیه رو نگاه میکنم و برمی‌گردم . ای کاش همراه داشتم که ورزش میکرد و حس بی کس و کار بودن بهم دست نمی‌داد .

🌹🌹🌹🌹

راستی دوتا کتابو بلخره زدم بیارن .

خون آشام های آشنا / سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش

🌹🌹🌹🌹

مدیتیشن رو دوباره شروع کردم و می‌خوام بیشترش هم بکنم ، چون تاثیرش معرکست . امشب که مدیتیشن رفتم ، سردردم ۹۰ درصد بهتر شد . شگفت آوره !

🌹🌹🌹🌹

می‌خوام یه کتاب برای آزمایشاتم بنویسم . کتابی درمورد روتین های خودم که درمورد خودم توش حرف میزنم . آزمایش هایی که در حوزه خودشناسی انجام میدم رو اونجا یادداشت میکنم . تأکیدم توی اون نوشته ها ، در حوزه روانشناسیه . ولی می‌خوام اسمشو یه جوری بذارم که به روانپزشکی ربط داشته باشه و انگیزه بده به منی که دوست دارم روانپزشک بشم . دفترشو فردا میگیرم احتمالاً. خیلی این دفتر به من انگیزه میده و مطمئنم ایده خوبیه . آدمای معروف و دانشمندای بزرگ هم ، این کارو میکردن . البته اونا بیشتر یادداشت میکردن که کارای آینده رو یادشون نره . من یادداشت میکنم که حالتِ آزمون و خطا بگیره به خودش و خودمو بهتر کنم .

🌹🌹🌹🌹

راستی روزی که گذشت ( جمعه ) رو 1 ساعت خوندم .

Mr.M

جمعه هفدهم فروردین ۱۴۰۳ 2:21

جرقه ای زدم و شعله ام شکل گرفت و گسترده شد . 😍😂

شوخی کردم بابا ! کار مهمی نکردم . 😅

چهارشنبه : 00:40

پنجشنبه : 01:20

فعلن دو ساعت خونده شده .

Ar خیلی با درس نخوندنش منو کلافه کرده بود ولی روزی که گذشت ، قانع شد که بشینه بخونه . کلن تا دلم نشکنه و اشکم درنیاد ، دست و دلش به کار نمیره .

توی سه چهار روز ، چهار تا کتاب تموم کرده که سه تاش رمان حدود ۲۵۰ صفحه ای بودن . ولی کتابای درسی رو سخت میخونه . این دختر اگه بشینه درس بخونه ، در حدِ مریم میرزاخانی میشه . خیلی خوبه . 💙

ای کاش در آینده میدیدمش . نمی‌دونم درس خوندنش رو متوقف می‌کنه یا نه ، ولی امیدوارم تا آخرین نفس بخونه . 💙

دوستت دارم Ar 💙 .

با Ar میشه یکم روحیه داشت . حتی از دور . ولی ای کاش بخونه و بتونم بهش نزدیک تر شم ☺️ .

Mr.M

سه شنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۳ 19:16

سفارش کتاب ( فردا )

خرید کلومیپرامین در فردا ( بقیه دارو هارو گرفتم ولی کلومیپرامین ۵۰ نداشتن . )

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

دیشب خوابم نمی‌برد . ساعت چهار و خرده ای کم کم خوابیدم . تازه همونم نصفه و نیمه . ولی ساعت ده صبح اینطورا ، دوباره خوابیدم و دو بیدار شدم . خوابم به هم ریخته . دلیلش نخوردن کلومیپرامینه . ک.. تو این وضعیت . قحطی کلومیپرامین اومده .

💙

حس بدی دارم . غرق در گناه شدم .

مردشور این زندگیو ببرن ....

Mr.M

سه شنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۳ 3:38

تقریباً ساعت هشت شب ، نصف قوطی انرژی زا خوردم و هنوز خوابم نمیبره . فاک !

روزی که گذشت ، شام خونه مامانبزرگم بودیم . عمم بود با شوهرش و دخترش و یکی از پسراش که هوشبری میخونه . نسبتاً خوش گذشت . به دختر عمم سعی میکنم نگاه نکنم که احتمال هم کلام شدنم کمتر بشه . ازش بدم میاد ولی من کلن دلم نمیاد که کسیو ضایع کنم ، پس سعی میکنم که صحبتی با اون نکنم که بخوام بعدش پایان بدم به گفتگو ☺️ . دختر عمم طبق خاطراتی که با اون داشتم ، اختلال شخصیت خودشیفته داره و به شدت آدم سمی ای هست و سعی می‌کنه رویاهای آدمارو کوچیک کنه و وقتی از بقیه کمی جلوتر میفته ، طوری رفتار می‌کنه که انگار اون آدما دیگه آدم حساب نمیشن و اون توی یه level بالاتر قرار گرفته و اون موقع دیگه محل نمی‌ده به هیچ کس ، علی الخصوص اطرافیانش . با مرور خاطرات گذشته ، متوجه میشم که دختر عمم خیلی دوست داره که خودشو بالاتر از بقیه نشون بده توی یه سری کار که ترجیح میده توشون بهتر بنظر بیاد ! فک می‌کنه بهتر می‌فهمه و هرکسی که باهاش موافق نیست رو مسخره می‌کنه و یا بهش متلک میندازه و اصلن انتقادپذیر نیست . این آدمارو اگه شما هم دارید ، حذفشون کنید . وقتی حذف میشن ، تلاش میکنن که باهاتون رفیق شن و جایگاه قبلی رو بدست بیارن و شمارو به خودشون وابسته کنن . وقتی وابسته شدید ، چس کنشون رو میزنن به برق و خودشون رو میگیرن که انگار واقن شخص مهمی هستن ! این آدما اولش مهربون به نظر میان ، ولی مهربون بودنشون به این علته که بهشون وابستگی پیدا کنید و وقتی هیولای درونشون رو نشون دادن ، فرار نکنید و اونارو تحمل کنید 😁 . اونا می‌خوان خودشیفته باشن ، ولی بقیه اونارو تحمل کنن و تنها نذارنشون که خودشیفتگیشون رو روی بقیه پیاده کنن و از انرژی منفی گرفتن های بقیه ، انرژی بگیرن برای ادامهٔ زندگی !

این شبی که گذشت ، با تجربه های گذشته ، خیلی کم به دختر عمم نگاه کردم حتی وقتی که با من حرف میزد . جوابامم به شدت کوتاه بود به اون و به بقیه ، جوابای بلند میدادم و می‌خندیدم با بقیه . با اون هیچ شوخی ای نمی‌کردم و به هیچ کدوم از حرفاش نمیخندیدم . اونم نتونست روحمو اسیر کنه .

بچه ها ، مواظب نقشه های دیگران باشید . خیلی از دیگران ، حتی خودشون نمیدونن که دارن نقشه طراحی میکنن که از شما سوء استفاده کنن ! خودشون نمیدونن که ذاتشون کثیفه . برای همین ، وقتی بهشون میگید که خودشیفته هستی ، بهتون میگن که : « توهین نکن ! تو داری دلم رو می‌شکنی ! خدا جوابت رو میده و ... ! » خودشون نمیدونن که چه هیولایی هستن .

دختر عمم به طور قطع ، اختلال شخصیت خودشیفته رو داره و کسایی که خودشیفته هستن ، خودشونو به هیچ وجه درمان نمیکنن چون ۹۹ درصد اوقات حتی قبول نمیکنن خودشیفته هستن !

Mr.M

دوشنبه سیزدهم فروردین ۱۴۰۳ 3:17

چالش منحل شد . توضیحی نمیدم . حال ندارم .

درضمن امشب دعای جوشن کبیر رو خوندم و برای دیگران ، گفتم که : همون خواسته دفعه قبلی رو دارم درمورد اون اشخاص . خدایا لطفن بهشون کمک کن و اون خواسته هامو ( که خواسته های خودشونم هست ) مستجاب کن .

درمورد خواسته ها و دعاهای خودم ، کامل گفتم و نگفتم که : همون دعاهای قبلی .

❤️

قبل از دعا ، گریم گرفته بود ولی خودمو جمع کردم چند دقیقه ای . بعد از دعا حالم خیلی بهتر بود ، ولی خب هممون می‌دونیم که این تاثیرات خیلی پایدار نیستن و شاید چند دقیقه تا چند ساعت دیگه ، ورق برگرده 😅 .

❤️

کتاب جهنم رو نمیخونم . خوبه که شروع هم نکردم . کتاب خوبی نیست برای وضع فعلی . یکی از دوستان هم توی گفتینو این موضوع رو به من گفت و من در اصل ، به حرف ایشون گوش کردم . 🌹

فلن فقد یه کتاب علمی رو می‌خونم . درضمن زیست شناسی رو هم دوباره شروع میکنم به خوندن . 🙂 خوندن کتاب درسی هم با مشورت با یکی دیگه از دوستان بود . منظورم به Ar هست .

❤️

آدما با قلب های شکسته ، راحت تر به خدا میرسن . خداروشکر که امشب قلبم شکسته بود و خدارو راحت تر پیدا کردم . البته قلبِ شکسته که افتخار نیست ! ولی خداروشکر که یه عاملِ منفی ، نتیجهٔ مثبت داد .

❤️

ورزش رو دوباره امروز میرم 🙂 . دیروز که نرفتم . پریروز هم 38min پیاده روی سرعتی رفته بودم .

❤️

امیدارم Ar حال جسمی و روحیش بهتر بشه و همراهم باشه . خدایا جسمش رو خوب کن 💙 . روحش هم خوب کن و یا بهتر کن که حداقل بتونم بهش کمکی بکنم . دستمونو حسابی بستی 🙂 . خدایا جسمش رو خوب کن . خدایا جسمش رو خوب کن و روحش رو خوب کن . خدایا کاری کن که بتونه تلاشی بکنه . 💙 خدایا ، بهش سلامتی بده و اونو سالم نگهش دار و ساعت مطالعش رو ببر بالا و اون رشته ای که میخواد رو توی اون شهری که مد نظرش هست بهش بده 🙂 .

Mr.M

یکشنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۳ 9:19

خدایا وسواس فکریم زیاد شده . منو از دست شیاطین درونی و بیرونی نجات بده و ساکتشون کن و از من جداشون کن و توی عذاب غوطه ورشون کن 🫂 . خدایا ، خجالت میکشم بهت بگم که چطوری هستم که بخوای بعدش کمکم کنی . خجالت میشم ☹️ . اگه بگم که توی ذهنم دارم به یه دختری کمک میکنم که ذهنیتش نسبت به پسرا عوض بشه و با ندیدنش و نزدیک نشدنم به اون ، بهش بگم که دوستش دارم ، باورت میشه ؟ شاید توی کل کیهان و مخلوقاتت از شروع تا انتها ، فقد خودت بتونی درست درکم کنی . ذهنم درد گرفت از بس داستان سرایی کردم . توی واقعیت پیش میاد که چشمام پر از اشک میشن و افسرده و کلافه میشم از اینکه خودمو توی ذهنم محدود کردم که اون دختر رو هیچ وقت نبینم ، در حالیکه خودم هیچی ندارم . خندم میگیره که حتی توی خیالبافی های ذهنم می‌خوام پرهیزکاری رو تثبیت کنم ولی داستانایی درست میکنم که همشون غم انگیز هستن و دلِ آدمو به درد میارن . انقد چیزای دردناکِ خنده داری به ذهنم اومد و تکرار شد که نمی‌دونم بهت چی بگم 😅 . اگه بهت بگم که آیا لطفن کمکم می‌کنی ( ؟ ) ، چی جواب میدی ؟ آیا کمک به کسی که شنا بلد نیست و توی اقیانوس گیر کرده رو به یادگیریِ شنا مشروط می‌کنی ؟ 🫠😁 خدایا ، از بس نمی‌دونم که برای کدوم فاجعهٔ مغزیم ناراحت باشم ، خندم میگیره که تواناییِ درستْ ناراحت بودن هم ندارم ، و حتی نمیتونم درست عزاداری کنم 🤣 . کدومو درست کنم ؟ کدوم رو ؟ 😭

🌹🌹🌹🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌸🌸🌸🌹🌹🌹

امروز ، روزِ اولِ چالش هفت روزست .

فیلم پورنی نمی‌بینم . چنل عاشقانه نمیرم که پستی ببینم و توی اینترنت هم چیزای عاشقانه سرچ نمیکنم . تلاشم میکنم که دو ساعت کتاب بخونم که البته شاید شکست بخورم مثل روز های پیشین ؛ ولی به تخمم 😂 . هنوز جا داریم تا خودکشی 😅 .

دلم به شدت به حالم میسوزه . انقدر دلم به حال خودم میسوزه که با دهانم نمیتونم توصیف کنم و با دستام نمیتونم بنویسمش .

خدایا ، منو نجات بده . منو از دستِ مغزم و از دستِ شیاطینِ جنی نجات بده . خدایا ؟ من اومدم که ساخته بشم و نیومدم که فقد تحقیر بشم و فقد زجر بکشم . خوشی هارو کجا گذاشتی ؟ دستای قطع شدمو کجا گذاشتی که باهاشون خوشی هارو بردارم ؟ واقن عظمتت رو قربون که کاری با من می‌کنی که آدما خجالت میکشن با داعشی ها بکنن :)))) . الان دلم میخواد بمیرم . ببخشید که اینو میگم ، ولی صادقانه می‌خوام بمیرم 😔 . دقیقاً به کجا پناه ببرم که نمیرم ؟ چطوری زنده بمونم ؟ چطوری بعد از زنده موندنم ، بتونم زندگی کنم ؟ پاره شدم قربانِت بگردم ! 🙂 جهنم این شکلی نیست ؟ 🤔😄

🖤

من یکم دراز میکشم ، بعدش میرم پیاده روی که دوپامین رو زورکی و بدونِ کمکِ ذهنی گرفتن از خدا زیاد کنم . شاید کارِ خدا امید دادنه ، نه واقن کمک کردن ! شاید واقن توی هیچ اراده ای دخالت نمیکنه و دخیل نیست .

🖤🖤

یا محمد ابن عبدالله ، یا علی ابن ابی طالب ، یا مهدی ، تمامِ منو از من بگیرید . یا کمکم کنید ، یا دعا کنید که بمیرم و مرگم به من ، خیلی خیلی نزدیک بشه که دردِ روحی نکشم . نمیخوام ناامید باشم ، ولی نمی‌دونم چیکار میکنید ؟ ینی واقن چیزِ مهمی هستم ؟ چرا نادیده گرفته میشم ؟ این بود اون خدای ارحم الراحمین ؟ ببخشید که اینو میگم ، ولی به خدا پناه ببرم یا به تروریست های بی رحم ؟

💙

دلم آتیشه . قبل از پودر شدن ، کمی راه میرم ، کمی کتاب میخونم ، کمی شهامت به خرج میدم . اینطوری وقتی روحم توی اشک هام کشته میشه ، یه لبخندی روی لب هام هست که دردِ مردن رو ، کمی زینت بده و شدتِ فرآیندِ مرگ رو کمتر کنه ، و بی حس تر بمیرم .

💙💙

برنامهٔ امروز ، برنامهٔ دیروزه . دقیقن همون . فقد ژاپنی رو کلن میذارم کنار تا چند وقت . شاید حتی تا چند ماه !

💙💙💙

میرم دراز بکشم . یا علی 🫠😁 .

Mr.M

شنبه یازدهم فروردین ۱۴۰۳ 20:22

جونم براتون بگه که سه ساعت چت کردم با Ar . خیلی زیاده ولی کاریست که شده 😂 . مکالمه جالبی بود .

آخرش قرار گذاشتیم که تا هفت روز یه چالشی رو بریم :

هیچ کدوم توی هیچ چنل عاشقانه یا سایتهای مثبت هیجده نریم و خنثی رفتار کنیم توی واقعیت و مجازی . درمورد درس و کار حرف بزنیم .

درمورد زمان مطالعه و درس خوندن هم گفت میشه از گوگل میت استفاده کرد که من موافق نیستم و فک میکنم ممکنه خانواده بفهمن ارتباطم با یه دختر رو . توی فامیلای ما این اتفاقای کوچیک ، عادی نیستن متاسفانه .

🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹

این برنامه ای که خیلی بد و نصفه و نیمه اجرا میشه ، هر روز تکرار میشه تا وقتی که روان بشم :

🎯 حداقل یک ساعت کتاب خداشناسی فلسفی

🎯 حداقل یک ساعت کتاب جهنم و عذاب های جهنمی

🎯 یک ربع مدیتیشن بعد از خوردنِ نسکافه

🎯 خوندن قرآن و معنیِ قرآن به مدت حداقل یک ربع

🎯 خوندن حداقل ۱۰ بار آیة الکرسی ( بعضی وقتا به معنی هم نگاه کن . )

🔱

🎯 مسواک صبح ، دقیقاً بعد از صبحانه

🎯 مسواک شب بعد از شام

🔱

🎯 کنترل درماتیلومانیا ، ادامه پیدا کنه .

🎯 کنترل خ.ا ، بدون کوچیک ترین تردیدی ادامه پیدا کنه .

🔱

🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸

امروز قرار گذاشته بودیم که من و اون بریم ورزش رو شروع کنیم که دوپامین رو به صورت زورکی و دستی زیاد کنیم 😂 . اون سردرد شدید داشت و بدن درد . من خودم رفتم . البته کلن جداگانه باید بریم ورزش رو ، چون همدیگه رو نمی‌بینیم .

💙

امشب شاید مثل دیروز تا صبح بیدار باشم . ظهر خوابم زیاد بود و کار خاصی هم نکردم . از طرفی خیلی سختمه که شب رو بیدار بمونم و توش کتابی بخونم . به هر حال ما قرار گذاشتیم که خنثی باشیم این هفته رو . پس باید حواسمو جمع کنم .

Mr.M
1 2 3 4 5 Next
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

دانلود آهنگ دانلود آهنگ

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم