یکشنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۳ 22:55

کم کاریِ دیروز ، روی کم کاری امروز تاثیر گذاشت . ولی قرار نیست مثل دیروز بشه 🙂 .

قول داده بودم امروز پنج و نیم ساعت بخونم 💔 . زدم زیر قولم 😢 . فردا ام چهار ساعت میتونم بخونم با توجه به کارایی که برام اتفاق میفتن .

من صبح فردا ، حدود ساعت پنج صبح میرم صبحانه میخورم و سریع میرم سمت کتاب هام . تحت هر شرایطی ! راستی امشب یادم نبود نسکافه بگیرم و نداریم دیگه 🤦 . ولی امتحان خوبیه که خودم با زحمت خودمو بیدار نگه دارم و از نفسِ تنبلم پیروی نکنم . نمیذارم آیندم به هم بریزه .

سه ساعت هدفگذاریمه از وقتی که شروع کنم . ینی سه تا یک ساعتِ نزدیک هم .

من به آرزو هامْ قولِ رسیدن دادم . خدایا همراه بودنت رو بهم بیشتر از قبل نشون بده . کاری که بیشتر ببینمت و پر از آرامش و حس خوب باشم ❤️ .

خدایا لطفن کمکمون کن موفق شیم 🧡 .

Mr.M

یکشنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۳ 8:52

خدا بده برکت 🤦😑

Mr.M

شنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۴۰۳ 16:12

یه چیزی به فکرم خطور کرد دیروز پریروز . برای درآمد زایی میتونم یه لپتاپو قسطی بگیرم . کارِ آسونی نیست ، ولی بازار های ارز دیجیتال خیلی مرسوم هستن توی این دوره . نمیخوام سود زیادی بکنم که ضرر های بزرگ بکنم و خودمو مجبور کنم ریسک های عجیب کنم . تا چند سال حاضرم خاک خوریِ این کارو بکنم .

فلن کارای مطالعاتی رو باید انجام بدم .

آخرین جرقهٔ شروعِ خوندنم از اواخر هفته 14 ام ( توی دفتر برنامه ریزی قلم چی ) شروع شد .

هفته 15 ام : 9 ساعت

هفته 16 ام : 10 ساعت و 5 دقیقه

هفته 17 ام : 11 ساعت و 30 دقیقه

هفته 18 ام : 14 ساعت و 5 دقیقه

و الان هم هفته 19 ام از دفتر برنامه ریزی شروع شده .

خداروشکر . شروع ضعیفی داشتم ولی توی این چند هفته ، عقب نشینی نکردم و ساعت مطالعم کمتر از هفته های قبلش نشده . من بخاطر افسردگی خیلی سختمه که کاری انجام بدم . چند سال درجا زدم و این چند هفته یکم رو به جلو حرکت کردم و از حالت درجا زدن در اومدم . انقدر کارِ نکرده دارم که مغزم منفجر میشه وقتی بهش فکر میکنم . ولی اگه با همین سرعت پیشرفت کنم ، چند ماه دیگه میتونم روی پاهام وایسم 🥲 . میتونم درآمد زایی داشته باشم از خونه و میتونم کتاب های زیادی بخونم . میتونم صبر و استقامت خوبی توی پیشروی داشته باشم .

🌹🌹🌹🌹🌹

راستی روانپزشک پریروز که رفته بودم پیشش بهم پیشنهاد داد که وقتی رفتیم معاینه پزشکی ، به دکترش نگم که روانپزشک میرم و نگم که دارو های روانپزشکی میخورم . در عوض اگر خدمت بهم فشار روانی زیادی اومد ، به دکتری که اونجا هست میگم ماجرارو و شاید بتونم معاف از رزمِ موقتی بگیرم و این معاف از رزم شدنی که بعد از ورود باشه ، داخل کارت پایان خدمت نوشته نمیشه . اما اگر قبل از خدمت معاف از رزم بشم ، توی کارت پایان خدمت نوشته میشه . نمی‌دونم چقدر حرفش درسته ولی به هر حال خودم ترجیح میدم تا جایی که امکان داشت ، پیش دکترهای اونجا نرم و چیزی به زبون نیارم .

🌹🌹🌹🌹🌹

راستی کلومیپرامینم تموم شده . امروز بهتره برم بگیرم کل داروهارو .

🌹🌹🌹🌹🌹

حرف خاص دیگه ای نیست . موفق باشیم 🥲🌹❤️.

Mr.M

شنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۴۰۳ 13:50

بچه ها من عادت کردم که حدود ساعت پنج صبح بیدار شم . مغزم خودش منو پنج صبح بیدار می‌کنه ، ولی از اونجایی که دوازده شب میگیرم می‌خوابم ، نمیتونم بعد از بیدار شدنم ، بیشتر از دو ساعت بیدار باشم . البته این صرفاً یک دلیل از بین دلایل مختلفه و شاید بخاطرِ عادت به خوابیدن های صبح هم باشه . من وقتی که بیدار میشم ، عادت دارم که بعد از صبحانه بگیرم بخوابم دوباره !

بگذریم .

🌹🌹🌹🌹🌹

یکی از معضل هام ، داشتن حجم بالایی از فضای فلش ، برای ذخیره کردن فیلمای داخل گوشیمه .

سریال گامبی وزیر

سریال ونزدی

سریال اسکویید گیم

سریال بریکینگ بد

فیلمای فارست گامپ / یک ذهن زیبا / نابغه / در جستجوی خوشبختی و ........ فیلمایی هستن که توی گالری من قرار گرفتن !

امروز هم رفتم یه قسمت از مستند درون کرمچاله رو دانلود کردم و دیدم . قسمت چهارم از فصل هفتم رو دانلود کردم . مربوط به انعطاف پذیری مغز داشت و اینکه : « آیا هممون میتونیم نابغه بشیم ؟ » قسمتای قشنگ دیگشو دانلود خواهم کرد بعدن .

🌹🌹🌹🌹🌹

Mr.M

شنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۴۰۳ 4:43

خدایا بابت همه نعمت هات شکر . بابت افسردگی هایی که سودشون از ضررشون بیشتره ، بابت گریه هایی که دلیلِ محکمی ندارن و بخاطر داستان های عجیب ساختن و اشک ریختن برای اونها ، و بخاطر مغزی که بی دلیل شلوغ و پر از ازدحام نبود و بخاطر هر حکمتی که من نفهمیدمش ، ولی بخاطر دوست داشتنم مقدر کردی . ❤️ می‌دونم که طرفدار های خدا خیلی کمن ، و حسابی مسخره میشم 😅 ، ولی بازم خداروشکر ❤️. تا الان مگه مسخره نمیشدیم ؟ مگه کون گشاد خطاب قرار نمیگرفتیم ؟ مگه بلند کردن صدا مارو دیوونه و عصبی نمی‌کرد ؟ خب ! من هیچیم سر جاش نیست ، ولی با وجودِ همهٔ اینا ، خدایا ، بازم ممنون ❤️🥀 . ممنون که دوست داشتنی ای و برام باقی موندی 🥲🌹. اگر به آتش داخلم کنی ، به اهل آن خواهم گفت که تو را دوست دارم 🫂❤️🥲🥺😢😢 .

Mr.M

جمعه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳ 1:19

اومدم اینجا که دوباره از خدا تشکر کنم بابت انسان هایی که وارد زندگیم کرده و اونا بهم کمک کردن آدم بهتری باشم ❤️ . خدایا ممنونم 🫂 .

روز خوبی نبود ☹️💔 . فقد یک ساعت خوندم . ولی خب اون یک ساعتی که خوندم زیست بود .

نمی‌دونم فردا چقدر میخونم ، ولی اینو مطمئنم دو ساعت خواهد بود یا بیشتر از دو ساعت . شایدم شگفت زده بشم از نتیجه ای که فردا میگیرم و هدفی که فردا به چنگ میارمش .

💐🌻💐🌻💐🌻💐🌻💐🌻

خدایا دلم آرامش بیشتری میخواد 🙂💔.

Mr.M
10x

پنجشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۳ 16:21

حس میکنم یکم کمرنگ شدم توی تکون دادنِ عادتای خوبم . نسکافه بگیرم بخورم . مطمئنم مغزم راه میفته .

جنگجوی درونم بی انرژیه . ولی من قول دادم که خوب بخونم . از الان میتونم سه ساعت بخونم .

یک ساعت زیست ، یک ساعت فیزیک ، یک ساعت رمان .

🌹🌹💐💐🌹🌹💐💐🌹🌹💐💐

کتابخونه به درد این دورانِ زندگیِ من میخوره . البته فردا مامان و بابام خونه نیستن انگار . اگه نبودن خونه میمونم .

شنبه هم باید وقتِ دکترِ اعزام به خدمت رو بگیریم . واکسنو نمی‌دونم کی میتونیم بریم بزنیم . خلاصه هر روزی که خواستیم بریم این کارارو بکنیم ، کتابخونه برای کل روز منتفی میشه .

بقیه روزا پنج ساعت مفید میتونم کتابخونه بخونم . خیلی کار سختیه برای من . ولی میتونم صبحِ زود اونجا باشم . ینی حدود ساعتِ هفت و نیم اونجا باشم .

هشت تا ده / ده و نیم تا یازده و نیم / دوازده تا یک / دو تا سه

کلن فردا هوا گرمه و فرقی نداره چه زمانی بخوام برگردم خونه . پس ساعت سه یا چهار فرقی باهم ندارن . حتی تا ۱۰ شب هوا گرمیش زیاد محسوب میشه 😑 .

فلن امروز رو دریابم . 😄

x بار برنامه بریز ، 10x بار عمل کن . خودتو مسخره نکن با فکرای مفتی که سر و ته ندارن .

Mr.M

پنجشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۳ 15:53

دلم گرفته . مامانمم یه آهنگ غمگین از اصفهانی گذاشته حالمو بدتر کرده .

اینو گذاشته :

نام حبیب هست و نشان حبیب نیست . عاااااااشقققق منمممم ! که یار به حالم نظر نکرد ....

😑😑😑

Mr.M

چهارشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ 21:7

روانپزشک همون دارو های قبلی رو داد .

بهش گفتم که اشتباهی بجای پروپرانولول ۲۰ میلی ، ده میلی می‌خوردم و اینو تا چند روز پیش نفهمیده بودم ! داروپیچ اشتباهی اینو داد بهم و طوری داد که به میزانِ پروپرانولول ۲۰ میلی داسته باشم . ینی اینجوری حساب نمی‌کرد که دوبرابر میخورم . فرضش بر این بود که کلن ۱۰ میلی نوشته شده برام !

اونم وقتی می‌خواست دارو هارو دوباره برام ثبت کنه توی سیستم ، فرض رو بر این گرفته که دفعه های قبل هم ۱۰ میلی می‌خوردم . بقیه دارو هارم دست نخورده نگه داشت :

فلووکسامین ۱۰۰ میلی ، سه تا ، صبح ظهر شب

پروپرانولول ۱۰ میلی ، دو تا ، صبح شب

کلومیپرامین ۵۰ میلی ، دو تا ، صبح شب

بوپروپیون ۱۵۰ میلی ، یکی ، ظهر

دو ماه دیگه باید دوباره برم پیشش .

امروز گند خورد به ساعت مطالعم ! ولی مهم نیست . عوضش پلیس به اضافه ده رفتم و روانپزشک هم رفتم .

پلیس به اضافه ده ، شناسنامه و کارت ملیمو گرفت و مشخصاتم رو ثبت کرد توی سیستم . بعد چند تا ورق داد و گفت فلان جا برو برای معاینه پزشکی و فلان جا هم برو برای واکسن . واکسن مننژیت رو باید بزنم .

امروز تا الان یک ساعت خوندم 😂 . الان میرم یک ساعت دیگه هم میخونم که حداقل رو رعایت کرده باشم .

راستی ! قرآن 🧡 و آیةالکرسی هم فراموش نشه .

Mr.M

چهارشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ 8:25

امروز وقت روانپزشک دارم . آخرین بار دو ماه پیش بود که رفتم پیشش . ینی چند روز قبل از عید . دو ماهه کرده بود زمان رو به پیشنهاد خودم 😅 . این دفعه هم دوماهه میکنه بنظرم .

امروز شروعم خوب بود نسبتاً .امیدوارم تا آخر خوب جلو بره .

خدایا ازت ممنونم بابت همهٔ نعمت های جاندار و بی جانی که به من دادی 😍😅❤️ . دوستت دارم 🫂 .

راستی ! حرفایی که می‌خوام به دکتر بزنم رو باید یه جایی یادداشت کنم . شاید توی برنامه سروش . اونجا انباری خوبیه ! 😂

Mr.M

چهارشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ 0:58

صرفاً اومدم بگم که سه ساعت نخوندم . دو ساعت شد ولی مینیمم روی دو ساعت بود . پس خیلی بد نشد .

Mr.M

سه شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۳ 13:28

صبح نخوندم . ولی الان میرم سمت کتابام . هدف‌گذاری امروزم سه ساعته چون صبح رو از دست دادم متاسفانه .

ولی نسبت به دیروز ، کارای جانبی بیشتری میکنم . همونایی که توی جان «سخت» هم هست .

🌻💐🌻💐🌻💐🌻💐

شاید هفته بعد برم کتابخونه . با اتوبوس حدوداً نیم ساعت توی راه هستم . البته اگر ترافیک و اینا نباشه . نیم ساعت راه رفت و نیم ساعت راه برگشت . دویست متر هم پیاده روی داره توی اون محیط .

« ینی روزانه یک ساعت در مسیر و چهارصد متر پیاده روی »

🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹

بدرود ✌️

Mr.M

سه شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۳ 0:35

روزی که گذشت ، چهار ساعت و پنج دقیقه خوندم :

یک ساعت کتاب رمان ( سوکورو تازاکی ... )

یک ساعت و پنج دقیقه کتاب عادت های اتمی

یک ساعت کتاب زیست شناسی دهم

یک ساعت کتاب فیزیک دهم

متاسفانه قرآن نخوندم ، آیة الکرسی نخوندم و ورزش فیزیکی نکردم . فردا اینارو باید بیشتر جلوی چشم نگه دارم که مثل امروز نشه !

دوولینگو رو هم خرد خرد ادامه میدم . زمانش رو نمی‌گیرم و جزو تایم مطالعه هم حساب نمیکنم . فقد سعی میکنم توی بازی و برنامه ، بهترین حالت خودم باشم .

💐🌻💐🌻💐🌻

مبین ! پلیس به اضافه ده رو یادت نره !!!!!!

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ 21:14

فردا دوولینگو رو دوباره شروع میکنم . ورزش فیزیکی رو هم دوباره شروع و ادامه میدم . دوولینگو رو ۹۰ درصد ژاپنی میرم و ۱۰ درصد عربی . خیلی چیزارو یادم رفته از ژاپنی . متاسفانه واقن عقب افتادم .

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ 19:34

چرا نرفتم پلیس به اضافه ده ؟! واقن برای خودمم سواله که چرا تنبلی کردم برای این موضوع . فردا صبح میرم . البته قبلش یک ساعت میخونم بعدش میرم . مطالعهٔ صبحِ زود خیلی مهمه کلن .

جانم براتون بگه که روز های سختی در انتظارم هستن ، همون‌طور که الان هم در روز های سختی سیر میکنم .

فیزیک رو از امروز شروع میکنم به خوندن . کتاب درسی رو میخونم بیشتر . جزوه هم از پارسال دارم که خلاصهٔ درس ها هست و به دردِ خودم خیلی میخوره . هرچند اگه بقیه ببیننش خوب حسابش نمیکنن چون طرز یادگیریمون متفاوته .

🌻💐🌻💐🌻💐

خیلی خوشحالم که دو سال وقت دارم . طبق وسواس فکری ای که الان بهش مبتلا هستم ، فرایند درمان اگر بخواد سرعت خیلی زیادی بگیره و در سرعت های بالا ثابت بمونه ، میتونم حدودن پنج ماه بعد از الان ، بازدهیم رو طی مطالعه خیلی بیشتر کنم و خوندنم سرعت میگیره و میتونم کتابای تستی رو با سرعت خوبی جواب بدم ، چون واقن اون موقع دیگه عادت کردم به خوندن و شکنجه نمیشم که همش بخوام کتابهارو بپیچونم و یا سوالِ کمی حل کنم !

کنکور ۱۴۰۵ خیلی قراره برام سخت باشه چون :

نهایی دهم و یازدهم و دوازدهم رو باید شرکت کنم چون نهایی رو نمیتونم سال بعد شرکت کنم . دلیلش اینه که وقتی امتحان های نهایی شروع میشه ، من در حال سربازی رفتنم و مثلن دو ماه سربازیم همپوشانی داره با دورانِ امتحانات . اگه مرخصی بگیرمم نمیتونم امتحان بدم . حتمن باید پایان خدمت داشته باشم .

درضمن کنکور تستی هم باید لحاظ کرد که خیلی مهمه و دو مرحله هست و باید برای جفتش بخونم .

توی اینترنت درمورد تشریحی شدنِ کنکور خبر دادن . نه اینکه کلش تشریحی بشه ! صرفاً سوالهایی رو ممکنه اضافه تر بپرسن که جوابهاشون کوتاه و کلمه ای هست ، مثل جا خالی . سیستم خودش. کلمه هارو شناسایی می‌کنه . ولی من فک نمیکنم که این کارو بتونن انجام بدن . هرکاری کنن بازم سیستم تصحیح کننده ، یه عالمه سوتی های متنوع می‌تونه بده که برگزار کننده های کنکور نمیتونن باگ هاشو برطرف کنن. نمی‌دونم چی پیش میاد . شاید ضایع بشم و سنجش بتونه این کارِ بزرگ رو انجام بده .

💐🌻💐🌻💐🌻

برای شروع ، کتابهای درسی زیست و فیزیک و شیمی و ریاضی دهم رو خواهم خرید . مال ۱۴۰۲ به ۱۴۰۳ رو باید بگیرم اگه بخوام ۱۴۰۵ رو شرکت کنم .

💐🌻💐🌻💐🌻

ورزش کردنم باید دوباره شروع کنم . یکم قوی بشم و بعدش برم باشگاه بدنسازی . البته اگه سربازی اجازه بده وقتی داشته باشم .

بگذریم !

بذار گوشیم یکم شارژ بشه ، بعدش برم فیزیک بخونم . فلن خدافظ 👋 .

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ 19:10

ساعت مطالعم نزدیک غروب خیلی پربازده میشه . ظهر نزدیکای خوردن ناهار خیلی بازدهیم میاد پایین . کلن اینجوریه رتبهٔ بازدهیم از زیاد به کم :

غروب

صبح زود

بعد از ظهر

شب

نزدیکای ظهر

نصفه شب رو هم لحاظ نکردم .

راستی ساعت مطالعم زیاد تر شده . بعدن درموردش میگم .

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ 14:40

امرور وقتی ساعت به ( تقریباً ) دوازده رسید ، دو ساعت و پنج دقیقه خونده بودم .

تصمیم بر اینه که بازم ادامه بدم و بخونم . سخته برای من ، ولی خدا بزرگه ❤️ .

💐🌻💐🌻💐🌻

امروز نسبتا قشنگ شروع شد .

مدیتیشن و مسواک زدنِ صبح رو ، قبل از اولین پارت مطالعاتی انجام دادم و بعدش یه یک ساعتی و یه یک ساعت و پنج دقیقه ای نشستم خوندم 🙂❤️‍🔥 .

خدایا ، جز تو کسی رو نداریم . مارو تنها نذار ❤️🥲 .

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ 5:14

بچه ها ؟ ترمیم معدل کل پایه های دهم و یازدهم و دوازدهم رو میشه در یک سال انجام داد ؟ مثلن همرو توی سال ۱۴۰۵ ترمیم معدل کنم .

هوفففففف !!! باید خرخونی رو هزار چندان کرد !!! ولی نباید قدم های بی منطق بردارم . مهم ترین کاری که امسال میکنم ، مطالعهٔ پرقدرت در حین سربازیه .

به مرور ، انقد میخونم که کتابام قابل ورق زدن نباشن . من میتونم از سنگ سخت تر بشم ؛ درست مثل الماس .

مبین وقتش رسیده تقدیرت رو تغییر بدی . قدم هاتو محکم بردار و پاتو محکم بکوب زمین که کائنات بفهمه تو خدارو داری و پشتت به اون گرمه 🔥😍 . چه دو سالی بشه این دو سال !

سربازی + ترمیم معدل دهم و یازدهم و دوازدهم + کنکور ۱۴۰۵ + مطالعه های غیردرسیِ فراوان + احتمالاً کمی درآمد زایی + ورزش های سنگین برای ورزشکاری شدنِ بدن ( مث شکم شیش تیکه و... )

روی درآمد زایی باید فکر کنم . بازارهای ارز دیجیتال رو احتمالاً یاد بگیرم . پس منطقاً کامپیوتر رو مجبور شیم به راه کنیمش و یه کیس جدید بگیریم . من بنظرم لپتاپ فکر درست تری باشه . خریدن لپتاپ دست دوم از آشنا ، یا با مشورتِ آشنایی که توی این کار خیلی وارده .

صبحِ پرباری شد ! واقن ذهنم درگیر شد ، ولی بازم خداروشکر . حداقل خوابم کاملاً پریده 😂 .

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ 4:24

با اینکه حدوداً ساعت یک خوابم برد ، ولی الان که ساعت ۴ شده بیدار شدم و خوابمم نمیاد . ولی اگر بیشتر بخوابم و صبر کنم ، دوباره خوابم میگیره و مجبور میشم حتی بیشتر هم بخوابم !

درضمن الان خونه مامانبزرگمم ، و بابابزرگم همش از خواب بیدار میشه و بهانه میگیره . خیلی کلافه کرده همرو . نمی‌دونم چیکار کنیم که بگیره بخوابه و داد و بیداد های الکی نکنه . همش از خواب بیدار میشه و بهانه های الکی میگیره ، بعدش که من و مامانبزرگم بیدار شدیم ، میبینه که کسی دور و برشه و استرسش از اینکه مثلن از مرگ در امانه کم میشه . فک می‌کنه اگر بقیه بیدار باشن ، دیگه نمیمیره ! مشکلش روحی شده جدیداً .

هرکس بجز عمم و عمو هام و بابام بود ، بابابزرگمو ول میکرد ، ولی اینا مرام و معرفتی نگهداری میکنن ازش و همش می‌برن دکتر و برمیگردونن . آخرشم هیچ احترامی نمیبینن و داد و بیداد های بدون دلیل این پیرمرد رو می‌شنون .

بابابزرگم انگار 89 سالشه ، ولی خیلی خیلی فرتوت شده .

الان که بیدار بود ، همش می‌گفت منو تکون بدین که از روی تخت نیفتم زمین . مامانبزرگم می‌گفت ما نمی‌تونیم تکونت بدیم ، خودت یه غلت بزن بری اون ور ، ولی بابابزرگم خودشو خیلی ناتوان تر از اینا میبینه ! مشکلش زوال مغز و آلزایمر و اضطراب و فکر مرگه . افسردگی ام داره انگار ، ولی از بس زوال عقلش شدید شده و آی کیوش اومده پایین ، که توانایی افسرده شدن رو نداره انگار . برا همین افسردگیِ خفیفش ، زیاد تر نمیشه و مدام ثابت میمونه .

از بس آی کیوش اومده پایین ، که یه حرف ساده رو باید حداقل دوبار بگیم و شمرده شمرده بگیم که بفهمه ! خودش نمیدونه دقیقاً چشه . برا همین بهانه های بیخود و بی جهت میگیره . دقیقاً نشون میده که بیماریش اکثرن روحیه ، ولی بیماریِ روحی رو نمیشه شناسایی کرد ، مگر اینکه بابابزرگم خودش بتونه بگه چه حسی داره . و به شدت ناتوان تر از اینه که خودش بدونه توی مغزش چه خبره ! خیلی اوضاع خیته ! 🤦😅

راستی امروز میرم پلیس به اضافه ده که ببینم چیکار باید بکنم برای پست کردن دفترچه . بابام میگه باید ریزنمرات تحصیلی ، و شناسنامه و کارت ملیتو ببری . گفتم عکسم باید ببرم ؟ گفت احتمالاً آره . حالا هرچی دارمو میبرم با خودم ، ببینیم چی میشه .....

🌻💐🌻💐🌻💐🌻💐

اگر میشد ، هم کنکور میدادم و هم سربازی میرفتم . ای کاش حالتی وجود داشت که :

حین سربازی کنکور میدادم . و اگر تا قبل از مهرماه سربازیم تموم میشد ، میرفتم کارای ثبت نام دانشگاه رو انجام میدادم . ای کاش !

Mr.M

یکشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ 18:36

یک ساعت مطالعه + یک ربع مدیتیشن .

آیةالکرسی هارم میخونم یکم دیگه .

یک ساعت هم عادتهای اتمی رو خواهم خوند .

امروز دو ساعت میخونم .

فردا یکم بیشتر .

فردا کارهای زیادی هست برای انجام دادن . از خدای بزرگ طلب توفیق میکنم که روی ساعت مطالعم تاثیر منفی نذارم فردا ، و اینکه تنبلیم کمتر شه توی زندگی .

بارون اومد اینجا ولی سریع قطع شد . تا اومدم امید بگیرم ، هیچ قطره ای نبارید 😂💔.

خدایا بابت آدمای خوبی که وارد زندگیم شدن ممنونم 🧡 .

Mr.M

شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۳ 20:24

هفته قبل به یازده و نیم ساعت رسید ساعت مطالعه . این هفته امیدوارم به چهارده ساعت برسه .

امروز قبل از مطالعه ، گوشی دستم گرفتم و این موجب فاجعه شد ! صبح نخوندم ، ظهر نخوندم ، بعد از ظهر نخوندم و الان با بی حسیِ تمام گوشی دستم گرفتم . کلافه ام یکم .

تا دوازده شب باید چند تا کار مفید بکنم .

من که نمی‌خوام اورانیم غنی سازی کنم ! باید بشه ❤️‍🔥 .

راستی به خانواده ام باید بگم که دفترچه رو می‌خوام پست کنم . نمی‌دونم چه چیزایی لازمه . و اینکه با بابام باید فردا بریم پلیس به اضافه ده ، و کارارو جلو ببریم .

Mr.M

جمعه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۳ 17:14

از هول اینکه بخاطر خونه نبودن نتونم کتابی بخونم ، صبح زود دو ساعت خوندم و یک ساعت هم طی مسیر . سه ساعت رو خیلی زودتر از دوازدهِ شب تموم کردم .

خونه دختر خالمینا طبقه بیست و سومه و نوردهیش خیلی زیاد و خوبه . اصلن لامپ نمی‌خواد صب تا شب !

Mr.M

جمعه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۳ 12:23

امروز صبح شروع خوبی داشتم . یک ساعت رمان رو خوندم ولی قبلش فقد صبحانه خورده بودم و توی فضای مجازی نرفته بودم . واقن تاثیر خوبی داشت و حس سبکی میکردم . خیالم راحت بود . راستی دقیقن بعد از صبحانه رفتم مسواک صبح رو زدم .

امروز میریم مهمونی و تا شب کارم گیره . بنابراین باید تا قبل از راه افتادن ، یک ساعت بخونم . تولدِ دخترِ دختر خالمه . دختر مهربونیه و بغل رو خیلی دوست داره ، ولی مامانش و خالش ( که دختر خاله هام میشن ) ، مذهبی هستن و همش دور و بر اون بیچاره می‌چرخن که ببینن کسی که دور اونه ، دقیقن چیکار می‌کنه باهاش ! ینی اگر داعشی بودیم ، بازم این همه تدبیرِ امنیتی لازم نبود ! من فوق فوقش برم بغلش کنم که همونم پیش نیومده .

بیخیال . بریم بخونیم 🔥 . برای آینده ، برای پزشکی ، برای رویاهای زیبا 💐🌻💐🌻💐

Mr.M

جمعه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۳ 0:35

روزی که گذشت دو ساعت خوندم و راضیم . خداروشکر .

فردا روز مهمیه ، چون معلوم میشه که میتونم رکورد هفته قبل رو بزنم یا خیر .

الان خونه مامانبزرگمم . هرشب یکی خونه مامانبزرگم می‌خوابه ، چون بابابزرگم از تنهایی خوشش نمیاد و از مرگ می‌ترسه . البته دلیلی که خیلی از تنهایی می‌ترسه اینه که نمیتونه راحت تکون بخوره و بدنش قوت نداره ، و اینکه اضطراب داره به شدت ! از عزرائیل و مرگ و تموم شدن می‌ترسه با اینکه می‌دونه خدا ظالم نیست و منتظر شکنجه کردنش نیست !! به هر حال زوال مغزش باعث شده که خیلی چیزارو درست درک نکنه و حتی بعضی حرفارو متوجه نشه . ما برای اینکه حرفمونو متوجه بشه معمولا دو سه بار بهش میگیم و جمله هارو ساده میکنیم . خیلی بدقلقه! ایشالا بیدار نشه و داد و بیداد نکنه مثل هفته پیش . البته هرشب بیدار میشه و یکم صدا می‌کنه ولی مجموعاً بهتر شده با دارو های روانپزشکی . امان از مشکلات روانی در پیری ! منی که جوون محسوب میشم نمیتونم خودمو درست ارزیابی کنم ، چه برسه به کسی که پیره و زوال عقل هم گرفته !

Mr.M

پنجشنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۳ 18:41

رفتم حموم ، بعدش انرژی زا خوردم . الان توی مغزم همه چی افتاده رو غلتک ☺️ . ولی از اوج خارج شدم . ینی از قلهٔ خوشی اومدم پایین .

هیچی نخوندم هنوز 😑☹️ . بذار این سریاله تموم شه بعد .

راستی گفتم سریال ، یاد بریکینگ بد افتادم . امروز دوباره ادامشو دیدم . قسمت هفتم از فصل چهار رو .

Mr.M

پنجشنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۳ 7:17

صبح که بیدار شدم دوتا گوجه سبز خوردم . بعدش نون سنگک با موم عسل . بعدش دارو های صبح رو خوردم .

الان معدم درد می‌کنه ☹️ . ینی برای گوجه سبز ها بوده ؟

کلافه شدم ....

Mr.M

چهارشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ 23:39

یک ساعت خوندم رمان رو .

عذاب وجدانم از بین رفت . این ساعت مطالعهٔ کوچولو ، نسبت به گذشته خیلی بهتره . قبلن حتی کارای روزمره کوچیک رو هم نمی‌کردم !

این هفته هدفم اینه که از هفته پیش ساعت مطالعم یکی دو ساعت بیشتر باشه .

🌹🌹🌺🌺🌹🌹🌺🌺🌹🌹

امروز حالم خوش نبود . دلم گرفته بود و طاقتم پایین اومده بود . امیدوارم فردا مشکلم حل شده باشه .

💐🌻💐🌻💐🌻💐🌻💐🌻

به امیدِ فردای بهتر ❤️‍🔥 . شبتون بخیر 🌌

Mr.M

چهارشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ 21:2

از صبح تا حالا هیچی نخوندم . بنابراین الان میرم کائنات رو جر میدم با ضد حمله زدن 🔥 . وقتی که انگار همه چی تموم شده ، بلند میشم ، کارمو میکنم ، و به ریشِ انرژی های منفی میخندم . بزن بریم ☺️❤️‍🔥 .

بچه ها آهنگ خوب برای مدیتیشن سراغ دارید ؟ توی اینترنت زدم آهنگ های مدیتیشن ولی خوب نبودن وقتی توی یه سایتی چک کردمشون .

چیز خوب داشتید بگین ❤️🫂.

امروز فکرای عاشقانه خل و چلم کردن . همش در حال بغل کردن بودم توی ذهنم 🤦 . خدا منو شفا بده 🥀 . بعدن توضیح بیشتری میدم .

فلن بای بای 👋 ....

Mr.M

سه شنبه هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ 22:16

امروز تولدم بود ولی با دعوا ختم شد چون کاری رو کردن که راضی نبودم و بدم میومد از انجامش و عصبی میشدم . دقیقاً کاری که عصبیم می‌کنه رو کردن .

ولی یه کار خوبم قبلش کردن که خودم میخواستم ، که البته همون کار رو به یه شکل دیگه و با هزینهٔ بیشتری که رضایت قلبی نداشتم انجام دادن .

🌹🌹🌹

به هر حال من حالمو سریع به حالت عادی برمیگردونم و فرض میکنم که اون کارو نکردن . هرچند که سخته .

🌸🌸🌸

هیچ وقت برای حرفام ارزش قائل نبودن . هیچ وقت خالصانه به حرفم گوش ندادن . وقتیم به حرفم گوش میدادن ، بخاطر توصیه اطرافیان بود که به حرفم گوش میدادن وگرنه بازم گوش نمیدادن !

توصیه های من همیشه کم خرج ولی بهترین حالت هستن که متأسفانه توی خانوادهٔ احمقم هیچ طرفداری توی هیچ زمانی نداشته .

🍀🍀🍀

خدارو شکر میکنم که یک سال به من نعمتِ زندگی رو بخشید و افسردگیم و وسواس فکریم رو کمک کرد که کمتر کنم . خدا بود که زندگیمو سامان بخشید . من وقتی که توی هچل میفتم به خدا پناه میبرم ، پس وقتی که حالم بهتر شد هم باید دوستِ خدا بمونم و خیانت نکنم بهش ❤️ . خدایا ، ممنون که بهم لطف داشتی . منو از شیاطین جنی و انسی محفوظ نگه دار و منو به اونها مسلط کن . 🥀

خدایا نمیخوام کارای ساده لوحانهٔ خانوادم روی اخلاقم تاثیر بذاره و باعث بشه قید زندگی رو برای چند هفته بزنم و بعدش آروم آروم برم سراغ کتاب ها . می‌خوام همیشه پشت کتاب هام در حال مطالعه باشم . خدایا نذار وایسم . نذار وایسم . نذار وایسم . نذار وایسم . نذار وایسم .........

خدایا ؟ اگر یک ثانیه بیکار موندنِ من باعث افسردگیم میشه ، حتی یک ثانیه هم منو بیکار نذار .

خدایا به من سلامت جسمانی و روحی بده .

خدایا ؟ اگر منو بدبخت و بدبخت تر کنی ، از تو گله ای ندارم . من از دوستای صمیمیم سعی میکنم ناراحت نشم با اینکه شاید ناحق منو ناراحت کرده باشن . تو که خدایی و کار ناحق نمیکنی . پس چرا باید از دستت ناراحت باشم ؟ خدایا ، اگر در آتشم افکنی ، به اهل آن میگویم که تو را دوست دارم 🫂 .

🌹🌹🌹🌹

یک ساعت زیست خوندم تا الان از کتاب درسی . یک ساعت دیگه هم باید سریع برم بخونم . الان چون عصبی هستم ، کتاب رمان انتخاب بهتریه نسبت به کتاب عادت های اتمی .

انشاءالله درست میشه این وضعیتم . حالی آنکه همین الآنم خیلی بهتر شده اوضاع 🙂.

🫶 خدا 🫶 پیامبرِ مهربانی 🫶 حضرت علی بن ابی طالب 🫶 حضرت مهدی 🫶

Mr.M

سه شنبه هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ 14:41

چقدر امشب تو سکوتم

کوچه باز عطر تو داره

بوی یاس و شب و خونه

تورو یاد من میاره

یاد تو لالایی میشه

واژه ها مثل ستاره

ولی تو نیستی و شعرم

آسمونش ماه نداره

از اشک یاس کوچه ها

تا چشم کور از گریه ها

با یاد عطر تو زنده ان

تا باز برگردی به خونه ....

Mr.M
1 2 3 4 5 Next
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم