یکشنبه سی ام مهر ۱۴۰۲ 19:57

امروز دکتره دوباره پروپرانولول رو اضافه کرد دوباره .

بهش گفتم دستام لرزششون زیاد شده و شوره سرمم بیشتر شده و بند نمیاد حتی با شامپو ضد شوره . می‌تونه بخاطر اضطراب باشه ؟ گفت من پروپرانولول رو به داروهای قبلی اضافه میکنم . گفتم چیزی رو کم میکنید که بجاش پروپرانولول رو اضافه کنید ؟ گفت نه 🥲. گفتم الانزاپین رو چی ؟ ۲/۵ میلی بود . خیلی کمه و راحت میشه برش داشت . گفت نه ، فلن همینارو بخور بعدن ببینیم چی میشه .

پروپرانولول رو یک بار در روز داد . یادم نیست چند میلی بود .

گفت خیلی خوبه که همیشه مثل امروز با برنامه باشی و عملگرا هم باشی . راضی بود از وضعیتم . ولی اون خیلی خوب می‌دونه که من نوسانات خلقی زیادی دارم و ممکنه همه چی خراب شه روی سرم .

طبق معمول بهم پیشنهاد داد که برم توی جمع فامیل و بین اجتماع مردم .

همین .

Mr.M

یکشنبه سی ام مهر ۱۴۰۲ 0:11

امروز عصبی بودم بخاطر وجود خانوادم . ولی به مرور ، کنترل کردم و حالم بهتر شد . نزدیکای شب ، حالم تقریبا خوب شده بود . امروز تونستم دو ساعت بخونم .

کار مهمی که می‌خوام انجام بدم :

اضافه کردن خوندن سوره جن ، به صورت یه کار روتین . مطالعهٔ حداقل و تقریبا دو ساعته ، تثبیت بشه .

می‌خوام یه روتین دیگه هم اضافه کنم از روز ۱ ام آبان . و اون کار اینه : بیدار شدن در پنج صبح . این اتفاق رو می‌خوام به شکل گسترده و روتین تبدیل کنم . مدیتیشن هم می‌خوام توی حوالی ساعت پنج صبح ، انجام بدم و تثبیت کنم .

یه آیتم هم اضافه میکنم به اسمِ : عدم استفاده از گوشی ، تا سه ساعت بعد از بیدار شدن و هوشیار بودن .

خلاصه ، کارایی که خوب انجام ندادم رو می‌خوام خوب انجام بدم .

🔥🔥🔥

راستی ، می‌خوام مطالعمو توی زمینه روانشناسی ، گسترده بدم و زبان انگلیسیمم قوی کنم تا بتونم کتاب ها و مقاله های زیبا در حوزه اختلال وسواسی_جبری و اختلال خیال‌پردازی ناسازگار رو ترجمه کنم .

زبان رو با 504 و Oxford word skills شروع میکنم . این دفعه باید تلاش کنم که این کار رو نصفه ول نکنم و تا آخر ادامه بدم . باید ارتباطم رو با خدا بهتر و شفاف تر کنم تا یاد و ذکر نام خدا ، همیشه توی ذهنم بمونه و در ناخودآگاهم به شکل گستره ای پخش بشه و ماندگار بمونه .

اگر بتونم این ترم رو دانشگاه نرم و مشکل واحد های ترم بعدی رو بتونیم حل کنیم ، میتونم ساعت مطالعه رو زیاد کنم ، باشگاه رفتن رو شروع کنم و زبان انگلیسیم رو قوی کنم . از فرصتی که بهم میدن میتونم استفاده کنم .

البته اگر از همین ترم برم دانشگاه ، کارم رو جدی دنبال میکنم و اهدافم رو یادم نمیره مطمئنا .

Mr.M

شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۲ 15:17

کارای امروز رو توی این پست میگم . اونایی که انجام شد رو اینجا می‌نویسم . این پست تا زمان خواب و یا فردا صبح ، مدام بروز میشه .

کارای انجام شده :

۱_ دعای یستشیر و سوره جن

۲_ دو ساعت مطالعه ، شامل : باشگاه پنج صبحی ها و قفل گشایی از مغز وسواسی

۳_ مسواک صبح و شب

شاید کارای مهم دیگه ای هم کرده باشم ، ولی یادم نمیاد و توی کاغذ هست .

Mr.M

شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۲ 10:10

فردا میرم روانپزشک . حرفایی که باید اونجا بزنم رو طبق روال عادی ، اینجا یادداشت میکنم :

۱_ الانزاپین حدود یک هفته زودتر تموم شد . کلومیپرامین ، دو شب قبل از روز نوبت تموم شد .

۲_ خانواده هنوز توی کارهایی که میدونن من عصبی میشم ، دخالت مستقیم میکنن. مثل سوال پیچ کردنم با لحن گول زننده درمورد ویس دادنم برای یه فرد فرضی در اتاق خواب و با صدای کم و لحن آروم ، در حالیکه تلویزیون توی پذیرایی روشنه و صداش معمولیه و سعی می‌کنه که همزمان با تماشای تلویزیون ، حواسش به پچ پچ های داخل اتاق خواب که درش هم بستست باشه و توی کاری که بهش حساسیت دارم و اون هم می‌دونه که عصبی میشم ، فضولی کنه .

۳_ نتیجه کمیسیون پزشکیِ منطقه ای من نیومده . اگرم بیاد ، و اگر موافقت کنن ، احتمالا از ترم بعد بذارن برم دانشگاه ، چون انتخاب واحد ها زمانشون تموم شده .

۴_ خانوادم رو می‌خوام مثل زباله بندازم دور . می‌خوام صبح برم بیرون ، و به هیچ وجه ، به هیچ کس ، برای هیچ کاریم ، هیچ توضیحی ندم که دارم کجا میرم و چه زمانی برمی‌گردم و می‌خوام چیکار کنم .

۵_ تا وقتی ساعت مطالعم زیاد نشه ، سراغ کار نمیرم و اگر هم بخوام سراغ کار برم ، به هیچ وجه نباید با کارفرمایی که دارم ، هیچ ارتباطی بگیرن ، چون نیازی به گوه خورِ اضافه ندارم و نمیخوام تاثیرِ نحسشون رو توی محیط کاریِ فرضی ببینم . فلن کار نمیکنم و اگر هم بخوام کار کنم ، از محیط کاریم و از کاری که میکنم ، هیچ توضیحی به خانوادهٔ گوه خورم و یا فامیل های گوه خورم نمیدم و هیچ حیوانی حق نداره که توی زندگی من گوه خوری بکنه و سعی بکنه با خصلت کثیفِ مردم آزار بودنش ، اعصابم رو به هم بریزه .

۶_ تا یک سال ، خونهٔ هیچ کدوم از خاله هام و عمم و عمو هام و دختر خاله هام و هر نره خر دیگه ای نمیرم ، و هیچ مسافرتی نمیرم و خانوادم حق ندارن منو بهانه کنن و بگن : بخاطرِ تو از مسافرت و از مهمونیمون افتادیم ! خودشون برن مهمونی ، خودشون برن مسافرت و خودشون با فامیل های گوسفندشون برن چراگاه . اسم مبین رو از ذهنشون برای یک سال ، پاک کنن.

۷_ خصلتِ کثیفِ کنترل گری و تلاش برای کنترل گری و قلدر بازی با چسبوندشون مثل زالو به من ، وسواس فکری رو بیشتر کرده و به شدت عصبی میشم و هرچی از دهنم در بیاد نثارِ زالو ها میکنم . این وسواس فکری ، با قلدر بازی توی چسبوندشون مثل زالو به من حل نمیشه و بد و بدتر میشه ، تا جایی که در آیندهٔ نزدیک ، دستمو روی جسم بی ارزش و بی فکرشون بلند کنم و عین یه سگ بزنمشون و اونام زجه بزنن.

هدف ها :

۱_ افزایش ساعت مطالعه ۲_ بیدار شدن در ساعتِ پنج صبح و نخوابیدن تا ظهر ۳_ انجام ورزش و مدیتیشن در هر ساعتی از روز به شکل به هم ریخته ، و به مرور ، نظم دادنشون در ساعتِ پنجِ صبح و گذاشتن اولین پارت مطالعاتی در ساعت پنج صبح . ۴_ رفتن به بیرون از خونه و ندادنِ آمارِ جا و مکانم به هر نره خری ! ۵_ به مرور ، پیدا کردنِ کار ، توی هر جایی که صلاح بدونم ( با توجه به این که دنبال ریسک نیستم و بلدم توی شغلی برم که منو گرفتار نکنه برم و نیازی به همفکریِ گلهٔ گوسفند ها نیست . )

# دوست پیدا کردن و بیرون رفتن با اون ، توی هر زمانی که پیداش کردم و صلاح دونستم باهاش طرح رفاقت بریزم رو بین کار هام انجام میدم و ازین به بعد ، هیچ کس حق نداره که درمورد ماهیت دوستایی که دارم سوال کنه و هیچ کس حق نداره دوستای منو ببینه و هیچ کس حق نداره به تلاش کنه که بهانهٔ کله کشیدن توی سوراخ زندگیم ، مهربون بشه که از زیر زبونم حرف بکشه .

درمورد روانشناس هم حرف زده میشه ولی نیازی به حفظ کردن نیست ، چون بحثش پیش میاد تحت هر شرایطی .

Mr.M

جمعه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۲ 19:8

هرکس که رشته تجربی خونده باشه ولی کتاب « مغزی که خود را تغییر میدهد » رو نخونده باشه ، از نظر من هنوز جذابیت های رشته تجربی رو ندیده . این کتاب درمورد انعطاف پذیری عصبی و تغییرات مغزه . هم ساخت سیناپس های جدید و اتصالات جدید ، و هم ساخت سلول های عصبی جدید رو با علمِ جدید و بیمارانی که این تغییرات رو متوجه شدن و واقن در عمل ، تغییر قابل توجهی کردن رو بررسی کرده و واقن توضیحاتش پر از جذابیته . من الان در فصل اولش هستم ولی واقن علاقه مند به ادامه دادن شدم .

🌹🌹🌹

دیروز سومین سریالی که توی گوشیمه رو تموم کردم . تا الان ، گامبی وزیر ، اسکوئید گیم و ونزدی رو دیدم . حالا وارد سریالِ طولانیِ بریکینگ بد شدم و بعد از تموم کردنش اصلن معلوم نیست که چه سریالی میبینم چون خیلی طولانیه و مجموعش مینی سریال حساب نمیشه .

Mr.M

پنجشنبه بیست و هفتم مهر ۱۴۰۲ 22:40

هروقت این اشخاص رو دیدید ، یا قهوه ای رنگشون کنید ، یا بکشیدشون ، یا بزنید به چاک و طوری رفتار کنید که بهشون تلقین کرده باشید هیولایی بیش نیستن . یه هیولای واقعیِ سمی :

بدبین ها:

شمارو از اهدافتون دور میڪنن

تعارف ڪن ها:

تعارف الڪے میڪنن و شمارو

معذب میڪنن

انرژے خور ها:

ڪارے میڪنن بے دلیل غمگین باشی

قربانے ها:

همه رو به بخاطر بدشانسے سرزنش

میڪنن

ڪنترل ڪننده ها:

میخوان همه تصمیم ها رو

خودشون بگیرن

انتقاد ڪن ها:

از همه چیز انتقاد میڪنن

ڪارے میڪنن فڪر ڪنے نمیتونے

هیچ ڪارے انجام بدی

ببخشید که لیست آدم هارو کپی کردم از یه وبلاگ دیگه .

Mr.M

پنجشنبه بیست و هفتم مهر ۱۴۰۲ 22:28

روز سختی بود برام . ولی قسمتی از روز رو هیجان زده بودم . دو قسمت آخر ونزدی رو دیدم و خیلی باهاش حال کردم . عاشق اینید شدم . 😍 خیلی دوسش دارم . حتی از ونزدی بیشتر ! خیلی مهربونه و با معرفت . 🙂

عکسشو میذارم شمام باهاش حال کنید :

☂️

☂️

☂️

Mr.M

چهارشنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۲ 21:58

اگر زود بخوابم ، زود تر از پنج بیدار میشم . پس نباید زود بخوابم . ولی چشمم درد می‌کنه . پشت سرمم یکم درد می‌کنه .

فک کنم ۳۰ ام باید بریم روانپزشک . نمی‌دونم که خودم میرم یا اینکه همراهی هم دارم ، مثل مامان بابام . ولی چیزی که می‌دونم اینه که خرجمون زیاد شده و من یکی از مسبب های بزرگ این ماجرام. درسته که کسی برای حرفم تره خرد نکرده و این اتفاقات حاصل لجبازی بزرگتر های خردسال هستن ، ولی من هم باید دوام می‌آوردم و بلند میشدم و میجنگیدم . نباید بخاطر لجبازیشون کم میاوردم .

امروز روزی بود که دلم گرفته بود و تنهایی اوج گرفته بود صبحش . ولی خودمو به زور جمع کردم و چند تا کار کلیدی انجام دادم :

🎓 رفتم دندون پزشکی و برگشتم و مسیر رفت و برگشت خیلی سخت و شلوغ بود .

🎓 مسواک صبح زده شد ( یک بار صبح و یک بار قبل از راه افتادن به سمت دندون پزشکی ) و دعای هر روز ( یستشیر ) خونده شد و یک ساعت و بیست دقیقه خوندم .

🎓 صبح رفتم حموم و شوره های سرم شسته شدن و شامپوی معمولی و شامپوی کتوکونازول رو زدم و الان شوره هام خیلی خیلی کم شدن و سرمم نمیخاره و خشک نیست .

🌹 بابت اتفاقات مثبتی که برام افتاد ، خدارو شاکرم . از اتفاقات مثبت راضیم ولی قانع نیستم به مقدارشون . من میتونم خیلی بهتر از وضع فعلی رفتار کنم . کجا رفت اون شوق و اشتیاق ؟ کجا رفت اون حس جنگندگی ؟ امروز که گذشت ، ولی فردا واقن تمام تلاشم رو میکنم که خرابکاری بزرگی رخ نده . هر روز یک قدم جلو تر باید برم . مهم تر از پیشرفت کردن ، اینه که ادامه بدم . اگر زیاد نخوندم ، حداقل بخونم . اگر افسرده شدم ، لااقل افسردگیمو کنترل کنم و از خسارت های بیشتر جلوگیری کنم . از خدا می‌خوام و آرزو میکنم و خواهش میکنم که این روند رو ارتقا بده و کمکم کنه که فردا ، روز بهتری داشته باشم . 🌹

💎💎 از فردا ، شکرگزاری هم وارد برنامه کاری میشه . شکرگزاری رو به صورت امتحانی ، تا ۳۰ ام مهر ادامه میدم اینجا . بعد از ۳۰ ام ، اگر حس کردم کار خوبیه و در واقع جواب میده ، اضافه میشه به لیست کارهایی که باید انجام بشن و اینکه انجام شده یا خیر ، وارد ورقه میشه .

🌹🌹 آهنگ وبلاگ رو هم برداشتم چون به قول دوستان ، واسه خودش یه دفعه ای پلی میشه و ممکنه نصفه شب داستان درست کنه و بقیه رو بیدار کنه . درضمن آهنگی که در هندزفری در حال گوش کردن هستیم رو هم قطع می‌کنه . 🌹🌹

تکنیک ۲۰/۲۰/۲۰ رو به شیوه خودم اجرا میکنم . ورزش رو بیشتر از ۲۰ دقیقه انجام میدم . شامل پیاده روی و ورزش های داخل خونه . مدیتیشن رو هم بعد از صبحانه ای که بعد از خونه اومدن خوردم ، انجام میدم . بعدش هم شروع میکنم به خوندن . ساعتی که بیدار میشم ، ۴:۴۵ صبح خواهد بود . از پنج صبح هم میرم بیرون .

یا پاره میشم ، یا تربیت میکنم بدنمو و پیشرفت میکنم . در دو حالت ، شجاعانه ادامه میدم .

حرف و توصیه ای به خودم :

اگر شکست خوردی ناامید نشو . فقد شکست هاتو کوچیک تر کن و خوبی ها و زیبایی های زندگیت رو بیشتر کن . تلاش کن که بهتر از روز قبل بشی . ناامید نشو . هیچ وقت ناامید نشو . شکست بخور ولی شکست رو برای همیشه به خودت تلقین نکن ؛ شکست هات فقد برای یه دورهٔ کوتاه هستن . تموم میشن . هیچ چیز ، ثابت نمیمونه بجز خدا . پس نگران نباش . به حباب نگران لب یک رود قسم ؛ و به کوتاهی آن لحظهٔ شادی که گذشت ؛ غصه هم میگذرد ؛ آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند . 💎🧠😍😍😍🌹❤️

Mr.M

چهارشنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۲ 18:53

رفتم دندون پزشکی و یه دندون رو که روی چهره ام تاثیر منفی گذاشته بود درست کردم . دندون جلویی ای که سمتِ چپِ اون دوتا دندونِ بزرگه رو میگم . گفت که شاید به مواد رنگی حساسیت نشون بده و بعدن مجبور بشیم عصب کشی کنیم . گفتیم بذار عصب کشی کنه که کار بیخ پیدا نکنه . پر کردنش ۱/۵ میلیون بود و عصب کشی و پر کردنش ۲ میلیون بود . بخاطر پونصد هزار تومن ریسک نکردیم .

🌹🌹

چون رفتم بیرون ، روحیه گرفتم . آدمارو دیدم ، حین راه رفتن آهنگ گذاشته بودم و با هندزفری گوش میکردم و بدنم خسته می‌شد ولی مغزم جوون تر میشد با گذر زمان . حین عبور از خیابون ، بجای اینکه به مشکلات و گذشتهٔ تاریکم فکر کنم ، به اینکه موتور و ماشین زیرم نکنه فکر میکردم و وقتی مردم رو میدیدم ، مجبور بودم که به راه رفتن فکر کنم که به خانوم ها برخورد نکنم که جیغ بزنن و شر درست کنن ! پس ناخودآگاه به وضعیت فعلی و کار های همون ثانیه فکر میکردم و از گذشته جدا شده بودم .

خیلی عرق کردم . نباید کاپشن می‌بردم . کل بدنم خیس آب شد . کاپشنمو در آوردم وسط راهِ رفت ، ولی خشک شدنِ نسبیَم نزدیک بیست دقیقه طول کشید .

امروز به زورِ دندون پزشکی ، از خونه کندم و رفتم بیرون . تجربه خوبی بود چون تاثیر قشنگی داشت . باید این کار هارو بیشتر و بیشتر انجام بدم و هر روز صبح برم پارک و قدم بزنم و آروم آروم بدوعم .

🌹🌹

امروز ورزش نمیکنم و این موضوع رو یادداشت هم میکنم ، ولی فردا ورزش رو از سر میگیرم .

اگر از کاری می‌ترسیم ، یا باید در دل اون کار غرق بشیم ، یا خرد خرد به سمتش حرکت کنیم که در استرس های بی انتها غرق نشیم . بعضی کار ها انقدر مارو کلافه میکنن که هیچ جوره استرمون بعد از شروع اون کار ، کم نمیشه . این مدل کار هارو باید خرد خرد بریم سمتشون . از نظر علمیم چک کردم و متوجه شدم درسته .

من یقیناً بعداً گریه خواهم کرد و احتمالاً افسرده هم خواهم شد . دلیلش رو نمی‌دونم ، ولی اینو می‌دونم که خیلی مودی هستم . پس جلو جلو دعا میکنم که خدا توی لحظات تنهایی و بی کسی که همه منو ول میکنن و فقط نگاهم میکنن ، با من بمونه و حس تنهایی رو از من بگیره .

در لحظات خوشحالی باید یاد خدا بود که لحظات تنهایی و افسردگی خدا مارو یاد کنه . خجالت آوره که اول لنگ خدا میشیم و بعدش میفهمیم خدایی هم هست . 💔🥲

🌹🌹

اهداف بلند مدت رو مرور می‌کنیم :

تمام کردن کارشناسیِ رشتهٔ خودم و وارد شدن به رشته بیوتکنولوژی پزشکی در ارشد و دکترا . شرکت در پی اچ دی به پزشکی و خوندن دوره عمومی و تخصص در یکی از دو رشته روانپزشکی یا نورولوژی .

🌹🌹

باید ساعت مطالعم رو روی سه ساعت تثبیت کنم . باید تثبیت کنم . باید تثبیت کنمممممممممممممممم!!!!! 😠😮‍💨🥲 خیلی دلم پره 🫠.

خدایا تورو به عظمتت منو رها نکن . لطفن منو بیچاره و بدبخت و خوار نکن . اگر من احمقم ، تو بی معرفت نیستی 💔😢.

Mr.M

چهارشنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۲ 12:47

مسواک زدم و یک ساعت خوندم . پنج صبح بیدار نشدم. امروز ظهر نباید بخوابم که نصفه شب ها بیدار نشم که تا نزدیکای صبح که باید بیدار باشم ، تازه خوابم بگیره !!

اعصابم خرد بود امروز . صدای خالم و مامانم خیلی خیلی بلنده و مثل کلاغی که داد میزنه ، پشت گوشی و تصویری حرف میزدن و تحلیل بازی میکردن تحولات غزه رو !! کسایی که خونه دار های خوبی هم نیستن ، سیاست مدار میشن .

باید آروم بگیرم و مغز های کپک زده رو نادیده بگیرم 🙂 .

هدف هارو ببین و چشم هات رو روی چیزهای باارزش متمرکز کن :

دروش دانشگاهی بهداشت محیط / بیوتکنولوژی پزشکی/ درمان OCD و کمک به درمان بقیه بیماران اختلال وسواسی_جبری / پزشکی عمومی و تخصص نورولوژی یا روانپزشکی .

شاید بهتر باشه که ورزش رو گسترش بدم و بدن سازی برم . ولی مطالعه رو باید روی سه ساعت تثبیت کرده باشم قبلش .

اگر حس می‌کنیم متفاوت هستیم ، توی عمل هم باید این تفاوت رو نمایان کنیم . اگر نصفه و نیمه خودمون رو نشون بدیم ، در عمل ، هیچ فرقی با کسایی که مغزشون داغون و فرسوده شده نداریم .

افسردگی رو شکستش میدم . وسواس ها و اجبار هارو شکست میدم . شخصیت بیمار شده ای که دارم رو درمان میکنم و به خونسردی و تلاش نزدیک میشم . خودمو از بین معمولی ها بیرون میکشم و جدا میکنم . بسم الله الرحمن الرحیم.

Mr.M

سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۲ 22:13

🎓 فلن شغل رو بیخیال شدم .

🎓 سربازی رو هم انگار خانواده بیخیال شدن .

🎓 قلبم پر از خستگیه . در حال حاضر برای کسی مهم نیستم .

🎓 کسی منو نمی‌فهمه . کسی نیست که حامی روحی_روانی من باشه در حالیکه مردم آزاری نمیکنه .

🎓 ورزش رو امروز کمی بیشتر کردم .

🎓 بابت شکست هام ، از شمایی که این وبلاگ رو میخونی عذرخواهی میکنم 🌹😞.

🎓 آموزش گفت که اگر خبری شد ، زنگ میزنه و میگه که چیکار کنیم . فلن که زنگ نزده .

🎓 الان داره فوتبال ایران_قطر رو نشون میده ولی انگیزه دیدن فوتبال رو ندارم و الان اتاق خوابم و در رو بستم و روی تخت دراز کشیدم . چراغ هم خاموشه و چراغ خواب رو روشن کردم .

🎓 مامانم سرماخوردگیش بهتر شده . منم سرماخوردگیم تقریبا خوب شده .

🎓 دلم میخواد برم توی بیابون زندگی کنم . جایی که آدمارو نبینم . درسته که تنها تر از الان میشم ، ولی نسبت به الان خوشحال تر خواهم بود .

🎓 بازم یادآوری میکنم : ببخشید .

🎓 ای کاش زنده نبودم . ای کاش معدوم میشدم توسط خدا . ارزشی ندارم .

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ 23:5

چنین است رسم سرای درشت

گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ 22:4

قبل از خوابیدن ، یکم فکر کنم درمورد فردا :

۱_ سه ساعت تلاش میکنم بخونم . هر کتاب رو یک ساعت .

۲_ تلاش میکنم ۵ صبح بیدار شم .

۳_ اولین کار بعد از بیدار شدن ، دراز نشست با دست های آزاده . بعدش پلانک هم میرم .

۴_ بعد از ورزش ، مدیتیشن میرم . حدود یک ربع . افکارم رو نگاه میکنم + با خدا شاید حرف بزنم + برنامه روز رو مرور میکنم + به اهداف زندگیم فکر میکنم + با خودم دوست میشم و دستمو میگیرم بلند میکنم .

۵_ بعد از مدیتیشن ، صبحانه میخورم .

۶_ بعد از صبحانه ، اول میرم دعای یستشیر رو میخونم و احتمالا سوره جن .

۶_ کتاب خوندن رو شروع میکنم . دو ساعت باید خونده شه ، ولی نه پشت سر هم . یک ساعت باشگاه پنج صبحی ها ، یک ساعت قفل گشایی از مغز وسواسی .

۷_ ظهر و بعد از ظهر هم ورزش و دعا و کتاب خوندن ادامه پیدا می‌کنه ولی با ترتیبی که فی البداهه میسازم .

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ 18:12

راه حل هیچ مشکلی خودکشی نیست . ولی کسی که خودکشی نمیکنه و الکی جلوی بقیه خندش میگیره و حتی بعضی وقت ها لش بازی در میاره ....

کسی که الکی می‌خنده و با هر کلمه ای خندش میگیره ، چیزی نداره برای تقدیم کردن .

فقد با حالتی نیمه جان ، جسم به درد نخوری داره که جدیدا دوست داره بمیره چون می‌دونه چیزی ازش در نمیاد و فقد ادا در میاره که همه چی رو به راهه .

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ 18:5

ترکیبی از باران و غم و اندوه و تاریکی روز در بعد از ظهر یک روز دلگیر .

چه ترکیب قشنگی .

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ 15:34

بهتره از شغلی که بابام داره شروع کنم . بقالی داره توی یه جای شلوغ . اونجا بهتره برم و قیمت هارو هم توی این چند روز حفظ کنم که راحت تر و خیلی سریع تر بتونم کار کنم .

💎💎💎

اینجوری بابام اگه بخواد بره تا باغچمون ، میتونه راحت مغازه رو ول کنه و بره .

گفته بود قبلن که یه پولی هم به من میده اگر برم اونجا برای کار .

میتونم تایم اذان و رفتن به دستشویی که بابام مجبور میشه مغازه رو ببنده ، اونجا وایسم و باز نگهش دارم .

به مرور حتی میتونم بابام رو بازنشسته کنم . البته دانشگاه رو هم باید لحاظ کرد . اگر این ترم اجازه دادن برم دانشگاه ، میتونم روزایی که دانشگاه نیستم رو برم سر کار بابام و اون بیاد خونه ، و یا میتونیم تایم اونجارو نصف کنیم . از ساعت ۸ صبح تا ساعت ۱۳ رو من بمونم اونجا و بقیه روز رو بابام بمونه . اینجوری می‌تونه خودش بره خرید کنه و جنس هارو بیاره اونجا ، بدون این که مغازه بسته بشه و دیر به دیر باز بشه . فروشمون می‌ره بالا .

قراز میذارم باهاش که ماهی دو سه میلیون ازش بگیرم ، و وقتی که کار و کاسبیمون اوج گرفت ، بخشی از سود اضافمون ( با توجه به تورم) رو برای خودم بردارم .

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ 15:20

دلم گرفته بود و کسی نبود که باهاش حرف بزنم . پس گفتم اینجا بیام یکم تایپ کنم .

بچه ها شما جایی یا برنامه ای رو سراغ دارید که توش لیست شغل هایی که وجود دارن و بیرون از خانه انجام میشن رو داشته باشه ؟ می‌خوام یه سری شغل هارو سوا کنم و یکیشون رو در نهایت انتخاب کنم که پیگیرش بشم .

سکوتِ دیوانه کننده ای در خونمون حکم فرماست . مامانمم سرما خورده و راه نمیره و فقد خوابه . بابامم که منطقا سر کاره .

میخوام از خونه بزنم بیرون . یه شغلی رو باید پیدا کنم . «جابینجا» رو هم نمیخوام . یه لیست بزرگ از شغل هارو داشته باشم .

Mr.M

دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ 3:14

سرم امروز میخارید و شوره هاشم زیاد شده بود . نمی‌دونم بخاطر خاریدنم بود که شوره ها انقدر زیاد شدن یا نه .

طبق معمول همزمان با شوره های سرم ، یه قسمت از بیضه ام پوسته شده بود که دلیلش حموم نرفتن نیست . من هفته ای یکی دو بار میرم حموم و اینکه توی شستنِ بدن در حین حموم بودن ، کم کاری نمیکنم .

در ضمن ، نزدیک نوک آلت تناسلی هم کمی پوسته شده بود .

🌹🌸🌹🌸🌹

من قبلن وقتی شوره میزد سرم ، پلک هامم پوسته میشدن به صورت همزمان . آلت تناسلی هم به مرور وارد این همزمانی ها شد ولی الان پلک هام پوسته نشدن و اصلن نمیخارن .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

بخاطر استرسه . اینو خودمم می‌دونم .

امروز که دانشگاه بودم و از رئیس دانشکده سوال پرسیدم ، بعدش اومدم پایین و یه فرمی رو از آموزش گرفتم و پر کردم . اطلاعات مشخصاتم رو صرفا توش باید پر میکردم . دوستم که اسمش آرمین هست ، به صورت اتفاقی منو دید و باهم حرف زدیم ‌. برگشت بهم گفت که : چرا انقد استرس داری ؟ توی جمله هات و حرف زدنت پر از استرسه و قشنگ مشخصه مضطربی . بهش گفتم که : نمی‌دونم ، شاید . بخاطر این اتفاقات اخیر که بلاتکلیف بودم ، خیلی فشار های درونی رو تحمل کردم و سعی کردم خودمو سرپا نگه دارم .

فک کنم رئیس دانشکدمون بخاطر استرسِ احتمالیم بود که خوش اخلاق حرف زد و سعی کرد کمکم کنه . چون اولاش سعی میکرد تیکه بندازه ولی وقتی سربسته بهش گفتم که پیش روانپزشک میرفتم ، لحن حرف زدنش پر شد از حسِ همدردی و درکِ مشکل .

🌸🌹🌸🌹🌸🌹

استرس و اضطراب زیاد شده . با مدیتیشن خیلی حل نمیشه و یا احتمالا خیلی باید طولانیش کنم . ولی حس افسردگی رو یادمه که با مدیتیشن میشد تا حد زیادی کم کرد .

باید ورزش کرد . کونشو ندارم ، ولی چاره ای نیست . باید انجام شه.

بذار یه برنامه ریزی تقریبی کنم :

ساعتِ ۵ بیدار شم . تا ۵:۲۰ ، به قول کتاب باشگاه پنج صبحی ها ، ورزش سنگین برم . ینی : شنا با کمک گرفتن از زانو و پلانک معمولی و ساید پلانک و دراز نشستِ کامل با قرار گیری دست ها کنار سر و گوش ها .

۵:۲۰ تا ۵:۴۰ ، مدیتیشن . بله . بیست دقیقه ! سخته ولی چاره ای نیست .

۵:۴۵ تا ۶:۴۵ یا کمی بیشتر ، کتاب باشگاه پنج صبحی ها خونده شه.

بعدش کمی استراحت میکنم و بعدش اون دوتا کتاب دیگه رو میخونم .

Mr.M

یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۲ 12:45

رئیس دانشکده گفت معمولا اخراج نمیکنن . اسمت می‌ره کمیسیون منطقه ای و تصمیم گیری میکنن. اونام معمولا اخراج نمیکنن چون دانشجو داشتیم که چهار ترم متوالی مشروط شه و برگرده .

معلوم نیست هیچی .

رئیس دانشکده ، بی اعصاب نبود و خودشیفته نبود . مودب بود و احترام میذاشت به صحبت کننده . خیلی هم دوست داشت کمک کنه و شاید خودش تمایل داشت که اخراج نشم و یه شانس دیگه هم بده به من . ولی خب تصمیم گیرنده نبود و کمیسیون منطقه ای باید تصمیم بگیره .

Mr.M

یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۲ 11:27

مسئول امور ایثارگری گفت تبصره ای نیست که برات بتونم کاری بکنم . اگر سهمیه ۲۵ درصد داشتی ، میشد یه کاری کرد . گفت برو دانشگاهتون و با ریاست دانشکده صحبت کن و ببین اون چی میگه .

ریاست خوش اخلاقی نداره و مغروره .

رفتیم توی دفترش و منشیش گفت جلسه داره . گفتم کی تموم میشه ، گفت نیم ساعت دیگه . الان توی یه پارکی هستیم که نزدیک دانشگاهه .

اون مسئول امور ایثارگری گفتش که احتمالا ریاست هم کاری نمیکنه ولی بد نیست اگر یه سر هم به اون بزنی .

Mr.M

یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۲ 9:7

کم کم می‌خوایم راه بیفتیم بریم سمت بخش اداری دانشگاه علوم پزشکی . با بابام . کارت ایثار گریشم می‌بریم و امیدوارم اخراج کردنم رو منصرف بشن 😢 و روز خوبی برای من رقم بخوره .

توی ماشین هم کمی میخونم .

​​​​​​​

Mr.M

شنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۲ 20:50

امروز صبح ساعت ۱۱:۴۵ نوبت دکتر روانشناس داشتم و رأس ساعت ۱۱:۴۳ رسیدم به مطب دکتر 😅. فرم رو پر کردم و منتظر موندم . پنج دقیقه بعد رفتم داخل . ینی ساعتِ ۱۱:۵۰ تقریبا . مامانم میگه انگار حدود نیم ساعت توی اتاق بودی .

مشکلات رو گفتم گفتم که همونی هستم که دو هفته پیش با خانوادم صحبت کرده بودی . این دکتره توی آلمان درس خونده و شایستهٔ شهرتش هم بود . آدمی بود که وقتی رفتم توی اتاق و خواستم از اتاقش بیرون بیام ، دست داد بهم و خوش صحبت هم بود . لحن صحبتش آروم بود و صداش بلند نمیشد . منم خوب شناخت و یکم خجالت کشیدم بابتش ولی خوشحال هم شدم .

کتابامو نشون دادم و معرفی کردم . جفری شوارتز رو می‌شناخت و این خیلی جذاب بود . کتابش رو بهش معرفی کردم و اونم خوشحال شد که اینو میخونم . برنامه هایی که جدولشونو توی دفتر کشیدم رو بهش نشون دادم و پشماش ریخت و گفت که کمتر کسی مثل تو پیدا میشه که توی این سن ، انقدر قانونمند باشه و به فکر آینده باشه . گفت که این رفتاری که داری ، جدا از اینکه یه بخشیش بخاطر وسواسه ، یه بخش دیگه ایش که صرفا قانونمند بودنت و وسواس نداشتنت رو میرسونه خیلی خوشحال کنند و امیدوار کنندست و من تو رو اصلا با سه ربع پیش که دیدمت نمیتونم مقایسه کنم . منم یکم ته دلم خوشحال شدم ، ولی خیلی نشون ندادم این موضوع رو ، چون خوشم نمیاد ازم تعریف کنن. ( بجز همسری که ندارم و یا دوست صمیمی ای که تقریبا ندارم 😂.)

گفت تو می‌دونی باید چیکار کنی . برنامه داری و خودت رو خیلی خوب می‌شناسی و نیازی نیست که مثل بقیه ، خیلی روت وقت بذارم و روانکاوی کنمت ، چون خودت خیلی خوب کمک می‌کنی .

گفت چهار پنج هفته دیگه دوباره بیا !

چهار یا پنج تا کار گفت که توی این مدت انجام بدم که به صورت خلاصه این ها بودن :

۱_ پیدا کردن کار در بیرون از خانه ۲_ انجام کار های دلی مثل ادامهٔ وبلاگ نویسی ، برای آرامش درونی ، ولی نباید اعتیاد وار بشه . ۳_ برقراری ارتباط با مادر و فامیل و دوست شدن با اونها (گفت با پدرت معمولی باش . ) ۴_ انجام ورزش و خسته شدن در بیرون از خانه ( مثل رفتن به باشگاه بدن سازی ) ۵_ گرفتن مدرک دانشگاهی از همین رشته ، ولو اینکه سه سال دیگه طول بکشه .

گفت تلاش کن اخراج نشی و من مطمئنم اخراج نمیشی، چون کاری که بخوای انجام بدی رو میتونی انجام بدی و میتونی راضیشون کنی که اخراجت نکنن ، اگر خودت بخوای !

همین حرفا زده شد حدودا ‌. البته من درمورد شکست های عاطفی مجازی هم بهش گفتم و برای توضیح ، ناله نزدم مثل بقیه آدما ! و حتی شوخی هم کردم برای توضیح علائمی که نشون میداد به سندروم ادل مبتلا هستم .

خوب بود . آدمِ شایسته ای بود اگر میلیاردر باشه .

​​​​​​

Mr.M

شنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۲ 9:29

صحبت هایی که میخوام با روانشناس بکنم :

۱_ کارهایی که برای درمان شدنم انجام میدم گفته شود . مثلِ برنامه هایی که داخل دفتر یادداشت میکنم و نتیجه هایی که ثبت میشن .

۲_ کتابهایی که میخونم رو بهش معرفی میکنم .

۳_ وضعیت تحصیل مدرسه ای و دانشگاهی و این موضوع که چهار ترم متوالی مشروط شدم .

۴_ اینکه برنامه زندگی من چیه و کلن چطور می‌خوام از مخمصه بیام بیرون رو بهش میگم . مثلِ : خرید سربازی و کنکور / گرفتن کارشناسی و کنکور بیوتکنولوژی پزشکی در ارشد و دکترا و سپس پزشکی عمومی و تخصص / گرفتن کارشناسی و شرکت در کنکور تجربی /

۵_ داروهایی که الان میخورم :

فلووکسامین ۱۰۰ میلی ، ۳ تا . یکی صبح و دوتا شب .

کلومیپرامین ۵۰ میلی ، ۲ تا . یکی صبح و یکی شب .

الانزاپین ۲/۵ میلی . ۱ عدد . در شب خورده می‌شود .

بوپروپیون ۱۵۰ میلی . ۱ عدد . در ظهر خورده می‌شود .

💎❤️💎❤️💎❤️💎❤️

۶_ دارو هایی که کلن خوردم :

فلوکستین / فلووکسامین / ریسپریدون / الانزاپین / کلومیپرامین / آریپیپرازول / بوسپیرون / پروپرانولول / بی پریدن / آتوموکستین ( استراموکس ) / دولوکستین / پرفنازین / کاربامازپین ( حساسیت دارویی داشتم و بعد یک روز دیگه نخوردم ) / ویاس

۷_ روانشناس ها : شما نفر پنجم هستین . روانپزشک ها : دکتر بهرامی ، بعدش دکتر حسینی ، بعدش برگشتم پیش دکتر بهرامی / پیش روانپزشک رفتنم از پاییز ۹۸ شروع شده و قطع نشده ( حدود پنج سال )

۸_ تشخیص دکتر : اختلال وسواسی_جبری ای که باعث افسردگی و اضطراب هم شده . و البته : Maladaptive Daydreaming .

۹_ شکست عاطفی در فضای مجازی داشتم و بخاطر قوی بودن قوه تخیل ، این اتفاقات رو به شکل جدی ای در مغزم میدیدم و سختی هارو خیلی جدی تر از حالت عادی طی میکردم . ( بهار / نیلوفر / عسل / مبینا / نون خامه ای ( قرار گذاشتم اسمشو توی وبلاگ نیارم) ) این اتفاقات رو به هیچ کس نگفتم و به هیچ وجه نباید خانوادم اینو متوجه بشن وگرنه زورکی یه دختری که منو دوست نداره رو وادار به گرفتنِ من میکنن و نفرت رو از چهره اونها میشه تشخیص داد . چون آدمای کم ارزش ، ارزش واقعیِ منو نمیدونن و فقد منو پس میزنن 😞. داستان سندروم ادل رو باید تعریف کنم . ینی همون : عشق وسواسی

۱۰_ چیزهایی که در خودم تاحالا دیدم و الآنم حس میکنم بهشون دچارم و روانپزشک هم تایید کرده :

اختلال های وسواسی_جبری / شخصیت وسواسی_جبری / افسردگی ( طولانی مدت و متوسط و خفیف شده جدیدن . و اینکه قبلن شدید و بعضا متوسط بوده ) / اضطراب ، علی الخصوص اضطراب اجتماعی و فوبیای رانندگی / خیال‌پردازی ناسازگار / میسوفونیا / سندروم ادل ( عشق وسواسی ) /

۱۱_ نوسانات خلقی در من قبلن خیلی زیاد بوده و الان هم مودی هستم ولی بهتر شدم و فقد مضطرب و خوشحال و ناراحت میشم و تعداد مودی شدن هام و کیفیتشون پایین اومده خداروشکر .

۱۲_ مشکل با پدر و مادر هم به شدت دارم و توی زندگی ای که داشتم ، همه آدما نمک روی زخمم میپاشیدن و تقریبا لجباز ترین آدمهارو در اطرافم داشتم 😞.

Mr.M

جمعه بیست و یکم مهر ۱۴۰۲ 21:40

سلام دوستان . امروز تا الان دو ساعت خوندم . فردا ساعت ۱۱:۴۵ باید مطب روانشناس باشم . اون خاله‌ام که پسرش کارشناسی مکانیک خودرو میخونه اومده خونمون . فقد خاله‌ام اومده ولی خیلی سر و صدا می‌کنه . صداش مثل بلندگو میمونه .

دلم «ه» رو میخواد . «آ» هم نیست که مهربون بودنش رو ببینم . نمی‌دونم کجا رفتن . هیچ کدوم به وبلاگم سر نمیزنن و منو ندارن .

حس تنهایی میکنم 😞. نمیخوام از تنهایی فرار کنم ولی به هم صحبت احتیاج دارم . کسی که منو دوست داشته باشه و منم برای جبران کردنش ، براش بمیرم 😢.

پاهامو همش تکون میدم و حس بی‌قراری میکنم . بغل لازم هستم به شدت . ولش کن بابا 💔.

Mr.M

جمعه بیست و یکم مهر ۱۴۰۲ 2:14

از یه طرف ساعت گذاشتم روی ۴:۴۵ ، و از طرفی دیگه ، دیگه خوابم نمیاد . برم چشم هامو ببندم . شاید فرجی شد .

ایلومینیتور ، بیا گفتینو بحرفیم . 🌸🌹🌸🌹

Mr.M

جمعه بیست و یکم مهر ۱۴۰۲ 1:54

سلام بروبچ . الان نصفه شبه و مغز منم تصمیم گرفت که یه کاری کنه نخوابم .

سالن مطالعهٔ کتابخونه رو پیگیری کردم و متوجه شدم که روز های شنبه تا چهارشنبه ، ۸ صبح تا ۱۰ شب و پنجشنبه و جمعه ، ۸ صبح تا ۸ شب بازه !! عجیبه ، نه ؟

من فردا به هوای اینکه عرق نکنم ، بیرون نمیرم . چون شنبه باید برم پیش مشاور ، و دیروز ، ینی قبل از گذر از دوازده شب ، رفتم حموم و نمیخوام دوباره کاری بشه .

🌹🌸🛡️🏆

فک میکنم به یه جمع بندی رسیده باشم . جمع بندی درمورد این که : بهتره کارشناسی رو بگیرم ولی برای معافیت سربازی هم اقدام کنم . بعد از کارشناسی ، اگر معافیت گرفته بودم ، یا باید کنکور تجربی بدم ، و یا کنکور ارشد . اگر هم معافیت نگرفتم ، ضرر نکردم و دانشگاه رو ادامه دادم .

🌸🌹🌸🌹

همش میگم که میخوام شروعی جدی داشته باشم ، ولی شروع کردن هام به شکست منجر میشه و منقطع درس میخونم .

می‌خوام سه ساعت در روز به شکل تثبیت شده کتاب بخونم .

و اینکه خیلی دوست دارم امروز که شروع شده رو با تمام وجود سعی کنم همه کارهای روی کاغذ رو انجام بدم و به هدف های روزانه برسم . اینجوری ، شنبهٔ قدرتمندتری خواهم داشت .

Mr.M

چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۴۰۲ 20:21

پنجشنبه ها ساعت کاری دانشگاه تا چه ساعتیه ؟ اصلن بخش آموزش کار می‌کنه ؟ لطفن راهنماییم کنید ❤️.

Mr.M

چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۴۰۲ 19:12

چرا وقتی سردرد میگیرم ، همیشه چشم هامم درد میگیره ؟

برم یه استامینوفن بخورم و شام بخورم و بعدش ادامه بدم فرایند مطالعه رو .

کسلم ، ولی تسلیم شرایط درونی و محیطی نمیشم .

فردا هم باید برم دانشگاه علوم پزشکی . باید کاری کنم که بتونم دانشگاه رو ادامه بدم . با کارت ایثارگری شاید بشه کاری کرد .

اگر بشه ، کارشناسی رو میگیرم . بعدش بیوتکنولوژی پزشکی رو توی ارشد و دکترا میخونم . اون وقت ، قسمت های مشترک با پزشکی رو میخونم و هرچیزی از پزشکی که مشترک نبود رو هم جداگانه میخونم .

فلن باید مراحل ریاضت رو طی کنم . باید ۶۶ روز رو با گریه ادامه بدم . من میتونم عوض شم . من بزرگ تر از مشکلاتم هستم و خدا هم از همه بزرگتره. به واسطه قدرت لایزال خدا میتونم از این وضعیت بیرون بیام . باید قدرتمندانه و به شکل سمج ادامه بدم .

Mr.M

چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۴۰۲ 12:14

صبح حالم بد بود . دیروز و پریروز هیچی نخوندم . امروز هم میخواستم نخونم ، ولی ته دلم ناامیدانه از خدا کمک میخواست . پویا گفت داره می‌ره کتابخونه . منم به هوای اون ، جمع کردم و اومدم به کتابخونهٔ محلمون . مخصوصا پیاده اومدم تا کتابخانه که شکمم آب شه و کبدم چرب نشه . پیاده هم برخواهم گشت .

یک ساعت کتاب باشگاه پنج صبحی هارو خوندم . حدود یک ساعت هم می‌خوام کتاب قفل گشایی از مغز وسواسی رو بخونم و بعدش برگردم خونه . راستش گشنمه و ۳۵ دقیقه راه اومدم تا اینجا . حدود ۴۰ دقیقه هم باید برگردم و حسابی خسته میشه بدنم . درسته که این مدل خسته شدن علامت خوبیه ، ولی خب فشارم ممکنه بیاد پایین . بهتره یک ربع ، چشم هامو ببندم و بعدش دوباره شروع کنم .

امروز ، یه شروعِ جدی بود . می‌خوام کمتر اشتباه کنم و در ضمن ، جسمم رو خسته تر کنم .

فلن خدافظ . ✌️

Mr.M

سه شنبه هجدهم مهر ۱۴۰۲ 23:1

فردا میرم دانشگاه علوم پزشکی که ببینم با کارت ایثارگری بابام ، منو نگه میدارن یا اخراج میکنن .

امروز روز بدی بود . افت داشتم . افسردگیمم زیاد بود تقریبا .

شنبه باید برم روانشناس .

راستی ، جمعه باید برم حموم که برای شنبه ، بی ریخت نباشم . موهامم یکم چرب شده . شوره هاشم یه کوچولو زیاد شده نسبت به چند روز پیش .

شما چیکار میکنید ؟ زندگیتون چطور میگذره ؟ :)

برای عادت به سختی کشیدن ، پنج صبح که بیدار شدم ، اول میرم بیرون یکم راه میرم . بعدش میام خونه و صبحانه میخورم . بعدش هم میخونم و البته بنظرم قبل از خوندن ، حدود ۱۰ دقیقه مدیتیشن کنم .

بی صبرانه منتظر پنج صبح هستم .

حدود ۸ صبح هم راه میفتم .

🔱🩺✌️

Mr.M
1 2 3 4 5 Next
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

دانلود آهنگ دانلود آهنگ

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم