.

چهارشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ 17:47

چند دقیقه پیش جلوی مامانم خندیدم و همه چیو شوخی گرفتم . ولی واقعیت پشت پرده ، پیچیده تر ظاهریه که از دور دیده میشه . حالم مثل خرابه های غزه‌س . حتی اگه جنگ تموم بشه هیچ رشد به درد بخوری نخواهند داشت مگر اینکه سالیان طولانی ای طی بشه .

من خیلی داغون تر از اینم که حالم به شکل ریشه ای خوب بشه . دارو ها به درد نخوردن تقریباً . پدر و مادر اذیتم نمیکنن فقط به این دلیل که از من قطع امید کردن 😅 . ینی کارِ خوبشون نتیجهٔ نابود شدنمه 😑 . من الان بی خانمان هستم با این تفاوت که سقفی بالای سرمه و این خودش نعمت محسوب میشه . طبق شواهد و قرائن کسی نیست که همچین موجودِ داغون شده ای رو گردن بگیره و این یکم ناراحت کنندست .

فردا امتحان سلامت و بهداشت داریم . بنظرم تک نشم . بذار یکم دراز بکشم ببینم خالق جهانیان منو می‌کُشه یا نه .

Mr.M

چهارشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ 17:28

میرای ، کنکور تنها راه نجاتمه ، ولی لزوماً راه رو طی نمیکنم .

Mr.M

چهارشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ 11:12

وزنمو الان گرفتم . 86.5 کیلوگرم بودم . و البته میشه تقریباً گفت وزنم خالص بوده .

برقمونم حدود پنج دقیقه پیش رفت و سه درصد شارژ دارم . مجبورم نتمو خاموش کنم که بی گوشی نشم 😂 .

Mr.M

چهارشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ 0:8

یه چیزی میگم یکم تعجب کنیم دور هم : ساعت یازده و نیم شب رفتم پفک چرخی خریدم برگشتم خونه خوردم . مامانم برگاش ریخته بود . چه کنیم دیگه !؟ کلافگی آدمو مجبور به کارای عجیب می‌کنه . البته بعدش مسواک زدم .

Mr.M

سه شنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۴ 21:57

قسمت چهارم از فیلم سینمایی insidious رو دیدم . قبلیارو قبلن دیده بودم و دیگه ندیدم تا امروز . پنجش هم اومده و شاید فردا دیدم . نمی‌دونم ... خدا می‌دونه ! بین فیلم های ترسناک ، زیباترین کالکشنی که دیدم کالکشن insidious بود . خیلی بر حسب واقعیت ساخته شده . فقد جای «روح خبیث» باید از کلمه «جن» استفاده کنیم تا تطابق فیلم کامل بشه 😄 .

این که هر روز یه فیلم میبینم منو خوشحال کرده یکم . حال بدم رو توی برهه کوتاهی فراموش میکنم و جذب فیلم میشم .

🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻

بذار فیلمایی که جدیداً دیدم رو مرور کنم :

شنبه ۲۷ اردیبهشت : تیکه ای از hostel 1

یکشنبه ۲۸ اردیبهشت : تیکهٔ مکمل hostel 1 و hostel 2

دوشنبه ۲۹ اردیبهشت : hostel 3

سه شنبه ۳۰ اردیبهشت : insidious 4

بهتره یکم از ژانر ترسناک و کثیف کاری و چندش بیام بیرون و سمت فیلمای دراماتیک برم . برم یکم بگردم فیلم خوب کشف کنم .

🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹

خداوکیلی حالم خوب نیست . ایده ای چیزی ندارین ؟

Mr.M

سه شنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۴ 19:18

امتحان فارسی رو امروز دادیم و جرئت نمیکنم صحیح کنم 😂 . سوالایی که نباید بلد میبودم رو بلد بودم و سوالایی که خوراکمه رو لنگ میزدم . دنیای عجیبیه 🤔 . امروز که امتحان دوم بود ، برخلاف امتحان قبلی خودم رفتم حوزه امتحانی . جای مزخرفی داره و مکانش از مترو فاصله 800 متری داره . بین راه دوتا پل هواییم باید رد کنم که پله هاش کارمو سخت تر میکنن . این حرفارو بخاطر این میزنم که من خیلی خیلی خیلی بخاطر دارو ها عرق میکنم . نمیتونم حتی یکم راه برم ولی عرق زیادی نکنم . متاسفانه کلافگیِ ناشی از عرق ، خیلی زورش نسبت به خستگیِ پاها بیشتره و وقتی خیس آب میشم دیگه نمیتونم راه برم چون لباسم میچسبه به بدنم و چندشم میشه . لباسم میشه مثل دستمال کاغذی ای که توی چایی افتاده 😑 .

🌻🌻🌻

وقتی خونه اومدم ناهار خوردم و خوابیدم . فک کنم یکم بعدش دوباره بیدار شدم و چشمم به تلویزیون خورد . برنامه برمودا داشت شروع میشد . یه مهمونش یه دکتر هیپنوتیزم کننده بود که مدرک پزشکی عمومی + دوتا مدرک دکترای روانشناسی داشت . نمی‌دونم چرا زیرش زده بود روانپزشک ! روانپزشک نیستش که بنده های خدا !! اگه موجودی تخصصِ پزشکیِ روانپزشکی بگیره تازه اون موقع میشه این اسم رو روش گذاشت .

بگذریم ... خلاصه داشت درمورد تاریخچه هیپنوتیزم و کاربرد هاش می‌گفت و نقد و بررسی میکرد . کاربرد های خیلی زیاده داره ظاهراً . و دکتره ادعا میکرد که حتی ممکنه با سه جلسه هیپنوتیزم ، سیگار رو بشه ترک کرد 🤔 . می‌گفت شرط تاثیرگذاری عالی ، اینه که شخص عمیق هیپنوتیزم بشه و فقد درصد معدودی هستن که این توانایی رو دارن . حدود هفت درصد مراجعه کننده ها . و یه سریا مثل اشخاصی که مبتلا به اسکیزوفرنی و اختلال دو قطبی هستن ممکنه یکم سخت وارد فاز هیپنوتیزم بشن . من بنظرم خودمم سخت هیپنوتیزم بشم چون ذهنم همکاری نمیکنه که به حرف دکتر گوش بدم . همیشه دشمنی می‌کنه باهام و خلاف عقلم تصمیم میگیره . به هر حال دکتره گفت که تقریباً همرو میشه راحت هیپنوتیزم کرد و خودمون هم تکنیک هایی برای انجام این کار داریم .

این دکتر گفت که هیپنوتیزم بیشتر برای کسایی کاربرد داره که می‌خوان کاری رو انجام بدن ولی سمتش نمیرن و پشت گوش میندازن و به درد کسایی میخوره که علاقه دارن برنامه هاشونو اجرا کنن ولی سدِ ذهنیشون جلوشون رو میگیره . مامانم خیلی جذب حرفاش شد اسمشو سرچ کرد و نصفه و نیمه تصمیم گرفت که بریم پیشش . خداروشکر به حرف یه آدم حسابی گوش کرد توی زندگیش 😕 . مطبش بالا شهره و فک کنم خدا تومن هزینش بشه . خدا رحم کنه خلاصه ... 🤦🏻

Mr.M

دوشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 20:7

بچه ها حالم گرفته‌ست . ادبیات فارسی رو امروز اصلن نخوندم و قصد دارم فقد تاریخ ادبیات و حفظ شعر رو تموم کنم امروز .

مجموعاً درس یک و دو و هجده رو خوندم و دوتا درس هم که آزاده . پس 13 تا درس مونده و منم به هیچ جام نیست که سمت کتاب برم . هر مشکلی که حل میشه یه مشکلی جاشو پر می‌کنه . این چند ماه فکر و ذکرم سربازی ای بود که قرار بود معافیتش تموم بشه و بعدش همه چیز مبهم بشه . من دکترم هرچی میگه درست در میاد و منطقی تر از منه 😂 . همون روانپزشکی که میرم پیشش رو میگم . چند دفعه گفته بود که یا معافیت نگیر و سربازی رو ادامه بده یا تا آخرش برو و کارت قرمز بگیر . این یارو خوراک معامله کردنه . ضریب اشتباهش پایینه و بهترین کارو می‌کنه با توجه به شرایط . خلاصه الان بیشتر از اینکه فکر و ذکرم کنکور باشه ، به پلیس پیشگیری و اون سرهنگِ مادر خراب فکر میکنم که کارامو انجام بدم . به مامانم گفتم که فردا بعد از امتحان میرم کارای معافیت سربازی رو ادامه بدم .

رفتم دوتا بستنی عروسکی گرفتم خوردم . مامانم گفت بخور شیکمت جلو تر بیاد ! بهش گفتم متاسفانه حوصلم سر رفته ، چاره ای نیس 😑 .

امتحانات نهایی رو باید طوری بدم که نمره هام از پونزده کمتر نشه . اینطوری ضرری که به سال بعدم زده میشه ضرر کوچیکی خواهد بود چون نهایی ها تاثیر مثبت و منفیشون ذاتاً زیاد نیست نسبت به کنکور که اصلِ کاریه . کنکوره که همه بشدت خراب میکنن و میشه فاصله هارو از زمین تا آسمون تغییر داد .

اگه خدا بی رحمی نمی‌کرد خود.ک فکر بدی نبود . ولی خدا درمورد این موضوع اصلاً اعصاب نداره 😄 .

Mr.M

یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ 15:39

بچه ها اگه توی یه امتحان تشریحی ، کلید واژه رو ننویسیم ولی توصیفش کنیم نمره میدن یا نه ؟ توی امتحان دینیِ امروز این اتفاق برای حدود دوتا از سوالام افتاده . رسوندن مفهوم چقدر کم ارزش تر از ننوشتنِ کلیدواژست ؟

Mr.M

یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ 6:6

بچه ها بنظرتون زمان مطالعه رو بر حسب برنامه yeopumta بچینم یا بر حسب ساعتِ ایران ؟ توی yeopumta ظاهراً روز از ساعت 5 صبح در ایران شروع میشه .

Mr.M

شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ 20:5

بعد از ظهر که خوابیده بودم خواب دیدم که کره ماه رفتم . و اونجارو مث شهر ها ، خیابونی کردن . خواب عجیبی بود واقن ولی جالب بود چون میتونستم با کمترین انرژی بدوعم .

🌹🌹🌹🌹🌹

بذارید درمورد خیت بودن اوضاع بهتون بگم : فقد درس ۱ و ۲ و ۳ و ۹ رو خوندم . تصمیم دارم درس دهم رو هم از درسنامه بخونم و بقیه درس ها و درس ۹ و ۱۰ که سوالاشو حل نکردم رو فقد با سوال حل کردن یاد بگیرم .

ظاهراً یکم حالت اضطراب دارم ولی باید خودمو در شرایط آرامش قرار بدم که از این بدتر نشه . شب هم بهتره نخوابم . نصفه شب یه نسکافه میخورم که هم شب رو راحت بیدار باشم و هم امتحان صبح رو سرحال باشم . حدود ساعت ۳ باید بخورم .

Mr.M

شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ 1:39

روز جمعه ، ینی روزی که گذشت ، همه پنج کاری که باید انجام میدادم رو انجام دادم . البته خیلی کم خوندم ولی به هر حال همه پنج عامل سنجش رو تونستم انجام بدم . توی وبلاگ جان سخت برید متوجه میشید . قرآنم تقریباً خوب خوندم . خداروشکر . دعا هم بسی کردم :) . حین دعا هم ناراحتی هام از چشمام سرازیر شدن و حالم کمی بهتر شد . ❤️

راستی تیکه ای از فیلم hostel که باقی مونده بود رو صبح زود دیدم . قسمت دومش هم یکم بعد تر دیدم . این فیلم خیلی چندش آوره و نسبتاً هم ترسناکه و مناسب سن بچه ها نیست و صحنه های مثبت هیجده زیادیم داره . به هر کسی توصیه نمیکنم .

فردا اصلن روز آسونی نخواهد بود چون وقت کمی دارم و کار های انجام نشدهٔ زیاد .

امیدوارم خدا کمکم کنه و به سلامت و خوشیِ نسبی این روزگار طی شن .

Mr.M

پنجشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۴ 20:24

امروز حموم رفتم و یکم سبک شدم . بد بودنِ حالم کمتر شد . امروز دوبار با مامانم دعوام شد متاسفانه . یه بارسر خوابیدنم و یه بار سر اینکه نمیام باهاشون که بریم باغچمون ( شهر مجاور ) گوجه سبزارو بچینیم . مامانم دلیل نیومدنم رو پرسید . گفتم امتحان نهایی داریم یکشنبه . یکم برگاش ریخت که چقدر نزدیکم به امتحان نهایی ! گفت پس منم نمیرم . گفتم به تو چه که امتحان نهایی دارم ؟ چرا همش عین کنه میچسبی به من ؟ چی میخوای از جونم ؟ البته مکالممون بیشتر از اینا بود و فقد چند تا جمله رو جدا کردم نوشتم . پس نمیشه از دور قضاوت کرد . فقد اینو بدونید که مامانم چسبندگی زیادی داره و این به شدت عصبیم می‌کنه و منو فلج کرده . من خودم فلج بودم ، با این اخلاقای بدش فلج ترم شدم . به هر حال خودش می‌دونه و خدای خودش . شب اول قبر حسابی بهش خوش میگذره :) . به هر حال ، با وجود دعوا و مرافه ، بازم مامانمم سعی کرد بابامو بپیچونه و بچسبه به من ولی بابام گفت تنهایی نمیتونه کارای اونجارو بکنه . مامانم توی تنگنا قرار گرفت و با اکراه گفت باشه دیگه ... کاری نمیشه کرد . این همه کارای خونه دارم اون وقت باید زندگیو ول کنم بیام ! ( زمانی که فکر میکرد منم میرم باهاشون ، اصلن مخالفتی با رفتنش نداشت و حتی خوشحالم بود 😄 . ولی وقتی من گفتم نمیام اونم چسبندگیشو زیاد کرد و تصمیم گرفت بچسبه به من . خدا لعنتش کنه . هرچند که اگر لعنتش کنه روی زندگی منم تاثیر منفی می‌ذاره چون مجاور هم زندگی میکنیم 😅 . )

بعد از ظهر و نزدیک غروب رفتم پرینت کارت ورود به جلسه امتحان نهایی رو گرفتم . سر راه دوتا بستنی عروسکی گرفتم . درست مثل دیروز 😂 . خونه جفتشونو زدم به رگ 🙂🥰 .

Mr.M

چهارشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۴ 17:49

دو عدد بستنی زدم به رگ . دلم برا عروسکی تنگ شده بود . یکیشو عروسکی گرفتم اون یکیم بستنگی نونی شکلاتی . شرکت بستنی نونیه دومینو بود . ولی هیچی به بستنی عروسکی نمی‌رسه . چون هیچ وقت خیلی سفت نیست و نمی‌دونم دلیلش چیه 😂 و درضمن خیلیم خوشمزس . شاید من اشتباه میکنم ....

دیدن فیلم hostel رو به برنامه اضافه کردم . ایشالا از فردا و به عنوان جایزه . فیلم ترسناک و یکم چندش آوریه ظاهراً .

Mr.M

چهارشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۴ 14:1

کارت ورود به جلسه پشت کنکوری هارو هنوز ندادن . حداقل تا الان خبرش به من نرسیده و این یکم مضطرب کنندست .

Mr.M

سه شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ 22:15

ترجیح میدم درمورد شکست امروز حرفی نزنم :/ . نسبت به دیروز تغییر نکردم . نه کمتر نه بهتر . ولی تکرارِ دیروز خودش بدک نیست چون دیروز ساعت مطالعه با ارفاق خوبی برای من محسوب میشد 🙂 .

امروز خیلی توی تلگرام آنلاین بودم . یه کانالی رو میخوندم که مطالبش درمورد دارک وب بود . چند تا فیلم دارک وبی هم داشت که تایمم رو هدر داد . صبح هم دیر وقت بلند شده بودم که عامل تخریب دوم محسوب میشه .

حاجی من صبح نمیتونم بخونم . نمی‌دونم چه مرگمه . لعنتی ....

فردا صبح رو با نسکافه شروع میکنم که خوابم بپره و نتونم بخوابم .

ولی از زندگیم خسته شدم . بریدم دیگه :) . خدام که تا مارو نکشه ول کن نیست 😂 ...

Mr.M

دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ 21:27

عمو لئو لطفن بیا گفتینوی وبلاگم . می‌خوام یه چیزی بگم 🌹 .

اعصابم خرده یکم . خیلی مجبورم بخونم که حجم درسها تموم بشه . نمیتونم با این ذهنِ مشغول بخوابم . امشب بیدار میمونم تا صبح . صبحم با بابام سعی میکنم برم کلانتری که برگه هارو تحویل بدم و درمورد مشکلِ پلیس پیشگیری با مسئولِ اونجا حرف بزنم . وقتی خونه اومدیم یه استراحت میکنم یکم می‌خوابم و بعدش دوباره شروع میکنم . خیلی نباید این کارو بکنم و شاید مجبور شم سه روز دیگه ، شب رو منتفی کنم و صبح بخونم . شب خوندن بخاطر تقلا کردن برای عادت به مطالعه کردنه . باید جلوی وسواس ها و افسردگی ها و اضطراب ها و خیالبافی های ناهنجار وایسم .

واقن عزا گرفتم :/ . ولی توی خودم میبینم که بتونم از پسش بربیام .

تا فردا حدود ساعت ۱۸ حرف نمی‌زنم و پستی نمی‌ذارم که فکرم درگیرِ چه چیزی گفتن ها نباشه . امیدوارم فردا شل و پل شده نیام اینجا و سربلند باشم . حکایت من حکایت اتک آن تایتانه . گروه شناسایی میدونست احتمالاً هیچ وقت موفق نشه ، ولی مدام توی عملیات های مختلف ، صدِ خودشو میذاشت . حتی یادمه چیزی هم دستگیرش نمیشد اکثر اوقات ، ولی بازم کنجکاو حقیقت بودن و براش تلاش میکردن . واقن انیمهٔ آموزنده ایه .

خدایا ، سرنوشتم رو پر از خیر و برکت کن ❤️ .

Mr.M

دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ 21:14

بخاطر اینکه حین درس‌خوندن یکم کند پیش میرم و خونسردی کاذب به خرج میدم ، تصمیم گرفتم به صورت حجمی برنامه بریزم نه به صورت ساعتی . ینی مثلن فلان روز باید فلان قسمت هارو بخونم . اینطوری میتونم عمق فاجعه رو راحت تر درک کنم و در تکاپو برای تموم کردن حجم عظیمی که پیش رومه باشم . دوتا قانونم گذاشتم : ۱_ اگه بودجه روزانه تموم شد ، با توجه به شرایط میتونم انتخاب کنم که برنامه فردارو شروع کنم یا نه و اگر نمی‌خواستم برنامهٔ روز جدید رو شروع کنم ، باید دوره کنم . ۲_ از بعد از امتحان فارسی ، حق ندارم امتحانی رو جلوجلو بخونم و فقد باید تمرکزم رو روی امتحانِ نزدیک تر بذارم . دلیلشم اینه که یا وقتِ کمی دارم یا بازهٔ زمانی مناسبه . هیچ وقت بازه زمانی ، طولانی تر از سرعتم نمیشه و تقریباً همیشه وقت کم میارم . امیدوارم وقت کم نیارم و پیشبینیم غلط باشه ولی خب ... از حقیقتِ واقعی نمیشه فرار کرد .

Mr.M

دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ 0:47

روزی که گذشت با این که مزخرف بود ، ساعت مطالعه نسبتا خوبی داشتم . نسبت به خودم خوب بود ، نه بقیه . چهار ساعت و چهل و پنج دقیقه خوندم . ۲:۴۰ فارسی ، ۲:۰۵ دینی . میشه گفت که راضی کننده‌ست . علی الخصوص اینکه نسبت به دیروز دو ساعت و خرده ای پیشرفت کردم .

درس دوم دینی رو تموم کردم و امتحانشو دادم . لعنتی بخاطر کلید واژه ها نمرم خیلی کم شد . شدم ۱۶/۷۵ در حالیکه همه سوالات رو بلد بودم ! نمی‌دونم چقدر بی رحم صحیح می‌کنن ولی امیدوارم اگه منظورو رسونده بودیم یا ادبیات جملمون عین کتاب نبود روی جوابمون خط نکشن !

🌹🌹🌹🌹🌹

با بابام احتمالاً صبح بریم کلانتری که ورقه هارو تحویل بدم . حال ندارم برم و خیلی بی حال و حس و بی انرژیم ، ولی چاره ای نیست . خیلی‌ام قراره عرق کنم ، ولی چاره ای نیست ! من بخاطر دارو های روانپزشکی عرق زیادی میکنم حتی ممکنه درحالی عرق کنم که تکون نمی‌خورم و نشستم و تی شرت تنمه 😂 . خلاصه اوضاع تعریق خیلی خیته 😕😁 .

🌹🌹🌹🌹🌹

ساعت مطالعم باید بیشتر بشه وگرنه وقت نمیکنم تا آخرِ روز شنبه دینی رو تموم کنم . درضمن باید فارسی رو هم یکم بیشتر بخونم چون تعداد درس های زیادی داره و فک کنم اگه درس های آزاد رو حذف کنیم ، ۱۶ تا درس بشه . سلامت و بهداشت هم که مشالا هزار مشالا هم کم نیست ، و هم فردایِ امتحانِ فارسی هست . اونم باید دست و پا شکسته یکم بخونم .

فردا سعی میکنم ۶ ساعتو پر کنم . ببینم میشه یا نه . به هر حال کارای غیر ممکن باید ممکن بشن وگرنه وضعم خراب میشه .

🌻🌻🌻🌻🌻

توی فکرمه که ادیت فیلمو به شکل نسبتاً حرفه ای یاد بگیرم و با کمک هوش مصنوعی تولید محتوا کنم . موضوعشم که مشخصه ! روانشناسی . البته این فلن توی فکرمه و توی تابستون انجام خواهد گرفت .

پ.ن :

فکر دومِ مکمل : ترجمه کتاب های انگلیسی روانشناسی که معمولاً ترجمه نمی‌شوند به کمک هوش مصنوعی و گوگل ترنسلیت .

Mr.M

جمعه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 23:0

هله نومید نباشی که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا

ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها

ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد

نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند

چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر

تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند

به مثَل گفته‌ام این را و اگر نه کرَم او

نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد

بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند

دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش

به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟

هله خاموش که بی‌گفت از این می همگان را

بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند

Tags :

#آتش قلب 🔥❤️‍🩹

Mr.M

جمعه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 22:31

امروز یکم مزخرف شروع شد ولی با حس نسبتاً خوبی به پایان رسید . صبح خیلی کسل بودم و همش خوابم میومد . قبل از خواب آلودگی ، سرحال بودم ولی چون بعدش به زور خوابیدم ، بدنم دوباره میخواست چرخهٔ خواب رو شروع کنه .

بگذریم ...

ظهر مهمونا اومدن . با اینکه امروز فردای تولدمه ، ولی همشون فکر کرده بودن باید کادو بیارن . سه تا خانواده بودن که سه تا تیشرت آوردن ، در حالیکه وظیفشون نبود این کار . نزدیکای عصر بود که عموم رفت دوتا کیک خرید 🥲 . و دوتا شمع که 2 و 4 بودن . مامانم خیلی جا خورد چون فک نمیکرد فدای تولدم برام بخوان چیزی بگیرن ! به هر حال قرار شد زورکی پول کیک رو بدن به عموم . کار عمومم خیلی جالب نبود بنظرم .

امروز آدما باهام خوب بودن . البته منم به زور لبخند میزدم حین حرف زدن که نگن روز تولدش چقد جدیه و اخموعه :/ .

دختر عمم به بهونه شب بیداری ، نیومد . ولی واقن نبودنش انرژیِ مثبتی بود برای من . خداروشکر نبود .

🌹🌹🌹🌹🌹

شب فیلم « تروا » رو گذاشته بود . خیلی قشنگ بود ولی دارک تموم شد . حالم از یونان باستان بهم میخوره . خشایار شاه برای یونان کافی بود 😂 . زمان خشایار شاه ایران در پهناور ترین حالت ممکن خودش بود . البته این فیلم موضوعش چیز دیگه ای بود . حول دوتا جنگجوی بزرگ و یه دختر بود . اصطلاح « پاشنه آشیل » رو از رخدادی که ازش فیلم درست کردن گرفتن . آشیل و هکتور اون دو جنگجوی بزرگ بودن . آخرش خوشحال بودم که شاهزاده و نامزدش فرار کردن و یکم تسلی بخشی هم در انتهاش دیده میشد❤️‍🔥😊 . این فیلم جنگیدن تا آخرین لحظه رو بهمون یاد میده و وفادار موندن به هدفمون ، حتی وقتی می‌دونیم قراره بمیریم .

🌹🌹🌹🌹🌹

خب .... جا داره بهتون بگم که امروز چیزی نخوندم و این مایه تأسف جسم و روح منه . از جسم و روحم عذر میخوام بابت امروز 💔 .

هنوز محو حدیثی از پیامبرم که ازش پرسیدن خدا کجاست ؟ و ایشون فرمودن : نزد قلب های شکسته . بذار برم از اینترنت پیداش کنم ...

Mr.M

جمعه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 1:1

ممنون میرای 🌹 . ممنون که به یادم بودی 🫶 . امیدوارم زندگیت پر از سرسبزی و نشاط بشه 🌱🌻🌹 .

+ خواهش میکنم میرای جان 🫶 . ممنون که بهم سر میزنی 💝🌹❤️

Mr.M

پنجشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 22:1

از صبح تا الان همش آهنگ « آمده ام شاه پناهم بده » رو از تلویزیون پخش میکردن . صبح پرسیدم تولد امام رضاس یا شهادتش ؟ 😑 ( یادم نبود سریال طنز پخش شده بود ) . مامانم گفت تولد امام رضاس . یه حس خوبی بهم دست داد و توی ذهنم سریع به این فکر کردم که آیا همزمانی تولدم با تولد امام رضا برای من خوش یمن خواهد بود ؟ 🙂❤️ امروز خیلی خسته بودم و دلم گرفته بود . کلن انرژیم پایین بود و عصر که حموم رفته بودم بغض کرده بودم زیر دوش 🤦🏻 . وقتی اومدم بیرون ، الکی رفتم اینستا یه سری بزنم به فامیلا و دوستا . یه پستی از یه پیج روانشناسی که فالو کرده بودم دیدم که خیلی به دلم نشست . دکتر آذرخش مکری توی اون کلیپ درمورد صحت سنجی آزمایشات حرف میزد که چهار تا چیز باید بدست بیاد و بعدش اعلام کنیم فلان آزمایش نتیجش چی بوده . خیلی خوب حرف میزد و حالمو خوب کرد از بس منطقی بود . آدمای منطقی فرشته‌ن . روانشناسی زرد رو هم کوبید که خیلی چسبید :) . روانپزشک خوبیه ولی دور از دسترسه از بس معروفه .

Mr.M

چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 22:23

راستی نگفتم بهتون که امروز چه اتفاقی افتاد .

رفتم پلیس پیشگیری و امضا هارو گرفتم . یکی از برگه هارو یه خانومی که توی بایگانی کار میکرد گرفت . یه برگهٔ دیگه از اون داشتم و برام مهم نبود که ازم گرفته اونو . جفتشونو برده بودم و امضا و مهر زده بودم . ولی مشکل این بود که اون سرهنگ ک.سخله که توی نظام وظیفه کار میکرد میخواست برگهٔ دومم ازم بگیره ! در حالی که یکیشونو باید میدادم به کلانتری و اگر به سرهنگه میدادم دیگه اون برگهٔ خاص منقرض میشد 😂 . از سرهنگه پرسیدم دیگه چه چیزایی باید بدم ، گفت برگه ای که توی کلانتری از بقیه امضا گرفتی و تسویه حساب کردی + برگه ای که اینجا امضا گرفتی + کپیِ ابطال بیمه ( یه چیزی تو این مایه ها گفت ) + دو قطعه عکس . دو مورد آخر رو نداشتم و برگه هارو ندادم .

می‌خوام زنگ بزنم به موبایل اون مسئول کلانتریمون که ستوان یکمه و ببینم که میتونم اون برگه ای که توی پلیس پیشگیری امضا جمع کردم رو تحویل اون سرهنگ بی پدر مادرِ پلیس پیشگیری بدم یا نه . اگر به سرهنگه بدم ، اون برگه برای کلانتری نمی‌مونه و فوقش بتونم کپیشو بهشون بدم . واقن چرا اون زنه توی بایگانی ازم برگمو گرفت ؟ جالبه که نمی‌داد بهم و می‌گفت یکیشو اینجا می‌خوایم 😂 .

Mr.M

چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 22:11

ده متر اون ور تر مامانم داشت بستنی میخورد و تلویزیونمون هم روشن بود ، ولی صدای بستنی خوردنش واضح و فول اچ دی شنیده میشد . من از صدای ملچ مولوچ بعضی آدما خیلی بدم میاد . انقد عصبی شدم که در اتاق خواب رو کوبیدم و بستم که فقد صداشو نشنوم ! ازونجایی که خیلی محکم بستم احتمالاً صدارو شنیده . بعد از بستن در رفتم آهنگ گذاشتم و صدارو زیاد کردم که صدای عصبی کنندهٔ دهنشو نشنوم . توی دلمم فحش بارونش کردم . قبل از شنیدن صدای ملچ مولوچش خوشحال بودم نسبتاً . ولی بعدش عصبی شدم و وسواس فکری هم زیاد شد . به دنبالش افسردگی هم با قلدری اومد وسطِ میدون ! یکم که آهنگ گوش دادم حالم خوب شد . علی الخصوص آهنگ فیلم ایسپشن که هانس زیمر ساختدش . و آهنگ whale که آدمو به فکر فرو می‌بره و ذهن رو از وسواس ها به سمت ناشناخته های جذاب هدایت می‌کنه .

Mr.M

چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 1:0

صبح باید دوتا جا برم که این احتمال وجود داره فقد یکیشونو برم . ولی تلاشمو میکنم جفتشونو برم . اول میرم پلیس پیشگیری . بعدش میرم کلانتری . صبح زودم سعی میکنم بلند شم یکم بخونم . یه بار دیگه امتحان میکنم که ببینم آیا صبح میشه درس خوند ؟!

🌹🌹🌹🌹🌹

امشب توی برنامه هزار و یک ، یه دختری از تیم ملی فوتسالمون وسط برنامه یه چیزی گفت که قلبم گرفت . گفت من بچه طلاقم و امید به زندگیم بخاطر خوشحال کردن مادرمه . چون از بچگیم تا ورودم به تیم ملی منو با سختی هایی که خودش تحمل می‌کرد بزرگ کرد . بعدش گریش گرفت وسط برنامه ، و دوستاش و هم تیمی هاش بغلش کردن 💔 . دخترای قوی رو خیلی دوس دارم . علی الخصوص اینکه با معرفت باشن و گذشته رو فراموش نکنن . کسایی که توی سختی پیشمون میمونن خیلی با ارزشن 🥲 . ای کاش تا قبل مردنم تجربه دوستی با یه همچین دختری رو داشته باشم ....

Mr.M

سه شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 14:33

امروز اون دوتا امضارو گرفتم خداروشکر . حس سبکی میکنم یکم . خدا این سبکی رو از من و امثال من که زندگی سختی درون مغزشون دارن نگیره . 🌹😊

کارای امروز :

گفتار سوم درس اول زیست دوازدهم از کتاب + درس اول فارسی از کتاب کمک درسی نهایی + یکم شیمی خیلی سبز ( درس پلیمر ها و گروه های عاملیِ آمید و آمین و ... ) رو جلو ببرم .

شاید موضوعی بخونم بهتر از کمیتی خوندن باشه و دیگه به ساعت نگاه نکنم که کِی زمان تموم میشه و راحت میشم . به هر حال اگر کمتر از چهار ساعت بشه ، کمیتی خوندنو شروع میکنم که چهار ساعت رد بشه .

منظورم از موضوعی : تموم کردن مقداری از کتاب که تعیین میشه .

منظورم از کمیتی : فلان قدر ساعت .

Mr.M

سه شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 0:52

امروز فقد دوتا درس خوندم ولی مطالعه از چهار ساعت عبور کرد و یکم جای تعجب داره 😑 . آمار توی اون یکی وبم هست . آدرس وب توی پست ثابت گفته شده .

🌹🌹🌹🌹🌹

فردا روز پر از چالشی خواهد بود . باید خودمو براش آماده کنم .

🌹🌹🌹🌹🌹

فک نمی‌کردم نهایی دینی انقدر سختگیرانه باشه ! کلید واژه ها به شکل بیرحمانه ای بارم بندی شدن . کسی که دینی رو بیست میشه کار بزرگی کرده بنظرم 😁 . نمره امتحانِ درس یک ۱۵/۷۵ شد . ایشالا هم مرور میکنم و هم دقتم رو زیاد تر میکنم .

❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 سوالای رو مخ دینی و یا سوالایی که خیلی بد بارم بندی شدن رو باید علامت بزنم و روزای آخر دوباره بخونم . ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥

🌹🌹🌹🌹🌹

فردا صبح ریشارو با پنج بزنم . البته این موزری که دارم پنجش مثل سه میمونه ! نمی‌دونم معیارش با بقیه فرق می‌کنه یا توهم زدم 😂 .

Mr.M

دوشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 20:16

انقد توی سرم درگیری داشتم و دارم که یادم رفته بود توی ماه تولدم قرار گرفتم 🥲😅 . هیجدهم که میشه پنجشنبه ، روز تولدمه ولی هیچ حس خاصی بهش ندارم . می‌خوام به خانواده بگم که یه وقت کیک نگیرن و خرج الکی نکنن یه وقت . ولی چندین ماه پیش مامانم درمورد خرید لپتاپ با فامیل حرف میزد . پنهانی حرف میزد و نمیدونست آدم تیزی هستم 😂 . چندین بار درموردش حرف زد بنظرم ، و جدی بنظر می‌رسید . به هر حال من احتیاجی به لب تاب ندارم واقن 😕 . فقد احتیاج به در اومدن از تنهایی دارم نه گرفتن چیزای مادی . فک میکنن با اینجور چیزا حالم بهتر میشه 😄 . البته نمیشه گفت اصلن بهتر نمیشه ! ولی فوقش در حد پنج درصد !

🌹🌹🌹🌹🌹

امروز حالم بد بود و نرفتم کارای سربازی رو ادامه بدم . تا ظهر خواب بودم تقریباً . ولی به هر حال دو ساعت و خرده ای هم زیست خوندم و چون نسکافه خورده بودم بهم حتی یکم خوش گذشت . بازم یکم خواهم خوند . شاید دینی . شاید شیمی . شاید دینی و شیمی !

🌹🌹🌹🌹🌹

فردا تلاش میکنم برم سرکلانتری . بعدش برم پلیس پیشگیری .

🌹🌹🌹🌹🌹

باید سعی کنم هر روز مقدار معقولی بخونم که روز تولدم پیش خودم افسرده و فکری نباشم .

Mr.M

یکشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 19:37

اون خل و چلی که به هوای درس خوندن اینستا نرفت و اتک آن تایتان ندید ، ولی درسم نخوند منم ! منِ ک.سخل .

الان برنج بار گذاشتم برا اولین بار . تلفنی مامانم گفت چطوری درست کنم . زیرش الان روشن شده . نشستم بغلش که اگه آبش تموم شد زود بفهمم .

واقن از زندگیم خسته شدم ! این چه زندگی ایه ؟ همش وسواس و افسردگی و اضطراب و خیالبافیای بی سر و ته و وابسته شدن به همه موجوداتِ مونثی که حداقل دوبار باهاشون حرف زدم 😐 . الان که فک میکنم واقنننننن آدم تباهی هستم 😄 .

Mr.M

یکشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 16:44

کسی خونمون نیست و میتونم صدای آهنگارو زیاد کنم 🥰 . عاشق گروه ایهامم 🫶 .

Mr.M
1 2 3 4 5 Next
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

دانلود آهنگ دانلود آهنگ

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم