شنبه نوزدهم مهر ۱۴۰۴ 1:6

یک ساعت و پنج دقیقه از هفته پیش بیشتر خوندم .

البته در بهترین حالت باید مساوی هفته پیش میشد چون روز اول هفته رو خیلی کم خوندم و هدر رفت . با این حال روز های بعدی رو خوب خوندم و کارخرابیِ شنبه رفع شد .

راستی ! روزی که گذشت برنامه درسی کاملاً انجام شد و درضمن فهمیدم که درس توان های گویا و عبارت های جبری رو چندین ماه پیش تست زدم و تموم کردم . پس جزوه اون فصل رو دوره کردم و جزوه فصل بعدی که مربوط به روش های حل معادله های درجه دو و S و P و غیره هست رو شروع کردم . یکمش رو خوندم و سریع رفتم تستاشو بزنم .

برنامه هفته ای که شروع شد :

نخوندن گیاهی و شروع زیست دهم و حرکت تا درس پنجم . گیاهی دهمم نمیخونم و سریع میرم سراغ دوازدهم تا جایی که برسم به فتوسنتز . اون موقع میرم چهارتا فصل گیاهی رو میخونم و بعدش فتوسنتز رو شروع میکنم . البته فعلا باید برنامه هفته ای که شروع شده رو انجام بدم و وقت برای اینکه در ادامه چیکار کنم هست .

ریاضیم فعلا تا جایی که جزوه نوشتم باید تست بزنم . بعدش میرم درس جدید رو شروع میکنم .

شیمیم باید فصل دوم دهم رو کم کم به پایان ببرم و برم فصل سوم دهم . جزوه کل دهم و دو درس از یازدهم رو دارم و نوشتم . و فقد باید تست هارو بزنم و تموم کنم . البته ضریب دو . در همین حین باید دوره هم بکنم بعضی جاهای جزوه رو .

فیزیکم فلن نمیخونم چون ساعت مطالعم انقدری کم هست که شروع یه درسِ جدید احمقانه باشه .

🌹🌹🌹🌹🌹

و اینکه حال روحیم خوب نیست اصلاً . خدا به دادم برسه ....

Mr.M

جمعه هجدهم مهر ۱۴۰۴ 14:3

اهداف کوتاه مدت و بلند مدت رو توی ادامه مطلبِ پست ثابت بروز کردم 💯❤️ .

Mr.M

پنجشنبه هفدهم مهر ۱۴۰۴ 20:29

همیشه وقتی ترشح هورمون آزاد کننده مهار بشه ، ترشح هورمون مهارکننده افزایش پیدا می‌کنه ؟!

Mr.M

پنجشنبه هفدهم مهر ۱۴۰۴ 0:57

روزی که گذشت دهنم سرویس شد . پرستار بابابزرگم عمل چشم داشت . چشمش آب مروارید درآورده و باید روزی که گذشت عمل میشد . برا همین بعد از ظهرِ دیروزش رفت . از صبح تا ظهر بابابزرگم کلافگی میکرد و داد و بیداد راه انداخته بود . هممون خل و چل شده بودیم از دستش :/ . من و مامانم رفتیم پایین خونه بابابزرگمینا . یکم داد و بیداد کردنش متوقف شد ولی بعد از یه مدتی ، دوباره به پرستار گیر داد و بی تابی کرد . آخر سر هم بهش انگ دزدی زد ولی چون سنش خیلی بالاست و به همه مشکوکه ( اختلال شخصیت پارانوئید داره ) ، برا همین جدی نگرفت پرستارش . پسر عمم اون زمانی که بابابزرگم به پرستارش گیر میداد اونجا بود . وقتی اون آقاعه رفته بود آشپزخونه به بابابزرگم هی می‌گفتیم توروخدا آبروریزی نکن زشته ! منم یادمه که بهش گفتم دزد نیستش . آبروریزی نکنین ! به پرستاره می‌گفت کیفتو بیار ببینم توش چیه . بیا کیفتو خالی کن و ....

خلاصه دهن پرستار بعد از کمتر از ۲۴ ساعت سرویس شد و همون قبلیه برگشت در حالیکه عمل نکرده بود . در واقع بابام و عمو هام گفتن که این دوباره بیاد که یه جایگزین دیگه براش پیدا کنیم . وقتی که برگشت ، بابابزرگم دیگه هوار نمی‌کشید و استرس مرگ نداشت . خیلی خیلی از مردن میترسه و میگه پیشم بشین . احتمالاً فک می‌کنه عزرائیل ازمون میترسه 😑😁 .

مشکل بابا بزرگم دوتا چیزه :

مشکلات مغزی ( زوال مغز و آلزایمر ) + نداشتنِ هیچ سرگرمی ای !

چون وقتی جوون بوده هیچ سرگرمی ای برای خودش نداشته ، توی پیریشم همون طوری باقی مونده و البته چیزیم یاد نمیگیره چون دیگه زوال عقل پیدا کرده و بدون قرص ها حتی راه نمیتونه بره و حرف زدنم براش سخت میشه .

احتمالش هست دوباره ببرنش روانپزشک . البته نمی‌دونم چرا همه جور دکتری می‌رن ولی به روانپزشک ها گیر نمی‌دن و اعتماد نمیکنن ! باباشون داره جون می‌کنه و کلافست ولی همش میبرن مغز و اعصاب و اسکن و کوفت و زهر مار میگیرن و توهم میزنن که نابغه ترین خانواده جهانن ! دفعه پیش که رفت روانپزشک ، فقد با یدونه قرص اعصاب و روان تونست مث آب خوردن بخوابه . عمو هام خنگ هستن . عممم خنگه و اختلال شخصیت خودشیفته هم داره بنظرم . یه لیسانس پرستاری از دانشگاه آزاد گرفته ، ولی توی کل کارای پزشکی دخالت می‌کنه و نظر میده . نمی‌دونم گفتن بلد نیس :/ . خدایا یه کاری کن مث اینا نشم ! خدایا ، من ازت یه شخصیت متمایز می‌خوام که ایرادات خیلی کمی داره .

البته مطالعه هم داشتم . ساعت مطالعه دقیقاً همون قدری شد که باید میشد :) . خدارو شکر .

الآنم نمی‌دونم چرا سردرد دارم . به مغزم خیلی فشار آورد این پیرمرد 😑 . صداش هنوز توی سرمه .

Mr.M

چهارشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۴ 2:0

یه چیزی به ذهنم خطور کرده . وقتی ساعت مطالعم از یه حدی بالاتر رفت ، اضافه بر سازمان ، یکی دو درس عمومی رو بخونم و جلو ببرم . ترجیحاً فارسی و دینی . این اضافه شدن باید مستقل از اختصاصی هایی که هر روز میخونم باشه . ینی اگر شیش ساعت اختصاصی میخونم ، یک درس عمومی هم به عنوان آخرین ضربه می‌شینم میخونم و احتمالاً تبدیل به جنازه بشم 😂 . به هر حال این روش برای شتاب گرفتنِ ساعت مطالعه فکر خوبیه . بعدشم به هرحال عمومی ها راحت تر هستن و یکم امید به زندگی میگیرم 😁 . مجموعاً به فنا خواهم رفت ولی زیبایی هایی هم دیده خواهند شد :) .

🌹🌹🌹🌹🌹

تا رسیدن به هدف حق جا زدن ندارم . میتونم استراحت کنم ولی نباید جا بزنم ؛ درست مثل گذشته و زمانِ حال، با این تفاوت که بهتر و بی نقص تر انجام میشه . من امسال با همه سالها تفاوت دارم . هیچ وقت سابقه نداشت که انقد خوب بتونم کارای درسی رو انجام بدم . نمی‌ذارم این شعلهٔ آتشِ فروزان خاموش بشه . کل روحم رو تبدیل به آتیش میکنم . آتشی از جنس عشق رسیدن به هدف .

خداوکیلی خیلی دست تنهام و چاره ای هم بجز این ندارم . آدمای اطرافم سمی هستن و نمیشه باهاشون درمورد رتبه دو رقمی یا تک رقمی حرف زد . مامانم که منتظره یه چیزی پیش بیاد و مسخرم کنه . بابامم که کلاً قطع امید کرده و واکنشی نشون نخواهد داد با حرفام . دوستی هم ندارم توی واقعیت . در واقع با هیچ کدوم از هم مدرسه ای ها یا هم دانشگاهی ها صمیمی نشدم . پس چرا خودمو خراب کنم توی این وضعیت ؟ فامیلامم که خاله زنکن همشون 😂 . منتظرن یه خبری بهشون برسه و بعدش کنفرانس بین المللی تشکیل بدن و برای آیندم قانون تصویب کنن ! فقدم کارشون غیبت کردنه . نباید به هیچ کس نزدیک شد ، ولی فقد تا زمانی که امتحان تستی کنکور رو بدم و ورقه رو تحویل بدم . خیلی سخته که با این شرایط کنار بیام . چطوری یه نفر که صرفاً کوته فکر یا سمی یا بی معرفت نیست رو پیدا کنم ؟ خدایا مشکلمو حل کن 💔 . یا منو با تنهایی وفق بده یا یه نفرو وارد زندگیم کن و منو از تنهایی در بیار . خدایا ، فقط تو را می پرستم و تنها از تو یاری میخواهم . به حق پیامبر اکرم دست های این بندهٔ حقیرت را بگیر ، که تو مهربان ترین مهربانانی .

Mr.M

سه شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۴ 22:7

روزی که گذشت تونستم کارای درسیو انجام بدم . ریاضی باید میخوندم . امروز آخرین روزی بود که درسنامه ریاضی میخونم . از پایانِ امروز تا زمان نامعلومی فقط تست میزنم . سه تا فصل از مهر و ماه رو باید تست بزنم . البته جزومو دوره میکنم حتماً . بخاطر کوتاه بودنِ جزوه ، راحت میتونم هر روز یه دور بخونمش . فردا نوبت زیست شناسیه . ادامه تست هارو میزنم و جلو میرم . احتمالاً تستارو به نزدیکای پایان گفتار دوم از فصل تولید مثل برسونم .

🍂🍂🍂🍂🍂

قسمت چهارم از فصل دوم s.t رو هم دیدم . خیلی داره هیجان انگیز میشه . خیلی ال رو دوس دارم . واقعاً دختر نازیه هرچند زیادی کم حرفه 😁 .

🍃🍃🍃🍃🍃

روزای سختی رو دارم میگذرونم . امیدوارم تحت هیچ شرایطی برنامم به هم نخوره .

Mr.M

سه شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۴ 1:17

روزی که گذشت هم تونستم برنامه درسی رو کامل انجام بدم و از این موضوع خوشحالم . روز شنبه خیلی کم خوندم و نگران شده بودم که نکنه بازم روزای بعدی رو به شکل رگباری خراب کنم ؟! خداروشکر اینطور نشد و یکشنبه و دوشنبه بخیر و خوشی گذشتن . البته از نظر مطالعه ای گفتم نه از نظر روانی 😒😁 .

راستی دوباره صبح نتونستم بخونم . این دفعه سعی میکنم به بطالت نگذرونم .

✨✨✨✨✨

بلاگفا یکم سوت و کور شده از بعدِ کنکور . پست گذاشتن نزدیک کنکور خیلی زیاد میشه . الان که وبلاگارو میخونم یکم حوصلم سر می‌ره ولی چند ماه دیگه همه به تکاپو میفتن . هم بخاطر امتحانات مدرسه و نهایی ها و هم برای کنکور . فعلا باید این سکوت رو تحمل کنم و البته به فال نیک بگیرم چون اکثراً هیچی نمیخونن و تعداد زیادی جلو میزنم . منم کارام دارن سامان میگیرن . دو ماه دیگه رتبم از صد هزار کشور به زیر پنجاه هزار میرسه ( اگر کنکور دو ماه دیگه بود ) . البته سعی میکنم نتیجه بهتر از این تخمین های تقریبی بشه .

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

خدایا به من صبر بده که با تنهایی کنار بیام . من نمیخوام توی تنهاییا صرفاً زنده بمونم . می‌خوام تنهاییارو دوس داشته باشم هرچند که در حدِ انزوا باشن . آخه چاره ای جز این ندارم . خدایا کارم رو سامون بده . من ازت می‌خوام زندگیمو طوری تنظیم کنی که با آرزو هام که هیچ کدوم گناه نیستن همراه بشه و آرزو هام تاثیر بدی روی زندگیم نذارن . البته خودت منظورمو میفهمی و لازم نیست خودمو بکشم با توضیحات 😂 . پزشکی دولتی شهرمون + روانپزشکی دولتی شهرمون + عصب روانپزشکی دولتی شهرمون . می‌خوام تا ده سال دیگه ، خونه و ماشین و موتور داشته باشم و تا ۳۵ سالگی ازدواج کرده باشم . خدایا من پر رو نیستم ، فقد تورو بزرگ می‌دونم ❤️ .

Mr.M

دوشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۴ 11:14

بچه ها سه تا سوال دارم . اگه کسی بلد بود لطفاً بگه :

آیا دور اووگونی مث اووسیت ها فولیکول هست یا نه ؟

اگر اولین سلول قطبی خودش میوز ۲ رو انجام بده ، به سلول های به وجود اومده چی میگن ؟ بهشون نمیشه گفت دومین سلول قطبی ؟

آی کیو گفته که اووگونی اندازه بزرگتری از سایر یاخته های موثر در تخمک زایی دارد . بعدش یکم پایین تر گفته که تقسیم سیتوکینز نابرابر ندارد ! خب اگر اووگونی بخواد تبدیل به اووگونی + اووسیت اولیه بشه ، باید تقسیم سیتوپلاسمش نابرابر باشه و به اووگونی سیتوپلاسم بیشتری برسه ! چرا گفته تقسیم سیتو پلاسمش برابره ؟

Mr.M

دوشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۴ 0:44

روزی که گذشت جبران کردم . حتی یه ذره از مقداری که مشخص کرده بودم بیشتر خوندم . کار ناتمام دیروز رو تموم کردم . راستی یه راند از سوالات رو خیلی خوب جواب دادم : ۱۰ تا سوال از گفتار دوم تولید مثل از کتاب IQ زدم و ۸ تاش درست بود و اون دوتای دیگه هم بی دقتی و ناشی از کور بازی درآوردن بود . من تا الان هیچ وقت نتونستم توی ده تا سوال ، بیشتر از هشت تا درست داشته باشم . نمی‌دونم چرا . توی هشت گیر کردم . راستی ! ده تا سوالی که دیروز تحلیل نکرده بودمم تحلیل کردم و درسنامه های پاسخنامه هارم همیشه میخونم و از هر سوال مهمی ممکنه یه نکته دربیارم و توی دفترِ نکاتِ زیست یادداشت کنم .

من دقت که کردم متوجه شدم صبح ها انرژیم زیاده و ظهر و بعد از ظهر خسته ام اکثر اوقات . عصر و شب هم انرژیم زیاده ، ولی کمتر از صبح . اگه صبح کارارو انجام بدم بقیه روز کمتر شکنجه میشم چون کارارو توی برهه ای که کمتر عذاب میکشم تموم کردم و راحت میتونم به خسته بودن در ادامهٔ روز ادامه بدم 😂 .

رَستین ( Rastin ) جان ، تو حتی اگه کارارو همینطوری آروم ولی مستمر جلو ببری میتونی توی کشور اول بشی . بعدش مث بقیه رتبه برتر ها پیج اینستا میزنی و به بقیه بچه ها کمک می‌کنی . میتونی به خیلیا درس زیست یا یه چیز دیگرو توضیح بدی و جلسه رفع اشکال بذاری ، یا حتی اختصاصاً به یه دانش آموز کمکِ صد در صدی کنی و همیشه ببینیش . اینطوری فن بیانت خیلی خوب میشه و افسردگیتم پایین و پایین تر میاد . رستین جان ، قبل از رتبه دو رقمی یا تک رقمی ، همه آدما می‌خوان آدمی که مث تو هست رو خرد کنن ، ولی بعد از پزشکی دولتی آوردن اونم توی شهر خودت ، آدما تصمیم میگیرن باهات رفیق بشن و باهات حرف بزنن و خودشونو بهت بچسبونن . بعد از دوران پزشکی عمومی به خودت میای و میبینی چه خاطره هایی برات ساخته شده ! میگی یادش بخیر ، چه روزای عجیبی رو گذروندم ! چقدر با گذشته فرق دارم ! چقدر وضع زندگیم خوب شده ! چقدر خوشبخت تر شدم ! ولی همه اینا به این چند ماه بستگی داره . اگه هر روز سعی کنی بهترین مطالعه رو داشته باشی و عمیق بخونی ، مطمئن باش به صورتِ طبیعی به خواسته‌ات می‌رسی و کل ایران کف میکنن . شاید اون موقع باشه که تورو رئیسِ ماتریکسِ کنکور معرفی کنن 😅 .

سرسخت باش عزیزم . هیچ دختری با این وضع بلاتکلیفت نمیاد توی زندگیت ، ولی قرار نیس تا آخر عمر بی کس و کار بمونی . یکی مث خودتو پیدا می‌کنی .... البته چهرش باید بهتر از تو باشه چون خودت متوسط رو به بالایی و آنچنان خفن نیستی حداقل تا الان 😅 . درست میشه این اوضاعِ تنهایی .... نمیشه که درست نشه ! :)

Mr.M

شنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۴ 21:16

امروز رفتم حموم و درضمن ریشارم کوتاه کردم . ولی زیاد نخوندم و الآنم خیلی وقت ندارم .

شاید اگر مدیتیشن برم حالم بهتر شه و بتونم ادامه بدم .

لعنت به این زندگی مزخرف 🤦 .

ولی من باز بلند میشم . من در حین گریه کردن هم که شده ، بازم کارمو میکنم . عادت مطالعه نباید قطع بشه یا تغییر کنه .

اگر این پست رو خوندین و حال داشتین یه جملهٔ انرژی مثبت بفرستین ❤️ .

Mr.M

شنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۴ 1:20

امروز قرار بود زیست شناسی بخونم ولی اشتباهی ریاضی خوندم . اینو زمانی که میخواستم ساعت مطالعه وارد کنم فهمیدم 🤦 . به هر حال ، این هفته نسبت به هفتهٔ گذشته حدود 6 ساعت افزایش ساعت مطالعه داشتم در کل .

در این هفته ای که یک ساعت پیش شروع شد تمام تلاشم رو میکنم که هر روز نیم ساعت از هفته گذشته بیشتر بخونم . افزایش قابل توجهی نیست ولی چاره ای جز این ندارم ! باید مث لاکپشت ساعت مطالعه رو بالا ببرم که هم عادت کنم و هم به مطالعه علاقه مند بشم .

برخلاف پیشرفتی که توی این نوشته می‌بینید از درون خیلی داغونم . نمی‌دونم چه خاکی بریزم تو سرم ولی یه عمر روانم خسته و داغون بود ؛ این چند صباحم روش ! ایشالا سال بعد رتبم از 100 هزار کشوری برسه به زیر 100 کشوری . شاید براتون عجیب باشه ، ولی برای من مث آماده کردنِ یه وعدهٔ غذاییه . حس میکنم یه کار عادی دارم انجام میدم . البته هر از چند گاهی به آینده ای که نابود شده هم فکر میکنم ؛ چون لازمه بعضی وقتا هشیار بشم . اگر قوانین خدارو نمی‌شناختم نمیتونستم انقدر راحت بگم که قراره انقدر زیاد پیشرفت کنم . خدا به کسایی که دنبال اهداف بزرگ و ترجیحاً مقدس هستن ، دوبله سوبله کمک می‌کنه ؛ چون عاشقِ کمک کردن به بنده هاست و دنبال بهانه میگرده .

فکر معافیتِ دائم گرفتن اومده توی سرم و حسابی ذهنمو درگیر کرده نصفه شبی 😑😂😒 .

Mr.M

جمعه یازدهم مهر ۱۴۰۴ 1:17

روز بدی نبود . کارای درسی کامل انجام شد . مدیتیشن متاسفانه نرفتم . روزی که گذشت ، خیلی بالا و پایین میشدم همش . ولی در کل ، بیشتر روز حالم خوب نبود .

اگه خواهر داشتم خیلی خوب میشد 💔 . متاسفانه همیشه در آرزوی چیزی هستیم که نداریم ، و داشته هامون رو قدر نمی‌دونیم . مثلاً من دست و پام سالمه و مغزم خوب کار می‌کنه ، اما این موضوعِ مهم برام بی اهمیت هستش . خداروشکر که سندروم داون ندارم 🌹 . خداروشکر که سرطانی نیستم 🌹 . خداروشکر که نابینا نیستم و دست و پام سالمن 🌹 . خداروشکر که خدارو دارم 🌹 .

پ.ن : ظاهراً نتایج دانشگاه اومده . امیدوارم که نسبتاً راضی بوده باشین . و تحت هر شرایطی ، آیندهٔ هممون روشن و پر از امید و آرامش باشه . ❤️

Mr.M

سه شنبه هشتم مهر ۱۴۰۴ 20:7

حدود دو ساعت پیش کار مطالعاتی تموم شد . امروز دوباره s.t رو شروع کردم ببینم . قسمت سوم از فصل دوم رو . داره عجیب و عجیب تر میشه ، درست مث اسمش 😅 .

امروز حوصلم خیلی سر رفته بود 💔 . باید مقاوم بمونم در برابر افسردگی 😭 . نمی‌دونم تایم های پِرتمو چطور بگذرونم . کارای خیلی کمی میتونن خوشحالم کنن . خیلی وقتام هیچی خوشحالم نمیکنه . از طرفی نمیتونم شروع کنندهٔ خوبی باشم و این یعنی قاطی شدنِ چند ویژگیِ بد .

مدیتیشن رو از امروز شروع بکنم ؟ 🤔 یادمه افسردگیمو کم میکرد . عادتِ مدیتیشن رو از امروز استارت میزنم و سعی میکنم هر روز تا اتمام کنکور ادامه بدم . اینطوری میتونم حتی استرسی که خیلیا تحمل میکنن رو از زندگیم حذف کنم و یا به بهترین شکل مدیریتش کنم . تایمشو ۱۵ دقیقه در نظر میگیرم و فعلاً فقد یه بار در روز . زمان انجامشم طی روز فعلاً مهم نیست . باید به شکل عادت در بیاد .

پیش به سوی رتبه زیر هزار و خفن تر از آن ! ❤️‍🔥

If you do what you can , God will do what you can't ✨🫂 .

Mr.M

سه شنبه هشتم مهر ۱۴۰۴ 0:22

امروز یه اتفاق خوبی افتاد که از نظرم پنهان بود . امروز تونستم ظهر نخوابم و تا الان بیدار بمونم . در واقع تا حدود ده و نیم صبح دراز کشیده بودم و با گوشی ور میرفتم . قبلشم یه صبحانه خورده بودم . به هر حال بعد از ساعت ده و نیم ، تا الان بیدار موندم . خداروشکر ❤️ .

صبح زود بنظرتون درمورد چه چیزی توی اینترنت می‌چرخیدم و سرچ میکردم ؟ باورش براتون سخته ولی درمورد تریزومی کروموزوم ۱۳ . افراد مبتلا به این بیماری سه تا کروموزوم ۱۳ دارن . این اتفاق باعث میشه بدنشون به شدت کج و کوله شکل بگیره و حتی جای اندام های روی سرشون خیلی تغییر کنه نسبت به ما . زده بود که فک کنم حدود ۹۰ درصدشون قبل از تولد یا زمان کمی بعد از تولد میمیرن . ولی خب اونایی که زنده میمونن می‌خوان چیکار کنن ؟ حتی سندروم داون براشون مث آرزو میمونه چون اونا حداقل ساختار بدنشون فرم قابل قبولی داره و اندام ها سرجاشونن و درست کار میکنن . خدایا ممنون که منو با اختلالات روانی امتحان می‌کنی و رشد میدی . کار به سریا واقن خیلی سخت تر از منه . حتی بین بیماری های روانی ، اسکیزوفرنی اگر تا چند سال درمان نشه و اون فرد بی‌خیالی کنه ، شاید تا آخر عمرش با اسکیزوفرنی زندگی کنه حتی اگه چند ماه یه بار شوک درمانی بره ! هرچند منم واقن خیلی داغونم ، اما بر خلاف بیماری های سایکوتیک نیستم که واقعیت رو از موهومات تشخیص ندم . همین که میتونم واقعیت رو تا حد خیلی خوبی ببینم جای شکر داره .

منِ عزیز ، هروقت حس کردی موانع رو به روت نمی‌ذارن هیچ وقت موفق شی یاد رستگار رحمانی بیفت . ببین که چقدر بدبختی کشید تا جراح مغز شد ! ولی توی چه دانشگاهی ؟ دانشکده علوم پزشکی تهران :) . منم با لطف خدا ، علاقه و ارادت قلبی به حضرت محمد ( صلی الله علیه و آله ) و امداد های غیبیِ ایشون و تلاش های خودم پزشکی دانشکده علوم پزشکی تهران قبول میشم . چرا یه نفر که رتبش فاجعه هست و هیچ پیراپزشکی ای حتی پردیس خودگردان قبول نشده میخواد رتبش زیر ۱۰۰ و ترجیحاً یک بشه ؟ چون انقدر فشار روانی کشیدم که گرگ شدم . هیچ کس نمیتونه منو متوقف کنه حتی اگه از خودی ها مثل پدر و مادر هم در امان نباشم و جلوی پام سنگ بندازن . من OCD و افسردگی ای دارم که توصیفش در کلمات نمی‌گنجه ، ولی به درک ! قلبم حداقل هزار دفعه شکسته ، ولی به درک ! هیچ کس منِ واقعی رو نمی‌شناسه و نمیدونه چه بمب هیدروژنی ای هستم ، ولی به درک ! احتمالاً در حال حاضر هیچ کس منو دوست نداره ، ولی به درک ! هیچ کس به آیندهٔ من امیدِ واقعی نداره ، ولی به درک ! و هیچ کس رحمی به من نمیکنه و خیلی جاها راحت بهم بی احترامی میشه ، ولی این یکیم به درک :) . منِ عزیز تر از جانم ! به وقتش دیده میشی . به وقتش هزار نفر می‌خوان ازت مشاوره بگیرن . به وقتش هزار نفر می‌خوان باهات طرح دوستی بریزن ، و هزار تا اتفاقِ دیگه . پس عاشقانه سختی بکش و خدارو شکر کن که وقتی هیچ کسو نداری ولت نمیکنه . این تلاش ها جای دوری نمیرن :) . نصف یک سال باید در تکاپو باشم . احتمالاً توی این چند ماه خیلی بزرگ و پخته بشم . امیدوارم خدا منو با شکست های عجیب و بزرگ امتحان نکنه و مشکل عجیبی طی مسیر برام پیش نیاد . این پست نسبتاً طولانی رو با این جمله تموم میکنم : آنچه که به تو تعلق دارد تو را گم نخواهد کرد .

Mr.M

دوشنبه هفتم مهر ۱۴۰۴ 18:2

امروز تونستم زودتر از موعد کارای درسی رو کامل انجام بدم و این عالیه .

معمولاً بین 21 تا 66 روز میتونیم به یه کار عادت پیدا کنیم . اینو چت جی پی تی گفت . هی منتظر روزِ 66 یا حداقل 30 ام هستم ولی بهش نمی‌رسیم مگر اینکه صبر کنیم و تلاش . باید یاد بگیرم مثل بقیه زندگی کنم . باید زامبی نبودن رو تمرین کنم . بیرون از دنیای تاریکی که دارم شاید یه نفر منتظرم بود 🥲 .

دارم میمیرم از بی حوصلگی 🫠 .... مث ترک مواد مخدر میمونه ؛ شاید سخت تر از اون 😭 . هیچ خریم پیدا نمیشه یه بار بغلم کنه یا بذاره بغلش کنم 😂 . خیلی اوضاع خیته 😅 .

Mr.M

دوشنبه هفتم مهر ۱۴۰۴ 8:25

توی ذهنم مدام خاطرات قدیم تکرار میشن و برای تک تکشون دلم می‌شکنه . و مدام تکرار میکنم که : چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ 💔🥲

خیلی زندگی مزخرفی داشتم و دارم .

Mr.M

دوشنبه هفتم مهر ۱۴۰۴ 1:56

خب داشتم به یه موضوعی فکر میکردم که یکم خوشحالم کرد . من توی این چند روز حالم بهتر بوده و حالت جنازه طور نداشتم خیلی . میتونستم بیشتر بیدار بمونم و درضمن هر روز یه مقدار مشخص و تعیین شده تونستم درس بخونم . خلاصه افسردگیم کمتر شد توی این چند روزی که تونستم بخونم . توانایی گرفتن در خوندنِ درس ها واقن به من انرژی میده . اگه نسکافه هم به این ترکیب اضافه بشه که دیگه معرکست !

ظهر حساب کردم که اگر خیلی آروم ولی پیوسته پیش برم ، تا روز اول خردادِ سال بعد چقدر میتونم توی روز های هفته های مختلف بخونم . میخواستم عدد هارو ببینم و خوشحال شم و انرژی بگیرم . و واقن هم خوشحال شدم . اگر اون اعداد به حقیقت بپیوندن میتونم پزشکی دولتی شهرمون رو بیارم . البته معافیت سربازی باید دائم بشه . امیدوارم اواسط آذر که دوباره رفتم برای مراحل کمیسیون ، کارو تموم کنن و معاف دائم بشم .

ولی خب نیمه خالی لیوان رو نباید هیچ وقت فراموش کنم یا شوخی بگیرم . من مشکلات روانی مختلفی رو دارم هندل میکنم که آسیب کمی بزنن و بشه باهاشون نتیجهٔ مطلوبی گرفت . ضرر میزنن به من ، ولی بنظرم وقت حمله‌ست و البته چاره ای هم جز این ندارم . علاوه بر اون خیلی خیلی احساس تنهایی میکنم که شاید تا آخر عمر درگیرش باشم ؛ پس باید خودمو قوی کنم که بتونم توی تنهایی هامم قدرتمند باشم و دست تنها نمونم . باید خودم برای خودم کافی باشم . ای کاش خدا منو از بنده هاش بی نیاز میکرد :( . نمیدونم چطور این وضعیت رو توصیف کنم ، ولی تصور کنید که توی یه جزیره دور افتاده ، فقد خودتون هستید و هیچ انسانی اونجا نیست . تصور کنید که همه جور نعمتی هم اونجا هست . داشتنِ اون آپشن ها می‌تونه جای خالیِ آدمارو پر کنه ؟ نه نمیتونه . و بعد از یک ماه واقن دیوونه میشیم :) . البته اینجا توی این دنیایی که توش زندگی میکنیم آدمای زیادی هستن . ولی نمی‌دونم چرا آدمای خوب بیشتر از بقیه آسیب روانی میبینن . خوبها تنها ترن :(( .

Mr.M

یکشنبه ششم مهر ۱۴۰۴ 23:7

امروز کار مطالعه ای درست و کامل انجام شد . فقط متوجه شدم که خیلی خیلی خیلی توی محاسبات حواس پرتم . موازنه هارو خیلی کند و اشتباه حل میکردم . لعنتی هام سه معادله سه مجهولن همشون 😑 .

کلاً حالم جالب نبود امروز . یه جوری بودم که انگار مرگمو پذیرفتم ☹️ .

Mr.M

یکشنبه ششم مهر ۱۴۰۴ 13:14

یادتونه گفته بودم که توی دکتر روانپزشکم توی ورق آچاری که درموردم یه سری چیزارو یادداشت میکرد چه چیزایی خونده بودم ؟ البته شانسی دستم افتاده بود برای حدود ده دقیقه قبل از ورود . توش دوبار به انگلیسی نوشته بود شخصیت پارانوئید و دوبار هم نوشته بود شخصیت اسکیزوئید . درمورد وسواس هم نوشته بود که البته موضوع اصلی همین وسواس فکریه . درمورد اضطراب اجتماعی هم انگار نوشته بود . احساساتم درمود افسردگیم نوشته بود ولی ظاهراً مستقیماً ننوشته بود افسردگی دارم .

الان از ویکی پدیا یکم درمورد شخصیت اسکیزوئید خوندم که ببینم چقدر تطبیق داره . و دیدم دکتر زده تو خال ! تقریباً بجز قسمتِ عدم علاقه به داشتن رابطه جنسی بقیه چیزا درست بود :

بیماران مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوئید، در بدو معاینه روان‌پزشکی ممکن است به نظر برسد از چیزی ناراحتند. آن‌ها به ندرت تماس چشمی را تحمل می‌کنند. مصاحبه‌گر درمی‌یابد که این‌گونه بیماران دلشان می‌خواهد مصاحبه هرچه زودتر تمام شود. حالت عاطفی آن‌ها محدود، سرد، یا جدی است. شاد بودن برای بیمار کار سختی است. او سعی می‌کند خود را به زور اهل شوخی و مطایبه نشان دهد، اما این تلاش‌ها خام و نابجا به نظر می‌رسد. تکلم بیمار هدفمند است، اما او بیشتر، جواب‌هایی کوتاه به سؤال‌ها می‌دهد و سعی می‌کند در صحبت کردن پیشدستی نکند. این‌گونه بیماران گاه صنایع ادبی غیرمعمول، مثلاً استعارههای غریب به کار می‌برند. آن‌ها ممکن است شیفته اشیای بی‌جان یا مفاهیم ماورای طبیعی باشند. در محتوای ذهنی آن‌ها احساس صمیمت ناموجهی نسبت به کسانی که خوب نمی‌شناسند یا مدت زیادی ندیده‌اند، ممکن است وجود داشته باشد. وضعیت هشیاری و شناخت این‌گونه بیماران سالم است؛ حافظه‌شان خوب کار می‌کند؛ هر چند از هوش هیجانی و اجتماعی پایینی EQ برخوردارند اما از سوی دیگر از سطح هوش آی‌کیوی (IQ) بسیار بالایی نسبت به افراد دیگر برخوردارند که معمولاً آنان را افرادی تنها اما خلاق و مبتکر بار می‌آورد. در طول صحبتشان از ضرب‌المثل‌ها تفسیری انتزاعی ارائه می‌دهند.

ملاک‌های تشخیصی DSM-IV-TR در مورد اختلال شخصیت اسکیزوئید

ویرایش

الف) گسستگی از روابط اجتماعی و محدود بودن طیف احساسات و هیجان‌های ابراز شده در روابط بین فردی به صورت الگویی نافذ و فراگیر که از اوایل بزرگسالی شروع شده باشد و در زمینه‌های مختلف به چشم آید، که علامتش وجود لااقل چهار تا از موارد زیر است:

  1. نه میلی به برقرار کردن روابط صمیمی و نزدیک داشته باشد و نه از این‌گونه روابط لذت ببرد، از جمله عضویت در یک خانواده.
  2. تقریباً همیشه فعالیت‌های انفرادی را ترجیح می‌دهد.
  3. به داشتن روابط جنسی با کس دیگر هیچ علاقه‌ای نداشته باشد یا علاقه بسیار کمی داشته باشد.
  4. از هیچ کاری لذت نبرد، یا فقط از کارهای معدودی خوشش بیاید.
  5. بجز بستگان درجه اول هیچ دوست صمیمی یا مورد اطمینانی نداشته باشد.
  6. نسبت به تمجید، تشویق یا حرف دیگران بی‌اعتنا و بی‌تفاوت به نظر برسد (مثلا بعضاً وضع پوشش خاص یا ژولیده دارند و نظر دیگران برایشان مهم نیست).
  7. سردی هیجانی، بی اعتنایی، یا یکنواختی از خود نشان دهد.
  8. ب) منحصراً در سیر اسکیزوفرنی، اختلالی خلقی با خصایص روان‌پریشانه، سایر اختلالات روان‌پریشانه، یا یکی از اختلالات نافذ رشد پیدا نشده باشد، و ناشی از اثرات جسمی مستقیم یک بیماری طبی عمومی نباشد.

    نکته: اگر این ملاک‌ها بیش از شروع اسکیزوفرنی وجود داشته باشند قید «پیش مرضی» را باید افزود، مثلاً «اختلال شخصیت اسکیزوئید (پیش مرضی)».

من به شخصه معتقدم برخلاف قدیم ، دیگه پارانوئید نیستم . شاید اشتباه میکنم ولی دیگه شک داشتنم به دیگران زیاد نیست و کاراشونو میذارم رو حساب پایین بودن فهم و شعورشون نه اینکه اونا دارن مغرضانه و کاملاً هوشیارانه به من آسیب میزنن .

خیلی پیچ در پیچ شد . آخه خودم خیلی مشکوک به OCPD هم هستم . ولی نباید چیز اضافه ای توی لیست بیارم . این چیزا که دکتر گفته کاملاً درستن :

اختلال وسواسی_جبری / اختلال اضطراب اجتماعی / اختلال شخصیت اسکیزوئید / افسردگی .

اختلال خیال‌پردازی ناسازگار هم که کلاً هیچ کس به رسمیت نمی‌شناسه . پس توی هیچ تشخیصی نمیاد و جزو وسواس ها حساب میشه . میسوفونیا هم هنوز اختلال حساب نشده از نظر دانشمندان محترم .

Mr.M

یکشنبه ششم مهر ۱۴۰۴ 0:42

روزی که گذشت مثل دیروز تونستم به برنامه درسی عمل کنم . ولی کارای دیگه ای که توی برنامه بود رو انجام ندادم . ینی قرآن نخوندم و مدیتیشن نرفتم . درضمن میخواستم سریال s.t رو ببینم ولی نشد . ینی گشادیم نداشت حتی مث آدم یکم تفریح کنم :) .

شب هم به یه دلایلی که حال ندارم توضیح بدم با مامانم دعوام شد و خیلی انرژیم اومد پایین . چند دقیقه پیش بود که اشک هام سرازیر شدن و الان که می‌نویسم ، حس سبکیِ نسبی میکنم .

امروز توی تایمی که برای زیست بود تست زدم . اکثرشون درست بودن ولی خب راضی کننده نبود چون وقت زیادی ازم میگرفتن . حل کردنشون خیلی وقت گیر بود . آی کیو کلاً سطح بالایی داره .

فردا نوبت شیمیه . نمی‌دونم چطوری میخونمش ولی سعی میکنم بهترین تصمیم رو بگیرم . من بخاطرِ نوسانات خلقی نمیتونم آینده ام رو پیش‌بینی کنم . برا همین ، حدسی که برای چطوری خوندن شیمی توی ذهنم هست رو نباید بگم . ممکنه همه حرفام برعکس شکل بگیرن و ضایع بشم جلوی نوشته هام .

راستی یه چیزی ! توی اینترفاز میوز ۲ ، مرحله S رو داریم ؟ آخه کروموزوم ها دو کروماتیدی هستن و به سنتز احتیاجی نیس . توی میوز ۲ ، اینترفاز چه شکلیه ؟

Mr.M

جمعه چهارم مهر ۱۴۰۴ 23:45

امروزم تونستم برنامه مطالعاتی رو درست انجام بدم . ریاضی بود مالِ امروز . داره آروم آروم ازش خوشم میاد . به قول پروفسور مریم میرزاخانی ، ریاضی زیباییشو به آدمای صبور نشون میده 🥰 . البته واقن مث قاشق تو عسل گیر کرده بودم سر فهم بعضی قسمت ها :) ولی هیچ مشکلی غیر قابل حل نیست .

خدایا ، کمکم کن 😢 .

با رسول الله ، از خدا برای من کمک بگیر 🫂 . خودت می‌دونی چی می‌خوام .

باید خودمو برای فردا آماده کنم ❤️‍🔥 .

صبح باید بدون فکر بلند شم . ساعت میذارم . نمیخوام صبح رو بخوابم . باید از سرم بیفته .

Mr.M

جمعه چهارم مهر ۱۴۰۴ 18:34

با این که دفعه اول بود با دوولینگو شطرنج بازی می‌کردم ، دو دست رفتم و هردوتاشونو بردم 🥺😍 . تکنیکایی که توی قسمت مرحله ها یاد میده خیلی تاثیر داشت . علی الخصوص مات کردن با رخ و وزیر به صورت همزمان .

Mr.M

پنجشنبه سوم مهر ۱۴۰۴ 22:44

روزی که گذشت تونستم برنامه درسی رو درست و طبق برنامه انجام بدم .

کار خاصی انجام ندادم امروز . حتی هنوز نرفتم سریال s.t رو ببینم . ازین به بعد به stranger things میگم s.t . اینطوری میتونم راحت و زیاد از اسمش استفاده کنم توی مجازی .

دوست مامانم که همسایمونم هست اوایل ظهر اومده بود خونمون . سوغاتی هایی که توی سفر گرفته بود رو داد به مامانم . منم مامانم گفت برم اتاق خواب و درو ببندم که اون خانومه راحت باشه . تعداد و تنوع سوغاتی هاش یکم غیر عادیه . ما خیلی کوتاه مدته که باهاشون ارتباط داریم چون حدوداً یک ساله که اومدن و انگار دارن آپارتمانشونو توی یه خیابون دیگه می‌سازن و رفتنی هستن . پولدار نیستن ، ولی چرا حدود یک میلیون هزینه کرده بود ؟ 😑 افسانه ها میگن که اون خانومه ازم خوشش میاد و شاید میخواد ارتباطشو بیشتر کنه که ما یا اونا بریم خواستگاریِ برای هم . من حتی یه دفعه ام دخترشو ندیدم ! نمی‌دونم دقیقاً کجاست و چیکار می‌کنه ولی به چشمم نخورده کلاً . امسال کنکور دومش رو داده و ظاهراً رتبش در حد پیراپزشکی هستش . در تکمیل حرفام اینم اضافه کنم که اون خانومه خیلی با متانت صحبت می‌کنه باهام . هرچند این ویژگی بین خیلیا هست و این خانومه نفرِ اول نیست ، ولی مجموع اتفاقات آدمو به شک میندازه . اسم ازدواج میاد حس سکته مغزی بهم دست میده :/ . من آدم خوبیم ولی هیچی ندارم . نه کار ، نه پول ، نه ماشین و خونه . صرفاً دارم خودمو برای کنکور سال بعد آماده میکنم که اگه خدا لطف کرد و از هفت خانِ کنکور گذشتم پزشکیو شروع کنم !

راستی امروز روز چهارم بود که کتابی رو میخوندم و این جرقهٔ خوبی برای انفجار های مطالعاتی در چند ماه بعده .

الگوی کنکوری من رستگار رحمانیه . خیلی سختی کشید و کار کرد ، ولی ۱ کشور شد و الان جراح مغز و اعصاب شده و توی شهر خودشون ظاهراً خدمت رسانی می‌کنه . امیدوارم در عمل هم مثل اون بشم . خیلی خسته شدم توی شیش سالِ اخیر . ولی نمیخوام ۶ سالِ دیگه رو تمدید کنم :) . درضمن هر بدبختی ای می‌تونه به عنوان شارژر عمل کنه . خدا عاقبت هممونو بخیر کنه .

Mr.M

پنجشنبه سوم مهر ۱۴۰۴ 0:33

امروز هم به برنامه مطالعاتی تونستم عمل کنم خداروشکر . هنوز توی روزای اول هستم و باید جا پامو محکم کنم .

قسمت دوم فصل دوم stranger things هم دیده شد .

صبحم مامانم یه طرفه با من دعوا کرد 😂 . منم حال نداشتم جواب بدم و فقد کار خودمو میکردم . هر از چند گاهی صدامو می‌بردم بالا که صداشو بِبُره ولی خب رد داده بود و تاثیر چندانی نداشت .

دوولینگو رو دارم مرتب هر روز بازی میکنم و جدیداً یه قسمت برای شطرنج بازی کردن اضافه شده . برای من تعیین سطح کرد و منو برد از فصل دو شروع کنم . یکم بازی کردم ولی چون قبلش چندین مرحله از عربی و ریاضی رو رفته بودم خسته شده بودم . بعداً بیشتر بازی میکنمش .

Mr.M

چهارشنبه دوم مهر ۱۴۰۴ 0:9

روزی که گذشت ، به عهد مطالعاتیم عمل کردم . چه چیزی خوندم و یکم سوال حل کردم بنظرتون ؟ ریاضی 😆 . همون کتابی که ازش متنفرم . ولی امروز دلم براش تنگ شده بود و درضمن حسابی مغزم آمادگیِ ریاضیو پیدا کرده . دلیل آمادگیم اینه که خیلی وقته محاسبات ریاضی پیچیده نداشتم و میتونم حجم زیادی از اطلاعات رو بدون اینکه قاطی کنم یا سخت یاد بگیرم در ذهنم ذخیره کنم .

حمومم رفتم و تر و تمیز شدم . سشوارم زدم و این دفعه خوب از آب در اومد 😅 . یذره تافت هم زدم که صرفاً باد نتونه اونو به هم بزنه .

قسمت اول فصل دوم stranger things رو هم دیدم . خیلی صحنه داشت لامصب 😂 . همش به اطراف نگاه میکردم که مامانم چشمش به صفحه گوشی نیفته و یا صداشو نشنوه ....

اتفاق خاصی نیفتاد امروز ، ولی یکم پیشرفت داشتم . بیشتر از دیروز سرگرم کارا بودم . فک کنم ساعت 4 بعد از ظهر بود که نسکافه خوردم و بعد از یک ربع آروم آروم رفتم تو آسمونا 🥰 . البته من هر روز نسکافه نمی‌خورم و رعایت میکنم ؛ به هر حال شکر زیادی هم در خودش داره که برخلاف قسمتِ کافئین دارش خیلی آسیب زنندست .

امروز چیزی که بیشتر مغزم رو درگیر کرده بود این بود که من حتی اگه رتبه برتر هم بشم باز تنها میمونم چون به هیچ دختری اعتماد ندارم که منو واقعاً دوس داشته باشه . نه این که پارانوئید باشم ، نه ! خودمو انقدری ناقص میبینم که هیچ آدم سالمی نمیاد طرح رفاقت بریزه و به مرور صمیمی بشه . یه چیز سر راهی بودم توی این سالها . در واقع یه آدمِ ذخیره ای ! اگر فلانیا نبودن ، تازه اون موقع میان پیش من . حالا ای کاش حرفای قشنگ بزنن ! مشکل اینه که چرت و پرت میگن و منم جوابای تموم کنندهٔ مکالمه بهشون میدم 😅 . البته همون مکالمه ها هم زیاد نیستن . آن‌چیز که یافت می‌نشود ، آنم آرزوست ! خب .... باید به تنهایی عادت کرد . آخر آخرش ما میمونیم و خدا . همه میان و می‌رن . نباید دنبال دوست معمولی ، رفیق صمیمی ، روابط رمانتیک ( 😅 ) ، موجودی برای بغل کردن ، و گوش های شنوا بگردم . باید فقد چند قطره اشک بریزم و بدونِ این که فازِ دیوونه شدن بردارم ، برم کارای مربوط به موفقیت رو به سرانجام برسونم و زندگیِ شخصیمو قشنگ تر کنم . خودم باید با خودم زندگی کنه ، ولی توی یه جای تمیز ؛ توی یه شرایط پر از آرامش ، و احتمالاً درآمد نسبتاً خوب .

Mr.M

سه شنبه یکم مهر ۱۴۰۴ 1:38

مداومت به ذکر با حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم رو شروع کنم .

هر روز صد مرتبه . ولی همیشه .

هیچ جنبش و حرکت ، و هیچ نیرو و قدرتی نیست جز به واسطهٔ خدای والا و با عظمت ❤️‍🔥 .

Mr.M

سه شنبه یکم مهر ۱۴۰۴ 0:40

روزی که گذشت تونستم بلخره بخونم . درمورد ساعت مطالعه ها سعی میکنم کمتر حرف بزنم . ساعت مطالعه های پایینم رو ممکنه مایه ننگ بدونم و با اشتراکشون غمگین تر بشم . البته ممکنه بعضی وقتا آمارم رو ثبت کنم ولی بیشتر وقتا نباید درموردشون چیزی یادداشت کنم .

فصل اول سریال چیز های عجیب تموم شد و من خیلی انرژی مثبت گرفتم وقتی اِل و اون پسر کوچیکه همدیگرو بوس کردن 🥰 .

امروز نسبت به چند روز اخیر سبک تر بودم . شاید ترکیبی از ۱_ گیر ندادن مادر و دعوا نکردن با اون ، ۲_ جمع کردن لباسا و جارو کشیدن اتاق خواب برای شروعی تازه ، ۳_ دیدن یه سریال جذاب ۴_ بیرون رفتن از خونه برای خریدن سیب زمینی ۵_ خوردن بستنی قیفی حین گذر از خیابون فرعی و ۶_ یکم جلو بردن کتاب ها دست به دست هم داده باشن که کمی کلافگیِ کمتری حس کنم . به هر حال خدارو شکر میکنم که یه تحول کوچیک اتفاق افتاد .

وقتی به آیندهٔ مبهمم فکر میکنم خیلی ذهنم درگیر میشه و انگار یهو فعالیتش چند برابر میشه 😂 . واقعاً آینده من به یه مو بنده . معافیت دائم اعصاب و روان . تازه بعدش کارم جدی تر میشه و برای کنکور و امتحانات نهایی آماده میشم . و بعدش باید برم تو برزخِ آیا قبول میشم یا نه ! و بعدش باید از دانشگاه قبلی تصفیه حساب کنم و مدارک جدید رو ببرم برای دانشگاه جدید . دعا میکنم و از خدا می‌خوام که پزشکی دولتی اون دانشگاهی که هدفمه رو بیارم . اینطوری دید دانشگاه قبلی نسبت به من عوض میشه و دیگه منو یه آدم ضعیف و سست عنصر و یا شاید خنگ نمیدونن ، و درمورد من به دانشجو هاشون میگن . 🥲❤️

الان وقت تلاش کردنه . باید برگردم به دورانی که همه منو پزشک میدیدن بخاطر نمره های مدرسه . باید از اون دوران هم فراتر برم .

وقتی این پست رو نوشتم یکم انرژی گرفتم . بهتره استفاده کنم و قبل از خواب یکم بخونم . شاید ریاضیو انتخاب کنم .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

دانلود آهنگ دانلود آهنگ

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم