یادتونه گفته بودم که توی دکتر روانپزشکم توی ورق آچاری که درموردم یه سری چیزارو یادداشت میکرد چه چیزایی خونده بودم ؟ البته شانسی دستم افتاده بود برای حدود ده دقیقه قبل از ورود . توش دوبار به انگلیسی نوشته بود شخصیت پارانوئید و دوبار هم نوشته بود شخصیت اسکیزوئید . درمورد وسواس هم نوشته بود که البته موضوع اصلی همین وسواس فکریه . درمورد اضطراب اجتماعی هم انگار نوشته بود . احساساتم درمود افسردگیم نوشته بود ولی ظاهراً مستقیماً ننوشته بود افسردگی دارم .
الان از ویکی پدیا یکم درمورد شخصیت اسکیزوئید خوندم که ببینم چقدر تطبیق داره . و دیدم دکتر زده تو خال ! تقریباً بجز قسمتِ عدم علاقه به داشتن رابطه جنسی بقیه چیزا درست بود :
بیماران مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوئید، در بدو معاینه روانپزشکی ممکن است به نظر برسد از چیزی ناراحتند. آنها به ندرت تماس چشمی را تحمل میکنند. مصاحبهگر درمییابد که اینگونه بیماران دلشان میخواهد مصاحبه هرچه زودتر تمام شود. حالت عاطفی آنها محدود، سرد، یا جدی است. شاد بودن برای بیمار کار سختی است. او سعی میکند خود را به زور اهل شوخی و مطایبه نشان دهد، اما این تلاشها خام و نابجا به نظر میرسد. تکلم بیمار هدفمند است، اما او بیشتر، جوابهایی کوتاه به سؤالها میدهد و سعی میکند در صحبت کردن پیشدستی نکند. اینگونه بیماران گاه صنایع ادبی غیرمعمول، مثلاً استعارههای غریب به کار میبرند. آنها ممکن است شیفته اشیای بیجان یا مفاهیم ماورای طبیعی باشند. در محتوای ذهنی آنها احساس صمیمت ناموجهی نسبت به کسانی که خوب نمیشناسند یا مدت زیادی ندیدهاند، ممکن است وجود داشته باشد. وضعیت هشیاری و شناخت اینگونه بیماران سالم است؛ حافظهشان خوب کار میکند؛ هر چند از هوش هیجانی و اجتماعی پایینی EQ برخوردارند اما از سوی دیگر از سطح هوش آیکیوی (IQ) بسیار بالایی نسبت به افراد دیگر برخوردارند که معمولاً آنان را افرادی تنها اما خلاق و مبتکر بار میآورد. در طول صحبتشان از ضربالمثلها تفسیری انتزاعی ارائه میدهند.
ملاکهای تشخیصی DSM-IV-TR در مورد اختلال شخصیت اسکیزوئید
ویرایش
الف) گسستگی از روابط اجتماعی و محدود بودن طیف احساسات و هیجانهای ابراز شده در روابط بین فردی به صورت الگویی نافذ و فراگیر که از اوایل بزرگسالی شروع شده باشد و در زمینههای مختلف به چشم آید، که علامتش وجود لااقل چهار تا از موارد زیر است:
- نه میلی به برقرار کردن روابط صمیمی و نزدیک داشته باشد و نه از اینگونه روابط لذت ببرد، از جمله عضویت در یک خانواده.
- تقریباً همیشه فعالیتهای انفرادی را ترجیح میدهد.
- به داشتن روابط جنسی با کس دیگر هیچ علاقهای نداشته باشد یا علاقه بسیار کمی داشته باشد.
- از هیچ کاری لذت نبرد، یا فقط از کارهای معدودی خوشش بیاید.
- بجز بستگان درجه اول هیچ دوست صمیمی یا مورد اطمینانی نداشته باشد.
- نسبت به تمجید، تشویق یا حرف دیگران بیاعتنا و بیتفاوت به نظر برسد (مثلا بعضاً وضع پوشش خاص یا ژولیده دارند و نظر دیگران برایشان مهم نیست).
- سردی هیجانی، بی اعتنایی، یا یکنواختی از خود نشان دهد.
ب) منحصراً در سیر اسکیزوفرنی، اختلالی خلقی با خصایص روانپریشانه، سایر اختلالات روانپریشانه، یا یکی از اختلالات نافذ رشد پیدا نشده باشد، و ناشی از اثرات جسمی مستقیم یک بیماری طبی عمومی نباشد.
نکته: اگر این ملاکها بیش از شروع اسکیزوفرنی وجود داشته باشند قید «پیش مرضی» را باید افزود، مثلاً «اختلال شخصیت اسکیزوئید (پیش مرضی)».
من به شخصه معتقدم برخلاف قدیم ، دیگه پارانوئید نیستم . شاید اشتباه میکنم ولی دیگه شک داشتنم به دیگران زیاد نیست و کاراشونو میذارم رو حساب پایین بودن فهم و شعورشون نه اینکه اونا دارن مغرضانه و کاملاً هوشیارانه به من آسیب میزنن .
خیلی پیچ در پیچ شد . آخه خودم خیلی مشکوک به OCPD هم هستم . ولی نباید چیز اضافه ای توی لیست بیارم . این چیزا که دکتر گفته کاملاً درستن :
اختلال وسواسی_جبری / اختلال اضطراب اجتماعی / اختلال شخصیت اسکیزوئید / افسردگی .
اختلال خیالپردازی ناسازگار هم که کلاً هیچ کس به رسمیت نمیشناسه . پس توی هیچ تشخیصی نمیاد و جزو وسواس ها حساب میشه . میسوفونیا هم هنوز اختلال حساب نشده از نظر دانشمندان محترم .