اشتهام کم شده . خوابمم فک کنم کم شده . ینی زیاد نمیخوابم ولی سریع حس میکنم که دیگه فول شارژ شدم ! از طرفی ، صبح تا ساعت ده توی رخت خواب به سر میبرم و صبحم هدر میره . دلیل بلند نشدنم ، بی انگیزگیه . حس میکنم با تمام وجود ، به کسی احتیاج دارم که درمورد اهدافم باهاش حرف بزنم و اونم درمورد اهدافش بهم بگه . یه آدمی که شبیه من باشه ولی عملگرا تر ! و به کاری که سعی میکنم انجام بدم ، احترام بذاره و مسخرم نکنه . اطلاعاتش هم زیاد باشه درمورد خودش . اگه این فرد ، برام پیدا بشه و بشه از نزدیک دیدش ، چندین تن از عادت های بدم رو ، یکجا ، میذارم کنار ! و انقد شل و ول زندگی نمیکنم .
یه چیزی تو مایه های نون خامه ای 😉❤️. اگه نون خامه ای رو میدیدم و از ریز رفتار هاش متوجه میشدم که دوسم داره و برای تسکین خاطرم ، باهام مهربون نیست ، و واقن منو بخواد (که خیلی اتفاق عجیبی محسوب میشه ! چون روحم خیلی سرحال نیست و موقع حرف زدن ، یهو خسته میشم و نمیتونم بخندم و خاموش میشم ! ) ، خیلی حالم خوب میشد و سرعت خیلی زیادی میگرفت ، پیشرفتم .
اگه یه دختری بهم کمک کنه که از این وضعیت خارج بشم ، وقتی که موفق شدم ، به کل جهان میگم که دلیل موفق شدنم ، اول خدا بود که شخصی مثل نون خامه ای رو واسطه قرار داد و کمک ها و امداد های متعدد دیگه رسوند و دوم ، نون خامه ای بود که دلیل زندگیم ، برمیگرده به این دختر شیرین و تو دل برو 🙂🥺❤️.
البته دلیل دومم ، نتیجه دلیل اول بود ! ولی خدا کمکم نمیکنه اگه نون خامه ای اراده کمک به آدمی مثل من رو نداشته باشه . پس دلیل کمک خدا به وسیله این فرشته ، اراده اون فرشتس . البته علت اراده داشتن نون خامه ای ، باز برمیگرده به خدا ! ولی اسم نون خامه ای باید حتما برده بشه توی عاملین موفقیتم . حتی اگه نبینمش و همه چی تموم شه ، و یا اگه ببینمش و باز همه چی تموم شه ، بازم دوستش خواهم داشت و کاملا بهش حق میدم ، اگه ازم بدش بیاد . درسته که بخاطر روح خسته ای که دارم ، حس و حال هیچی ندارم و زندگیمم بخاطر خستگی روحیم خیلی خراب کردم ، و شاید یکم گناه داشته باشم وقتی یه نفر منو توی این وضعیت ، اذیت کنه ، اما وقتی اون شخص ، دوست عزیزم باشه ، من حتی دلم نمیاد که از دستش ، دلم بگیره . مثل همین الان که جوابمو چند روز یه بار میده و مثل قدیم نیست باهام . ولی مهربونه و انگار دوسم داره . شایدم نداره و توهم زدم ! ولی اهمیتی نداره چون ارزشش بیشتر از دوست داشتن آدم دل شکسته ولی داغونی مثل منه 😭 .
امیدوارم خدا منو لایق کمک کردن بدونه . درسته که خدا به همه کمک میکنه که به خواسته ای که میخوان برسن ، ولی کمک داریم تا کمک !!! من تا الان ، ظاهراً شایسته کمک بزرگی از طرف خدا نبودم . کمکی که متحول کننده حالم باشه ، نه کمکی که پتانسیل تحول داشته باشه ولی اون تحول به وقوع نپیونده!
متاسفانه شاید یک هفته باشه که هیچ غلطی نکردم . خسته شدم از دست خود زبون نفهمم که بازیچه دست یه مشت ناقل عصبی شده . قدرت من در حد ناقل عصبیه یا فراتر از اون ؟ اگه میتونم بر کم و زیاد شدن مولکول های دوپامین و سروتونین فائق بیام ، و مستقل از ترشح اون مولکول ها عمل کنم ، چرا این کارو نمیکنم ؟
امروز جمعس . دو تا دو ساعت باید بخونم . ولی اگر یه اتفاقی افتاد که نظم مطالعاتیم بهم ریخت ، چهار ساعت ، حتما باید پر بشه .
دو ساعت هر روز باید باشگاه پنج صبحی ها بخونم تا روزی که تموم شه.
ریاضی و مکانیک سیالات رو هم باید تموم کنم . خیلی وقته که میخوام اونارو بخونم ولی شکست میخورم . این دفعه بازیو عوض میکنم و حالیشون میکنم که میتونم حریفشون بشم .
بعد از مکانیک سیالات و ریاضی ، میرم سر وقت یه کتاب درمورد موضوع درمان با رویکرد NLP . خیلی موضوع قشنگیه . درمورد روانشناسی تاریک هستش . اینکه چه اشخاصی سعی میکنن ازمون سو استفاده کنن و از چه ویژگی های ما سو استفاده میشه و با این افراد بیمار ، باید چطور رفتار کرد که هیچ غلطی نتونن بکنن و همچنین درمورد تاثیر گذاری ما روی دیگران و تغییر آیندمون با تغییر شیوه زندگیمون صحبت کرده . البته آنتونی رابینز ، یه رویکرد دیگه پیشنهاد داده ولی ظاهراً از روی همین رویکردی که حرفشو زدم ، اونو ساخته و اساسش همین NLP هست .
احتمالا وقتی این کتاب روانشناسی رو میخونم ، باشگاه پنج صبحی ها تموم میشه . البته شایدم تا سیزدهم ، کتاب پنج صبحی ها طول بکشه و وارد فاز دانشگاهی بشم و سرعت مطالعه بیاد پایین و درضمن درسای دانشگاه ، جایگزین اون کتاب بشن . به هر حال باید در کنار درسای دانشگاه ، روزی یک ساعت ریاضی از جلد یک جیمز استوارت بخونم که مشتق و انتگرال رو برسم به بچه ها .
امروز باید تلاش رو بذارم برای چهار ساعت .
هفته بعد که از فردا شروع میشه ، روزی چهار ساعت میخونم تا آخر هفته . احتمالا روزی دو ساعت پنج صبحی ها و دو ساعت اون کتاب روانشناسی .
هفته بعدش ، که دوازدهم فروردین میشه ، بخاطر روز طبیعت و جمهوری اسلامی ، دو روز تعطیلم و اون دو روز رو ، روزی چهار ساعت میخونم . بعد از این دوتا کتاب ، باید مشتق ریاضی رو از کتابی که دارم بخونم و درضمن درسای دانشگاه رو شروع کنم به خوندن و کتاب جدید بگیرم اگه تموم شدن اون دوتا . فلن بهش فک نمیکنم . جایگزینای زیادی هستن . باید دید که تا اون موقع ، به چه کتابی احتیاج پیدا میکنم . به هر حال ، شنبه و یکشنبه که دوازدهم و سیزدهم هستن ، چهار ساعت میخونم توی هر کدوم ! میترسم مجبور شم برم بیرون ! مثل باغ خالمینا . اگه برم اونجا ، کارم خیلی سخت میشه . البته الان با خانوادم در جنگ هستم و ممکنه قید سیزده به در رو بزنم و کلن جایی نرم . شاید عید دیدنی هم جایی نرم ! چون از خانوادم نفرت دارم . به هر حال ، تحث هر شرایطی ، باید ۱۲ ام و ۱۳ ام رو چهار ساعت بخونم و دوشنبه ساعت ۹ صبح یا حتی یک ربع به نه ، راه میفتم برم دانشگاه . تا سه ظهر اونجام . بعدش میام خونه و احتمالا شیش بعد از ظهر خونه باشم . از هفت و نیم بعد از ظهر تا نه و نیم ، دو ساعت میخونم و صبح اون روز ، قبل بیرون رفتن ، باید دو ساعت بخونم . ینی مثلا یک ربع به هفت صبح شروع کنم تا یک ربع به نه . پس باید ۶ صبح بیدار شم و تند تند صبحانه بخورم و وسایلمو آماده بذارم که بعد از خوندن ، سریع از خونه بزنم بیرون ! پس ۱۳ ام باید زود بخوابم و این هدف میسر نمیشه ، مگر اینکه خونه بمونم و باغ خالم نرم !
پس چهاردهم که دوشنبه باشه هم چهار ساعت میخونم .
سه شنبه ، کلاس مکانیک سیالاتمون ساعت ده صبح برگزار میشه و کلن زمانش عوض شده . پس باید روز دوشنبه ، ساعت یازده شب تقریبا بخوابم که سه شنبه بتونم شیش صبح بیدار شم که تا هفت آماده شده باشم و برم بیرون که ده صبح رسیده باشم دانشگاه . حدود ساعت یازده و نیم صبح ، کلاس مکانیک سیالات تموم میشه و ناهارم ساعت دوازده و ده دقیقه تقریبا میارن . پس میتونم نیم ساعت بخونم و برای ناهار وقت هست ! بعدش میرم ناهار میخورم و احتمالا تا یک ظهر ، هم ناهارو گرفتم و هم خوردم . از یک و ربع اینطورا ، میخونم تا سه ظهر . در بدترین حالت ، یک و نیم ساعت میشه . پس دو ساعت تا اون لحظه خوندم. سه تا پنج هم کلاس داریم . حتی اگه پنج تعطیل کنن ، تا هشت خونه هستم و شام میخورم و تا قبل از ده شب ، دو ساعت رو شروع میکنم به خوندن و تا دوازده شب ، چهار ساعت پر میشه !
چهار شنبش باید برم پیش روانپزشک انگار . به هر حال میشه چهار ساعت رو خوند .
پنجشنبش باید برم پیش روانشناس . اونم میشه چهار ساعت خوند .
ولی چهارشنبش یکم کارم سخته . چون ممکنه شلوغ باشه و یک ساعت بشینم . یک و نیم ساعت زودتر باید راه بیفتم و یک و نیم ساعت هم طول میکشه تا برسم خونه و یک ساعت هم اگه بشینم اونجا تا نوبتم شه و یک ربع هم طول بکشه حرفمون ، چهار ساعت و ربع میشه که یه ربع هم وقت اضافه بگیریم (چون حس میکنم که احتمالا بیشتر از یک ساعت ، منتظر بمونم) ، چهار و نیم ساعت بیرون به سر میبرم ! شب قبل از اون روز ، تا ساعت دوازده مشغول خوندنم . پس تا هشت صبح احتمالا میخوابم و از نه صبح روز چهارشنبه ، شروع میکنم به خوندن . ۹ تا ۱۱ و ۱۲ تا ۱۴ . خلاصه یه جوری تا قبل راه افتادن ، میخونم .
روانشناسه ، اذیت نمیکنه و کمتر میشینم . ولی دو ساعت باید قبل رفتن بخونم و دو ساعت بعد از برگشت . فک کنم یازده صبح باید اونجا باشم ولی مطمئن نیستم . از هفت تا نه ، دو ساعت میخونم . بعدش آماده میشیم و میریم اونجا . مامانمم میبرم ! بعد از برگشت به خونه ، که احتمالا ساعت ، یک و نیم هست ، ناهار میخورم و بعدش استراحت میکنم و از پنج بعد از ظهر تا هفت ، دو ساعت میخونم و بعدش استراحت میکنم !
جمعه هم راحت میشه چهار ساعتو خوند .
تا جمعه اون هفته ، باید کتاب انسان شناسی که برای دانشگاهه رو گرفته باشم . کتاب تاریخ تحلیلی هم همینطور ! جزوه اقتصاد مهندسی رو هم باید کامل از استاد بگیریم چون گشاده و نمیذاره توی سامانه . پس احتمالا بعد از این دوتا کتاب غیر درسی ای که قراره تموم کنم ، چیزی نگیرم بجز کتاب دانشگاهی .
هفته بعد از اون هم ، اهمیتی نداره چه اتفاقی میفته . درست میشه .
دندون پزشکی رو احتمالا باید برم . بعد از اون جمعه . ینی شنبه ۱۹ ام فروردین ، پای دندون پزشکی ممکنه وسط کشیده بشه .
ماشین حساب مهندسی رو هم که باید بگیرم تا آخر روز ۱۴ ام فروردین . چون پونزدهم ، مکانیک سیالات داریم و بدون ماشین حساب کلن راه نمیده 😂.
پس چالش های مالی پیش رو ایناس :
کتاب روانشناسی NLP / ماشین حساب مهندسی / کتاب انسان شناسی برای دانشگاه/ کتاب تاریخ تحلیلی برای دانشگاه / روانشناس / روانپزشک / دارو های روانپزشکی .
شماره ۱ : حدود ۱۵۰ بگیریم .
شماره ۲ : حدود یک میلیون .
شماره ۳ : ۱۲۰ هزار تومن تقریبا .
۴ : ۱۲۰ هزار تومن تقریبا .
۵ : ۲۵۰ بگیریم .
۶ : ۲۰۰ هزار تومن .
۷ : ۲۰۰ هزار تومن بگیریم .
تازه دندون پزشکی رو حساب نکردم . احتمالا خودم نرم ! بعدن ببینیم چی میشه .
روی هم میشه : دو میلیون و چهل هزار تومن !
پس این دو هفته پیش رو انقد خرج داره !
احتمالا به روانپزشک بگم که بندازه تا دو ماه بعد و اینطوری ، خرج دارو ها ، دوبرابر میشه . میشه حدود ۳۰۰ هزار تومن به صورت تقریبی . حالا بگیریم ۳۵۰ .
پس ۱۵۰ تومن بیشتر از الان میشه مجموع کل . ینی دو میلیون و صد و نود هزار تومن !
تقریبا دو میلیون و دویست !
دندون پزشکی میفته برای ماه بعد .
از امروز احتمالا ، یه عادت دیگه هم تصویب بشه و داخل جان سخت گذاشته میشه .
همین :)