دوشنبه سی ام بهمن ۱۴۰۲ 17:32

امروز روز هشتم پیاده روی هست و تا الان حدوداً سی دقیقه پیاده روی نسبتاً سرعتی رفتم .

میانگین این هشت روز ، حدوداً چهل دقیقه پیاده روی در یک روز بود . ولی بدنم به شدت عرق میکنه و براش خیلی عادی نشده که عرق کمتری بکنم . چرا عادی نمیشه ؟ هنوز زوده برای تطبیق شدن بدنم با ورزش ؟

🌸🌹🌸🌹🌸🌹

بگذریم . هنوز نخوندم و توی کتابخونه همینجوری نشستم که یکم خستگیم رفع بشه و بدنمم خشک شه .

دیروز و امروز داشتم فکر میکردم که بهتره سربازی رو بذارم برای بهار و تابستون ، چون هنوز بدنم ورزیده نشده برای سربازی و اینکه از نظر روحی ، هنوز به ثباتِ خوبی نرسیدم .

افسردگی کم شده از وقتی جدی تر زندگی کردم .

اضطراب اجتماعیمم نسبت به دو سه ماه پیش کمتر شده . باید بیشتر توی اجتماع رفت و آمد کنم . خیلی بیشتر .

و اما غول مرحله آخر ، وسواس :

بعد از ظهر ها و غروب ها ، معمولاً وسواس یکدفعه اوج می‌گرفت . وقتی ظهر ها راه میفتادم برای رفتن به کتابخونه ، عصر هارو در حال کتاب خوندن بودم ، بنابراین وسواس در نظرم کمرنگ میشد و قابل کنترل میشد چون حواسم به کتاب خوندن می‌رفت . درضمن وقتی افسردگی بیاد پایین ، وسواس رو راحت تر تحمل میکنیم و حتی خیلی وقت ها روش سوار میشیم .

🌹🌸🌹🌸

امروز یه زینک خوردم و هنوز بوش توی دماغم انگار داره میپیچه و تصورش میکنم . خیلی بوی بدی میده قرصاش . توش اسید فولیک ، ویتامین سی ، ویتامین ب کمپلکس و چند تا چیز دیگه هست .

🌸🌹🌸🌹

سرما خوردم و گلوم یهو خشک میشه و حس خفگی میکنم . شاید بخاطر مسواک هم باشه . چون مسواک خیلی دهن رو خشک می‌کنه و من قبل از راه افتادن مسواک زدم .

آبریزش بینی ام داشتم که الان بند اومده . وقتی رسیدم کتابخونه ، آبریزش بینیم شروع شده بود .

بدنم خستست . ولی خب به درک ! ذهنم که آنچنان خسته نیست ! بنابراین به قول آدم آهنیِ توی کارتون داستان اسباب بازی ها :

پیش به سوی بینهایت و فراتر از آن ! 🔥🔥😂

Mr.M

دوشنبه سی ام بهمن ۱۴۰۲ 4:38

درماتیلومانیا از کنترل خارج شد امروز صبح زود . شست پای چپم رو حواسم نبود و کندم و یکم خون اومد . بخاطر خشکی زیاد وسوسه شدم که بکنم . اشتباه کردم متاسفانه . دوباره جوراب پای چپ رو پوشیدم . راستی ! باید کرم بزنم به قسمتای خشک . وقتی خشک هستن ، بیشتر احتمال داره که بکنم .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

و اینکه باید ناخن های انگشتهای پام رو وقتی خورشید اومد بالا بگیرم .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

باید افکارم رو متمایل کنم به جهت های مختلف ، که به نون خامه ای فکر نکنم . فکر به اون باعث میشه که حالم بد شه 💔 .

🌸🌹🌸🌹

درسته که حالم خوب نیست و روحم خستست ، و درسته که جسمم سرماخورده و حس میکنم یکم دهنم بوی عفونت گرفته و ته گلوم میسوزه ، ولی باز هم ادامه میدم . ادامه میدم تا آخرین قطرهٔ خون . نباید شل شم و ساعت مطالعه بیاد پایین و ورزش منتفی بشه 😟 .

راستی قبل خواب ، یکم آهنگای شایع رو گوش کردم و بیش از پیش به خفن بودنش پی بردم ❤️😂 .

قرص سرماخوردگی باید بخورم . یادم نره .

Mr.M

یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۲ 20:31

امروز کتابخونه رفتن ، به شکل خوبی انجام شد و دو ساعتی که گفته بودم رو خوندم .

اطراف کتابخونه رو خوشگل کردن . یه محیط سرپوشیده درست کردن . و اینکه اونجا شلوغ تر شده توی فعالیت های فرهنگی مختلف .

امروز عصر هم ، مراسم بود اونجا .

🌸🌹🌸🌹

دلم گرفته . ولی حداقل ، حداقل هارو میتونم انجام بدم 🙂 .

مامانم میگه دفترچه سربازیتو الان پست کن ، چون توی تابستون سخته که آموزشی بری . هوا گرمه و ...

شاید همین فردا اقدام کنم براش .

امیدوارم توی شهر خودمون بیفتم ، چون انرژیم زیاد نیست که زندگیم توی مسافرت بگذره و دور از خونه باشم . بابام کارت ایثار گری پنج درصد داره . امیدوارم کمک کنه که کلن توی شهر خودمون سربازی برم .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

خیلی وقته که هدفم رو مشخص کردم . تلاشم رو میکنم . شکست میخورم ، گریه میکنم ، افسردگی رو تحمل میکنم و مضطرب میشم و افکار وسواسی به ذهنم خطور میکنن و اذیتم میکنن . بله ! همهٔ این حرفا هست ، ولی نمیذارم که تسلیم بشم . چرا باید موجبات خوشحالی دشمامون رو محیا کنیم ؟ مگه فکر نمی‌کنیم که میشه شکستشون داد ؟ پس چرا به بدبختی هامون خیره بشیم و تکون نخوریم ؟

با توکل به خدا میرم سربازیو تموم میکنم . توی قهرمانان پیشرفت قلم چی ، بودن کسایی که حین سربازی درس بخونن 🥰 . همیشه به بزرگیِ روحشون حسودیم میشد . خیلی انسان های خودنگه داری هستن این قهرمان ها . باید ازشون درسِ استقامت گرفت . 🥲 من آرزوم اینه که روانپزشک بشم و نوروسایکایتریست بشم و کل زندگیم رو توی تحقیق و گسترش علم بگذرونم . شغلِ سختی خواهم داشت ، ولی میشه به سختیش غلبه کرد . چطوری ؟ به این شکل که برای مرحله های قبل از اون شغل ، زحمت بکشم و عرق بریزم و گریه کنم و ضد حال بخورم و قلبم بشکنه و بالشت روی تخت رو بغل کنم و با چشمای گریون به خواب برم و مردهٔ متحرکی باشم که به سمتِ حیاتِ جاودانه حرکت می‌کنه . می‌دونم که قراره هزار بار شکست بخورم ، ولی اگه تلاش کنیم بلند شیم ، خدا مارو وسطِ بدبختی ها تنها نمی‌ذاره . حتی می‌دونم که احتمالاً بعضی وقت ها از خدا متنفر خواهم شد ، ولی تلاش میکنم و به تنفرِ آینده محل نمیذارم . منتظر میمونم که تنفر به سمتِ من بیاد . وقتی به سمتِ من اومد ، اذیت میشم و گریه میکنم و بغض خفم می‌کنه ، ولی مهم اینه که از برنامه عقب نمونم ! از برنامه عقب نمونم . الان حالم خیلی بد نیست ، ولی تلاش میکنم همیشه به صورت یکنواخت ، امیدوار بمونم . می‌دونم که نوسانات خلقی منو تا سر حد مرگ جلو میبرن ، اما با درد و فریاد ، تلاش هامو به جلو حرکت میدم .

Mr.M

یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۲ 16:9

صفحه اختصاصي حديث و آيات عـَنِ النَّـبِيِّ صلي الله عليه و آله قـالَ: مَنْ تَزَوَّجَ امْرَأَةً لِمالِها وَ كَلَهُ اللّهُ اِلَيْهِ، وَ مَنْ تَـزَوَّجَها لِجَمالِها رَأى فِيـها ما يَـكْرَهُ، وَ مَنْ تَـزَوَّجَها لِدِينِـها جَـمَعَ اللّهُ لَـهُ ذلِـكَ. حديث

از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نقل شده: هر كه با زنى به خاطر مالش ازدواج كند، خداوند او را به مال وى واگذار مى كند، و هر كه با او به خاطر جمال و زيبائى اش ازدواج نمايد، در او چيزى را كه خوشايند او نيست، خواهد ديد، و هر كه با وى به خاطر دينش ازدواج كند، خداوند تمامى اين مزايا را براى او جمع مى كند.

Tags :

#حدیث حضرت محمد

Mr.M

یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۲ 13:21

برای کتابخونه دستمال کاغذی بردارم چون توی راه خیلی عرق میکنم .

درضمن کیک گل محمدی معینی پور ( اسمشو حفظ کردم 😂😂 ) بگیرم . خیلی خفنه . مثل پچ پچ میمونه نسبتاً ، ولی بزرگتره .

راستی ! یه بطریم باید ببرم که اونجا بشه توش آب پر کرد .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸

راستی یادم باشه آهنگای شایع رو کلشونو دانلود کنم . خیلی خیلی انرژی میده .

توی مفهومی خوندن و زیباییِ پیچیدگی ، بهرام خیلی خوبه و توی برانگیختن احساسات و زیباییِ گفتار ، شایع از همه بهتره .

🌸🌹🌸🌹

این مارشمالو ( پشمک ) هم نیم ساعته داره غذا میخوره ولی سیر نمیشه 😭 . به کجا راه داره مگه ؟!

Mr.M

یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۲ 1:14

صبح تا ساعت دوازده ظهر : دوولینگو ، مدیتیشن ، آیة الکرسی ها ، قرآن و ترجمه ، مسواک صبح

ظهر : ورزش پیاده روی رفت ، دو ساعت مطالعه

عصر و شب : دوولینگو ، پیاده روی برگشت

کارای دیگه برای ۲۴ ساعتی که شروع شده :

کنترل درماتیلومانیا ، کنترل خ.ا .

Mr.M

یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۲ 1:4

امروز چه کار هایی نکردم ؟

۱_ مدیتیشن نرفتم .

۲_ مسواک شب نزدم .

قرآن ، آیة الکرسی ، دوولینگو رو هم شروع نکردم .

فردا انتقام امروز رو میگیرم .

​​​​​​🌸❤️🌸❤️

چه کار هایی کردم ؟

مسواک صبح رو زدم .

حموم رفتم .

یک ساعت کتاب معبد سکوت رو خوندم .

سی و دو دقیقه پیاده روی سرعتی کردم .

Mr.M

شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۲ 22:17

امروز خیلی باد های سردی می‌وزید . نیم ساعت پیاده روی کردم و سرما خوردم ، چون هم عرق زیادی کردم و هم باد های خیلی سردی میومد . الان گلو درد گرفتم .

راستی امروز نرفتم کتابخونه . دلیلش این بود که وقتی میخواستم ظهر راه بیفتم ، به این فکر میکردم که خوابم میاد . درضمن یکی از نقد های کلیپ های من زئوس هستم رو داشتم میدیدم که یک ساعت طول کشید 😂. ولی خیلی خفن بود . کلن مصطفی محمدی خیلی خوب توضیح میده کلیپ های فلسفی رو . هرچند که بنظر من ، عقایدش مشکل داره و واکنشش به اعتراضات پارسال ، این اشکالات رو نشون میداد .

🌸🌹🌸🌹🌸🌹

دکتر غدد که آزمایشو دید ، زینک و ویتامین دی و یه چیز دیگه نوشته بود که امروز گرفتم . ولی همشو نگرفتم ! چون کلش با بیمه ، یک میلیون و صد تومن میشد تقریبا . 🤦🏻 به هر حال برای حدود سی روز رو گرفتم . دکتره برای سه ماه نوشته بود ، ولی من فلن یک ماهشو گرفتم .

چقد دارو ها گرون شدن ! آدم به غلط کردن میفته وقتی مریض میشه .

از بین این سه دارو ، فقد ویتامین دی رو خیلی خوب می‌دونم چون کمبود ویتامین D ، رابطهٔ غیر مستقیمی با افزایش افسردگی داره که روانپزشکه هم گفته بود . توی آزمایش ، کمبود خیلی زیاد ویتامین دی رو نوشته بود .

ویتامین دی + دارو های روانپزشک + ورزش + دعا + مدیتیشن + ..... ینی نتیجه میده ؟

هنوز خستم ، ولی خب .... به درک !

به قول شاعر :

با قلبِ شکسته پر گشودن هنر است 🥲❤️.

درستش میکنم به لطف خدا 🌹.

Mr.M

شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۲ 7:26

یه کشف جالبی کردم 😎 . وقتی ظهر میرم کتابخونه ، کمتر خوابم میاد . چرا ؟ چون توی خونه ، تازه ناهار خوردم و شارژ شدم ، و اینکه با پیاده روی تا اونجا ، خوابم میپره . وقتی هم میرسم و یکم زمان میگذره ، هوا تاریک میشه و منم از روندِ تاریک شدنِ هوا خوشم میاد . درضمن شلوغ تر هم میشه کتابخونه و حس خوب تری منتقل می‌کنه .

تا ظهر ، کارای عادی تر رو میکنم .

امروز که برگشتم خونه ، اولین کاری که میکنم اینه که میرم حموم .

Mr.M

جمعه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۲ 18:2

عَنِ النّبىّ صلي الله عليه و آله: بُـكاءُ الْمـؤمِنِ مِنْ قَلْبِهِ وَ بُكاءُ المُنافِقِ مِنْ هامَتِهِ. حديث

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: گريه مؤمن از قلب اوست، و گريه منافق از سر او (يعنى سطحى و ظاهرى است، مثل اشك تمساح).

Tags :

#حدیث حضرت محمد

Mr.M

جمعه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۲ 16:19

امروز اینجا بارون میومد . هنوزم بارون میاد و درضمن ، شرجی شده هوا . نشد برم پیاده روی . از طرفی ، تنبلیم گل کرد و هیچی نخوندم تا الان . درضمن حموم هم میخواستم برم که نرفتم .

روز سختیه . هوا هم گرفته به شدت . دلمم که گفتن نداره ، بیخیال .

خوابیدم روی تخت و آهنگ مرا ببوس از سوگند رو گوش میدم .

...

.... در میان طوفان

هم‌پیمان با قایق ران ها

گذشته از جان

باید بگذشت از طوفان ها

به نیمه شب ها

دارم با یارم پیمان ها ....

❤️

مبین ! میگذره . تو شروع کردی که تموم کنی ! نیومدی که نیمه راه همه چیو ول کنی . تو قدرتمند تر از ناتوان کننده هات هستی .

جم کن خودتو .

قراری که برای کنکورت گذاشتی رو یادت رفته ؟

خدارو فراموش کردی ؟

دیگه به روانپزشک شدن فکر نمیکنی ؟

پس جم کن خودتو ☺️ . خیلیا بهت احتیاج دارن 🥲 .

Mr.M

جمعه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۲ 15:50

بچه ها وقتی یه چیزی می‌خوام اینترنتی بگیرم ، و وقتی تایید رو میزنم ، میگه : تعداد دفعات وارد کردن رمز اشتباه ، بیش از حد مجاز است . پی نوشت : قبلن چند بار رمز اول رو اشتباه زدم ، ولی رمز اول چه ربطی به رمز دوم داره ؟ توی خرید اینترنتی که رمز اول وارد نمی‌کنیم ! چرا اینجوریه ؟!

Mr.M

پنجشنبه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۲ 15:30

چندین دقیقه پیش رسیدم به سالن مطالعه . اینجا خوبیش به اینه که کلن بازه 😂. البته جمعه ها یکم زودتر می‌بندن انگار 🤔. ولی به هر حال ، جمعه ها نمیام اینجا . جمعه کارای عقب افتاده رو باید انجام داد و برای هفته آینده آماده شد .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹

خونمون همش حرف از دعوای لفظیِ پسر خالم و پسرداییم با دوتا از خاله هام هستش . منم خاله زنک نیستم که خودمو بندازم وسط . خودشون برن همدیگرو جر بدن . مهم نیستن ! مهم آیندهٔ منه که به شدت خطر تهدیدش می‌کنه . پس اومدم کتابخونه که توی سکوت باشم .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

خبلی خوشحالم که تونستم دوباره بیام کتابخونه ، چون به شدت آدم گشادی هستم . دارم با خودم می‌جنگم . حتی راه خونه تا کتابخونه رو پیاده میام . معمولا بین ۳۰ تا ۳۵ دقیقه توی راه هستم . ۳۰ تا ۳۵ دقیقه هم برای برگشت طول می‌کشه . پس بین یک ساعت تا یک ساعت و ده دقیقه ، مجموعاً راه میرم که آمارِ خیلی خوبیه .

🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹

حالم خیلی خوب نیست . بعضی وقتا حمله افکار وسواسی ، اوج میگیره و خودمو آدم ناتوانی میبینم که از پس هیچ کاری بر نمیاد . توی اون لحظه ، فقد می‌خوام بیهوش بشم که برای چند دقیقه نبینم این زندگی رو ! به شدت عصبی میشم و توی خودم میریزم . افسردگی میگیرم و خیلی خیلی ساکت میشم و گوشه گیر میشم . فکرای عجیب و زشت و چندش آور به ذهنم یورش میارن . سناریو های زندگیِ خشکم در آینده رو می‌سازم ، و فک میکنم که قراره هیچی نشم ! بعضی وقت هام با بقیه دعوای لفظی میکنم توی ذهنم . در نهایت ، یا صرفاً از کار افتاده میشم ، یا بجز موردِ قبلی ، اشک تو چشمام جمع میشه و ناخودآگاه خودمو در حال گریه میبینم .

این وسط ، maladaptive daydreaming هم از آب گل آلود ماهی میگیره و به اوج میرسه و با پنبه ، سرمو می‌بره .

این بود توصیفِ کلیِ فعلیم .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

🔥 برای خرگوشم باید ناخن گیر بگیرم .

🔥 برای خرگوش ، شونه بگیرم که موهای اضافش که در حال کنده شدن هستن ، سریع و راحت جدا شن و شکل و فرم قشنگتری بگیره .

🔥 بیسکوییت سلامت شکلاتیِ جذاب رو بگیرم برا کتابخونه ☺️ .

🔥 کتاب خون آشام های آشنا رو بگیرم برای یادآوری به اینکه : «کتابِ مغزی که خود را تغییر میدهد» رو سریعتر تمومش کن .

🌸🌹🌸🌹🌸🌹

🔥 از هفته آینده ، یه قسمت به کارای روزمره اضافه کنم به این اسم : «حدیث و تفکر» . احادیث پیامبر و بقیه رو از سایت hadithlib.com میخونم و روشون فکر میکنم .

🔥 خواندن قرآن رو به شکلِ صفحه به صفحه ، به کارای روزمره اضافه خواهم کرد و البته معنیش رو اول میخونم و بعدش عربیشو میخونم .

🔥 ده بار آیة الکرسی در روز هم نباید فراموش بشه .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

در نهایت ، اینو هم نباید فراموش کنم که :

هر روز باید بیام کتابخونه . فقد جمعه ها نمیام که اونم موجه هست . وقتی کتابخونه نمیام ، ورزش رو به شیوه دیگه ای انجام میدم . ینی پیاده روی میکنم توی پارک و خودمو اونجوری خسته میکنم .

🌸🌹🌸🌹🌸🌹

اگه ناامید شدم ، از تکنیک چهارمرحله ای جفری شوارتز استفاده میکنم تا از دست وسواس ها و افسردگی ها خلاص بشم و ادامه بدم . در واقع ، در ناامیدی ، با سرعت پایین ادامه میدم .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

مدیتیشن رو فراموش نکن .

تو هنوز اول راهی . قدمای اول رو کوچیک ، ولی محکم بردار . تو نباید فقد چند روز خوب باشی و بعدش کنار بکشی ! تو اومدی که بمونی ! نیومدی که وقتتو به فاک بدی . نیومدی که هم خوب تلاش نکنی و هم نتیجه نگیری و ازون ور به کارای دیگت هم نرسی ! نیومدی که آش نخورده و دهن سوخته بشی ! حواستو جمع کن مبین .

باید تلاش رو ثابت نگه دارم و اگر نتونستم این کارو بکنم ، سریع خودمو ریکاوری کنم و توی همون روز ، حالمو خوب کنم و برگردم به دنیای واقعی و البته سخت .

🌸🌹🌸🌹🌸🌹

اندیشه هات رو به دنیا نشون بده و خودِ دروغینت رو با بمبِ هیدروژنی منقرض کن !🌹

Mr.M

پنجشنبه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۲ 0:38

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی… ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

هوشنگ ابتهاج

این شعر رو از یه وبلاگی کش رفتم . شعر زیبا و احساسی ای هست ، نه ؟ 🙂

Mr.M

چهارشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۲ 20:13

امرور کتابخونه بودم و از کسی شنیدم که انگار ولنتاینه . یه لحظه ناراحت شدم که کسیو ندارم ، ولی بعدش یه لبخند شیطانی زدم و خدارو شکر کردم 😁😂.

🌸🌹🌸🌹🌸🌹

دو ساعت توی کتابخونه خوندم . کتاب معبد سکوت ، منو عاشقانه به سمت خدا سوق میده . کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد هم منو خوشحال می‌کنه که : میشه تغییر کرد . میشه . میشه . میشه . میشه !! بخدا میشه 🥰.

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

اعتماد به نفسم با خوندن کتاب ، زیاد تر شده . دلیلش اینه که فهمیدم میتونم تغییر کنم . میتونم بهترین نسخهٔ خودم بشم و انسانِ بزرگ ولی شریفی بشم . بخاطر همین ، دخترا برام مهم نبودن و استرسی از جانب اونا نمیگرفتم . با اعتماد به نفس و خونسرد راه میرفتم و به چطور راه رفتن ، فکر نمی‌کردم . عادی بودم .

🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸

وسواس و خیال‌پردازی ناسازگار ، امروز منو موقع کتاب خوندن ، یکم اذیت کردن . ولی پشت سر گذاشتمشون و کارِ اصلی رو با کیفیتِ نسبتاً خوبی انجام دادم .

🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹

هنوز خیلی مونده . پس : توی خوشی ها غرق نشو . تو باید ادامه بدی . توی اوجِ خوشحالی ، به تلاش ها ادامه بده و موقع کتاب خوندن ، تمرکزت رو از خوشحال بودن بردار و به تعادل برس .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

Mr.M

سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۲ 22:42

وزنمو گرفتم . نسبت به دفعهٔ قبل که نمی‌دونم کی بود ، یک کیلو کم کردم . الان هفتاد و نه کیلو و هفتصد و پنجاه گرم هستم . دفعه پیش = هشتاد کیلو و نهصد و پنجاه . ینی 1200 گرم کم کردم .

🌹🌸🌹🌸🌹

امروز پیاده روی کردم تا کتابخونه . لباس ورزشی و شلوار گرمکن پوشیده بودم البته . 66 دقیقه تقریبا پیاده روی کردم در مجموع . توی کتابخونه ، اولش خوابم گرفت چون خیلی راه رفته بودم (نیم ساعت). یکم سرمو گذاشتم روی میز . بعدش یک ساعت خوندم . نتونستم بیشتر بمونم . فردا دوباره همین راه رو خواهم رفت ، ولی اینو می‌دونم که بیشتر میخونم .

راستی خیلی خیلی عرق کردم . امیدوارم این عرق کردن ها هم کم بشن به مرور .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

امروز نامه اومد خونمون . از طرف دانشگاه . به صورت رسمی اخراج شدم . حالا بازم از آموزش میپرسم ، ولی احتمالاً دیگه کاری نیست انجام بدیم . سعی میکنم تا سیزده به در ، حسابی تمرین های ورزشی کنم و بعدش هم وارد مرحلهٔ جدیدی از زندگیم بشم که همیشه ازش فرار میکردم : سربازی .

🌸🌹🌸🌹🌸🌹

دو روز یکبار یا یک روز یکبار ، ظرف خرگوشم رو تمیز میکنم و ادرار و مدفوعش رو جمع میکنم با بیلچه . این کار کمک می‌کنه که حساسیتم نسبت به تمیز کردن دستشویی پادگان بیاد پایین .

ورزش های پیاده روی و کارای دیگه ای که به مرور انجام میدم ، باعث میشن که استقامتم زیاد شه و زورمم زیاد تر شه.

صبح زود بیدار شدن ها و صبح بیرون رفتن ها ، کمک میکنن که بتونم با صبح زود بیدار شدنِ دوران سربازی کنار بیام .

توی کتابخونه موندن ، کمک می‌کنه که کارای کسل کننده رو راحت تر انجام بدم .

زندگیم به مرور عوض میشه . من هنوز ایمان دارم به عوض شدن و تحول زندگیم .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

Mr.M

دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۲ 21:1

فاعک 💔🫠. مارشمالو روی تخت اومد و جلو اومد که به سرش دست بکشم . منم دست کشیدم و کم کم دستاشو گذاشت روی کف دستم و گرفت خوابید و گذاشت نازش کنم . به مرور خوابش برد و منم محکم بغلش کردم ☺️😂. چقد جذابه این خرگوش !

ولی ....

ای کاش یکیو بغل میکردم ☹️🥲.

داوطلب می‌خوام . یکی بیاد جلو 😂.

Mr.M

دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۲ 16:9

حقوق سربازی رو نمی‌دونم چقدره . ولی هرچی بگیرم باید خرج کتاب کنم 😂. خانواده هم سختی خواهند کشید . بذار ببینم چقدر اوضاع خیته! :

💫 دکتر روانپزشک ( دو ماه یکبار )

💫 دارو های روانپزشکی

💫 دکتر سنتی

💫 دارو های دکتر سنتی

💫 چند وقت یکبار ، خرید کتابهای علمی یا رمان متفرقه

💫 خرید یونجه + خاک اره برای نگه داری از خرگوش

🌸🌹🌸🌹

اینهایی که گفتم ، روتین هستن . چیزای دیگه هم متاسفانه اضافه میشه :

خرید کتاب های کمک درسی برای کنکور 🫠 :

💫 آی کیوی زیست شناسی

💫 میکرو طلایی فیزیک

💫 میکرو طلایی شیمی

💫 مهر و ماه ریاضی

💫 کتاب برای تمرینِ امتحان نهایی

💫 راستی ! یکی از دندونام انگار باید کشیده بشه و ایمپلنت بشه . خیلی خرجش زیاد میشه . ولی چاره ای نیست ! گذشته سختی که داشتم ، هنوز پس لرزه هاش دیده میشه . خرابی های بسیاری هم برای جسمم داشته .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

اگر به این خرج و مخارج فکر کنم دیوونه میشم . ولی اگرم فکر نکنم ، پیشرفتی صورت نمیگیره و از این چرخهٔ خرج های بالا خارج نمیشم . پس باید مقابله کرد باهاشون و سرمو بگیرم بالا و بگم :

عیب نداره عزیزم ! روزِ تو هم میرسه . 🫅🏻✨

Mr.M

دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۲ 15:28

سلامی دوباره 🌹🙂 ،

امیدوارم حالتون خوب باشه . حال من یکم خوبه و بخاطرش خوشحالم . ولی خب مطمئناً طعم خُلق پایین رو ، دوباره تجربه خواهم کرد و باید آماده و منتظر بمونم .

امروز رفتم یه کیف برای گردن انداختن اون دعای سیده گرفتم بجای چیزای دیگه ، انداختم گردنم . چهار قل و حرز امام جواد رو هم پریروز درآوردم و گذاشتم کنار .

دیروز یک ساعت خوندم .

پریروز هم چهل و پنج دقیقه در انتظار نوبت دکتر خوندم .

کتاب «مغزی که خود را تغییر میدهد» رو به نیمهٔ دوم رسوندم . فصل مربوط به کنترل و درمان وسواس رو هم رد کردم . الان توی فصل مربوط به انعطاف پذیری به سمت فرسایش و نابودی مغز رسیدم . نیمه تاریک انعطاف پذیری رو بیشتر توضیح میده .

امروز کتاب معبد سکوت رو هم باید بعد از حدود پنج شیش روز بخونم . نمی‌دونم به کجا رسیده بودم . امیدوارم سریع پیدا کنم کجا بودم .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

صبح رو نسبتاً خوب گذروندم . بیست و هشت دقیقه پیاده روی نسبتاً سرعتی رفتم .

حال ندارم به خودم کمک کنم . ولی این همونیه که شیطان میخواد .

راستی امروز ده دفعه آیة الکرسی خونده شد . شیش دقیقه کشید . تا هوالعلی العظیم خوندم اونارو .

حوصلم سر رفته . ☹️

راستی مسواکم انگار نزدم .

Mr.M

یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۲ 20:18

« اختلال بیخوابی خانوادگی مرگ آور » یک اختلال به شدت نادره که تا حالا حدود صد نفر در این کره خاکی شناسایی شدن که این بیماری رو داشتن یا دارن . این صد نفر ، در چهل خانواده شناسایی شدن . درمان این بیماری ، «حمایتی»عه . در واقع ، هیچ درمانی نداره و درصد کشندگی بیماری ، صد در صد هست . ژن درمانی و دارو درمانی هیچ کمکی نمیکنه و حتی قرص های خواب آور ، روند بیماری رو تسریع می‌کنن . 💔 درمان حمایتی ، ینی اینکه فقد میشه تا زمانِ مرگ ، درد کمتری کشید و کیفیت زندگی رو بهتر کرد .

حالا ادامهٔ ماجرا رو از سایت ویکی پدیا بخونیم :

این بیماری چهار مرحله دارد:[۵]

فرد دچار بی‌خوابی پیشرونده می‌شود که به‌تدریج بدتر می‌شود. این بی‌خوابی، عوارضی همچون وحشت‌زدگی، پارانویا و هراس را در پی دارد. این مرحله ۴ ماه طول می‌کشد.
در مرحلهِ دوم، توهم و حملات وحشت‌زدگی تشدید می‌شود. این مرحله ۵ ماه طول می‌کشد.
در مرحلهٔ سوم، فرد به‌طور کامل توانایی خوابیدن را از دست می‌دهد و به‌تدریج، دچار کاهش وزن بدن می‌شود. این مرحله حدود ۳ ماه است.
در مرحلهٔ آخر فرد ظرف ۶ ماه، دچار زوال عقل شده و توانایی تکلم را به‌طور کامل از دست می‌دهد. سرانجام مرگ فرا می‌رسد.
سایر علائم بیماری شامل مردمک‌تنگی، یائسگی ناگهانی (در زنان) و اختلال نعوظ (در مردان)، سفتی گردن، فشار خون بالا و تپش قلب است. یبوست هم علامت شایعی است. با پیشرفت بیماری، فرد دچار یک حالت «توهم پیشاخواب دائمی» می‌شود و فرد دست و پاهایش را به‌گونه‌ای تکان می‌دهد که گویی خواب می‌بیند.[۶]

Tags :

#بیماری های عجیب واقعی

Mr.M

یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۲ 0:10

قالَ رَسُول اللّه صلي الله عليه و آله: اُتِىَ بِإبراهيمَ عليه السلام يَومَ النّارِ إلَى النّارِ، فَلَمّا أبصَرَها قالَ عليه السلام: حَسبُنَا اللّه ُ وَ نِعمَ الوَكيلُ . حديث

پيامبرخدا صلي الله عليه و آله فرمود: روزى كه مى خواستند حضرت ابراهيم عليه السلام را به آتش افكنند، او را كه به سوى آتش مى بردند، چون چشمش به آتش افتاد، فرمود: خــداونـد مـا را كـافى اسـت و او خوب پشتيبان و حمايتگرى است.

Tags :

#حدیث حضرت محمد

Mr.M

یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۲ 0:3

قـالَ النّبِيّ صلي الله عليه و آله: ... اِخْوانى اَلّذينَ يأتُونَ مِنْ بَعْدِكُمْ، يُؤمِنُونَ بى وَ يُحِبُّونى وَ يَنْصُرونى وَ يُصَدِّقُونى وَ مارَأَونى، فَيالَيْتَ قَدْ لَقيتُ اِخوانى! حديث

روزى پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: كاش برادرانم را مى ديدم.
ابوبكر و عمر گفتند: مگر ما برادران تو نيستيم كه ايمان آورده و هجرت كرده ايم؟ فرمود:
شما ايمان آورده و هجرت كرده ايد، ولى كاش برادرانم را ديدار مى كردم.
آن دو، آن حرف را تكرار كردند. حضرت فرمود:
شما اصحاب من هستيد، ولى ... برادران من كسانى اند كه پس از شما مى آيند، و با آنكه مرا نديده اند، به من ايمان مى آورند، مرا دوست دارند و مرا يارى وتصديق مى كنند. كاش آن برادرانم را ديدار مى كردم!

Tags :

#حدیث حضرت محمد

Mr.M

شنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۲ 23:47

قـالَ النّبِيّ صلي الله عليه و آله: مَنْ عَـمِلَ عَلى غَـيْرِ عِـلْمٍ
كانَ ما يُفْسِدُ اَكْثَرَ مِمّا يُصْلِحُ. حديث

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: هركس كه بدون علم و آگاهى كار كند،
بيش از آنكه اصلاح كند، خراب مى كند!

Tags :

#حدیث حضرت محمد

Mr.M

شنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۲ 15:14

پيامبر صلي الله عليه و آله به پزشكى فرمودند : أللّه ُ الطَّبيبُ ، بَل أنتَ رَجُلٌ رَفيقٌ ، طَبيبُها الَّذي خَلَقَها ؛ حديث

پيامبر صلي الله عليه و آله به پزشكى فرمودند :خدا طبيب است و تو ياورى مهربان هستى . طبيب درد كسى است كه آن را آفريده است .

Tags :

#حدیث حضرت محمد

Mr.M

شنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۲ 0:22

راستی یه چیز دیگه هم گفت . گفت اگر این کارارو بکنی ، حتی به شغل دولتی هم میتونی برسی و کارمند دولت بشی . من بهش گفتم که هدفم پزشکیه . به پزشکی میتونم برسم ؟ گفت : نه ! گفتم تقدیر رو میشه عوض کرد ؟ گفت با این شرایطی که داری ، در این لحظه ، نمیتونی پزشکی بیاری ، ولی اگر این کارارو انجام بدی و حالت دگرگون بشه ، میتونی به هدفت برسی . گفتم که : ینی تقدیر رو میتونم عوض کنم و به پزشکی برسم ؟ گفت آره !

تاکید داشت که به هدفم می‌رسم ، اگر این کارای ریزی که گفته رو درست انجام بدم .

راستی ! گفت سوره یس و جنی که مرتب هر روز میخوندم قبلن ، باعث میشن که پای اجنه به زندگیم باز بشه . ( بنظرم استمرار داشتن رو گفت . نه اینکه اگر یه بار در هفته سورهٔ مثلن «یس» بخونیم ، پاشون به خونه و زندگی باز میشه . )

راستی ازش پرسیدم که چه زمانی زندگیم به روال عادی برمیگرده ؟ گفت پنج سال تقریبا . ولی یک سال که این کارارو بکنی ، کاملا تغییر بزرگ در زندگیت رو حس می‌کنی .

پرسیدم که تحمل سربازی رو میتونم داشته باشم ؟ چون نوسانات خلقی دارم و حالم یهو خوب و بد میشه . گفت نیت کن و یک بار حمد و سه تا قل هوالله بخون و هفت بار صلوات بفرست و بعدش بهم بگو . خوندم و بهش گفتم . اونم استخاره گرفت با تسبیح . بعدش از جنابِ موکل سوال پرسید با ایما و اشاره . آخر سر گفت که اذیت میشی . ولی میگذرونی . می‌گفت وقتی که سربازیت رو تموم می‌کنی ، کاملا روی زندگیت مسلط میشی . سخته ، ولی میتونی تمومش کنی . برو سربازی چون در نهایت نتیجه خوبی میگیری .

گفت برای پاکسازی زندگیم از تاثیرات همزادِ جن ، یه دختر بچه رو میخواییم که ازش توی یه کاری که اسمش نمی‌دونم چیه کمک بگیریم . بعد از انجام فلان کار ، هرچی دختر بچه ببینه و تعریف کنه ، به شدت به کارمون میاد و می‌تونه کمکمون کنه . ( قانع کرد که خطری براش نداره ، چون راهیه که خیلیای دیگه هم رفتن و اونم امتحان کرده و چند دقیقه هم بیشتر نیست . )

🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸

Mr.M

جمعه بیستم بهمن ۱۴۰۲ 23:56

سلام بچه ها . امروز با خاله بزرگم و پدر و مادر رفتیم پیش اون سیدِ مذهبیِ دعانویس . خیلی حرف زدیم باهاش و اون هم آدم پیری بود که خیلی نمیتونست خوب حرف بزنه ، ولی من توقعی نداشتم که حتما خوب و روون حرف بزنه !

مجموع حرف هاش که درمورد من بود رو به شکل خلاصه میگم بهتون :

همه همزاد دارن و منم همزاد دارم و خانم هست ( جنِ خانم ) . حسوده و نمی‌خواد خوشحالی منو ببینه . وقتی خوشحالیمو میبینه ، عصبیم می‌کنه که انتقام خوشحالیم رو ازم گرفته باشه . اگه یک ساعت خوشحالی کنم ، مثلن ده ساعت باید گریه کنم و افسرده باشم که دلش خنک شه . اینکه به نون خامه ای میرسم یا نه ، جوابش این بود که : توی تقدیرت نیست . باهاش خوشبخت نمیشی و همش میخواد از دستت فرار کنه و آرام و قرار نداره پیشت . کار به طلاق می‌کشه ! البته ازم پرسید اسم مادرش چیه ، و من جوابی نداشتم چون مادر واقعیش رو نه من میشناسم و نه نون خامه ای . بهم گفت که دشمنای زیادی داری و دوستای کم . می‌گفت که خوبی زیادی می‌کنی ولی جوابی نمی‌گیری و بهت بدی میکنن . می‌گفت اون همزاد ، توی کارهات گره میندازه که هیچ وقت انجام نرسونیشون و سرگردان بشی و وقتی شروع به عمل کردی ، اون عمل رو ول کنی . می‌گفت این همزاد ، تورو بی حوصله ، عجول ، عصبی و به اصطلاحِ خودمونی ، مودی کرده . می‌گفت که با اینکه خیلی سریع عصبی میشی ، خیلی سریع هم فروکش می‌کنه عصبانیتت و پشیمون میشی از کاری که کردی .

این حرفارو زد و اینم راه حل ها :

❤️ اسمم رو عوض کنم و یه چیزی با یه سری ویژگی ای که گفت رو بذارم . ( باهاش هماهنگ میکنم بعدن که چی بذارم ) اون پیشنهاد داد که اسمتو بذار رضا . ولی من از این اسم (ببخشید ولی) بدم میاد . یاد قدیمیا میفتم و خودمو مستهلک تصور میکنم ! یه اسمی مد نظرمه که به ابجد صغیری که اون می‌گفت میخوره .

❤️ نماز رو شروع کنم و بخونم .

❤️ آیة الکرسی بخونم . ( از فردا میخونم )

❤️ اون دعایی که نوشت روی کاغذ رو بندازم گردنم . گفت از قفسه سینت پایین تر نیاد .

❤️ یه دعایی نوشت روی بشقاب چینی و گفت که نمی‌دونم توش چه چیزی بخور ! مامانم یادشه . من یادم نیست .

❤️ گفت اون دعایی که میندازم گردنم ، چهار قل و حرز امام جواد رو باطل می‌کنه و درضمن موجب تداخل میشه . گفت این دوتارو در بیارم و اون دعارو بندازم گردنم .

❤️ گفت انگشتر آبی بنداز دستت! خیلی چیزی یادم نیست . باید ویس رو بیشتر گوش بدم .

Mr.M

پنجشنبه نوزدهم بهمن ۱۴۰۲ 0:48

روزی که گذشت ، کار مثبتی انجام ندادم جز اینکه زیارت پیامبر از دور رو خوندم . برای مبعث پیامبر . البته آدمِ با ایمانی نیستم خیلی . ولی صرفاً میخواستم مرام و معرفتم به ایشون رو تا یه حدِ کوچیکی نشون بدم ☺️🌸🌹.

🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸

هدفم توی این هفته ، اینه که نسبت به هفته قبل ، پیشرفت داشته باشم . علی الخصوص توی ساعت مطالعه .

کارای دیگه هم باید انجام بدم البته .

طبق معمول خیلی داغون عمل میکنم . ولی درست نیست که یهو ول کنم و یهو شروع کنم . باید یکنواخت ادامه بدم .

Mr.M

چهارشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۲ 22:0

مهم ترین عوامل پوکیدنِ ایران :

۱_ پاس‌ها و توپگیری های آشغالِ بیرانوند

۲_ مشنگ بازیِ طارمی

۳_ مادر خراب بودنِ اکرم عفیف

تا وقتی این ترکیبِ آشغالِ تیم ملی بازنشسته نشن هیچ بازی دیگه ای نمی‌بینم ازشون .

همون‌طور که والیبال رو هیچ وقت نگاه نمیکنم چندین ساله !

اکرم عفیف ؟ مادرتو .

Mr.M

چهارشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۲ 9:42

یه خواب دیدم که پشمام ریخت . الآنم یکم یادمه و میتونم توضیح بدم .

اولش داشتم یکی از درخت های خیابون کوچه روبه روییمون رو میکندم برای یه بچه . انگار میخواستم بهش بفروشم ! 😂 قد درخت بلند بود . پس با احتیاط اره کردم و دادم بهش .

بعدش نمی‌دونم چی پیش اومد که یه درخت دیگه رو هم که اونم توی کوچه روبه روییمون بود رو قرار شد بکنیم و بدیم پویا . چرا ؟ نمی‌دونم ! 😂 به پویا گفتم که مواظب باش این درخته خطریه چون طولش خیلی بلنده و ممکنه بخوره به ساختمونی که جلوش قرار گرفته . ولی ریسک کردیم و درخت رو با اره برید . درخته خورد به همون ساختمون نیمه کاره ای که بقلش بود و یه طبقش افتاد روی طبقهٔ پایینی و ساختمون یه کوچولو پوکید ! 😂 . جفتمون در رفتیم . من رفتم یه طرف و پویا هم یه طرف دیگه !

من رفتم اون سرِ محلمون ! ینی دور و بر کوچهٔ ۱۲ . اون موقع یادمه که محرم بود و دیدم دخترای محل ریختن بیرون که خودشونو نشون بدن و ابرازِ وجود کنن 😂. بی حجاب بودن و حالتِ اکیپ داشتن . منم از کنارشون با استرسی که همیشه داشتم ( ولی با صورتی که اعتماد به نفس رو نشون میداد ) رد شدم . هرچی به سمت کوچمون نزدیک تر میشدم ، تعداد دخترایی که برای مخ زنی اومدن بیرون کمتر میشد و تعداد جمعیتِ آدمای هیئت ها زیاد تر میشد . نزدیکای خونمون ، توی یه کوچه ای بودم که توش پر از آدم بود و دسته داشت حرکت میکرد ! دیدم از فرطِ شلوغی ، روی زمین یه سریا له و لورده شدن و بدنشون شکسته و نمیتونن تکون بخورن و بالا سرشون چند تا آدم وایسادن که نمیتونن کمکشون کنن! خلاصه از بین دسته عبور کردم و به سمتِ خونمون ، راه رو ادامه دادم و نمی‌دونم آخرش چی شد که از خواب پریدم 😕😄. قصهٔ ما به سر رسید ، کلاغه به خونش نرسید !

اینم از محتوای خواب های من ! 😂 تازه ۹۹ درصدشون رو کاملا یادم می‌ره و کم پیش میاد که خوابی ببینم که یادم بمونه . معمولاً هم خواب هام بی معنی هستن و حالت هذیان گونه دارن ! مثل همین خوابی که دیدم ☺️😉.

Mr.M

سه شنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۲ 20:57

امروز یه نفر که من میگم ایرانی بود ولی خودشو خارجی جا زده بود ، میخواست بهم کمک کنه که پول سرمایه گذاری کنم توی یه شرکت خارجی ای ! گفت فلان شهر آمریکا زندگی می‌کنه و فقد اومده که باهم حرف بزنیم و بهم کمک کنه ! گفتم از کجا منو پیدا کردی ؟! اولش چیزی نگفت و حرفای دیگرو کشید وسط که ایران کشور قشنگیه و جاذبه های گردشگری متنوعی داره . من اصرار کردم و بهش گفتم اذیت نکن ! خودت بگو کی هستی ؟!

اوایل مکالمه ، انگلیسی حرف می‌زدیم ولی در ادامه ، فارسی تایپ کردم و یه جملهٔ خودمونیِ محاوره ای بهش گفتم . ولی اون بلافاصله جواب داد ، اونم به فارسی و اونم با کلماتی که مثل من محاوره ای بود . البته دو سه کلمه گفت که توش از یه فعلی توی این مایه ها استفاده کرد : میشه / رفته / شده / برگشته . می‌بینید ؟ افعالی که محاوره ای هستن ! گوگل ترنسلیت مگه محاوره ای جواب میده که یه جملهٔ محاوره ای رو مثلن برام کپی کرد ؟ 😂

هیچ وقت نگفت که چه کسیه . فقد گفت هلن ۲۹ ساله از فلان جای آمریکاست . نگفت شغلش چیه . نگفت چرا منو انتخاب کرده . نگفت چرا هوس کرده که کمک کنه بهم ! فقد گفت که بخاطر انسانیت اومدم کمکت کنم ! 🔥🔥🔥🔥 خب آخه اولش اومده بودی که باهم گپ بزنیم ! چرا یهو فاز سرمایه گذاری برداشتی ؟ بعدشم ! چرا نمیگی که منو از کدوم گروه پیدا کردی ؟ چرا منو انتخاب کردی ؟؟؟ 🔥🔥🔥🔥 برگشت بهم گفت که تورو از یه گروه ایرانی پیدا کردم ! گفتم کدوم گروه ؟ جواب نداد و چیزای دیگه گفت . برگشت گفت که گروهش فارسی حرف میزدن و چیزی نمی‌فهمیدم و بخاطر همین لفت دادم ! خب آخه تویی که بخاطر فارسی نفهمیدن از گروه اومدی بیرون ، چرا داری جملات انگلیسی میدی به گوگل ترنسلیت که با من فارسی حرف بزنی ؟ دیوونه ای ؟ از کجا فهمیدی به کمک مالی احتیاج دارم ؟ گفت میخواد باهام همکاری کنه ! خیلی حرفای ضد و نقیض زد . آخرشم به انگلیسی نوشت که آیا علاقه مند به ادامه هستی ؟ منم انگلیسی گفتم بهش که : من بهت اعتماد ندارم . نه علاقه ندارم ادامه بدم ! اونم مکالمه رو اول پاک کرد و بعدش سریع بلاک کرد . آیدیشو داشتم . از اون یکی اکانتم که با یه شماره دیگه داشتم ، سرچ کردم و دیدم که اصلن کسی با اون نام نیست . فک کنم آیدیشو برداشته بود و شاید هم اسمشو تغییر داده بود .

اسم خودش این بود فک کنم : Harlow Helen . و اسم آیدیش یه چیز دیگه بود .

اون شخص یا دختر عممه ، یا نون خامه ایه یا شخصی که توسط نون خامه ای برای کمک به من فرستاده شده بود .

خلاصه عجیب بود .

Mr.M
1 2 3 4 5 Next
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

دانلود آهنگ دانلود آهنگ

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم