روزی که گذشت ، آخرین قسمت زندگی پس از زندگی بود فک کنم که پخش کردن . بنده خدایی رو که آورده بودن ، شکنجه هایی رو تحمل کرده بود که در بدترین قتل ها و تجاوز ها دیده نشده توی تاریخ بشریت . اونم نه یک بار یا ده بار ! بلکه چندین سال توی هر طبقه از جهنم شکنجه میشده .
داشتم فک میکردم که چرا خدا حالت تعادل نداره ؟ چرا یا خیلی خوبه یا خیلی بده ؟! خب چشم چرونی کرده و این کارِ بدی محسوب میشه . خب چرا باید چند سال توی طبقات پایین جهنم ، بدترین شکنجه های تاریخ رو برای چند سال تحمل کنه ؟
کندذهن ها میگن :
هر گناهی ، یه نتیجه طبیعی در پی داره که اگر در دنیا تاوانش پس داده نشه ، در برزخ پس داده میشه .
ولی من میگم :
هر گناهی یه نتیجه طبیعی داره . ولی طبیعت رو چه کسی آفریده ؟ قضا و قدر در کائنات رو چه کسی وضع کرده ؟ چه کسی کائنات رو طوری آفریده که وقتی فلان عمل زشت رو میکنیم ، فلان شکنجهٔ سنگین برامون نوشته بشه ؟
وقتی یارو درمورد عذاب هاش حرف میزد ، پشمام ریخته بود . من نمیتونم یه سوختگی انگشت رو تحمل کنم ولی اون توی جهنم ذوب میشد و خودش رو میخورد و بدنش دوباره شکل میگرفت و باز هم بخاطر داغیِ چیزی که خورده بود ذوب میشد و دردش رو برای چند سال به صورت لحظه به لحظه چشیده بود . آخه کدوم انسانِ سادیسمی ای دلش میاد این کارو با هم نوعش بکنه ؟ عذاب های خدا از نظر کیفی و کمی ، طوری هستن که وقتی داستان های این شکنجه هارو میشنوم ، پیش خودم میگم :
اختلال پدوفیلیا اگر با سادیسم جنسی و در نهایت با قتل اون کودک همراه بشه ، دردی که کودک میکشه ، در مقابل شکنجه های بی حد و مرز خدا ، مثل مشت و مال دادنِ اون کودک میمونه !
چرا انقدر اَبَر سنگین ؟ چرا انقد بی رحم ؟
چرا خلق جهان انقدر بی رحمانه بوده ؟ آخه یه چشم چرونی که اون خانومم متوجه نشده و دلش نشکسته ، چرا باید چند سال آدمو در بدترین شکل عذاب کنه ؟ چه خبره ؟؟ توی فکر خدا چی داره میگذره ؟! 🤔 از بعد از این برنامه ، واقن پشمام ریخته و یکم دیدم نسبت به خدا عوض شده .