شنبه یازدهم فروردین ۱۴۰۳ 4:33

سلام عزیزانم .

دعای جوشن کبیر رو خوندم . خیلی زیاد بود و خسته شدم ، ولی الفاظ قشنگی توش بود و آدمو توی حس می‌برد و انگار دلِ آدمو برای خدا تنگ میکرد . انگار کاری میکرد که بدونیم خدا چقدر مهربونه . چقدر بزرگه و چقدر ایمن تر و بخشنده تر و با معرفت تر از بقیست .

برای پویا و Ar و بهاره و نگین و بیتا و موسکا و مهرناز و 3kat دعا کردم . راستش اومدم کامنتارو چک کردم که چه کسایی بیشترین ارتباط رو دارن با من توی این چند وقت . دیدم این افراد بودن و البته بعضیا کلن کامنت نمیدن و جاهای دیگه هستن . در آخر ، برای خودمم دعا کردم . حوصله ندارم بگم که چه دعا هایی برای آدمای مختلف کردم ، ولی اینو بدونید که نفر به نفر جلو میرفتم و یه جمله رو نمیگفتم برای چند نفر ! چون تنبل بودن خوب نیست توی دعا کردن ! حرفای زیادی توی دعا ها گفتم و اگر خدا بخواد به حرفای من گوش کنه و گوشه چشمی نشون بده ، همه این افراد ، به بهترین شکل خوشبخت خواهند شد .

بگیریم لالا کنیم 😅 .

شبتون بخیر . ❤️

راستی ارتباطم با Ar صمیمی تر شد و حس میکنم بیشتر و بیشتر دوستش دارم . امشب باهم حرف زدیم توی تلگرام . خدا حفظش کنه و کاری کنه که به رشته ای که میخواد ، توی شهرِ ما برسه که همدیگه رو بتونیم ببینیم . خیلی دوستش دارم . خدا حفظش کنه از دست شیاطین جنی و انسی و جمیعِ مخلوقاتِ عالم .

Mr.M

جمعه دهم فروردین ۱۴۰۳ 4:34

برنامهٔ جمعه ، 1403/01/10 :

🎯 حداقل یک ساعت کتاب خداشناسی فلسفی

🎯 حداقل یک ساعت کتاب جهنم و عذاب های جهنمی

🎯 یک ربع مدیتیشن بعد از خوردنِ نسکافه

🎯 خوندن قرآن و معنیِ قرآن به مدت حداقل یک ربع

🎯 خوندن حداقل ۱۰ بار آیة الکرسی ( بعضی وقتا به معنی هم نگاه کن . )

🔱

🎯 مسواک صبح ، دقیقاً بعد از صبحانه

🎯 مسواک شب بعد از شام

🔱

🎯 کنترل درماتیلومانیا ، ادامه پیدا کنه .

🎯 کنترل خ.ا ، بدون کوچیک ترین تردیدی ادامه پیدا کنه .

🔱

مبین ! کار هاتو توی زودترین حالت ممکن سعی کن تموم کنی . کار هاتو تا شب نگه ندار و طول نده ! ( بجز مسواک شب و کنترل ها )

مبین ! کمالگرایی رو از برنامه هات حذف کن . اگر میبینی که بیشتر از دو ساعت نمیتونی بخونی ، توی ذهنت خیالبافی نکن که شاید بتونی چهار ساعت بخونی ! واقعیتِ واقعی رو ببین ، نه واقعیتی که می‌تونه یک درصد به وقوع بپیونده و دیده بشه .

مبین ! زجر بکش ، ولی ادامه بده . فقد جسمت رو حمل نکن ، بلکه سعی کن کارهات رو هم انجام بدی . ولی اینو یادت نره که ادامه دادن و جا نزدن ، توی هر شکلی ، قشنگی داره . تو سعی کن که کارهاتو بجز وقتی که حس کردی واقن داری میمیری ، انجام بدی .

مبین !!!!!! قوی باش . تو اگه بخوای یه روزی روانپزشک بشی ، نباید روحت ضعیف باشه . تو چطور میخوای به دیگران کمک کنی ، در حالیکه حالِ خودت خراب تر از اکثرشونه ؟ زشت نیست ؟! عجیب نیست ؟! نمیخوای خودتو درمان کنی ؟ تکون بخور لعنتی ! تکون بخور تنبلِ تلاشگر !

مبین ! می‌دونم که وقتی عصبی میشی قید همه چی رو میزنی ، ولی من توی حالتی که تقریباً خونسرد هستم ، فقد می‌خوام بهت بگم که : دوستت دارم . منِ خونسرد ، مبینِ عصبی رو دوست دارم و تنهاش نمی‌ذارم . اگر خواستی جا بزنی ، حداقل یه نگاه به این متن بنداز ! بخدا خیلی جذاب هستی . فقد باید دنبال هم فرکانس های شایسته بگردی توی واقعیت .

مبین ! خدا بزرگتره از حدِ تصورت . خدارو کوچیک نبین . تویی که نمی‌فهمی خدا چقدر بزرگه ، خدارو توی اون حدی که ذهنت گنجایش داره بزرگ نبین ! تو کی هستی که بزرگیِ خدارو محدود به گنجایشِ مغزت کنی ؟!

خدا دوستت داره . هرچقدر که بد باشی ، بازم خدا منتطرته که بری پیشش و بهش سلام کنی 🥲 . خدا دوست داره به کسایی که دوست دارن به خودشون کمک کنن ، کمک کنه .

مبین ! اگر فاجعه ای رخ داد ، فردای اون روز ، باز تلاش کن که کار های دیروز رو تکرار کنی و ادامه بدی و تکمیل کنی و اصلاح کنی و ادامه بدی .

دوستت رو فراموش نکن . 🙂😁 حضرتِ محمد بن عبدالله رو میگم . به اون متوسل شو که برات به خدا متوسل شه .

بزرگترین فرستادهٔ برگزیدهٔ خدا ! با این که هیچ وقت تورو ندیدم و باهات هم صحبت نبودم ، ولی همچنان دوستت دارم 🫂 . یا رسول الله ، خواهش میکنم دوستدار و طرفدارت رو همراهی کن ❤️ .

Mr.M

پنجشنبه نهم فروردین ۱۴۰۳ 2:31

بعضی وقتا همه می‌رن . همه ازت دور میشن . همه فک میکنن که بهشون نیازی نداری و در نتیجه ، باهات هم صحبت نمیشن که از حالِ درونت خبری بگیرن . انگار که انگیزه ای ندارن ببیننت . وقتی نزدیکشون میشی ، بهت محل نمیذارن و نمیخوان از وجودت بهره ای ببرن . من آدمِ بدی نیستم که خیلی اهل غیبت باشم ، و آدمی نیستم که حرفای بیهودهٔ جدی بزنم . من حرفای شوخی میزنم ولی اگر باهام جدی صحبت کنن و سعی کنن در تفکر و انتقاد پذیری با من صحبت کنن ، یکی از زیباترین هم‌صحبت ها خواهم بود . ولی کی دوست داره پیشرفت کنه ؟ کی دوست داره غیبت نکنه ؟ کی دوست داره ولگردی نکنه ؟ کی دوست داره ک.س و شر نگه ؟ کی دوست داره خودشو همه چیز دان نشون نده و تلاش نکنه شخص مقابلش رو احمق جلوه بده ؟ ☹️

وقتی تعداد دیوونه ها خیلی زیاد میشه ، دیوونگیشون ، متفکر بودن دیده میشه و شیطان پرستی هاشون ، پیروی از اصولِ پیغمبری بیان میشه . توی این شرایط ، خندهٔ تلخ هم ، خیلی خیلی دردناک محسوب میشه 😔 .

Mr.M

پنجشنبه نهم فروردین ۱۴۰۳ 2:14

مردشور این مهمونی های عید رو ببرن . فقد انرژی آدم رو تحلیل میبرن !

امروز برای افطار و شام ، خونه عمم رفتیم . برای بعد از شام هم رفتیم خونه اون عموم که با پسرش ، در مقطع دهم و یازدهم ، توی یک دبیرستان بودیم . پسر عموم یه برادر داره که الان کلاس چهارم هست . متاسفانه بی ادبه و نمیدونه چه حرفی رو نباید بزنه . امشب بهمون همش به شوخی می‌گفت که : دیر اومدین ! شاممون رو خوردیم و چیزی نداریم برای شام ! فقد ژله مونده ! و ....

البته مامانم جوابشو محترمانه داد ، ولی عموم و زن عموم اصلن براشون مهم نبود و داداش بزرگش که هم مدرسه ای بودیم هم ساکت بود و کلن حرفای دیگه ای میزد و وجودِ داداشش رو نادیده می‌گرفت . خیلی داداش کوچیکش احمق و خل بار اومده . اگه میدونست چقدر خودشو بین غریبه ها منفور می‌کنه ، افسردگی می‌گرفت و سر به بیابون میذاشت 😁 . واکنش منم جدی نبود و اصلن نگاه نمی‌کردم پسر عموی کوچیکم رو . انگار که وجود نداشت . حکم دیوار رو داشت برام و فک کنم خودشم یکم ناامید شد و حس اضافه بودن کرد جلوی من 😅 . ولی بهش تک و توک میگفتم که : آها ! / چه جالب ! / که اینطور !

برایند حسی که دارم اینه که : این عمویی که درموردش صحبت شد ، ادب خوبی نداره و نصفه و نیمه باادب شده . زن عموم هم کلن توی دنیای دیگه ای به سر می‌بره و ازوناس که فقد به بچش ، راه و رسمِ زنده موندن ، کودکی کردن ، و گذروندنِ مدرسه رو یاد میده و هیچ هدفی برای بچهٔ فلک زدش نداره و نمی‌خواد بچش باهوش و نخبه بار بیاد ! بیچاره پسر عموی کوچیکم که زندگیش مجموعاً داره هدر می‌ره و بی شخصیت بار میاد ☹️ .

خب ! فردا هم میریم خونه خاله بزرگم . انگار فامیل مادری میرن اونجا . منظورم به چند تا از خاله هام و بچه هاشون و شوهرشون بود . ظهر ساعت ۱۶ تقریباً راه میفتیم . اگه قراره کاری کنم ، باید تا قبل از چهار بعد از ظهر انجام بدم .

🌹🌹🌹🌹

کلومیپرامین رو هم باید بگیرم . کلن داروهام رو باید بخرم با کارت ملی و کد رهگیری .

با عیدی هامم احتمالاً برم کتاب بگیرم . البته فقد یک کتاب . و باقیشم شاید هندزفریِ بدون سیم بگیرم . همون ایرپاد .

Mr.M

سه شنبه هفتم فروردین ۱۴۰۳ 20:30

مهمونی داشتیم دیشب . پاگشا کردن عروس جدید بود . زن آینده پسرخالم . فامیل مادری ، افطار دعوت بودن . شبش هم یکی از خالیمینا که خونشون استان مجاور هست ، خونمون موندن و امروز صبح رفتن .

دلم گرفته . این اضطراب اجتماعی ، هنوز منو از آدما دور نگه داشته . خجالت میکشم جلوی هرکسی حرف بزنم . بگذریم از اینکه هیچ علاقه ای ندارم که با ۹۰ درصد از آدما هم کلام بشم ، ولی اگر هم بخوام حرف بزنم ، از اکثر آدما خجالت میکشم ، مگر اینکه صمیمی شم باهاش که خیلی پیش نمیاد صمیمی شده باشم 🙂 .

امشب انگار میریم خونه عموم که بچش دندونپزشکی میخونه .

دلم آتیش گرفته از زجری که ناشی از تلاش نکردنه . شاید امشب برم نسکافه بگیرم و یه برنامهٔ کوچیکی رو اجرا کنم بعد از اینکه به خونه برگشتیم از خونه عمومینا .

خدایا ، خیلی روز سختیه که میگذره . من مشکلی با حکمتت ندارم و میتونم تحمل کنم این برنامهٔ سنگینت رو . ولی تو ام به من رحم کن :) ❤️🫂 .

Mr.M

یکشنبه پنجم فروردین ۱۴۰۳ 23:56

خدای بزرگم ! 😔 منو ببخش که امروز خوب نبودم . منو ببخش که کم گذاشتم . منو ببخش که به خودم آسیب میزنم با این کم کاری ها . منو ببخش که دیگرانو تحریک به پیشرفت میکنم ولی خودم دنده عقب میرم . لطفاً منو ببخش 💔 . خودت می‌دونی که کلافه ام . خودت می‌دونی که تنها ام . ولی به این هم نگاه کن که اگر خیلیا جای من بودن ، چه انتخاب های بدتری میکردن ؟ من آدمِ بدی بودم امروز . ولی به قول شاملو : «من بد بودم ، ولی بدی نبودم !» 🥲 خدایا ، امشب می‌خوام دوباره توبه کنم . می‌خوام دو ساعت مطالعه رو از بعد از ساعت دوازده شب شروع کنم . مامانم بیداره و کار می‌کنه توی آشپزخونه . منم می‌خوام توی اتاق خواب کتاب بخونم . امشب دو ساعت میخونم و فردا صبح که شروع شد ، همت میکنم یک ساعت دیگه هم میخونم . خدایا خ.ا رو می‌خوام به لطف وجودِ تو و واسطهٔ خوبی که سر راهم قرار دادی ، یک دفعه ای و با اشتیاق بذارم کنار 🙂 . قبلن رو یادته ؟ یهویی یک ماه گذاشتمش کنار . یا مثلن یک دفعه ای سه هفته پوست دستم رو نکندم ! خیلی خوش گذشت . باز هم خوش خواهد گذشت . ولی من التماست میکنم که منو کنار نذار . 😔 منو ول نکن . منو ول نکن . به قلب من نفوذ کن و برای همیشه بمون ❤️🫂 . خدایا ! خودت منو تنها نذار ، منم تمام تلاشم رو میکنم که یادت رو همیشه زنده نگه دارم . این واقعیت رو نباید فراموش کرد که فقد تویی که همیشه درخشان میمونی 💎 . ولی زندگیم رو باید بسازم که هم خودم رو ارتقا بدم و هم تورو راضی نگه دارم از خودم . وقتی خودمو ارتقا بدم ، از تنهایی در میام و حتی میتونم با آدمای خوب و بزرگ بپرم توی واقعیت . خدایا ! به من کمک کن که تلاش کنم . من تلاش کردن رو انتخاب کردم ، ولی وسوسه های عروسکِ خیمه شب بازیِ جهان ، منو خسته کرده . ذهنم رو خسته کرده و منو از تو و دوستای واقعیم دور کرده 💔 . نذار وسوسه های شیاطین و کسایی که میتونن خیلی راحت موجبِ رشدم بشن ، منو از کار بندازن . نذار مغرور بشم که به تواضع پناه ببرم . نذار تنبل بشم که به تلاش پناه ببرم . نذار بی کس بشم که به هرکسی پناه ببرم ❤️ . منو غنی نگه دار که برای خودت بمونم . می‌دونم که دوستی توی روزهای سخت با ارزش تره ، ولی منو خیلی توی شرایط سخت نگه ندار . خسته شدنم خیلی غمناک تر از دیگرانه . منو غمگین نگه ندار . خدایا ؟ منو سرحال نگه دار که شیاطینی که از انرژی های منفیِ من خوشحال میشن ، همیشه عصبی و غمگین و ناامید باشن و با زجر باقی بمونن. کاری کن که وقتی اسمم میاد ، تنشون به لرزه بیفته . از من یه آدمِ بزرگ بساز . مثل حضرت علی که شیاطین ازش میترسیدن . از من یه انسان بزرگ بساز توی زمینهٔ اخلاقی . منو مقاوم کن توی تحمل مادرم و پدرم و عمم و دختر عمم و خاله هام و دختر خاله هام .

منو مهربون کن و مهربون نگه دار با آدمایی که میتونن لایق باشن . منو متواضع کن و متواضع نگه دار جلوی آدمای با شخصیت . منو پرتلاش کن توی کسب مهارت . به من مغزی عطا کن که خیلی خیلی خیلی دیر عصبی بشم و جلوی آدمای نامرد و دشمن هام بتونم ثابت قدم و محکم قدم بردارم تا اونا با دیدنِ موفقیت هام ، توی آتیشی که میخواستن درست کنن جزغاله بشن و پودرِ قلب های شکسته و یا زغال شدشون بخوره به صورتِ همدیگه و گریه کنن و گریه کنن و گریه کنن . خدایا ، اگر آدمِ خوبی هستم ، منو ضایع نکن . خدایا مثل الماس منو محکم کن و قلبم رو جلوی آدمای خوش قلب ، خوش قلب نگه دار . منو بخاطرِ فکر به دشمن هام ، جلوی آدمای خوب ، عصبی نگه ندار . خدایا ؟ نمیخوام وقتی با یه آدمِ باشخصیت برخورد میکنم ، عصبی باشم . نمیخوام آدمای سمی برای من تعیین کنن که با آدمای باشخصیت چطور رفتار کنم ! نمی‌خوام آدمای سمی ، آیندهٔ منو تعیین کنن . اگر لیاقتش رو دارم ، یا اگر آدمِ خوش پتانسیلی هستم ، منو به درجاتِ معنوی و مادیِ بالا برسون و پتانسیلم رو هم طی این مسیر افزایش بده . خدایا ؟ دلم شکسته . عصبی هستم . افکار وسواسی ، منو افسرده و یا عصبی می‌کنن . اهمال کاری میکنم و کارای مهم رو عقب میندازم . حسِ تنهایی میکنم . موفق نیستم و بین آدمای سمی دارم عذاب میکشم . منو نجات بده از بینشون . منو نجات بده از افسردگی ها . منو نجات بده از افکارِ تکرار شوندهٔ هرز و بی خاصیت . منو محکم بکش به سمت خودت ، به طوری که از اون کششِ محکم ، لذت ببرم و خسته نشم . منو همیشه مشتاقِ کسبِ مهارت قرار بده و نگه دار . خدایا ؟ دیگه نگم برات ؟ 🙂 ینی واقن دعاهام رو می‌شنوی ؟ ینی واقن میذاری دعاهای منِ گناهکار به گوشِت برسه و واکنشِ مثبت نشون بدی ؟! ینی واقن عصب روانپزشک میشم توی جوونی ؟ ینی ثروتمند میشم توی جوونی ؟ ینی بیماری های روانیم از بین می‌رن توی جوونیم ؟ نمی‌دونم . نمی‌دونم میخوای چیکار کنی با من . شاید منو بازم افسرده کنی و افسرده نگه داری . شاید منو همچنان توی برزخ نگه داری . ولی تو خدایی :) . من گفتم و دلِ شکستمو دیدی . اگر همچنان میخوای منو عذاب کنی ، من همینجا نشستم . من فرار نمیکنم . بیا منو آتیش بزن . ببین بهت فحش میدم یا نه ؟ 🙂❤️ .

«اگر به آتش واردم کنی ، به اهلِ آن خواهم گفت که دوستت دارم » ☺️ .

Mr.M

یکشنبه پنجم فروردین ۱۴۰۳ 16:54

دیشب که داشتم پایتخت چهار رو میدیدم ، بخاطر گریه های ارسطو حالم بد شده بود . فیلم مسافرتش با زنش رو گذاشته بود و گریه میکرد . قبلش هم که میخواستن از عزا در بیارنش ، وقتی بغض کرده بود و نمی‌خواست گریه کنه ، تلویزیون رو نگا نمی‌کردم که گریم نگیره .

Mr.M

یکشنبه پنجم فروردین ۱۴۰۳ 0:26

روزی که گذشت ، زندگی پس از زندگی رو دیدم و متأسفانه حالم گرفته شد ، مامانم خیلی صداشو بلند میکرد و تلاش میکرد اعصابمون خرد بشه که مثل خودش بی اعصاب بشیم ، و ساعت مطالعم پایین بود ، و بخاطر اعصاب خردی های مامانم نرفتم با فامیل بیرون ، و اینکه به خرگوشمون دیگه حال ندارم رسیدگی کنم و از دلِ غمگینِ خرگوشمون دلم می‌شکنه و سیاهیِ پشیمونی و سر افکندگی بدن منو می‌شکنه . بخاطر این شرایط گریم گرفته بود و همش بغض میکردم و سه چهار قطره اشک میریختم و خودمو کنترل میکردم و ادامه پیدا نمی‌کرد و چند دقیقه بعدش دوباره گریم میگرفت و خودمو جمع میکردم . خیلی دلم گرفته بود و خودمو تنها میدیدم . من جزو کسایی هستم که خانواده خوبی ندارن بخاطر نفهم بودنِ خانوادشون ، اون بچه ها تنها و عصبی شدن 😢 .

گریه کردم توی اتاق خواب ، ولی یک ساعت خوندم و نسبت به حالم ، خوب گذشت زمان مطالعه . کلیاتِ کتاب جدید رو خوندم . کتاب خداشناسی فلسفی .

خدایا ، خجالت میکشم که صدات کنم چون خیلی ازت درخواست کمک کردم و دیگه خجالت میکشم بهت نگاه کنم 😭 . ولی بجز تو روی چه کسی حساب باز کنم ؟ ببخشید که خوب نیستم . تو خوب بمون . تو با من فرق داری . مگه نه ؟ 🥲🫂 خدایا ، منو نجات بده از این جهنم . من تو رو قبول دارم ، پیامبرت رو قبول دارم ، حضرت فاطمه و دوازده امام رو قبول دارم ، بجز پیامبر آخر الزمانی که فرستادی ، مابقیِ ۱۲۴ هزار پیامبرت رو قبول دارم و تصدیق میکنم . بخاطر تو ، آدمای دلشکسته رو دوست دارم . پس چرا بازم فک میکنم که هوامو نداری ؟ 😕 چرا آدمِ بدی محسوب میشم در حالیکه دلم می‌شکنه وقتی حس میکنم چیزی رو آزار دادم ؟ من که بی وجدان نشدم ! من که مثلِ عمو جانی یا خاله الکسیس نیستم ! چرا من مثل اونها شده تنهایی هام ؟ چرا با کسی که تو رو قبول نداره فرقی نداره روانم ؟ چرا بدتر از بدتر از بدتر از بدترین آدمها شده روح و روانم ؟ میشه بگی چیکار کردم ؟ 😭 میخوای با من چیکار کنی آخه ؟ 😢 حداقل بگو که دوست دارم پوست کلفت بشی و دوستت دارم . حداقل بگو که دوستت دارم . حداقل چیزی بگو . حداقل بگو که ازت بدم میاد ! حداقل چیزی بگو 😔💔 .

Mr.M
Ar

شنبه چهارم فروردین ۱۴۰۳ 16:45

توی آشپزخونه دراز کشیده بودم که مامانم سر و صدا راه انداخت . گفته بود یه کاری رو بکنم و منم تنبلی کردم . مثل ۱۰۰ در ۱۰۰ از تمامِ اوقات ، نپرسید که چرا هیچ کاری نمیکنی و انقد خسته دراز کشیدی توی آشپزخونه . فقد سر و صدا راه انداخت که هیچ کاری نمیکنی و به درد نمی‌خوری و کارای سادرم نمیتونی انجام بدی . 🙂 می‌گفت که فقد گیر دادی خرگوش می‌خوام . عین بچه ها که عروسک می‌خوان ، میخواستی برات خرگوش بخریم که عروسک داشته باشی .

منم هیچی نگفتم . فقد نگاش کردم . گفت فقد یاد گرفتی دیوونه ها آدمو نگاه کنی . 🙂

🌹🌹🌹

الان توی اتاق خواب هستم . روی تخت . در رو بستم . مامانمم آشپزخونه هست و با تلفن حرف میزنه . فک کنم با گوشیش با خالم تصویری حرف میزنه و ک.س شر میگه و ک.س شر میشنوه !

🌸🌸🌸

با Ar امروز حرف زدم . یک ساعت و یازده دقیقه فک کنم شد . تلفنی حرف زدیم و تصویری یا وابسته به تلگرام و برنامه های دیگه نبود . معمولی ، و خودم ، زنگ زدم به اون دخترِ خوب و باهوش . قرار شد بخونه و بخونم . حوصله ندارم توضیح اضافه تری بدم . ولی وابسته نیستم بهش . فقد دوست دارم حالش بهتر شه و مثل من نشه یه روز . اون می‌تونه آینده قشنگی داشته باشه و لیاقتش رو هم داره . درضمن حالمو بهتر می‌کنه با بودنش . پس هم اون به من کمک می‌کنه و هم من به اون .

Mr.M

جمعه سوم فروردین ۱۴۰۳ 1:9

دلم گرفته .

توی یه گروه تلگرامی بودم که فقد توش مخ میزدن و همدیگه رو بلند میکردن و تیکه مینداختن و مسخره میکردن . چند تا پیام گذاشتم و از بس باهاشون فرق داشتم که یه نفر توی کتش نمی‌رفت تاحالا توی واقعیت رابطه نداشتم با کسی .

خلاصه سریع لفت دادم . جای من اونجا نبود . اونا آفریده شده بودن برای ولگردی و لات بازی و مواد کشیدن و خفه کردن خودشون با بکن بکن ! مشخص بود که قلباشون هم از سنگ بود . چرا با یه مشت اراذل و اوباش همنشینی کنم ؟ 🤦

🌹🌹🌹

تنها مردن بهتر از ولگرد مردنه . بهتر از معتاد به مواد مردنه . شرافتمندانه میمیرم نه بی بند و بار 🔥 .

​​​​​​​

Mr.M

پنجشنبه دوم فروردین ۱۴۰۳ 5:59

دیروز ، ینی چهارشنبه ، واقن کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد تموم شد .

از امروز دوتا کتاب رو شروع میکنم که جفتشون کوتاه هستن . این دو کتاب ، برای زمانی هستن که کتابهای اصلی تر برسن به دستم .

۱_ کتاب خداشناسی فلسفی ( عبدالرسول عبودیت )

۲_ کتاب جهنم و عذاب های جهنمی ( حیدر قنبری )

جالبه که توی ماه رمضون ، فازِ مذهبی گرفتم 😁

کتاب ۱ رو از پی دی اف میخونم . کتاب ۲ رو از مامان بزرگم قرض گرفتم و باید بهش برگردونم .

راستی از امروز ، یک ساعت رو با احتیاط ، به دو ساعت تبدیل میکنم . امیدوارم مغزم تسمه تایم پاره نکنه 😂💔 .

راستی با یکی دیگه از دوستای وبلاگی به اسمِ کوتاه شدهٔ Ar ، تلفنی حرف زدیم و استرسم موقع حرف زدن تلفنی کمتر شد . تاثیرش خوب بود و نسبتاً تاثیرگذار .

امروز برای افطار قراره فامیلامون بیان خونمون . فامیلای پدری منظورمه . عده کمی روزه میگیرن ، ولی دور همی حال میده کلن 😂🤦 . البته از یه طرف ، حوصلشونو ندارم چون بعضاً خودشیفته یا مغرور هستن و بعضیاشون اصلن خواستنی و تو چیز برو نیستن . ولی خوبی هارو باید دید چون راه فراری نیست و اونا قراره بیان خونمون . بهتره یکم جدی برخورد کنم ، به طوری که جدی بودنم در مرکزِ توجه قرار نگیره .

Mr.M

چهارشنبه یکم فروردین ۱۴۰۳ 6:34

سلام دوستای بلاگفاییِ من . عیدتون مبارک باشه . 🌻🪻💮🪷🌷🌹 هرچند که یک ساعتی مونده تا عید . ولی خب امروز ، روزِ اول فروردینه ☺️🌹 .

سالی که گذشت خیلی عذاب کشیدم ؛ درست مثل همهٔ شماها . سالِ خاصی بود برای من . سالی بود که ترم چهارم رو مشروط شدم . سالی بود که بخاطر مشروطی در چهار ترم متوالی ، از دانشگاه اخراجم کردن . سالی بود که تصمیم گرفتم با دلی که معلوم نیست طاقتش رو میاره یا نه ، توی این وضعِ روحی_روانی بدی که دارم ، برم سربازی و بعدش برای کنکور بخونم و زندگی جدیدی رو آغاز کنم .

پارسال ، یعنی سال ۱۴۰۲ ، دوستای دانشگاهم ، خانوادم ، فامیل هام و خیلی از دوستای مجازی ای که داشتم ، منو به شکل های مختلف و جدیدی طرد کردن . خیلیا منو آنفالو کردن ، خیلیا دیگه کامنت نمیذاشتن و حوصلمو نداشتن ، خیلیا دیگه پیامی بهم نمیدادن و انگار دیگه هیچ دوستی ای توی دلشون نبود که ابرازش کنن . خانوادمم که چندین بار قید منو زدن و کاملاً راضی بودن که بمیرم ، و مامانم میگفت چهل روز گریه میکنیم ، بعدش عادت می‌کنیم و از دستت راحت میشیم .

بله . کسی قلباً دوسم نداشت و این باعث میشد که منم کم کم دوسشون نداشته باشم و این چرخهٔ معیوب ، تشدید بشه . اگه یک نفر توی واقعیت بود که منو دوست داشت و پام وایمیستاد ، میتونست متوجه بشه که یه نفر داره براش میمیره ، و زندگی خودش و اونو رو انقدر متحول می‌کنه که انگار خودِ واقعیش نیست 🙂 . کسی منو قبول نداشت و کسی منو قبول نکرد . من آدمارو دوست داشتم و باهاشون دشمنی نکردم ؛ فقد ارتباطم رو باهاشون کم و کمتر کردم که دلم بخاطرشون نگیره و نشکنه .

مجموعاً ، برای چهارمین بار بخاطر افسردگی و وسواس و ... مشروط شدم ، و از دانشگاه اخراجم کردن ، و هر دوستی که داشتم و نداشتم ، دیگه سعی می‌کرد باهام رو به رو نشه چون دیگه دلیلی نمی‌دیدن با کسی که اخراج شده حرف بزنن و مثل اولین روز ها باشن . لازم نبودم براشون ، پس سرمایه گذاری نکردن و الکی باهام حرف نزدن . خانوادم ، مرهمم نبودن و افسرده ترم کردن ، تا جایی که میخواستم بیمارستان روانی بستری بشم و یه شب اقدام هم کردم ، ولی تخت خالی نداشتن و بعدش هم پیگیری نکردم با اساتیدِ بیمارستان ، که ویزیت کنن و اگر شرایطش بود منو بستری کنن اگر تختی خالی شد .

اتفاقات خوب هم کم و بیش رخ دادن . مثلن کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد ، امروز تموم خواهد شد و چیزای خوبی ازش یاد گرفتم . یا اینکه قرآن خوندن رو شروع کردم و معنی آیه ها به همراه عربیشون رو میخونم هر روز ، یا یک روز در میون . خیلی دوست دارم که ارتباطم با انسان هارو دوباره شکل بدم و امتحان کنم که شاید واقن کسی صدای منو شنید و باهام موند ☺️ .

من شروع نکردم که به پایان ندم . شروع نکردم که وسط راه ، خودم خودمو نابود کنم . من دوست دارم که ادامه بدم ، و تلاش هم میکنم که نمیرم . اگر عمری بود و اگر خدا مشکلی از مشکلاتم رو حل کرد ، من خوشحال میشم که بیش از پیش خودمو نجات بدم . و اگر به هر دلیل ، خدا منو بیشتر عذاب کرد ، من دلخوری ای ازش ندارم چون دلم نمیاد خدارو مؤاخذه کنم . به هر حال سیستمش با ما فرق داره ، و نا سلامتی خدای ماست :) . به قول حضرت علی ( احتمالاً به نقل از پیامبر ) : خدایا ! اگر مرا وارد آتش کنی ، به اهلِ آتش خواهم گفت که تو را دوست دارم . 🫂

خدایا ، شاید نذاری صدام به گوشت برسه و عواملِ عدم اجابتِ دعارو برام روخوانی کنی 😁 ، ولی من میگم که شاید کسی اون بالای آسمون ها و دنیاها ، صدای من رو شنید و کمکم کرد . ناامیدِ مطلق نمیشم از خدای جمیعِ مخلوقات . من اینارو از خدا می‌خوام :

برای این دنیا :

رتبه برتر کنکور تجربی و ورود به رشته پزشکی دولتی تهران ( با رتبه ای که توی ذهنم هست )

قبولی روانپزشکی دولتی دانشگاه علوم پزشکی تهران

قبولی و خوندن نوروسایکایتری و فارغ التحصیلی توی این رشته ، از دانشگاه علوم پزشکی تهران

محقق شدن توی زمینه ۱_ بیماری های روانی ای مثل OCD و ۲_ بعضی بیماری های لاعلاج که درمانی ندارن و مریض ها کسی رو ندارن و دست تنها موندن 🙂

فوق پولدار شدن و کمک مالی به دانش آموزان مستعد پیشرفت درسی و یتیم ها و پرورشگاهی ها و همهٔ آدمای مهربونی که نیاز به کمک مالی داشتن

دوست و همسری مهربون که واقن دوستم داشته باشه و درون و بیرونش زیبا باشه

دیدن پیامبر اکرم در خواب و در بیداری و دوست شدن با بزرگ ترین انسان ها

خوشبختی روانی و جسمی در جوانی و پیری

توی دنیای پس از مرگ :

هم نشینی با پیامبر اکرم در بهترین جای بهشت

🌹🌹🌹

خدایا ! حول حالنا الی احسن الحال 🫂😘.

Mr.M

چهارشنبه یکم فروردین ۱۴۰۳ 5:39

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد


غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود

من نگویم که بهاری که گذشت آید باز

روزگاری که به سر آمده آغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر

شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیم به خویش

که چو یک شکلک بی جان شب و روز

بی خبر از همه خندان باشیم

بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم

آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم

می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن

پیک پیروزی و امید شدن

شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

عیدتون مبارک باشه عزیزای دلِ خستهٔ من 🫂☺️❤️.

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم