یکشنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۳ 9:19

خدایا وسواس فکریم زیاد شده . منو از دست شیاطین درونی و بیرونی نجات بده و ساکتشون کن و از من جداشون کن و توی عذاب غوطه ورشون کن 🫂 . خدایا ، خجالت میکشم بهت بگم که چطوری هستم که بخوای بعدش کمکم کنی . خجالت میشم ☹️ . اگه بگم که توی ذهنم دارم به یه دختری کمک میکنم که ذهنیتش نسبت به پسرا عوض بشه و با ندیدنش و نزدیک نشدنم به اون ، بهش بگم که دوستش دارم ، باورت میشه ؟ شاید توی کل کیهان و مخلوقاتت از شروع تا انتها ، فقد خودت بتونی درست درکم کنی . ذهنم درد گرفت از بس داستان سرایی کردم . توی واقعیت پیش میاد که چشمام پر از اشک میشن و افسرده و کلافه میشم از اینکه خودمو توی ذهنم محدود کردم که اون دختر رو هیچ وقت نبینم ، در حالیکه خودم هیچی ندارم . خندم میگیره که حتی توی خیالبافی های ذهنم می‌خوام پرهیزکاری رو تثبیت کنم ولی داستانایی درست میکنم که همشون غم انگیز هستن و دلِ آدمو به درد میارن . انقد چیزای دردناکِ خنده داری به ذهنم اومد و تکرار شد که نمی‌دونم بهت چی بگم 😅 . اگه بهت بگم که آیا لطفن کمکم می‌کنی ( ؟ ) ، چی جواب میدی ؟ آیا کمک به کسی که شنا بلد نیست و توی اقیانوس گیر کرده رو به یادگیریِ شنا مشروط می‌کنی ؟ 🫠😁 خدایا ، از بس نمی‌دونم که برای کدوم فاجعهٔ مغزیم ناراحت باشم ، خندم میگیره که تواناییِ درستْ ناراحت بودن هم ندارم ، و حتی نمیتونم درست عزاداری کنم 🤣 . کدومو درست کنم ؟ کدوم رو ؟ 😭

🌹🌹🌹🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌸🌸🌸🌹🌹🌹

امروز ، روزِ اولِ چالش هفت روزست .

فیلم پورنی نمی‌بینم . چنل عاشقانه نمیرم که پستی ببینم و توی اینترنت هم چیزای عاشقانه سرچ نمیکنم . تلاشم میکنم که دو ساعت کتاب بخونم که البته شاید شکست بخورم مثل روز های پیشین ؛ ولی به تخمم 😂 . هنوز جا داریم تا خودکشی 😅 .

دلم به شدت به حالم میسوزه . انقدر دلم به حال خودم میسوزه که با دهانم نمیتونم توصیف کنم و با دستام نمیتونم بنویسمش .

خدایا ، منو نجات بده . منو از دستِ مغزم و از دستِ شیاطینِ جنی نجات بده . خدایا ؟ من اومدم که ساخته بشم و نیومدم که فقد تحقیر بشم و فقد زجر بکشم . خوشی هارو کجا گذاشتی ؟ دستای قطع شدمو کجا گذاشتی که باهاشون خوشی هارو بردارم ؟ واقن عظمتت رو قربون که کاری با من می‌کنی که آدما خجالت میکشن با داعشی ها بکنن :)))) . الان دلم میخواد بمیرم . ببخشید که اینو میگم ، ولی صادقانه می‌خوام بمیرم 😔 . دقیقاً به کجا پناه ببرم که نمیرم ؟ چطوری زنده بمونم ؟ چطوری بعد از زنده موندنم ، بتونم زندگی کنم ؟ پاره شدم قربانِت بگردم ! 🙂 جهنم این شکلی نیست ؟ 🤔😄

🖤

من یکم دراز میکشم ، بعدش میرم پیاده روی که دوپامین رو زورکی و بدونِ کمکِ ذهنی گرفتن از خدا زیاد کنم . شاید کارِ خدا امید دادنه ، نه واقن کمک کردن ! شاید واقن توی هیچ اراده ای دخالت نمیکنه و دخیل نیست .

🖤🖤

یا محمد ابن عبدالله ، یا علی ابن ابی طالب ، یا مهدی ، تمامِ منو از من بگیرید . یا کمکم کنید ، یا دعا کنید که بمیرم و مرگم به من ، خیلی خیلی نزدیک بشه که دردِ روحی نکشم . نمیخوام ناامید باشم ، ولی نمی‌دونم چیکار میکنید ؟ ینی واقن چیزِ مهمی هستم ؟ چرا نادیده گرفته میشم ؟ این بود اون خدای ارحم الراحمین ؟ ببخشید که اینو میگم ، ولی به خدا پناه ببرم یا به تروریست های بی رحم ؟

💙

دلم آتیشه . قبل از پودر شدن ، کمی راه میرم ، کمی کتاب میخونم ، کمی شهامت به خرج میدم . اینطوری وقتی روحم توی اشک هام کشته میشه ، یه لبخندی روی لب هام هست که دردِ مردن رو ، کمی زینت بده و شدتِ فرآیندِ مرگ رو کمتر کنه ، و بی حس تر بمیرم .

💙💙

برنامهٔ امروز ، برنامهٔ دیروزه . دقیقن همون . فقد ژاپنی رو کلن میذارم کنار تا چند وقت . شاید حتی تا چند ماه !

💙💙💙

میرم دراز بکشم . یا علی 🫠😁 .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم