قسمت دهم از فصل سوم بریکینگ بد رو دقایقی پیش دیدم و تموم شد . کل فیلم دنبال یه مگس توی یه آزمایشگاه میگشتن ، چون مستر وایت مبتلا به اختلال شخصیت وسواسی بود و توجیه میکرد که آلودگیِ بزرگی محسوب میشه . کل فیلم حول یه مگس میگشت ! ولی با این حال ، به جای قشنگی ختم شد :
مستر وایت به جسی گفت که همه چیز آلودست . ولش کن ! با این حال جسی واسه این که میدونست مستر وایت دوباره قاطی میکنه ، زد کشتش . حین اینکه دنبال مگس بودن ، درمورد گذشته حرف زدن و مستر وایت ، نصفه و نیمه درمورد دوست دختر جسی حرف زد که موجب کشته شدنش شده بود ، ولی نتونست به جسی حقیقت رو بگه . وقتی مستر وایت رفت خونش ، به سقف بالای تخت نگاه کرد که یه مگس روی آژیر خطر ( یا دزد گیر ) نشسته .
فک کنم یکم فلسفی بود این قسمتش .
فک کنم این قسمت میخواست بگه که یه آلودگیِ کوچیک میتونه چقدر خطرناک بشه و زندگیِ یه انسان ( دوست جسی ) رو هم بگیره ! اون جاش که مگس روی آژیر خطر بود هم میخواست بگه که دردسرِ آلودگی ( کارای نابود کننده ) رو جدی بگیر قبل از زمانی که خیلی دیر بشه .