زندگی من به دو بخش تقسیم میشه : قبل نسکافه و بعد نسکافه . ذهنم خیلی خلوت شده و احساس میکنم از صبح تا الان سرم کلاه رفته ! البته خوردن نسکافه خودش یکم شجاعت میخواد چون توی ذهنم فکر میکنم که : « اگه نسکافه رو بخورم دیگه نمیتونم لذت خوابیدن رو تجربه کنم و الکی باید چشمامو باز نگه دارم . » ولی وقتی نسکافه میخورم ، ترغیب میشم که بخونم . ترغیب میشم که زندگی کنم . ترغیب میشم که کارای بزرگ بکنم . و مهم تر از همه میفهمم که قبل از خوردن نسکافه ، خودم سر خودم رو میخواستم کلاه بذارم و حقیقت رو وارونه جلوه بدم .