امروز هم خنثی شد . خیلی سخت گذشت . خیلی خیلی خیلی خیلی .....
اواخر عصر که شروع کردم به خوندن ، اول رفتم یه استامینوفن ۵۰۰ خوردم که سردردم خوب شه . طبق معمول چشم راست و سمت راست پیشونیم درد میکرد .
امروز برام سوال بود که چرا به درس خوندن عادت نمیکنم ؟ بعد چند دقیقه این به ذهنم رسید که : لزوماً این که چند روزه شروع به ایجاد عادت کردیم دلیلِ کافی ای برای حدس زدنِ زمانِ ایجادِ حالتِ پایدارِ یه عادت نیست . گذشته ای که داشتیمم خیلی خیلی مهمه . خب من یه عمر یا شکست خوردم یا درس نخوندم یا نتونستم چیزی بخونم ؛ پس مشخصه که بد قلق بودنم از بقیه باید بیشتر باشه .
امان از گذشته 💔 . خدایا ، منو از دست گذشته ام نجات بده ❤️ . خدایا ، دلم گرفته از گذشتهٔ مزخرفم .... واقن چطور میخوام عادی بشم ؟ ای خدا :) .
من تسلیم نمیشم . تا آخرین لحظهٔ زنده موندن تلاش میکنم که عادتای خوب ایجاد کنم هرچند که ۱۰۰ در ۱۰۰ نقشه هام و هدف هام برای همیشه نابود شن . من بنظرم حتی اگه امیدی برای بهبود نباشه ، بازم نباید بیکار بشینیم . یه کار کوچیک باید انجام بدیم که حداقل برای یک ساعت در روز ، خوشبختی رو احساس کنیم .
خدایا ، سکان کشتی رو میدم دست خودت 🩵 . تو نابغه ترینی و بهتر از هرکسی میتونی هدایتش کنی . منو از گرداب ها نجات بده و به بزرگ ترین و قشنگ ترین جزیره ها برسون 🙏 .
