یکشنبه پنجم فروردین ۱۴۰۳ 0:26

روزی که گذشت ، زندگی پس از زندگی رو دیدم و متأسفانه حالم گرفته شد ، مامانم خیلی صداشو بلند میکرد و تلاش میکرد اعصابمون خرد بشه که مثل خودش بی اعصاب بشیم ، و ساعت مطالعم پایین بود ، و بخاطر اعصاب خردی های مامانم نرفتم با فامیل بیرون ، و اینکه به خرگوشمون دیگه حال ندارم رسیدگی کنم و از دلِ غمگینِ خرگوشمون دلم می‌شکنه و سیاهیِ پشیمونی و سر افکندگی بدن منو می‌شکنه . بخاطر این شرایط گریم گرفته بود و همش بغض میکردم و سه چهار قطره اشک میریختم و خودمو کنترل میکردم و ادامه پیدا نمی‌کرد و چند دقیقه بعدش دوباره گریم میگرفت و خودمو جمع میکردم . خیلی دلم گرفته بود و خودمو تنها میدیدم . من جزو کسایی هستم که خانواده خوبی ندارن بخاطر نفهم بودنِ خانوادشون ، اون بچه ها تنها و عصبی شدن 😢 .

گریه کردم توی اتاق خواب ، ولی یک ساعت خوندم و نسبت به حالم ، خوب گذشت زمان مطالعه . کلیاتِ کتاب جدید رو خوندم . کتاب خداشناسی فلسفی .

خدایا ، خجالت میکشم که صدات کنم چون خیلی ازت درخواست کمک کردم و دیگه خجالت میکشم بهت نگاه کنم 😭 . ولی بجز تو روی چه کسی حساب باز کنم ؟ ببخشید که خوب نیستم . تو خوب بمون . تو با من فرق داری . مگه نه ؟ 🥲🫂 خدایا ، منو نجات بده از این جهنم . من تو رو قبول دارم ، پیامبرت رو قبول دارم ، حضرت فاطمه و دوازده امام رو قبول دارم ، بجز پیامبر آخر الزمانی که فرستادی ، مابقیِ ۱۲۴ هزار پیامبرت رو قبول دارم و تصدیق میکنم . بخاطر تو ، آدمای دلشکسته رو دوست دارم . پس چرا بازم فک میکنم که هوامو نداری ؟ 😕 چرا آدمِ بدی محسوب میشم در حالیکه دلم می‌شکنه وقتی حس میکنم چیزی رو آزار دادم ؟ من که بی وجدان نشدم ! من که مثلِ عمو جانی یا خاله الکسیس نیستم ! چرا من مثل اونها شده تنهایی هام ؟ چرا با کسی که تو رو قبول نداره فرقی نداره روانم ؟ چرا بدتر از بدتر از بدتر از بدترین آدمها شده روح و روانم ؟ میشه بگی چیکار کردم ؟ 😭 میخوای با من چیکار کنی آخه ؟ 😢 حداقل بگو که دوست دارم پوست کلفت بشی و دوستت دارم . حداقل بگو که دوستت دارم . حداقل چیزی بگو . حداقل بگو که ازت بدم میاد ! حداقل چیزی بگو 😔💔 .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم