این چند روز ، حس و حالم خوب نبود . این که روانشناسا میگن یه کاری رو ۲۱ رو مداوم انجام بدی ، بهش عادت میکنی ، چرت و پرته . بیشتر از یک ماه ، هر روز حداقل یک ساعت میخوندم ولی پنج روزه هیچی نخوندم . امروز ، روز شیشمه. امشب یک ساعت میخونم .
هنوز از دانشگاه ، خونمون زنگ نزدن. به دوستمم که مث من سه بار مشروط شده بود هم زنگ نزدن و انتخاب واحد نکردن . نمیدونم کی میخوام این کارو بکنن. الان همه بچه ها ، یکی دو هفتس که میرن دانشگاه ولی ما بلاتکلیف باقی موندیم ☹️. خیلی حس بدی میده این ماجرا . این حس که میخواد بگه تو از بقیه پایین تری . هم عصبیت میکنه هم ناامید و هم سرخورده و افسرده .
ای کاش یه بار که بابام میره سمت اون یکی خونمون ، من و مامانمم بریم باهاش . با اون سید ، حرف بزنیم و یه سری مسائل برامون روشن بشه و ازش توی حل مشکل ، کمک بخوایم.
خاله هام که رفتن پیشش ، هرچی که بهشون میگفت ، درست در میومد. حتی میدونست توی گذشته ، چه اتفاقایی براشون افتاده . این آقاعه ، جوون نیست . پیره. مذهبی هم هست . میخوام بگم که مرض نداره که اجنه رو وارد زندگیمون کنه . وقتی رفتیم پیشش ، یه سری چیزارو ازش سوال میکنیم . من خودم باید بدونم که چی میخوام بهش بگم . باید بنویسم یه جایی . بذار همین جا بنویسم . مسخره نکنید این سوالارو. بعضیاش رو مخم رفتن . بعضیا هم واجب نیستن ولی دونستنشون خالی از لطف نیست . چون از هرکسی نمیشه از سوالات رو پرسید .
۱_منشأ حال بدم چیه ؟ از کجا شروع شد ؟ اجنه روی تشدید یا به وجود آوردن این موضوع چقدر نقش داشتن ؟ میتونید بفهمید که آیا اجنه دارن منو اذیت میکنن یا نه ؟ چطوری شرشون رو کم کنیم و به طور کامل نجات پیدا کنم ؟ اگه دلیل مشکلات روانیم ، چیزی جز این موضوعات هست ، چیکار کنم که حالم خوب شه ؟ آیا به دختری که توی مجازی علاقه پیدا کردم ، میتونم برسم ؟ اگه نمیرسم ، چطور تقدیر رو عوض کنم ؟ و اگه عوض شدن تقدیر ، باعث به وجود اومدن مشکلات زیادی بشه ، چطور اون مشکلات رو خنثی کنیم ؟ چطور میتونم وسواس و افسردگی و اضطراب رو از بین ببرم ؟ راه دینی یا دعای خاص یا روش خاصی برای رفع این موضوع ندارین ؟ چطور خیالبافی های سرکشم رو تحت کنترل در بیارم ؟ چطور تمرکز داشته باشم ؟ چطور خوشحال باشم ؟ تقدیر من چطور رقم میخوره ؟ آیا از دانشگاه اخراج میشم ؟ آیا خوشبخت میشم یا همه این کار ها به هیچ جایی نمیرسه و تا آخر عمر مث بدبختا یا انسان های معمولی زندگی میکنم ؟ نمیخوام معمولی باشم . میخوام به کل مردم ایران کمک کنم و حتی فراتر از اون ، به کل دنیا کمک کنم . وقتی به بقیه کمک میکنم خیالم راحت میشه . حالم با این کار خوب میشه . چیکار کنم به هدف خیری که دارم برسم ؟ مگه نمیگن که از خدا چیزای بزرگ بخواین ؟ مگه نمیگن که خدا قدرتش از بس زیاده که هرچی چیز بزرگ ازش بخواین ، براش اهمیتی نداره که چقدر بزرگه و میتونه اون آرزو رو محقق کنه ؟ پس چرا با این که هدفم خیره ، ولی حتی یک قدم کوچیک نمیتونم براش بردارم ؟ خونمون جن داره ؟ میتونم بیشتر وقتمو توی اتاق خواب بگذرونم ، با این فرض که توش اجنه فت و فراوونن ؟ چطوری میتونم مثل شما به این علوم ، مسلط بشم ؟ چطوری روی خودم و اطرافم کنترل داشته باشم ؟ چطور موکل داشته باشم ؟ چطور چشم سومم رو باز کنم ؟ چطور چاکراهای بدنم رو کامل باز کنم ؟ چرا با این که بیشتر از یک ماه ، هر روز حداقل یک ساعت میخوندم ، به درس عادت نکردم ؟ چطور اراده پیدا کنم ؟ چرا اراده در من ایجاد نمیشه ؟ چرا به انجام کار خوب ، عادت نمیکنم ؟! چرا توی این مدت که حالم بد بود و از خدا کمک میخواستم ، کاری نمیکرد و صرفا زنده نگهم میداشت ؟ اگر مدل کمک کردنش ، صرفا با زنده نگه داشتن و مهلت دادنه ، پس عملا به هیچ کس کمک نمیکنه ! چرا با این که پیامبر اسلام رو خیلی دوست داشتم و بعضی وقتا که داستان های زندگیشو میخوندم ، تا چند روز به وجد میومدم ، وقتی که حالم خیلی بد بود و متوسل به ایشون میشدم ، حتی نگامم نمیکرد ؟ مگه جزو انسان ها محسوب نمیشم ؟ ینی انقدر بی ارزشم ؟ ینی افکار خیری که دارم ، آنقدر برای ایشون بی ارزش و بی اهمیت بود که کمک به من رو ، چیز مهمی نمیدید ؟ اگر کمکم کرد ، اون کمک رو بهم نشون بدین ! اگه کمکم کرد ، چرا اون کمک رو به طور محسوس بهم نشون نداد که باور قلبی پیدا کنم که حواسش بهم هست و سر کار نیستم ؟! بین اطرافیانم که مدل فکر کردن و عقاید و اهدافشون متفاوته ، چطور جون سالم به در ببرم و حرف های سمی و ناراحت کنندشون رو تحمل کنم ؟ چطور خودمو در مقابل حرف های ناراحت کننده دیگران کنترل کنم ؟
فلن این سوالا به ذهنم رسید . بقیشو توی پستای بعد میگم اگه چیز خاصی به فکرم رسید .