امروز هم یک ساعت خوندم . یکم به خوندن عادت کردم دوباره . ینی بیگانگیم کمتر شده . به لطف وقت زیادی که دارم ، میتونم این دفعه رو برخلاف هزاران دفعهٔ پیش هول نشم و نخوام دو سه ماهه به ده ساعت مطالعه برسم . این دفعه فرق میکنه . بله ! دوباره شکست میخورم و خودم اینو میدونم . ولی به درک . من میخوام زنده بمونم و زندگی کنم . یه روزی در میام از این منجلاب . خدای بزرگ و پیامبر مهربانش هستن .
ظهر تلویزیون درمورد حضرت علی یه موضوعی رو اشاره کرد . فک کنم برادر حضرت علی بود که از ایشون درخواست پول از بیت المال کرد . حضرت علی یه سنگ داغ گذاشت کف دست برادرش که ماهیتِ اون کار زشت رو به برادرش نشون بده . خوب بودن و قابل اعتماد بودن حضرت علی ( نسبت به بیت المال ) خیلی منو منقلب کرد و به قول یه سریا از درون گریه کردم :) . بیست سی سال شاگرد پیامبر اکرم باشی بایدم به این فضایل دست پیدا کنی ( ◜‿◝ ) ♡