چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ 7:13

خواب دیدم بابام نون خامه ای خریده ، آورده خونه مامانبزرگم ، ولی نون خامه ای ها گرم هستن در حالیکه معیار تازه بودن نون خامه ای گرم بودنش نیست ! نون خامه ای که توی فر نمیره ! خونه مامانبزرگم عممینا بودن . جلوی در آپارتمانمون یه پسری رد شد به فامیلی زکی خان . این پسر واقن در دنیای واقعی ، توی دوره متوسطه اول ، یکی از همکلاسی هام بوده !!! زکی خان در خواب ، به پسر عمه بزرگم میگه فلانیو می‌شناسی توی ماشینه ؟ اون میگه نه . زکی خان میگه خب برو جلو ببینش ! اون می‌ره جلو و از گوشه ، آروم و یواشکی دید میزنه و می‌فهمه صمیمی ترین دوستش که توی دنیای واقعی هم وجود داره هست ، با این تفاوت که چهرش تقریباً کامل عوض شده بود ! ریش و سبیل بلند داشت و یه چشمش تخلیه شده بود و یکم بی ریخت بود و انگار معتاد شده باشه ! پسر عمم اومد سمتمون و در راهرو رو بستیم و زکی خان هم رفت پی کارش !

یه خواب دیگم دیدم . خونه خاله بابام می‌خواستیم بریم . رسیدیم دم خونشون . اونا مخصوصاً جلوی در حیاط رو کنده بودن و شیش متر حداقل عمقش بود . یه لوله روی ارتفاع بود که اونو ورش نداشته بودن 😅 . به اون لوله توی خواب می‌گفتیم لوله آب . فکر میکردیم ازش آب رد میشه . حالا چرا خاله بابام جلوی در خونه رو کنده بودن ؟ برای سرگرمی ایجاد کردن ! میخواستن وقتی مهمون ها میان ، از روی لوله و ارتفاع رد بشن که تمرکزشون روی راه رفتن روی لوله به چالش کشیده بشه ! بعد از لوله یا شاید قبل از اون ، یه مانعِ دومم داشت . اون مانع ، چارچوب های مربعی شکل بود که مثلن بیست سی تا پشت سر هم و با فاصله ده سانت ده سانت قرار داشت . زیرش خالی بود ولی چارچوب های فلزی روی هوا قرار داشتن . چارچوب ها نامنظم بودن و یکم چپ و راست و بالا و پایین قرار داشتن نسبت به همدیگه . یکمم کج و کوله بودن که کارمون سخت تر بشه ! خلاصه وقتی این دو مانع رو رد میکردیم ، می‌رفتیم داخل . خودمونو از فلز های خیلی زائد و ساختگیِ اطراف خونه دو طبقشون می‌کشیدیم بالا و می‌رفتیم طبقه دوم ، در حالیکه نیمه کاره بود میشستیم روی فلز ها و می‌گفتیم و می‌خندیدیم ! منم استرس داشتم که نکنه سقوط کنم ، ولی پسر عمم که پاش از ارتفاع آویزون بود و خونسرد بود گفت که انقد جدی نگیر ! قرار نیست بیفتی !!

خب تعبیر کنید بزرگواران 😂😂😂 . اینم از خواب های پر از معنای ما ! یا خواب نمی‌بینم یا وقتی میبینم و یکم یادم میمونه این شکلی هستن !

Mr.M

چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ 0:54

این موضوع کارای اداری پیچیدهٔ سربازی رو به بابام گفتم . قرار شد در اسرع وقت بریم انجام بدیم و اونم بیاد که احتمال سر کار گذاشتنم بیاد پایین .

وقتی غروب شده بود ، حالم یکم بهتر شد . نمی‌دونم چرا . شاید بخاطر سریال نون خ ، شایدم دلایل پیچیده ای که ازش سر در نمیارم .

شب که شد ، پیش خودم گفتم ، Mr.M ، تو فقد بخون که اگه رتبت بد شد ، حداقل بهتر شده باشه و خانوادت بهت اعتماد کنن برای سال بعد .

موضوع دومم اینه که تصمیم گرفتم کارت قرمز اعصاب و روان رو با جون و دل قبول کنم . می‌دونم توی چه حوزه هایی کارمو سخت می‌کنه ، ولی با سختی هاش پذیرفتم که براش اقدام کنم . حسم میگه : هرچند به سختی ، ولی در نهایت کارت قرمز رو میگیری و بار سنگینی از روی دوشت برداشته میشه .

موضوع آخر ، فامیل مادری هستن که دخالتشون بیشتره . سعی میکنم رفت و آمدم با اونا خیلی بیاد پایین که القا بشه تو سرشون که نباید روی زندگی و تصمیمات Mr.M دستشویی کنیم ! دخالت میکنن و دقیقه نود یکم شل میکنن که بگن ما به چیزی دست نزدیم ☺️ .

anyway ، فردا صبح شروع میکنم به خوندن . این دفعه با تلاشی بیشتر و عزمی راسخ تر . این چند وقت همون‌طور که جلو میرفتم ، فیزیک و شیمی میخونم . الان که فکر میکنم ، زیستم از رو کتاب بخونم که حداقل توی جلسه کنکور وقتی در حال کلنجار با سوالات بودم ، چالش حل سوال برام ایجاد بشه . وقتی هیچی نخونده باشم ، چیزی نمیفهمم که بخواد در مرحلهٔ بعد به چالش تبدیل بشه یا نشه !

روانپزشک هم باید برم و احتمالاً با بابام برم چون با مامانم دعوام شده بود حدوداً پریروز . نقشه رو جلوی دکتر میگم . امیدوارم حرفم عاقلانه بوده باشه ، که دکتر هم تایید کنه .

بچه ها ، من خیلی سختی کشیدم . لطفن قضاوت نکنید و تعجبم نکنید از تصمیماتم ❤️ . اگر خواننده این وبلاگ هستین صرفاً اینو بدونین که به دیدگاه های مختلف نگاه میکنم توی مغزم . اینطوری نیست که الکی تصمیم بگیرم . توی فلان لحظهٔ مزخرف باید فلان تصمیم رو بگیرم که ضرر کمتری بکنم یا سود بیشتر کنم . هرچند شماها آدمای خوبی هستین اکثرن .... آدمای بد هم حوصله خوندن پستامو ندارن :) .

Mr.M

چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ 0:12

روز وصلِ دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران، یاد باد

کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت

بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد

گر چه یاران فارِغَند از یادِ من

از من ایشان را هزاران یاد باد

مبتلا گشتم در این بند و بلا

کوشش آن حق‌گزاران یاد باد

گر چه صد رود است در چشمم مُدام

زنده رودِ باغ‌ِ کاران یاد باد

رازِ حافظ بعد از این ناگفته ماند

ای دریغا رازداران یاد باد

Mr.M

سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ 18:18

امروز خیلی زود گذشت . همش یا دراز کشیده بودم یا یوتیوب می‌چرخیدم یا یکم بازیِ ریاضی میکردم . پریروز یه بازی دانلود کردم به این اسم : math crossword . مغز رو یکم از آکبندی در میاره 😅 .

مجموعاً ، امروز خیلی سخت گذشت . توی ذهنم زندگی میکردم . زندگی توی ذهن خیلی دارکه .

جالبه که گرسنگیم کمتر شده یکم . شاید افسردگی به چاق شدنِ افراطی شکمم کمک کنه و لاغر شم .

توی ذهنمه که چهار تا درس رو برای نهایی بخونم . شایدم نخونم ! چیارو توی ذهنمه امتحان بدم ؟ : سلامت و بهداشت ، هویت اجتماعی ، عربی ، زبان انگلیسی .

دلم میخواد خانوادمو بکشم . خیلی پول کتاب دادیم . ولی اونا منو فرسوده و عصبی و لجباز کردن . دلم میخواد گلوشونو انقد سفت فشار بدم که جون بکنن و بمیرن . لعنت خدا بر پدر و مادر هایی که روان بچه هاشونو تخریبِ صد در صدی کردن .

Mr.M

دوشنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ 18:3

چرا خیلی وقت ها شبیه کسی میشیم که ازش متنفر هستیم ؟!

جواب هوش مصنوعی :

1. درونی‌سازی (Internalization)

ما خیلی وقتا رفتار آدمایی که زیاد دور و برمون بودن، یا احساسات شدیدی نسبت بهشون داشتیم (حتی منفی)، ناخودآگاه درونی می‌کنیم. یعنی یه تکه‌ای از اونا می‌شه یه تکه‌ای از خودمون، حتی اگه بدمون بیاد. چون مغز فرق نمی‌ذاره بین «این خوبه» یا «این بده»… فقط می‌فهمه «این آشناست».

2. چرخه‌ی تکرار برای حل مسئله (Repetition compulsion)

گاهی مغز ما می‌خواد با تکرار موقعیتی که ازش زخم خوردیم، کنترلش کنه یا بفهمه چرا اون اتفاق افتاد. مثلاً اگه یکی تحقیرمون کرده، ممکنه خودمون هم ناخودآگاه بریم سمت تحقیر کردن یا تمسخر، چون داریم تلاش می‌کنیم "نقش‌مون رو عوض کنیم" و بفهمیم چرا اون بلا سرمون اومد.

4. تأثیر طولانی‌مدت زخم‌ها

اگه کسی که ازش متنفری، قبلاً قدرتی روی تو داشته—مثلاً والد، معلم، فامیل نزدیک—ممکنه اون نقش ناخودآگاه تو شخصیتت حک شده باشه. و بعد از مدتی، مخصوصاً وقتی خسته‌ای یا تحت فشاری، همون الگو بیاد بالا.

و نه، این به‌معنی این نیست که تو بدی یا دیوونه‌ای… بلکه یعنی یه چیزهایی هنوز درونت زخمن. زخمی که ممکنه خودت حتی نخوای شبیهش باشی، ولی چون درمان نشده، شکل رفتار درمیاد.

Tags :

#هوش مصنوعی

Mr.M

دوشنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ 14:46

اطلاعات غیر خصوصی رو دوباره اینجا میذارم . ینی توی همین وبلاگ .

دیروز اتفاق خیلی بدی افتاد و با مامانم دعوام شد . پیش زمینه دعوا این بود که یادم افتاد دارو هام دارن تموم میشن و باید برم دکتر . زمان دکتر رفتن رو یادم نبود . زنگ زدم از منشی بپرسم ،گفت این حوالی از روز هارو گشتم و اسمت و نوبتت نبود . احتمالاً خیلی وقته نوبتت گذشته . گفتم بهش که میشه بین مریض بیام ؟ گفت آره . میخواستم توی جلسه ، یه موضوعی رو مطرح کنم که نیاز بود مامانمم باشه . بهش گفتم با من بیاد . گفت نمیشه کار دارم ! اینو در حالی می‌گفت که تازه مکالمه ۲ ساعتش با خاله هام تموم شده بود ! گفتم تویی که وقت نداری چطور دو ساعت با اینا حرف زدی ؟ برا من وقت نداری یا کلن وقت نداری ؟ کدومش ؟ آروم آروم دعوا بالا گرفت و منم زدم به سیم آخر که : دیگه کارای نظام وظیفه رو نمیکنم . هیچ کاری دیگه نمیکنم . اونم. گفت به درک ! آب از سرم گذشته . هر کاری میخوای بکن ! منم از اون موقع اصلاً نه با والد نر حرف زدم نه با والد ماده . امروز مامانم دو دفعه لباس پوشید رفت خرید کنه . خسته شد و یاد گرفت هر حرفی بهایی داره ! دیروز عصر بود که دعوامون شد . هنوز هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشده .

🌹🌹🌹🌹🌹

تمرکز اصلیم رو باید بذارم روی نهایی ها . اگر کارای سربازی نذاره دانشگاه برم ، حداقل کل درسای دوازدهم داده شدن و از اون ور سال بعد فقد یازدهم میمونه . البته اگه زنده بمونم و بلایی سر خودم نیارم .

توی این مدت یه تصمیمی گرفتم . این چند وقت اصلاً مهمونی نرفتم و خاله هام رو ندیدم . فقد عممینارو دیدم توی سر کوتاهمون به اون یکی خونمون . تصمیمم اینه که ارتباطم رو با کل فامیل قطع کنم و شعاع بی ارتباطیم رو بیشتر کنم که کمتر اذیت شم . هیچ مهمونی ای نمیرم و فقد اگر خونمون اومدن باهاشون یکم گرم میگیرم ولی بازم حد و مرز رو به شدت رعایت میکنم . سعی میکنم اصلاً با فک و فامیل ارتباط تصویری نداشته باشم مگراینکه مجبور بشم ببینمشون .

البته تصمیمم نیاز به بروز رسانی خواهد داشت و مطمئناً یه تبصره هایی رو اضافه خواهم کرد .

Mr.M

دوشنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ 0:22

نظرات رو باز میذارم . هرکس هرچی دلش میخواد بگه . یادگاری بذارید ❤️ . اگه ازم بدتون میاد یا انتقاد و پیشنهادی برای زندگیم دارید بگید .

پ.ن : نظرات دیگه تایید میشن 🌹 .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Tags
Other

دانلود آهنگ دانلود آهنگ

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم