دوشنبه سوم دی ۱۴۰۳ 22:31

اوایل ظهر بود که اتاق خواب و روی تحت رو جارو زدم . من موهام شوره میزنن و مجبورم بعضی وقتا بتکونم . برا همین روی زمین به مرور ، پر از شوره میشه هرچند که اکثرن دیده نشن . درضمن متاسفانه بدنم پرمو هستش 🤦 . برا همین زمین پر از مو هم میشه . درضمن موی سرمم حین تکوندن شوره ها تک و توک می‌ریزه . خلاصه مجبور بودم که با دقت جارو بزنم و همه جارو خوب نگاه کنم .

قبل از جارو زدن هم ، کمد کتاب ها و آینه و چند تا کشو رو دستمال خیس و خشک زدم .

اتاق خواب امروز یکم رنگ حیات گرفت .

🌹🌹🌹🌹🌹

دیروز خالم اومده بود خونمون . اون خالم که قبلن خونشون خیلی نزدیک ما بود و به مرور جابجا شدن و رفتن یه جای دیگه رو میگم . گیر داده بود که اسمتو عوض کن !!! خیلی خیلی ازش پرسیدم که چرا گیر دادی به اسمم ؟ آخرش گفت : برا این که با اسم جدید ، شخصیت جدیدی توی تو شکل بگیره !

« بهش گفتم که با یه اسم قرار نیست چیزی حل بشه ! یدونه اسم روی تلاش و پشتکار تأثیری نداره یا حداقل روی هیچکس تأثیر زیادی نداره یا حداقل روی من تأثیر خاصی نداره . » درضمن ، اسمم قشنگه بنظر خودم . من ازش خوشم میاد . بگذریم ! بعدش بهم گفت یه اسم قشنگ پسر بهم بگو ! بزور چند تا اسم گفتم که توشون رستین هم بود . گیر داد که اسمتو رستین بذار ! گفتم جون هرکی دوس داری گیر نده الکی ! اونم همش بهم می‌گفت رستین ! خوبی رستین ؟ چایی میاری رستین ؟ فلن خدافظ رستین ! توی ذهنم بهش میگفتم که چقدر ساده ای ! ک.ونم پاره شد که یکم بهتر شدم . تو میخوای سر اندر پامو با یه اسم عوض کنی ؟ چقدر فقیر فکر می‌کنی 😢 ...

🌹🌹🌹🌹🌹

امروز ظهر بعد از تر و تمیز کردن اتاق خواب ، قسمت سوم و چهارم فصل اول از سریال from رو دیدم و پشمام بیشتر از قبل ریخت 😂 . واقن ترسناکه و یکم غم انگیز 🥀 .

🌹🌹🌹🌹🌹

شنبه این هفته باید میرفتم روانپزشک . ولی یادمون رفته بود و امروز بعد از ظهر یادم افتاد . فردا احتمالاً زنگ بزنیم وقت بگیریم که امیدوارم توی همین هفته بشه وقت گرفت .

🌹🌹🌹🌹🌹

عصرِ امروز داشتم فک میکردم که چقدر بی اراده ام که اصلن طی این سه ماه ، حتی یک روز هم نتونستم صبح کتاب بخونم ! چه مرگمه ؟ چه مرگمه ؟ چه مرگمه ؟ 🤦 الآنم هیچی نخوندم و حالم یکم گرفتس . فک کنم فقد یک ساعت بخونم و سعی میکنم ریاضی بخونم . درضمن ترجیحاً سعی میکنم به قرآن هم پناه ببرم و دعا کنم که خدا اطرافم و درونم رو ایمن تر کنه .

🌹🌹🌹🌹🌹

چند ماهی میشه که هروقت غمگین بودنم یا عصبانیتم زیاد میشن ، دلم میخواد دیگه توی این خونه نباشم . دیگه خانوادم و فامیل و آشناهارو نبینم . شاید عجیب باشه برای خیلیا ، که بعضی وقتا دلم میخواد توی تیمارستان زندگی کنم ⁦(⁠╯⁠︵⁠╰⁠,⁠)⁩ . ولی خب پول تیمارستان نداریم که ! خودکشی هم گناه کبیره محسوب میشه و خدا بعد از خودکشی حسابی از خجالتمون در میاد 🙂💔 . اگرم فقد بگیرم بخوابم ، وقتم گرفته میشه و چیزی نمیخونم و بازم خرابکاری پشت خرابکاری شکل میگیره .

هرکس چند روزی میاد خونمون ، از رفتار مامانم کلافه میشه و بهش اعتراض می‌کنه ، ولی همیشه وقتی خسته میشم و خشک و افسرده میشم و یه گوشه کز میکنم ، مامانم بجای چند تا جملهٔ نسبتاً احساسی یا بجای کمک کردنم برای رفتن بین دختر پسرا ، میگه هرچی میکشی بخاطر اخلاق گندته ! فقد میخوای پاچه بگیری ! با هیچ کس معاشرت نمیکنی ! با پدرت بداخلاقی می‌کنی و باهاش بد حرف میزنی ! خدام برات نمی‌خواد !!! حالا تو برو خودتو ببند به قرص و دوا و درمان ، ولی بدون هیچ وقت درمان نمیشی با این چیزا !

🌹🌹🌹🌹🌹

واقعیت تلخه . واقعیتی که داره به سمتم میاد و چیزی جلودارش نیست . 💔

پی نوشت : بعد از این پست ، سوره المعارج به فارسی و عربی خونده شد و بعدش یک ساعت ریاضی خوندم و مسواک شب رو هم تنبلی نکردم و زدم . الان کمی تسلی خاطر پیدا کردم .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم