روزی که گذشت ، یه اتفاق جالب افتاد و اون این بود که وقتی خونه بابابزرگم خیلیا جمع بودن ، بازم نرفتم پیششون و تصمیم گرفتم ذهنم رو قوی کنم و بعدش به صورت محدود باهاشون مواجه بشم . اونا بخاطر رفتار منطقی ای که دارم و تصمیم گیری های بعضاً فلسفی ، ازم بدشون میاد و لج دارن باهام . یه جوری شدن که 24 ساعته باهام گارد میگیرن . البته چند وقتیه که مهمونی ای نرفتم و خاله هامو ندیدم . و عمم هم وقتی با بچه هاش خونه بابابزرگمه ، مثل قدیم نمیرم ببینم . نمیخوام بحث سربازی و معافیت و ایست سربازی و قوانین نظام وظیفه و کنکور بیاد وسط . بحث خیلی گسترده ای میتونه درست بشه که منجر به تشکیل شدنِ جنگِ روانی برای قبول کردنِ اعتقاداتِ چرت و پرتشون میشه . منم انرژی دعوا مرافهٔ لفظی و محترمانه ندارم و دهنم باز میشه و تیکه و کنایه های دو وجهی بهشون میندازم و از درون آتیششون میزنم . درضمن وقتی به خونه برمیگردیم ، مامانمم تحت هیپنوتیزم اونا در اومده و در نتیجه ، حرفای منو تحت هر شرایطی میریزه توی کاسه توالت و حرفای خل و چل هارو مثل تاجی بر روی سرش قرار میده 🙃 . ولی مهم نیست . چه میشه کرد وقتی واقعیت تلخه ؟ باید با این وضعیت ساخت . به وقتش میتونم به حرفشون گوش ندم و حتی جدا زندگی کنم . اون روزی که خونه گرفتم و جدا زندگی میکنم روز ورود من به بهشته 😅 . یه خونه کوچولوی تک خواب ، توی یه جای امن میخوام بگیرم . نمیدونم کی این اتفاق میفته . خدا با ماست :) . مشکلات رو با وجود مقدسش حل میکنیم ❤️🩹 . یا انیس من لا انیس له 💖 . میدونم کمکم میکنی خدا جان ✨🫶 .
🌹🌹🌹🌹🌹
راستی پریروز بود فک کنم که فهمیدم یکی از بچه های بلاگفا که اینستاشو دارم عقد کرده . خیلی خوشحال شدم چون از حس و حالِ بد نمیگفت . امیدوارم خوشبخت شن و همدیگرو تا آخرین ثانیهٔ زنده بودنْ کاور کنن و پشت هم وایسن . آدرس وبلاگشو گم کردم وگرنه دوس داشتم ببینم پستاش چقد تغییر کردن 😁❤️ .
💫💫💫💫💫💫
صبا که بیدار میشم نمیتونم نسکافه بخورم . لذت خوابیدن رو نمیخوام از خودم بگیرم چون از معدود چیزاییه که بهم حس خوب میده . البته اگر خود به خود خسته باشم بهم حال میده ، نه اینکه زورکی بخوابم . متاسفانه صبا تمایل شدیدی به خوابیدن روی زمین دارم . ینی میرم روی فرش میخوابم و بخاطر گسترده بودنِ فرش ، حس آزادی بهم دست میده . میتونم به هر سمتی که دلم میخواد غلت بخورم و اینکه هیچ صدایی هم نیست و نور اتاق هم زیاد نیست ( فقد نور خورشید هست که اونم کمه ) .
ولی به هر حال فردا سعی میکنم نسکافه بخورم و سریع برم پشت کتاب بشینم و شروع هم بکنم . سعی میکنم وقت تلف نکنم . نمیدونم چی پیش میاد ، ولی امیدوارم پیشرفت خیلی خوبی داشته باشم .
راستی یه خبر بد دارم ! امروز نتونستم سه ساعت رو بخونم . فقد یک ساعت خوندم و اون هم کتاب دنیای سوفی بود .
اون دوتا کتاب غیر درسی رو هم هنوز نیاوردن . منطقاً فردا دیگه باید بیارن ، وگرنه توی کارشون اختلال پیش اومده و ر.یده شده به همه چیز .
💖💖💖💖💖💖
به شدت دلم میخواد یکی دم دستم باشه که بغلش کنم و ازش انرژی مثبت بگیرم ، ولی دور و بر من بیابونی بیش نیست . در نتیجه باید مثل الماس ، مستحکم و قدرتمند و درخشنده بشم و باقی بمونم . من هیچ کس رو ندارم ، ولی هنوز امید و آرزو و اشتیاق و جسم سالم دارم . درضمن ، فراتر از هر چیزی ، خدارو دارم که همه مخلوقات به سمت اون در حرکت هستن .
💖💖💖
یه فایل پی دی اف قرآن دانلود کردم و به شدت خوشگله و ساده نوشته شده و ترجمه هم داره و حدوداً چهار رنگ هم هست . بهترین ویژگی هارو برای روخوانی و حرفه ای شدن در روخوانی داره . دلم میخواد فردا دوباره قرآن رو با اون شروع کنم . سوره یاسین رو شاید شروع کنم . مطمئن نیستم .