سه شنبه یکم اسفند ۱۴۰۲ 0:38

یکی از فامیل هایی که نسبت به من دور محسوب میشه ، فک کنم دیروز فوت کرد . مامانم قراره با خالمینا بره سمنان که توی تشییع جنازه و خاکسپاریش باشه . خلاصه فردا خونمون خالی میشه از آدم و فقد من میمونم . پس کتابخونه نمیرم و پیاده روی رو تا پارک میرم و توش میچرخم و بعدش از پارک تا خونه پیاده میام . حدوداً سی دقیقه خواهد شد .

بعدش مثل روزی که گذشت ، دو ساعت میخونم .

کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد ، به قسمتای انتهایی داره نزدیک میشه . شاید ۷۰ درصدش تموم شده باشه .

کتاب معبد سکوت هم سی درصدش شاید تموم شده باشه .

🌹🌸🌹🌸🌹🌸

راستی امروز غروب که داشتم از کتابخونه میومدم خونه ، واقن هوا سرد بود و پدرم در اومد . پیش خودم داشتم از خودم سوال می‌پرسیدم که : ینی فردا هم این مسیر رو میای و میری ؟ ینی واقن با این خستگی فیزیکی و این گشادیِ روحی ، بازم حاضری یک ساعت توی راه باشی ؟ اونم راهی که توش سرعتی راه میری و از نوک سرت تا نوک پات پر از عرق میشه و هرچقدر که تلاش میکنی نمیتونی با دستمال خودتو خشک کنی ! اولش داشتم فکر میکردم ، ولی بعدش گفتم چرا داری فکر می‌کنی ؟ مگه خری ؟! 😕 هرچی میکشی از زیاد فکر کردنته ! آره خیلی سخته . خیلی پاره میشی توی این مسیر ، ولی باید ورزش کنی و دو ساعت بخونی . باید به برنامت عمل کنی . باید کاری کن شروع کردی رو تموم کنی ! باید وسواس و افسردگی و اضطراب و maladaptive daydreaming رو به خاک و خون بکشی . باید برای آیندهٔ دور و نزدیک آماده باشی . آیندهٔ دور ، کار تحقیقاتی روی روان انسان و صبح تا شب کار کردنه . آیندهٔ نزدیک هم سربازیه . علی الخصوص دورهٔ آموزشی . کنکور هم البته آیندهٔ میان مدته و باید با سختی هاش بسازی .

می‌دونم سخته ها ! ولی خب به درک ! خدا هم بزرگه . ☺️

خدایی هست .

ایمانی هست .

تلاشی هست .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم