دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۲ 18:5

دلم پر شده است از ضعف هایی که در تنهایی نمود پیدا می‌کنند . دلم پر شده است از غم هایی که بعضی‌شان را هنوز پیدا نکرده ام که بررسی کنم و ریشه یابی کنم . من ناراحتم ، ولی آنقدر خسته و دل‌فسرده ام که حوصله ای برای ریشه یابی برایم نمانده است . به سمت تخت می‌روم و فردایی زیبا را تصور می‌کنم . بعد از استراحت و وقتی که بیدار می‌شوم ، گذشته ای زشت در مقابل دیدگانم تصور می‌شوند و لحظهٔ حال را بی ارزش جلوه می‌دهند . امان از دلشکستگی های سنگینی که بی‌روحم کرده‌اند . امان از حسی که بی حسم کرده است . امان از گل های رنگارنگی که وجود ندارند ، ولی همیشه در مقابل دیدگانم حاضرند . امان از امید های واهی . امان از خستگی . امان از افسردگیِ بی امان و سرشکستگی .

آیا در این قبر های سرد و تاریک ، می‌توان گل های زندگانی کاشت ؟ آیا می‌توان زنده شد ؟ آیا می‌توان برگشت ؟! بگذارید کودکانه و صریح بگویم که : آیا می‌توان خوب شد ؟ آیا هنوز هم می‌شود نفس کشید ؟ اگر می‌شود ، پس چرا افسردگی و خجالت و تنبلی و کمالگرایی و اضطراب ولم نمی‌کنند ؟ پس چرا سبک نمی‌شوم که جای بدی هارا با خوبی ها عوض کنم ؟ چرا نمی‌میرم ؟ اگر در عمق صفحاتِ وجودم امیدی هست ، پس چرا هیچ وقت پیدایشان نمی‌کنم ؟

می‌دانم که شاید نرسم . اما تلاش می‌کنم ؛ تلاش می‌کنم که اگر زندگی‌ام به پایان رسید ، جلوی خدا بایستم و بگویم : فاِنَّ مَعَ العُسرِ عسرا 🥲 .

Tags :

#دلنوشته با متن رسمی

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم