دکتر روانشناس برخلاف چیزی که میخواستم ، گفت که خونتون رو بیمارستان روانی فرض کن . این اتفاق هیچ وقت نیفتاد . میخوام حرف نزنم . میخوام توی سکوت بمیرم . از فردا به صورت امتحانی ، صبح تا شب سعی میکنم هیچ کلمه ای با زبونم نیارم. ترجیحا سعی میکنم که با مامان بزرگ و بابابزرگم که خونه پایینی ما زندگی میکنن مواجه نشم که مجبور بشم حرف نزنم . اگر تونستم هیچ کلمه ای با خانوادم حرف نزنم ، این اتفاق رو بسط میدم به همه فامیل و همه خانواده و همه دوستای مادر و پدر .
با دوستای صمیمی حرف خواهم زد و اگه لازم بود ویس هم میدم .
دوستای صمیمی ، فقد مجازی هستن در حال حاضر . پس اکثر اوقات لازم نیست باهاشون کلامی حرف بزنم .
🌸🌹🌸
این کارو بخاطر تنفر از همه کسایی که نمک روی زخمم پاشیدن انجام میدم . این کارو تا وقتی که انشالله معافیت دائم بگیرم انجام میدم . شاید مشکل روی مشکل انباشته بشه ، ولی تنفر از بین نمیره ، مگر اینکه افسار زندگیم رو کاملن به دوش بکشم و کسی به من متلک نندازه و تلاش هامو کوچیک جلوه نده . تلاش هایی که با تمام وجود انجام میشن ، ولی هیچ وقت خانوادم نمیخوان بدونن چیا میخونم طی روز و چقدر میخونم و توی چه اوضاعی هستم . اونا فقد دنبال اینن که با دوست ناباب نپرم ، در حالیکه خودشون به درد نخور ترین آدمای کره زمین هستن .
برای دعوای لفظی ممکنه چند کلمه به زبون بیارم . همین و بس .
وقت انتقام فرا رسیده . هممون باهم میمیریم .