دوشنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۲ 23:50

دلتنگ روزهایی که هنوز نرسیده اند هستیم ، با این که دلتنگ گذشته واقعی خودمان نیستیم .گذشته را تحریف میکنیم که اگر میخواهیم ناراحت بمانیم ، لااقل ناراحت چیزی باشیم که زیبایی داشته باشد و در آن احساسی وجود داشته باشد . احساسی که هیچ گاه تجربه نکرده ایم و دیگران به فقدان آن احساس توسط ما ، عادت کرده اند. آن احساس زیبا را میتوان عشق حقیقی نامید . یعنی عشقی که حاصل توهمات یا خیالبافی های روزانه نیست . وقتی خود را به گونه ای نشان دهیم که گویی عاشق انسانی شده ایم ، دیگران طوری وانمود میکنند که گویی خود ، انسان نیستیم و حق نداریم که انسان باشیم و در غیر این صورت ، باید مورد تمسخر قرار بگیریم . شاید بخاطر تمسخر دیگران بود که من هیچ وقت ، دوست داشتنم را نشان ندادم و همیشه خشک بودم و خشک ماندم تا جایی که وقتی خشک بودنم کم میشد ، به من افترا میزدند که نکند کار های خلافی از من سر زده است ؟! مگر نباید انسان بود ؟ انسانی که احساس ندارد ، مگر انسان است ؟ من خود ،گذشته بی احساسی داشته ام و بهتر از خیلی از شما میدانم که هیچ کس بی احساس نیست . احیانا اگر کسی به صورت موقت ، بنظر برسد که احساسی ندارد ، دلیل احساس نداشتنش ، دارا بودن احساس قبلی ای است که به شکل درست ، بیان نشده است و لذا تغییر شکل داده است و طوری وانمود می‌کند که گویی وجود ندارد . وگرنه هم من میدانم و هم آن شخص میداند و بهتر از هرکسی ، خدا میداند که آن شخص احساسی در وجودش نهفته است که فقط کمی خاک و تار عنکبوت گرفته و کمی هم عوض شده است و خدا آن روز را نیاورد که مثل اولش بشود که آن روز ، کسی حریف نور آن مهر و خوبی و خوشبختی حاصل شده ، نخواهد بود بجز خود خدا ! ولی بگذریم ....! قبلا دلتنگ گذشته ای بودیم که وجود نداشت و حال ، هیجان آینده ای را داریم که آن هم وجود ندارد ! واقعا عجیب است . وقتی میخواهم مشکلی را حل کنم ، ناخودآگاه به فکر فرو میروم و در همان حین ، شروع به حل مشکل میکنم . وقتی که از فکر بیرون می آیم ، خود را در حالتی میبینم که فکرش خسته است از بس فکر کرده ، و افسرده است ، از بس که اشتباه فکر کرده . باید از بدنم درخواست کنم که آیا میشود فکر نکنی ؟ میشود که واکنش دفاعی در مقابل احساسات سرکوب شده نداشته باشی ؟ میشود بگذاری که این حال و هوا را بتوانم خودم بگذرانم یا اگر نمیتوانم ، حداقل از جسم و روحم بگذرم ؟ چرا زنده ای هستم که نمی‌تواند زندگی کند ؟ مگر همه چیز در حفظ بقا خلاصه شده است ؟ چگونه بقا داشتن ، مهم نیست ؟ میدانید چطور باید مشکل را حل کرد ؟ من بهتر از هرکسی این موضوع را میدانم ولی این پاسخی که میخواهم بدهم ، هر از چند گاهی ، در مغزم کمرنگ میشود و افکار دیگری ، سعی در ورود و ماندگاری در مغزم را دارند که هم آنها ناکام میمانند که بمانند و هم افکار زیبای فعلیم نمی‌توانند که بمانند . ولی به هر حال ، حقیقتی که اکنون سعی در گفتنش را دارم ، این است که باید تنها نبود ! فقد همین ! تنها نبودن به معنای حقیقی ، نه معنای کمّی! مگر تعداد ، مهم است ؟ بین میلیون ها انسان آشنا ، غریب باشیم بهتر است یا بین عده کمی انسان ، آشنا باشیم ؟ جواب را بهتر از من میدانید . پس بین دوستان حقیقی باشیم و سعی کنیم که آن ها را پیدا کنیم و با آنها زندگانی ابدی کنیم . ابدی بودن ما ، در تنها نبودن ما می‌تواند باشد . وقتی که تنها نیستیم ، با حال خوبی که داریم ، میتوانیم بهترین باشیم و طوری زندگی کنیم که گویی هزاران نفر ، در حال زندگانی مفید هستند . پس حتی اگر بمیریم ، گویی جسممان زنده است و در یاد ها خواهیم ماند . روحمان هم همیشه زنده خواهد بود و همیشه زندگی خواهد کرد . ولی چه زیباست که جسممان هم بتواند ابدی شود ... . ❤️

دوست دار شما ، خورشید تاریک 🌺🌸.

Tags :

#دلنوشته با متن رسمی

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم