توی دلم گفتم شاید نهج البلاغه رو خودمون داشته باشیم . یه نگاه به کتابخونه کردم و دیدم واقن داریم و نیازی نیست بعدن برم بگیرم . از طرف کارِ بابام بهشون داده بودن . جالبه که کتابش اصلن ورق نخورده چون از کنار که نگاش میکنیم ، سفیدیِ نوک ورقه ها اصلن از بین نرفته . ترجمهٔ « محمد دشتی » هستش و من هر ترجمه دیگه ای هم بود میخوندمش چون مفتی توی کتابخونه پیداش کردم 😂 .
عجیبه که دارم مذهبی میشم 🥲 . فک کنم سال ۱۳۹۹ و ۱۴۰۰ بود که به وجود خدا شک داشتم و بعضی وقت ها هم آتئیست میشدم . خلق و خوم منو به جهت های مختلف هدایت میکرد . ذهنم خسته بود و خیلی جاها خدارو رد کرده بودن . و فک میکردم پیامبر اسلام ، اسکیزوفرنی یا صرع لوب گیجگاهی داشته . بگذریم . خداروشکر از اون حالت در اومدم و خداروشکر صد هزار مرتبه شکر که با منطق از اون حالت در اومدم ، نه با احساس و عاطفهٔ صرف .
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
قرآن و ترجمه رو خوندم ، ولی خونه ساکت نمیشه که مدیتیشن برم . بنظرم بذارم برای بعد ناهار .
امروز دوباره اون کرم ضد اگزمارو زدم به اون قسمت کوچیک پای راستم . پایینِ غوزک پای راستم رو در نظر بگیرید . حالا پایینِ کدوم سمت ؟ پایین قسمت چپیِ غوزک پای راست ! بجز اون ، به شست دست هامم زدم چون هنوز جای اثرات درماتیلومانیا خوب نشدن و یه سری جاهاش حالت پینه بستن پیدا کرده ، ولی شاید نشه بهش گفت پینه .
گشنمه ! برم ببینم ناهارو کی میده 🥲😂 .