پنجشنبه و جمعه توی خونه ای که توی شهر مجاورمونه ، مهمون داریم . نمیدونم چرا مامانم اینجا مهمونی داده . من دیروز باید میومدم اینجا از راه دانشگاه . ولی پیچوندم و گفتم که پنجشنبه که مهمونا هستن ، میام . چون کاری ندارم اینجا . والد مونثم بهم گفت یا با ما میای ، یا دیگه رات نمیدم اونجا و باید تا شنبه که نیستیم ، تنها بمونی و غذا درست کنی . منم گفتم به درک ! خوشحالم میشم که نباشین . سه شنبه از راه دانشگاه رفتم خونه اصلیمون . خیلی سکوت بود و راحت بودم . آروم شدم و ذهنم آروم گرفت توی سکوت . حالم خوب شد و از نبودن والد های مذکر و مونثم خوشحال بودم . فرداش ، بابام زنگ زد که بیا اینجا کار داریم . دست تنها که نمیتونم این همه کارو انجام بدم ! متوجه شدم که مامانم وایساده بقل بابام و داره بهش میگه که بابام چی بگه بهم . چیزایی که قرار بود بیارم رو داشت به بابام میگفت . منم گفتم که اوضاع خوبه و کرمش خوابیده . از طرفی حالمم خوب شده بود و بهتر بودم . دور و بر یک ساعت بعدش راه افتادم . توی مترو ، رفتم کیک شکلاتی بخرم ( اسمش اینه: کیک گل محمدی معینی پور ! ) . دوتا خریدم که سیر شم چون اونا خیلی خوشمزن و اعتیاد آور 😂. یدونشونو باز کردم و آشغالشو انداختم توی سطل آشغال بقل مغازه ای که توی راهروی مترو بود . شروع کردم به خوردن . دوتا پسر بچه اومدن بقل دستم . یکیشون که آدامس میفروخت و دستش بسته آدامس بود ، با لبخند بهم گفت : «عمو برای ما چیزی نخریدی ؟ به ما نمیخوای چیزی بدی ؟ » وقتی نگاش کردم ، حس کردم شاید یکم میخواد مسخرم کنه و پررو بازی در بیاره . ولی اون کیکی که داشتم میذاشتم توی جیبم رو سریع دادم بهش ، گفتم : « آره ، بفرما 😅🙂» . بعدش بدون این که نگاشون کنم که خجالت بکشن ، رفتم . منم کلن آروم راه نمیرم . یکیشون گفت: «عمووو عمووو ! » گفتم چیه چی شده ؟ گفتش :« بیا نمیخوریم ! » اینجا بود که هر سه تامون خجالت کشیدیم ! من خجالت کشیدم که مگه یدونه کیک ، چی داره که داره این کارو میکنه ؟ اونام احتمالا خجالت کشیدن که فکر نکرده کیکرو دادم بهشون و فکر کردن که فقد میخوام سر به سرم نذارن و وقتمو نگیرن و ولم کنن. پس بخاطر همین یه چیزی دادم بهشون !! ولی اینجوری نبود 🤦☹️. البته شایدم فکر کردن که کارم خوب بوده و میخواستن جواب کار خوبم رو بدن . بعدش بهم گفتن :« بیا عمو ، خودت بخور گشنه میشی . » به پسره که آدامس میفروخت گفتم : اینو خودم دادم بهتون . بخور نوش جونت . یکم مقاومت کردن ولی من عادی جلوه دادم با رفتارم که کار خاصی نکردم براتون و در واقع ، چیزی از دست ندادم که بخاطر بخشش ناچیز و مسخرم ، بخوام ناراحت باشم و حتی خوشحالم هستم که کارتون یکم راه میفته.
بعدش که ازشون جدا شدم هم خوشحال بودم که یه کار مثبت کردم ، و هم خجالت زده و ناراحت که میتونستم همون اول ، موقع دادن اون خوراکی ناچیز ، لبخند بزنم که خجالت نکشن. 🤦 من نمیخواستم خجالت بکشن ، ولی کاریه که شد . خلاصه خیلی باشخصیت بودن و بامعرفت و مهربون و گل. وقتی بهم گفت «بخور. اینجوری گشنه میمونی » ، یهویی خیلی دلم گرفت . بیچاره ها :( . نمیتونم درمورد اون وضعیتی که توی ذهنم پیش اومد حرف بزنم چون دلم خیلی میگیره وقتی یادش میفتم .
ولی الان یه چیزی به ذهنم رسید . من میتونستم یه کیک شکلاتی دیگه هم برای دوستش بگیرم که نصف نکنن اونو ! ای بابا :((( . عقلم کار نکرد چرا ؟
من توی مترو ، شاید هر گدا رو ، حداقل سه بار دیده باشم . البته اونایی که توی خط مخصوص خودشون هستن و باهاشون سر راه مواجه میشم رو میگم . یکیشون هست که خیلی دوسش دارم . دلم میخواد بوسش کنم ولی خجالت میکشم . یه دختر بچه کوچولوی شاید پنج شیش سالس. صورتش یکم نامرتبه و موهاش یکم ژولیده و بهم ریخته . یه کوچولو هم سیاهه بخاطر کثیف بودن و آب نخوردن به پوستش . ولی خیلی دوسش دارم و دلم میخواد بغلش کنم . هر دفعه ، بخاطر پول زیادی که همراهم نبود ، ترسیدم که بهش چیزی بدم . چون من معمولا پنج تومنی و ده تومنی دارم و اگه یدونشم بدم ، برام خیلی کم نیست . به هر حال من که کار نمیکنم که پول زیادی داشته باشم 😢 و همیشه نگران بی پول موندنم هستم . اون دختر خوشگل و کوچولو و تو دل برو ، اصلن حرف نمیزنه ! ینی میاد بقلت و آروم رد میشه و نگات میکنه که اگه چیزی میخوای بخری ، بهش بگی . اصلن کنه بازی در نمیاره و خیلی باشخصیته . بعضیا میان میچسبن بهت و تا نخری ، ولت نمیکنن . ولی این خیلی با لیاقت تر از بقیس و باید براش مرد . 😢 نمیتونم خیلی کمکش کنم و زندگیشو عوض کنم ولی امروز یاد اون هم افتادم . امیدوارم بازم ببینمش و بهش ۲۰ تومن بدم که خوشحال شه.
بچه ها ؟ شما نمیدونین که این دختر بچه رو چطوری نجاتش بدم ؟ چطوری از دست رئیس گداها درش بیارم ؟ اینا چرا بهزیستی نمیرن ؟ اونجا بهشون بیشتر سخت میگذره ؟ چطوری ببرمش بهزیستی ؟ اصلن بهزیستی کجا هستش که باهاش بریم اونجا ؟ ☹️ اگه دوست داشتین کامنت بذارین و اگر خیلی دوست داشتین و حسش بود ، بفرمایین گفتینو و بهم بگید چیکار کنم . خیلی دوسش دارم 😢.