امروز ، در واقع روزی که قبل از ساعت دوازده شب گذشت ، یکی از سخت ترین روز هایی بود که تا حالا گذرونده بودم . البته از لحاظ فیزیکی و خستگی ذهنی ناشی از مشغله و تحرک . بچه ها ! من از لفظ «دیروز» استفاده میکنم برای حرفام . منظور از دیروز ، روز قبل از ساعت دوازده امشب هست ! دیروز ، ساعت شیش و خرده ای صبح از جام بلند شدم . تا هفت صبح همه کارارو کردم و هفت و خرده ای ، از خونه زدم بیرون . الان که فکر میکنم ، یادم میاد که ساعت چند بود ! ساعت ۷:۲۵ یادمه از در حیاط اومدم بیرون و وارد کوچه شدم . ساعت ۱۰:۰۲ یا ۱۰:۰۳ ، رسیدم به کلاس . هنوز استاد سخت گیرش ، وارد کلاس نشده بود . فک کنم ۱۰:۱۵ استادش اومد . تا ۱۱:۴۵ کلاسو نگه داشت و بعدش تعطیل کرد . طبق روال عادی ، نزدیک ۱۲:۱۰ ، ناهار رو آوردن توی سلف و بعدش هم پخش کردن . توی این مدتی که دانشگاه بودم ، با آرمین بودیم کلن . ناهارم توی یه میز بودیم . اون جا گرفت و منم کیفمو دادم بهش و اونم کارت دانشجوییشو داد بهم که غذای اونم بگیرم 😑. ناهار ، قیمه بود . بعد ناهار ، رفتیم سالن آمفی تئاتر که بین سلف دخترانه و پسرانه بود . البته چیزی به اسم سلف دختر و پسری که جداگانه باشه ، نداریم . خیلی وقته که ترکیبی شده . شایدم از اول همینجوری بود ولی بعد از ماجرای خانم امینی (حتی بهتره بگیم شهید امینی ! ☹️) ، این موضوع ترکیبی شدن ، جدی تر شد . خدارو شکر ، دانشگاه هم مسخره بازی در نمیاره . خلاصه رفتیم توی اون سالن آمفی تئاتر که یه سریای دیگه هم بودن . دانشجو ها منتظر بودن تا کلاسشون شروع شه. رفت و آمد، زیاد بود . ولی هرج و مرج هم بود . چون کلاس میخواست ساعت ۱۳ شروع شه ولی اون موقع ، یادمه حدود ۱۲:۳۰ بود . آرمین رفت تکالیف استاتیک رو بنویسه . من توی اینستا بودم . یهو کرمش گرفت که بره دایرکت هامو ببینه . میخواست این که پیام های ده سال پیشش رو سین نکردم رو بهم یادآوری کنه و بگه که خیلی ک... کشی! 😂 اون وسط چشمش به یه سریای دیگه هم افتاد و فضولی کرد و آخر سر چشمش به نون خامه ای هم افتاد . گیر داد برو دایرکت . خودم بهتر از خودش میدونستم که چیزی توی دلش نیست و فقد میخواد اعتماد کردن توی دوستیمون رو بهم یادآوری کنه . ولی من اول رفتم دایرکتش که ببینم چیا گفتیم . اگر حرفای خصوصی زدیم ، نشونش ندم ! چیز خاصی ندیدم . نشونش دادم و همینجوری رندوم رفت بالا . یهو رسید به یه جایی که عاطفی و احساسی حرف زدم و اصلا به رفتار و طرز حرف زدنم توی دانشگاه نمیخورد!!! اصلن نمیخورد !!!! ینی شما اگه منو از نزدیک ببینید ، کرک و پرتون میریزه از این حجم از اختلاف . البته اگر یکم دقت کنید ، ممکنه ، مهربون بودنم رو متوجه بشید ولی باید دقت کنید ! 😅 در ظاهر ، خیلی سرد و بی روحم . ولی کسی رو تا حالا ندیدم که زندگیمو دو دستی بهش تقدیم کنم و قبل از تقدیم کردن ، انقدر پیشرفت کنم که تقدیم کردن خودم به اون شخص ، از نظر دیگران ، کار احمقانه ای بنظر بیاد ! آرمین اون پیامای احساسی با ایموجی های ☺️😢🥺🙃😘 رو یه لحظه دید ولی سریع ازش گرفتم . بعدش خودشو کشت که کاریت ندارم . به جون مادرم به کسی نمیگم و این حرفا ! بعدش شروع کرد به سخنرانی که دوستا کلن این حرفارو بهم میزنن و مشورت میگیرن و نظر همدیگه رو میپرسن و شیرینی دوستی و رفاقت به این چیزاس و این چرت و پرتا ! 🤣 منم طوری حرف زدم که انگار گفته باشم : تموم شد ؟ خیلی تاثیرگذار بود !! 😂 اونم بهش برخورد . البته وانمود بود بیشترش . ولی وقتی ساعت پنج دقیقه به یک بود ، گفت باید برم سر کلاس . الان شروع میشه ! و سریع همه چیش رو جمع کرد و رفت . منم جدی نگرفتمش . یکم که گذشت ، دیدم بیرون ، توی محوطه کنار در ورودی به راهرو نشسته . بقیه بچه ها هم هنوز نرفته بودن کلاس . استاد نیومده بود . من میخواستم برم IT که سامانه دانشگاهیمو درست کنه . رفتم که وارد راهرو بشم ، رفتم پیش جناب فوضول خان و گفتم چرا نمیری سر کلاس ؟ بیکاری مگه ؟ 😂 گفت بقیه هم نرفتن . زوده هنوز . من گفتم باشه پس من رفتم سامانه رو درست کنم . رفتم پیش یارو . بعد یه مدت ، آرمین زنگ زد گفت کجایی ؟ گفتم آی تیم! اونم اومد . بعدش که یارو کارارو کرد ، بزور ورم داشت کشوند توی سالن مطالعه . اونجا کلن سگ پر نمیزنه ! گفت میخوام منم یه چیزی نشونت بدم ! یه چیزی که خودش نبود رو نشون داد و بخاطر قسمت های سانسوری نمیتونم بهتون بگم 🤦😂. گفت حالا تو ام نشون بده مکالمه رو . الان کلاسم شروع میشه ! بهش گفتم دهنمو گ..... ! بذار بیارم ببین ! سرویس کردی مارو . نشونش دادم و دید و با لبخندی که حالت خنده داشت ، آخی کنان به بحث. خاتمه داد ! بعد گفت دیدی چیزی نشد ؟ دیدی اتفاقی نیفتاد ؟ گفتم خب آخه چه کرمی بود که حتما ببینی؟ 😕😕 میخواست دانشگاه نگه داره منو . گفت بیا سر کلاس ما ! گفتم باید برم دکتر ! تو کتش نمیرفت! بهش گفتم فردا دوباره میام دانشگاه . جون هرکی دوس داری ولم کن کار دارم 😂😂🤦🤦. گفت چه دکتری میخوای بری ؟ نگفتم روانپزشک . گفتم دکتر گوارش ! گفت ینی معدت طوری شده ؟ گفتم آره دیگه . حالا بعدن بهت میگم ماجرارو اگه بچه خوبی باشی ! 🤣 گیر داد که حتما باید ماجرا رو بگم ! گفتم توی تلگرام میگم . الان نمیشه . پیچوندمش و از دانشگاه زدم بیرون . یادمه وقتی بیرون دانشگاه بودم ، ساعت ۱۳:۳۰ بود . ساعت ۱۶ بود تقریبا که رسیدم مطب دکتر . ساعت ۱۸ نوبتم شد ! چون بین مریض بودم و بیرون نوبت میخواستم برم داخل . به دکتره کل ماجرای این یک ماه رو گفتم و اونم ویاس رو کرد ۵۰ میلی . ینی ۲۰ میلی بیشتر . بقیه دارو ها هم همونطوری. بهش گفتم لااقل یه چیز دیگه رو کم میکردی ! گفت با من چونه نزن . نمیشه ! 😕🤦😂 ساعت ۱۸:۲۰ اینطورا بود که بیرون بودم و داشتم میرفتم سمت اتوبوس . ۱۹:۲۰ اینطورا خونه بودم . نتونستم همون لحظه بخونم ! خیلی خسته بودم و دراز کشیدم و عین جنازه بودم! مامانم شام آورد ولی حتی انرژی شام خوردن نداشتم ! بزور رفتم سمت شام . خوردم . گشنمم بود اتفاقا . ولی انرژی نداشتم که غذا بخورم . بعد از غذا ، ساعت حدود ۲۱:۰۰ بود که دراز کشیدم و بین خواب و بیداری بودم . انگار یکمم با گوشی ور رفتم ولی نمیدونم چطور گذشت ! نزدیکای ده شب بود که گفتم باید حتما دو ساعت رو بخونم . سه ساعت که نشد ! ولی تونستم دو ساعت رو بخونم . دو ساعت رو از کتابی غیر درسی خوندم . کتاب باشگاه پنج صبحی ها . داستانش خیلی قشنگه . توصیه میکنم شمام بخونید .
فردا به این آرمین چی بگم ؟ آدم ظاهر بینیه! اگه بگم پیش روانپزشک بودم ، ممکنه کرک و پرش بریزه و به چشم یه آدم دیگه بهم نگاه کنه . مثل دفعه قبلی که درمورد روانپزشک و کم کردن دارو ها باهاش حرف زدم . بهش گفته بودم که کم کم داره دارو هارو قطع میکنه ! البته به دروغ ! 🤣 ولی باز هم متعجب شد از این که دارو های روانپزشکی میخورم !
اکثر مردم ما توی فقر فرهنگی به سر میبرن! آخه چه ایرادی داره خوردن یه مشت دارویی که یکی از مهم ترین اهداف ساختش ، بی خطر بودن و یا کم خطر بودنشه و راحت میشه با تعداد نه چندان کم هم مصرفش کرد ؟! در ثانی ! تو چی میدونی از من ؟ خانوادم منو نمیشناسن! اون وقت تو انقد راحت منتظری که بهانه گیر بیاری و قضاوت کنی که لابد دیوونه شدم ؟
ولش کن !
فردا بهش میگم .
اون به کسی نمیگه . ولی ممکنه فک کنه دیوونه شدم .
بهش میگم . هرچی میخواد فک کنه !
اصلن بره به همه بگه ! مگه کار بدی دارم میکنم ؟
اگه کسی به این راحتی میخواد فکر کنه که دیوونه شدم ، خب فکر کنه !
به همین راحتی !
و تمام !