پنج روز به دکتر و خانواده بی شرفم وقت دادم . روز پنجم روز مرگه .
حداکثر پنج روز دیگه باید تیمارستان باشم تا تکلیف سربازیم معلوم بشه . مادر خرابا ریدن توی زندگیم و میخوان سوراخ شدن لایه اوزونم بچسبونن به من و آیه و بالوالدین احسانا از دهن کثیفشون بدن بیرون . خدا و پیامبری رو قبول دارن ، که خودشون اینارو قبول ندارن ! همه چیم خراب میکنن توی سر من . خدا جهان رو از وجودتون پاک کنه .
۲۸ ام ساعت ۱۹:۳۰ ، وقت دکتر داشتیم . روز ۲ مهر، یا توی تیمارستانم ، یا توی سردخونه .