چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۴۰۲ 21:58

پنج روز به دکتر و خانواده بی شرفم وقت دادم . روز پنجم روز مرگه .

حداکثر پنج روز دیگه باید تیمارستان باشم تا تکلیف سربازیم معلوم بشه . مادر خرابا ریدن توی زندگیم و می‌خوان سوراخ شدن لایه اوزونم بچسبونن به من و آیه و بالوالدین احسانا از دهن کثیفشون بدن بیرون . خدا و پیامبری رو قبول دارن ، که خودشون اینارو قبول ندارن ! همه چیم خراب میکنن توی سر من . خدا جهان رو از وجودتون پاک کنه .

۲۸ ام ساعت ۱۹:۳۰ ، وقت دکتر داشتیم . روز ۲ مهر، یا توی تیمارستانم ، یا توی سردخونه .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم