روز سختی گذشت برای من و بنظرِ من . صبح تا ظهر تقریباً کاری نکردم ولی هیچ کاری نکردن منو دیوونه کرده بود . از طرفی حوصله هیچی نداشتم . ظهر رفتیم دکتر گوارش که نتیجه آزمایش مزحرفم رو نشونش بدیم و اونم ک.سشر بگه . ( چربی کبد خیلی خفیف یا شاید تأثیر دارو های اعصاب بر روی : افزایش کوچیکِ آنزیم های کبدی ! ) یه آزمایش نوشت . رفتیم انجام بدیم ، ولی پسره گفت باید ناشتا باشی .گفتیم چرا ؟ دکتر گفته نمیخواد ناشتا باشی ! پسره گفت نه باید ناشتا باشی و فلان کار هارو بکنی ! به قیمت رسید و گفت یک و پونصد شیشصد . تأمین اجتماعی هم ظاهراً بخشیش رو میداد ولی من لبخند توأمان با خنده بر لب هام نشست و گفت و گو رو بین مادرم و اون پسره رها کردم 😂 . مامانم ناراحت شد که چرا خندم گرفت ، ولی خنده من ناشی از حماقت مادرم بود که اصرار کرد اون آزمایش رو بدم و بعدش بریم دکتر گوارش که حتمن خودِ اون آزمایش رو ببینه و بعدش آزمایش های جدید بنویسه و بعدش پول زبون بستهٔ غیرِ کمی رو بدیم برای یه کار احمقانه ، که آخرش بگن :
ورزش کن که چربی خفیف کبدت بره ! یا مثلن بگن که : بخاطر دارو های اعصابه . به دکترت بگو ترکیب رو عوض کنه 😆 .
( من خودم چربی کمتری میخورم و ورزش هم اضافه شده و مشکل خودش داره حل میشه ! دیگه این کس.شر بازیا چیه ؟ اتفاقات جزئی کبد براشون مهمه ، ولی بعدِ روانیم رو میریزن توی سطل آشغال ، و رشتهٔ روانپزشکی رو هم کلن یا قبول ندارن ، یا درموردِ بدنِ من قبول ندارن و فک میکنن آدمای عجیب و شاخ و دم دار که مثلن دوتا بال هم برای پرواز دارن میرن روانپزشک !
بعد از ظهر ساعت هفت رفتم باشگاه . جلسه ۱۰ ام بود . تمرین برای پا میداد و حسابی پدرمو درآورد . انقد عرق کردم که حولم قابل استفاده نبود تقریباً 😂 . ولی حس میکنم یه مقدار خیلی کوچیکی پیشرفت کردم و جان سخت تر شدم در مقابل حرکات . ینی بیشتر میتونم ادامه بدم . درضمن بدن درد هم دیگه ندارم تقریباً .
توی ذهنم هست که برای ماه بعد هم با این دوستِ مربیمون ادامه بدم .
راستی شب یک ساعت و پنج دقیقه شیمی خوندم و تست هم شد آخرش بزنم . پنج تا تست شد ، ولی فردا وقت بیشتری برای تست خواهم داشت .