تنها چیزی که دکارت اعتقاد داشت این بود : در همه چیز باید با شک نگاه کرد . در ادامه توضیح داد :
وقتی شک میکنیم ، فکر میکنیم . / وقتی فکر میکنیم ، موجودی متفکر هستیم . ( فکر میکنم ، پس هستم . )
با توجه به این که موجودی متفکر هستیم ( قابلیتِ تصور داریم ) توضیح داد که :
۱_ موجودی کامل را میشود تصور کرد .
۲_ موجودِ ناقص ، خودش نمیتواند کامل را تصور کند .
از مجموعِ ۱ و ۲ نتیجه گرفت که :
تصور موجودِ کامل ، به واسطهٔ موجودِ کامل صورت گرفته است . آن موجودِ کامل ، خدا نام دارد .
واقعیات ( جوهر ها ) از نظر دکارت : ۱_ جوهر فکر یا روح ۲_ جوهر امتداد یا جسم .
درمورد ازلی و ابدی بودنِ خدا این مثال را زد که :
نقاطِ محیطِ دایره ، از مرکز به یک فاصله هستند . دایره ای را نمیشود تصور کرد که اینطور نباشد .
و نتیجه گرفت که :
موجودِ کامل وجود دارد ، چون نمیشود موجودی کامل بود ولی وجود نداشت !
( این نتیجه گیریِ آخر ، در کتاب دنیای سوفی نوشته شده بود و بنظرم درست نیست . بهتر بود گفته میشد که : اگر خدا وجود داشته باشد ، همواره وجود دارد ، چون نمیشود کامل بود ولی وجودِ دائمی نداشت . کمالِ مطلقی که دائماً وجود نداشته باشد ، کمال مطلق نیست و موجودی ناقص است . )
ولی کلاً چطور بفهمیم موجودی وجود دارد ؟ و اینکه : آیا میتوان به حرف های عقل اعتماد کرد ؟
نظر دکارت : کمیتِ ویژگیِ مکانیکیِ موجود را میشود با عقل اندازه گرفت ، چون نمودِ خارجی دارد . پس میتوان گفت آن موجودی که ویژگی اش مشخص شده است ، وجود دارد . و اعتماد به عقل ، کاری درست است چون خدا ما را دست نمیاندازد و اعتماد به آن را ضمانت میکند .
طرز فکر سقراط ، افلاطون و دکارت اینطور بود که : هرچیزی برای فکر واضح تر باشد ، وجودِ آن چیز مطمئن تر است .
بعضی خردگراهای مهم قرن ۱۷ : دکارت فرانسوی / اسپینوزای هلندی / لایب نیتس آلمانی
منبع خلاصه برداری : کتاب « دنیای سوفی » ، مترجم : مهرداد بازیاری