روزی که گذشت ، یک ساعت خوندم . بزور خوندم و فلج بودم انگار ! هشت تا تست ریاضی از الگو و دنباله .
صبح زود سوره یس رو خوندم و تقریباً شب بود که سوره جن رو هم خوندم .
واقن امروز اذیت شدم . این فکر که هیچ کسو ندارم ، منو به سمت خودکشی هول میده ، ولی من خدارو دوس دارم ، پس درد های درون رو فقد نگاه میکنم و میرم یه گوشه میشینم و اصطلاحاً کز میکنم و میرم تو خودم . 🥲💔 در واقع هیچ کاری نمیتونم بکنم ، ولی میتونم هیچ کاری رو انجام بدم و صرفاً خودکشی نکنم 🙃 .
غم کل وجودم رو گرفته . جالبه که خواب های عجیبی هم میبینم که زمینهش طبیعیه و حتی آشنا محسوب میشه ، ولی آدما و حرفا چرت و پرت و بی معنی هستن . مثلن خواب دیدم که میتونم روی استخر به شکل دمر بخوابم و خودمو شل کنم و معلق بمونم . بعد در همون حین ، خالهٔ بابام با اون سن میپره تو استخرِ خالهٔ خودم ! بعدش دخترِ همون خالم میپره توی آب . این دو نفر با لباس های کامل میپرن . خاله بابام وقتی که اومد کنار استخر و با بقیه سلام علیک کرد ، خندید و برای اینکه تنی به آب بزنه ، شیرجه زد توی آب ! دختر خالمم همینطور . منم میتونستم دمر روی آب بخوابم ولی نمیتونستم تاق باز بخوابم . وقتی تاق باز میخوابیدم میرفتم زیر آب ولی وقتی دمر میخوابیدم روی آب میموندم 😂😂 .
✨✨✨✨✨
حدوداً پنج روز دیگه باید برم روانپزشک . بهتره یکم آماده باشم .
شاید بعضی از علائم وسواس فکری ، در این متن وجود داشته باشه :
دانشکده هم جرئت نکردم زنگ بزنم ! نمیدونم چرا ، ولی حس میکنم اونجا دیگه آبروم رفته و همه ازم بدشون میاد حتی مسئول آموزشمون که نسبتاً مهربون بود . اون خانومی که مسئول آموزشمون بود ، یکم ردی بود . وسط حرفاش یهو قاطی میکرد و ممکن بود چند ثانیه بعدش مهربون بشه باهام . البته با من نسبتاً خوب بود ، ولی میترسم باهاش حرف بزنم که نکنه متلک بندازه یا خجالت زدم کنه . و درضمن میترسم درمورد وضعیتی که دارم بهش بگم و یه حسی بهم میگه که احتمالاً ازم درمورد اینکه چیکار میکنم سوال میکنه . و اگر از نزدیک برم برای کارای تسویهحساب ، ممکنه گریم بگیره موقع حرف زدن با مسئولش ، چون خاطرات زنده میشن با حرف زدن . یاد انتخاب واحد هایی که برام میکرد میفتم 😢😢 . سه ترم برام انتخاب واحد کرد و خیلی دوس داشت اخراج نشم . با چه رویی برم پیشش ؟ ای کاش اگر مدرکی چیزی هست ، با پست بفرستن و پولشو خودم حساب کنم . ای کاش .