چهارشنبه بیست و سوم آبان ۱۴۰۳ 16:3

پسر خالم که زن گرفته و با زنش رفتن سر زندگیشون ، یه خیابون با خونه خالمینا فاصله دارن 😂 . یه شب اومده بود کتاباشو جمع کرده بود و برده بود خونشون . ظاهراً خیلی از کتابارو از کتابخونهٔ پادگانشون برداشته بود چون مسئولای کتابخونه میخواستن کتابارو بریزن دور . پسرخالمم اجازه میگیره و اونایی که خوب بودن رو برمیداره . کلن توی سربازی خیلی اسراف میکنن این خدانشناسا . بگذریم ... خیلی از کتابا هنوز سر جاشون بودن توی کمد پسرخالم . خالم گفت برو ببین کتابایی که میخوای رو بردار . پرسیدم که پسرخالم نمی‌خواد ؟ گفت اون کتابایی که میخواست رو برداشته برده خونشون . منم رفتم صرفاً دوتا کتاب رو قرض گرفتم چون می‌دونم کار خوبی نیست به بهانه های مختلف و بخاطر تعارف های نسبتاً نسنجیدهٔ خالم یه چیزایی برای خودم کش برم ! از مرام و معرفت به دوره ، اونم برای یه آشنا . زمان گذشت و وقتی شب شده بود و ساعت نزدیکای ده یا یازده شب بود ، پسرخالم خودش تنهایی اومد خونه خالم که مامانش میشد . بهش گفتم این دوتارو برداشتم و سریع گفت مال خودت 😑😅 . منم گفتم که میارمشون ، فقد دوتا کتاب در صف انتظار باقی موندن و اول باید اون دوتا خونده بشن . احتمالاً یک سال دیگه برشون گردونم 😂 . گفت ببر یه سال دیگه بیار ! خیلی خونسرد رفتار کرد و انگار میخواست فکر نکنه 😂 . کتابایی که جدا کردم خیلی خوب بودن . اینا بودن : راز / والدین سمی . جفتشونو قبلن شنیده بودم و برام جالب بودن . خداروشکر در مسیر زندگیم قرار گرفتن ❤️ .

درمورد کنکور منم حرف زد و انرژیمو گرفت متاسفانه . ولی من می‌دونم که نیتش مجموعاً بد نیست و مجموعاً نمی‌خواد بدبخت بشم . پس حرفای بی قاعده و سطحی و ظاهریش رو میذارم به حساب مغز سطحی بینش . یکی از بدیاش به اینه که وقتی حرفاشو تایید نمیکنی ، دلش میخواد ناراحتت کنه که انتقام گرفته باشه ! یکی نیس بگه : بندهٔ خدا ؟ پافشاریت روی رعایت اصول دینت و کتابای مذهبیت رو ببینیم یا آزار و اذیت های کلامیت رو ؟ چرا وقتی تاییدت نمی‌کنیم ، همه نقطه ضعفا و همه چیز هایی که شاید نقطه ضعف حساب بشنو ربط میدی به هم و همرو یدفعه ای بیانشون می‌کنی ؟ لابد فک می‌کنی خدا آی کیوش پایینه و منظورِ کاراتو نمیتونه بفهمه 😁 . پسرخالم بچه خوبیه ولی یکم بعضی وقتا عقده ای میشه و حالت تهاجمیِ بدی میگیره .

امروز صبح ساعت ۹ خونه بودم . بارون غافلگیرم کرده بود و توی اتوبوسم خوابم برده بود . خلاصه با یه اتوبوس دیگه برگشتم و مجموعاً یکم توی راه اذیت شدم .

اومدم خونه و قسمتِ سمیِ سریالِ مسافران رو از آی فیلم دیدم و بعدش رفتم روی تخت لالا کنم .

حدوداً ساعت ۱۱ خوابیدم و ۱۵ بیدار شدم .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم