شنبه بیست و ششم خرداد ۱۴۰۳ 0:18

فردا ظهر که بشه ، از باغ خالمینا فک کنم راه بیفتیم بریم سمت خونمون . دو ساعتی توی راهیم تقریباً .

ولی خب احتمالاً پس فردا بتونم برم پلیس به اضافه ده . چون پلیس به اضافه ده تا وسطای ظهر بازه و ما اون موقع نرسیدیم اصلن .

خدایا ، میشه کاری کنی شهر خودمون بیفتم ؟ هم شهر خودمون و هم اونجایی که الان توی ذهنمه 🥲 . می‌دونم پر رویی محسوب میشه ، ولی من نمی‌خوام زندگیم خیلی سخت و جنون آمیز بشه . من می‌خوام بیماری های روانیم درمان بشن ؛ نمیخوام دیوونهٔ خل و چل بشم توی یه برهه ای . یه کاری کن هم اذیت شدنم افسارگسیخته به نظر نیاد ، و هم به چیزای مثبتی که می‌خوام برسم و اون چیزای مثبت ، تداخلی در اتفاقاتِ خوبِ دیگه به وجود نیارن . می‌خوام به خواسته هام برسم ، ولی در حالتی که به خوشبختیِ مادی و معنوی به صورت همزمان رسیده باشم . به هر حال دوستت دارم 🥲🥺 .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم