پنجشنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ 14:44

برخلاف همه حرفایی که درمورد رفت و آمد نداشتن زدم ، الان توی راه هستم و دارم میرم خونه خالم . خالم و پسر خالم میرن باغشون و پسرخالم فردا برمیگرده . منم چون پسرخالم زود برمیگرده ، تصمیم گرفتم برم باهاشون . البته خالم زنگ زد که داریم میریم و اگه میخوای تو ام بیا که پسرخالم تنها نباشه و تنها هم برنگرده . به شخصه فک میکنم که مامانم به خالم گفته که خالم منو دعوت کنه . ولی اهمیتی نداره ، دفعه اولش نیست ازین کارا می‌کنه 😑 . در ضمن مطمئن هم نیستم از این موضوع که مامانم گفته باشه که دعوتم کنه .

🌹🌹

راستی دیروز دو ساعت خوندم . خداوکیلی خلاصه نویسی های زیستم رو که میخوندم ، حس میکردم نویسنده خیلی سبز شدم یا حتی فراتر از اون ! ینی نویسنده IQ گاج 🤣 .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم