شنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۲ 18:37

امروز رفتیم پیش روانشناس . جنگمونو یکم کم کرد .

قرارمون برای خرید خرگوش محکم شد !

و قرار شد بریم دانشگاهمون که آخرین پیگیری رو بکنیم . مامانمم میاد .

راستی ! اگه مامانمم بیاد ، میریم توی اون یکی خونمون که به دانشگاه نزدیک تره ، و اون پیرمرد رو شاید ببینیم .

دفتر برنامه ریزی قلم چی هم رسید . اندازش انگار از قدیم ، پهن تر شده . رنگی هم شده و دیگه تو هم تو هم نیست ! برای 37 هفته نوشته شده .

قرار دیگه ای که داشتیم این بود که تا یکی از کارهایی که الان بهتون میگم انجام نشده ، روانشناس گفت که نریم پیشش :

۱_ انصراف از دانشگاه یا اخراج از دانشگاه

۲_ بعد از مرحلهٔ اول ، رفتن به سربازی

۳_ در حین مرحله دوم و بعد از اون ، آمادگی برای کنکور

تبصره : وضعیت معافیتمم باید مشخص بشه . بهتره اول برم محیط سربازی رو ببینم . اگر حالم بد شد و افسردگی و وسواسم زیادشدن ، میرم پیش روانشناس یا روانپزشکی که اونجا کار می‌کنه و سعی میکنم مجابش کنم که یکی از دو نوع معافیت رو بگیرم :

۱_ معافیت از رزم ۲_ معافیت دائم

معافیت دومی خیلی دردسر و عواقب داره ، ولی بحث ما سر اینه که قراره زنده بمونم ! قرار نیست که خودمو جر بدم که بتونم توی پادگان خودمو نگه دارم و مغزم همه جا باشه بجز داخل پادگان . من اگه حواسم جمع نباشه ، یا اضافه خدمت میخورم ، یا مسئولای اونجا اذیتم میکنن و لجباز میشن با من ! شایدم بی دست و پا جلوه کنم ، در حالیکه خنگ نیستم. 🤦 چه کسی توی لحظه های سختی که میگذرونم و از مغزم استفاده نمیکنم باورش میشه که خنگ نیستم ؟ کسایی که ادعای درک بالا دارن هم ، خارج از اذهانِ عوام الناس فکر نمیکنن ولی خودشون خبر ندارن و حتی باور هم ندارن این موضوع رو ، که عوام الناسی بیش نیستن ! 😄 هرچند که عوام الناس بودن ، فحش نیست ! صرفاً درجهٔ پایین از عقلانیت محسوب میشه .

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم