چهارشنبه بیستم دی ۱۴۰۲ 0:37

روزی که گذشت ، خیلی سخت بود . وقتی رفتم کتابخونه ، چهل دقیقه فقد خوندم و کلافه بودم از همه کس . توی ذهنم با آدما دعوای لفظی میکردم . بگذریم ....

امروز روی هم رفته سه ساعت خوندم . دیروز هم سه ساعت و پنج دقیقه . آمار خوبیه برای من .

دفتر برنامه ریزی قلم چی رو هم فردا احتمالا سفارش بدم بیارن .

بخاطر تعمیرات خونه مامانم و مستأجر نداشتنش ، خرج زیادی برامون پیش اومد که تمومی نداره . این کمبود پول ، امیدوارم زودتر تموم شه . 🤦

🌸🌹🌸🌹

از دانشگاه هم زنگ نزدن. اخراجم کنید خب احمقا ! چرا علافم میکنید ؟

🫠

روز که بشه ، میرم کتابخونه ، ولی احتمالا بعد از ناهار . شایدم صبح برم . معلوم نیست .

🌸🌹🌸🌹🌸

الان هم حس ناامیدی میکنم و اینکه به مشکل مالی خوردیم ، منو ناراحت و غمگین و کلافه می‌کنه . اینکه خرج و مخارجم زیاده و ضرر مالی میزنم ، ناامید کنندست ، هرچند که تقصیر من نبود که اینجوری تربیت شدم . وسواسم رو از مادر و پدرم به ارث بردن . اونا بدترین شیوهٔ تربیتی رو اعمال کردن که منزوی و افسرده و وسواسی و مضطرب بار اومدم . خودم به داد خودم رسیدم و مجبور کردم که بریم دکتر . ولی دیر شده بود و کنکورم به فاک رفت . حالا بیا درستش کن !

هنوز امیدوارم و به قدرت خدا ایمان دارم ، هرچند که بعضی وقت ها شک میکنم که چطور میخواد بهم کمک کنه ؟

🌹🌹🌹🌹

شبتون بخیر . برام دعا کنید که روح و روانم خوب شه . 😭❤️

Mr.M
About Me
Dim Star
سلام ،
اینجا جاییه که درمورد زندگیِ خصوصیم می‌نویسم و درمورد روزای آرامش بخش و یا تاریکم با خودم و شما حرف میزنم .
Archive
News
Links
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم