روزی که گذشت ، خیلی سخت بود . وقتی رفتم کتابخونه ، چهل دقیقه فقد خوندم و کلافه بودم از همه کس . توی ذهنم با آدما دعوای لفظی میکردم . بگذریم ....
امروز روی هم رفته سه ساعت خوندم . دیروز هم سه ساعت و پنج دقیقه . آمار خوبیه برای من .
دفتر برنامه ریزی قلم چی رو هم فردا احتمالا سفارش بدم بیارن .
بخاطر تعمیرات خونه مامانم و مستأجر نداشتنش ، خرج زیادی برامون پیش اومد که تمومی نداره . این کمبود پول ، امیدوارم زودتر تموم شه . 🤦
🌸🌹🌸🌹
از دانشگاه هم زنگ نزدن. اخراجم کنید خب احمقا ! چرا علافم میکنید ؟
🫠
روز که بشه ، میرم کتابخونه ، ولی احتمالا بعد از ناهار . شایدم صبح برم . معلوم نیست .
🌸🌹🌸🌹🌸
الان هم حس ناامیدی میکنم و اینکه به مشکل مالی خوردیم ، منو ناراحت و غمگین و کلافه میکنه . اینکه خرج و مخارجم زیاده و ضرر مالی میزنم ، ناامید کنندست ، هرچند که تقصیر من نبود که اینجوری تربیت شدم . وسواسم رو از مادر و پدرم به ارث بردن . اونا بدترین شیوهٔ تربیتی رو اعمال کردن که منزوی و افسرده و وسواسی و مضطرب بار اومدم . خودم به داد خودم رسیدم و مجبور کردم که بریم دکتر . ولی دیر شده بود و کنکورم به فاک رفت . حالا بیا درستش کن !
هنوز امیدوارم و به قدرت خدا ایمان دارم ، هرچند که بعضی وقت ها شک میکنم که چطور میخواد بهم کمک کنه ؟
🌹🌹🌹🌹
شبتون بخیر . برام دعا کنید که روح و روانم خوب شه . 😭❤️