از خدا و پیامبرش بابت امروز معذرت خواهی میکنم . نباید قولمو زیر پام میذاشتم 💔 . دیشب قرار بود بیدار بمونم و چهار ساعت بخونم ولی وسوسه شدم که صبح خیلی زود شروع کنم به خوندن و شب رو بخوابم . صبح که بیدار شدم اول یکم باز خوابیدم ، و بعدش بلند شدم و در حد یه لقمه خوراکی خوردم . و نسکافه ریختم و خوردم . خوابم پرید ولی عجیب بود که انگیزه خاصی در من ایجاد نشد :/ . خلاصه مث روح سرگردان رفتم Duolingo بازی کردم و الکی وقت گذروندم . به شکل تقریبی بعد از یک ساعت ، دوباره دراز کشیدم و آروم آروم هم خوابم برد . وقتی بیدار شدم ، ظاهراً بلند شدم که شروع کنم به خوندن . پشت میز نشستم . یکم پشت میز با گوشی ور رفتم و توی Duolingo کله گنده هارو فالو میکردم . بلاگفا هم میومدم و چک میکردمش . هم وبلاگ خودم رو و هم وبلاگ های بقیه رو . در همین حال برقا رفت . سکوت توی خونمون حکم فرما شد و دوباره نتونستم مقاومت کنم و پشت میز مطالعه خوابیدم 🤦 . وقتی بیدار شدم برق حدود یک ربع اومده بود و این یعنی : حدوداً دو ساعت و ربع در حالت درازکش بودم .
بعدش که از جام بلند شدم دیگه روم نمیشد بیام اینجا و بگم چه اتفاقی افتاده . دست و دلمم به کار نمیرفت و مث آدمی شده بودم که نمیتونه حتی بدنش رو برای واکنش نشون دادن تکون بده ! دیگه روم نمیشد به خدا فکر کنم و ازش معذرت خواهی کنم . انگار که خدا و پیامبرش رو به سخره گرفته بودم 🤦 .
چرا انقد بَدَم ؟ 💔